منصورحکمت
بنظر من مهم ترين فاکتور نحوه اضمحلال جمهورى اسلامى و آوار سياسى اى است که از آن بجا ميماند. ماحصل تخريب جمهورى اسلامى، بوجود آمدن يک صفحه سياسى خالى براى برقرارى يک دولت جانشين نيست. بلکه پيدايش طيفى از دستجات و جريانات مسلح اسلامى است که در صحنه ميمانند و براى حفظ قدرت خويش، چه بطور سراسرى و چه در شکل تقسيم کشور به مناطق تحت تصرف دستجات مختلف، وارد جنگ با يکديگر ميشوند و از آن مهمتر جلوى جنبش مردم قد علم ميکنند. هر جريان و آلترناتيوى که بخواهد با سقوط جمهورى اسلامى بعنوان دولت ايران عمل کند، بايد بتواند اينها را از ميدان بدر کند. منحل کند. دستجات مسلح و خانخانى نظامى صرفا به اين احزاب اسلامى منحصر نخواهد ماند. اگر اين فضا بوجود بيايد و نسبتا بطول بيانجامد، آنوقت طيف وسيعى از باندها و فرقه هاى سياسى، جريانات قومى و اوباش نظامى به صحنه ميريزند. چه نيرو يا نيروهايى ميتوانند اين بساط را برچينند و اين جماعات را از ميدان بدر کنند؟ وقتى از خيالى بودن دولت مجاهدينى صحبت کردم به اين اشاره داشتم که مجاهد بنا به ماهيت سياسى و اجتماعى خويش نه فقط توان ايفاى چنين نقشى را ندارد، بلکه خود يکى از پرسوناژهاى سناريوى سياه است، يکى از فرقه ها و جماعاتى است که در اين گريز از مدنيت سهم خواهد داشت. شاخص کليدى، پايگاه و سيماى اجتماعى - تاريخى هر جريان است. جواب جنبش اسلامى مسلح شده اى که در مقياس منطقه اى عمل ميکند و بخش وسيعى از امکانات مادى و تسليحاتى رژيم اسلامى را به ارث برده و از هيچ خشونت و جنايتى هم ابا ندارد را فقط جنبشها و جرياناتى ميتوانند بدهند که بتوانند بخش وسيعى از خود جامعه را عليه اينها به ميدان بکشند. گانگسترهاى سياسى و نظامى اى که در آن شرايط مثل مور و ملخ بر سر مردم ميريزند را تنها چنين جنبشهايى ميتوانند سرجاى خود بنشانند و از صحنه جارو کنند. اين کار فرقه هاى شبه مذهبى متشکل از محصلين ميانه سالى که تازه دارند تنگناهاى جنسى شان را حل و فصل ميکنند نيست. اينها خودشان از آن همان جنس اند. مجاهد و محتشمى اگر به حال خود رها شوند ميتوانند سالها در دو تپه مقابل سنگر بگيرند و خمپاره و کاتيوشا به سر و کله هم بزنند و مردم را در اين ميان خانه خراب کنند، بدون اينکه زورشان بهم برسد. زيرا دو باند مسلح اند که حتى عليرغم انزوايشان از مردم تا وقتى از اين و آن پول و اسلحه ميگيرند و جيره اين و آن را ميدهند از نظر نظامى وجود خواهند داشت. حل مساله اما در حوزه عمل نيروهايى است که بنيادهاى اجتماعى طبقاتى و تعريف شده اى دارند و منافع ديرپاترى را در تاريخ معاصر جامعه نمايندگى ميکنند. کمونيسم، بعنوان يک جنبش اجتماعى کارگرى که ميتواند نيروى اين طبقه را به ميدان بکشد، بعنوان جنبشى که تاريخا آزادى خواهى و برابرى طلبى در جامعه را نمايندگى کرده است، بعنوان جنبشى که پرچم مدرنيسم و انساندوستى را در دست دارد و مردم آن را بعنوان يک جنبش و يک افق اجتماعى متمايز با پيشينه طولانى در مقياس بين المللى مى شناسند، ميتواند به چنين اوضاعى فائق بيايد. کمونيسم ميتواند چنين جرياناتى را منزوى کند، بکوبد و بزور مردم از صحنه بيرون کند. کمونيسم ميتواند اين پاشيدگى و هرج و مرج را خاتمه بدهد.
واضح است که بخشهايى از بورژوازى در تحليل نهايى ترجيح ميدهند دنيا را نابود کنند اما آن را تحويل کارگر ندهند. اما معضل امروزى در افغانستان و يوگسلاوى و در سناريوى سياه فرضى در ايران اين نيست. در مورد ايران خطر اصلى از ناحيه جريانات حاشيه اى و متفرقه اى است که طبقات اجتماعى اصلى در اقتصاد سياسى ايران را نمايندگى نميکنند. بنظر من بسترهاى اصلى هر سه سنت سياسى اصلى غير مذهبى بورژوازى ايران در قرن اخير منطقا به سناريوى سياه تعلق ندارند. اما با توجه به تشتت عميقى که دچارش هستند و بى افقى و بى مايگى رهبرانشان بويژه در اين دوره خاص و با بى توجهى شان به رويدادهاى مهمى که جلوى چشمشان در جريان است، در يک چنين اوضاعى ميتوانند به هر گردابى بيفتند.
http://hekmat.public-archive.net/fa/0810fa.html
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد