مقاله

 


 



راه ناگزير سكولاريسم در ايران(۱)


ياسر عزيزى
August 21, 2010

مقدمه

چندي قبل در مطلبي*، بنا بر جمله‌اي از ميرحسين موسوي در منشوري كه براي جنبش سبز پيش نهاده‌است، عقلانيت توحيدي مورد اشاره‌ي وي را با خوش بيني‌اي كه در همان مطلب مورد تاكيد قرار داده بودم، وسوسه‌اي دئيستي خواندم.

اخيرا نيز فايلي صوتي از سرداري سپاهي(سردار مشفق نامي است) منتشر شده ‌است كه در آن، اين مقام امنيتي ظاهرا ذي نفوذ از پروژه‌ي ده ساله‌ي موسوي با عنوان جزوه‌ي "زيست مسلماني" ياد كرده است و مدعي شده است كه موسوي اساسا قصدي بر ورود و حضور تمام قد در عرصه‌ي انتخابات اخير رياست جمهوري اسلامي نداشته است، بل‌كه صرفا بر آن بوده‌است تا از طريق كانديداتوري خود تريبوني براي طرح و ارائه‌ي پروژه‌ي خود دست و پا كند. پروژه‌ي زيست مسلماني مورد ادعاي اين سردار سپاه، توصيفي شبيه مطلب پيشين نگارنده از عقلانيت توحيدي ِ موسوي مي‌كند. با تكرار اين تاكيد كه نمي‌توان نوعي خوش بيني در ارائه‌ي آنچه بيان مي‌شود در طرح اين نوشتار را از نظر دور داشت.

سردار مشفق مدعي است كه پروژه‌ي موسوي بر مبناي حكومت دينداران و نه حكومت ديني استوار است. وي توصيفي سكولار از اين پروژه ارائه نموده، بنا بر ادعاي او، موسوي به اتفاق حلقه‌اي از مشاورينش كه هيچ نسبتي با جريانات اصلاح طلب رسمي ندارند، طي ده سال به اين باور رسيده‌اند كه دين بايد بتواند افرادي را از حيث فردي تربيت كند، كه در صورت احراز جايگاهي در قدرت، منشاء فساد و ظلم نباشند و بر اين اساس لزومي بر وجود حكومت ديني كه بخواهد بالاجبار دين را در جامعه و بر مردم تحميل نمايد نيست. پيش از اين نيز كساني چون علي مطهري،اسدالله بادامچيان و امثال ايشان، چنين مدعياتي را در مورد موسوي مطرح كرده، باوري نزديك به اين نظر را مطرح مي‌ساخته‌اند كه موسوي متاثر از شريعتي معتقد به "اسلام منهاي روحانيت" است و به اين علت نمي‌تواند اعتقاد باطني به ولايت فقيه داشته باشد و حتا اگر تمايلي عاطفي به آيت الله خميني در موسوي ديده شده است، باز هم بواسطه‌ي همان الگوي شريعتي است كه به رغم بدبيني نسبت به حوزه‌هاي فقهي، به ندرت كساني از آن حوزه‌ها را شايسته‌ي قبول و تاييد مي‌ديد.(ناگفته نماند كه موسوي در مصاحبه‌ي منتشر نشده‌اي از دهه‌ي شصت كه دو سال پيش در هفته‌نامه شهروند امروز منتشر شد، صراحتن نزديكي خود را به چنين گرايشي در قبل از انقلاب مورد اشاره قرار داده بود)

اگر تمامي اين مفروضات را بپذيريم و به تز "اسلام منهاي روحانيت" شريعتي برسيم كه در دستگاه پرتناقض و مبهم انديشه‌هاي شريعتي رنگ و بويي از حوزه‌هاي جديد انديشه‌ي ديني را ترسيم مي‌كند، كارپايه‌ي اين مطلب فراهم مي‌شود.



پيدايي انديشه‌ي سكولار در ايران

از بدو پيدايي انديشه‌هاي نو و آشنايي پاره‌اي از تحصيل كرده‌هاي ايراني با آراي مدرن غربي، فكر سكولاريسم نيز در ميان بخش‌هايي از ايشان رسوخ كرد. براي نمونه اين جمله‌ي "ميرزا صالح شيرازي" كه هنگام بازگشت از اروپا و در شرحي كه بر اوضاع آن زمان‌ِ عثماني‌ ِ تحت انقياد مذهب به سال ۱۸۱۸ م نوشته است:"في‌الواقع هر دولتي كه ملاها خود را مدخل آن نموده،بنا را بر حيله بازي گذارند، هرگز آن دولت و آن ولايت ترقي نخواهد كرد."(١) به خوبي نمودار اين تحول در انديشه‌ي ايرانيان است. چنين رويكرد متاثر از تحولات نوين انديشه حتا در ميان پاره‌اي از رجال حكومتي زمان قاجار هم‌چون اميركبير، سپهسالار، حسن رشديه و ... نيز ديده مي‌شد. چنانچه بنابر سندي از اسناد وزارت خارجه بريتانبا، در سال ۱۸۴۵ اميركبير به كنسول بريتانيا در تبريز چنين گفته بود:"دولت عثماني وقتي توانست به احياي اهميت خود بپردازد كه تسلط ملاها را در هم شكست."(۲) تاملي در "مكتوبات" و ساير آثار "ميرزا فتح‌علي آخوندزاده" گواه افراطي ترين شكل گرايشات سكولاريستي در آن دوره است.

بنابراين انديشه سكولاريسم همراه با مشروطيت و به صورت تبعي وارد حوزه‌هاي نظري ما شد اگر چه در بدو امر بواسطه‌ي غلبه گرايشات التقاطي ِ سطحي نزد امثال ملكم و از طرفي تاثير روحانيون بر توده مردم، به شدت در حاشيه قرار گرفت.(٣) كيفيت برداشت از سكولاريسم نزد اين روشنفكران ايراني در اين مجال مورد نظر ما نيست چه خود ضرورت پرداخت اساسي‌تر به مفهوم سكولاريسم و لائيسيته را مي‌طلبد كه قصد مطلب بر آن نيست(٤) بل‌كه صرفن بر آن بودم تا سابقه‌ي ظهور و حضور انديشه‌ي سكولاريسم در ايران را مختصرن ارائه نموده در حالي كه رژيم پيشين سعي زيادي نمود تا عرصه‌ي دولت را به سمت عرفي شدن پيش ببرد چرايي عدم اهتمام و تمكين چنين مفهومي را در حدود توان ذهن و قلم مطرح كنم، گرچه قصد جدي بر آسيب شناسي اين صورت ندارم .

جامعه‌ي ايران بنا بر واقعيات موجود و سابقه‌ي تاريخي جامعه‌اي مذهبي بوده‌است و از اين حيث با همه‌ي جوامع عرفي شده‌ي امروزي اشتراك هويتي دارد. اما چرا چنان جوامعي – ولو هنوز هم گرايشات مذهبي گاه و بي‌گاه در عرصه‌هاي عمومي تجلياتي داشته باشد- به چنين درجه‌اي از قاعده‌مندي ِ سكولاري رسيده‌اند اما جامعه‌ي ما پس از حدود ۱۵۰ سال، هنوز و همچنان در ميان جهل به مفهوم از سويي و تجريد از واقعيت از ديگر سوي دست و پا مي‌زند؟ درست است كه زمينه‌ي تحول در جوامع غربي ديرپاتر بوده‌است، اما آيا همه‌ي عوامل در اين سابقه‌ي تاريخي جمع است؟ بي ترديد علل ديگري نيز در كار بوده‌است كه با تاملي موجز بر سير پيدايي و مانايي سكولاريسم در غرب درصدد نزديكي به علل و پيش گذاردن نظري در بهبود اوضاع برخواهيم بود.



زمينه‌هاي سكولاريسم در غرب

واقعيت اين است كه سكولاريسم در غرب سيري طبيعي داشته است و اين سير طبيعي اتفاقن از درون حوزه‌هاي معرفت ديني ريشه داشت. به بياني ديگر اگرچه مي‌توان در مورد افراد به صورت مجزا قرينه‌اي پيدا كرد كه در حوزه‌ي آتئيسم(خداناباوري) يا آگنوستي سيسم(ندانم گويي) سير مي‌كردند،اما سكولاريسم به عنوان مفهومي عمومي كه بتواند بر هم‌پيوندي تاريخي دين و دولت يا دين و عرصه‌ي عمومي گسل قاطعي ايجاد كند، آرام آرام و شايد ناخواسته از دل خود مذهب نضج گرفت.

اگر پيدايي حكومت كليسا بر اروپا را در انتقال پايتخت امپراتوري بزرگ روم از رم به بيزانس(قنسطنتنيه كنوني) توسط كنستانتين – امپراتور وقت- در قرن چهارم ميلادي تعريف كرده اند، چه براي اولين بار در حوزه‌ي امپراتوري نهاد دولت يا قدرت در آن زمان از نهاد دين(كليسا) دور افتاد و تدريجن فكر حكومت مستقيم در كليسا پيدا آمد، جدايي سكولار دين از دولت و حوزه‌ي عمومي نيز پايه‌هاي علي‌اش را در حاكميت كليسا و قرون ۱۵ و ۱۶ مي‌يابد. رشد و پيدايي آيين‌هايي چون كالوينيسم، لوتريينسم، پتيسم(پارسامنشي) و در اشلي عمده‌تر از پتيسم، پيوريتانيسم(پاك ديني)، دئيسم(دين طبيعي) و شعوباتي از اين دست در سراسر پهنه‌ي اروپا، خاصه انگلستان و هلند، به رغم صلبييت و تعصب آلودگي ديني غالب اين كيش هاي جديد نسبت به كاتوليسم به عنوان مذهب رسمي و حاكم كه كليساهاي رسمي آن را نمايندگي مي‌كردند، منجر به تقابلي جدي و اساسي با دين رسمي و نهاد كليسا شد. گرچه نمود اين كيش‌هاي نو، گاه در قالب زهد گرايي فردي، گاه در شكل مال اندوزي تشويق شده بود(٥) باري اما عمده‌ي كاري كه اين نوكيشان انجام دادند، يورشي بود كه به عنصر ميانجي به مثابه پاپ و كشيش در رابطه‌ي مومن و خدا صورت دادند. اين پايه ريزي ناخواسته‌ي فرديت‌گرايي ديني، اگرچه در حوزه‌اي چون دئيسم بواسطه‌ي بهره‌هاي فلسفي از دكارت و كوشش‌هاي لايب نيتس صورت فلسفي‌ به خود گرفت و شكلي تمامن سكولار پيدا كرد (در مطلب ارجاع داده شده‌ي پيشين در باب مفهوم دئيسم توضيح داده شد)، اما بعدها و توسط فيلسوفاني چون كانت و هگل تكميل و تقويت شد.

(كوشش‌هاي فلسفي مورد اشاره محدود به كانت و هگل خواهد بود كه طي مطلب آينده بدان خواهيم پرداخت و سپس به تلاش‌هاي ناقص يا ناراست ايراني در اين حوزه اشاره خواهد شد).



اشارات و منابع

*. در معناي عقلانيت توحيدي و وسوسه دئيستي

----------

١- آدميت،فريدون. فكر آزادي و مقدمه‌ي نهضت مشروطيت، انتشارات سخن، تهران، ۱۳۴۰ صص۳۴-۳۵

٢- پيشين ص۵۰

٣- جهت مطالعه و آشنايي، مراجعه به "مشروطه‌ي ايراني" نوشته‌ي ماشاءالله آجوداني، "نقش علما در انقلاب مشروطيت ايران" نيز "روشنفكران ايران در عصر مشروطيت" از لطف الله آجداني، هر سه از انتشارات اختران در كنار آثار فريدون آدميت و "تاريخ مشروطه‌ي ايران" از احمد كسروي توصيه مي‌شود.

٤- در باره‌ي بحث نظري در مفهوم سكولاريسم و لائيسيته، دو اثر ارزشمند در ايران به چاپ رسيده است كه يكي با عنوان "لائيسيته چيست؟" نوشته‌ي "شيدان وثيق" از انتشارات اختران و ديگري "لائيسيته" نوشته‌ي "گي آرشه" از نشر آگه مي باشد.

٥- براي آشنايي بيشتر در اين زمينه، "اخلاق پروتستان و روحيه سرمايه داري"‌"ماكس وبر" كه با چند ترجمه در ايران منتشر شده است منبع مناسبي است.

 

_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد