تاریخ انتشار :22.05.2021
شتاب کن
ناصری» به یاد ایرج لعل؛ آشنایی در گورهای بیمرز
مینو همیلی

در سال۱۳۴۱، سنندج در چشمان خود دید میلادِ کودکی را که چون ناصری
قرار بر مصلوب شدنش بود. آخرین فرزند از خانوادهای که پدر با حقوق
بهداری معاش زندگی را تأمین میکرد و همین کافی بود تا کودکان با
درد و جرح جامعه بیگانه نباشند. از ایرج لعل مینویسم. جوانی که
شاید زمین و زمانه فرصت کافی به او نداد تا جهان نام نازنیناش را
به بزرگی و احترام به یاد بسپارد و این پارهخطها تنها نشانیست
برای دیگران تا فراموش نکنیم در میان آتش و جنگ بودند کسانی که
جوانیشان را با ایثار و آرمان با مرگ خود به دست نفرین زمان
سپردند.
مادر بهخاطر داشت که ایرج عصای دست پیرمردی بود که در همسایگیشان
در تنهایی انتظار مرگ را میکشید و فرزند کوچکش واپسین لحظات زیستن
او را با شادی و در آرامش به مرگ پیوند داد. گویی که قرار بود
مسیحوار مصائب دیگران را به دوش بکشد.
با گذراندن هنرستان صنعتی و اخذ دیپلم، چون اغلب جوانان وارد
فعالیت سیاسی شد و با گرایش به حزب دموکرات کردستان حیات سیاسی خود
را آغاز کرد. از جنگ بیست و چهار روزه در سنندج مدت زیادی نگذشته
بود که ایرج با نام مستعار پرویز با تغییر موضع سیاسی و به واسطه
پسرعمهاش محمد صالح دیانتی که خود آموزگار بود فعالیتش با سازمان
مجاهدین را شروع کرد. تغییر موضعی که نشان از ذهن کنجکاو نوجوانی
داشت که در میان تلاطم احزاب در پی آرمانهای خود میگشت.
روزهای سیاه خانواده لعل انتظارشان را میکشید. خون پشت خون و
اعدامهایی که پایانی نداشت. تسویه حساب با احزاب مخالف شدت گرفته
بود و مجاهدین در رأس توحش رژیم قرار گرفته بودند. در سال۶۴ پس از
اعدام محمد صالح دیانتی مادر در پی اعدام فرزند به جرم همکاری با
سازمان دستگیر شده بود و زمانی که بازجوها از آینده نافرجام او به
واسطه سرطان حنجره مطمئن شدند پس از یک سال تن به آزادی او دادند
تا پس از مدت کوتاهی در سوگ از دست دادن فرزند در بستر بیماری مرگ
را آشیان کند. و اما سرنوشت ایرج که سه سال قبل همچون محمد صالح
توسط رژیم به خون نوشته شده بود.
سالهای بیخبری از ایرج شروع شده بود. خانواده به خود
میقبولاندند که فرزندشان از طوفان اعدامهای رژیم اسلامی گریخته و
در ترکیه سکونت کرده است. در اردیبهشت ماه سال۶۱ پس از درگیری با
مزدوران سپاه، رفیق ایرج به دست نیروهای سپاه دستگیر میشود. تاریخ
هیچگاه توان قضاوت در مورد زنده بودن و یا مرگ مبارز نوجوان، ایرج
لعل را در زمان دستگیری به ما نداد و نحوه دستگیری ایرج در آن
لحظات، خاکستری و مبهم باقی ماند. اما آنچه از آن روز سیاه مشخص و
مکتوب ماند روایت تلخ برخورد با جسد بیجان او بود که سندی دیگر از
صحت بر جنایات رژیم را در صفحات مبارزات سیاسی ایران ماندگار کرد.
به یاد داشتم که سنندج چون جلجتا مرگ مصلوبی دیگر را روایت میکرد.
جسد بیجان رفیق در کوی و برزن به نمایش گذاشته شده بود و خائنان و
مزدوران صلیب را ستایش میکردند. با وانتی در شهر پیکر ایرج لعل در
شهر چرخیده میشد و پاسداران هلهله وحشت و ترس را نعره میکردند.
ابلیس زمان صلیبها را برای یاران و رفقایی به خاک نشانده بود که
دل در گرو آزادی و سودای عدالت در سر داشتند و قرار بر آن بود
جسدهای بیگور در ارضو مُلکی بینام و نشان با گمنامی از یاران
وداع کنند.
تشنج در فضا معلق بود و خاورانها در تمامی کشور وسیعتر میشد.
رفیق ایرج پس از ضیافت مرگ به غسالخانهیی منتقل شد تا با شرارت
خانوادهاش را که یک ماه از مرگ او بیخبر بود به تماشا و شناسایی
جسد در مسلخی که «بهشت محمدی» نام داشت دعوت کنند. اندوهی که
آرامشی انتظارش را نمیکشید. گفتههای یکی از رفقا که پیکر شرحه
ایرج را در غسالخانه دیده بود خود روایتیست از دردهایی که بر جان
او گذشته بود:“ در میان مردم شهر خبری میچرخید که جسد یک انقلابی
در سردخانه بیهیچ نامی رها شده است. روزهای اعدام و مرگ بود و
بهواسطه تعدد پیشمرگهها در شهر هر خانوادهای گمشدهاش را
میجست. به همراه خواهرم خود را به آنجا رساندیم و در همهمه جمعیت
ما نیز خود را به بالین پیکری رساندیم که بهنظر نمیآمد بیشتر از
بیست سال داشته باشد. چشمها به واسطه درد شکنجه از حالت عادی خارج
شده بود. تمام تمرکز من بر چشمانی بود که سویی نداشت و با پمادی
زرد رنگ رد خون را پوشانده بودند. بهخاطر نداشتم که او را دیده
باشم اما نامش بهسرعت در زبانها پیچید. ایرج لعل، جوانی که با
مرگ، از درد زیستن در آشیان اهریمن رها شده بود».
نام ایرج برای من معنایی دیگر داشت. از دست دادن دستانی که رنگ و
بویی از عشق نوجوانی را با خود داشت. جنگ سنندج در اوج مرگ ما را
به هم رسانده بود.
مینیبوسی از زخمیها، جوانی نیمه جان را در هجمهای از مجروحان به
بیمارستان رساند که با زخمی عمیق در استخوان پا از شدت درد و تب
هذیان میگفت. در آشفتهگوییهایش خودی و غیرخودی را به خشم، سرزنش
و پرخاش میگفت و در برابر پاشویههای من نیز مقاومت میکرد. چند
باری دستانش را گرفتم اما با تمام جانی که در جسم نیمه جان داشت
دستانم را پس میزد. تا موعدی که دستانم برایش آشنا مینمود و آخر
بار، مهر دستان یک رفیق را حس کرد و با نوازش دستانم جوابم را با
مهر داد. پرستاری برایم رنگ باخته بود و عشق جایش را ستانده بود.
چند روز بعد او و همرزمانش را به بیمارستان مخفی انتقال دادند و هر
بار این من بودم با اشتیاق و عشق داوطلب رساندن کیسههای خون و
دارو به میعادگاهی میشدم که دیگر بوی خون در مشامم را نداشت. آن
روزها گذشت و رد دستان ایرج لعل بر جان من باقی ماند تا روزی که در
زندان خبر مرگش را شنیدم. نجوایی در گوشم میپیچید و اشک را از
چشمانم جاری میساخت: ”سلام بر من، روزی کهزاده شدهام و روزی که
میمیرم، و روزی که زنده برانگیخته میشوم[۱]».
یاد رفیق نازنین، ایرج لعل، جوان بینشانِ روزگار خون و باروت و
عشق گرامی باد.
*«شتاب کن ناصری» در تیتر، اشاره به شعر «مرگ ناصری» از احمد شاملو
است
.....................................................................
دفاع دلواپسان سر زیر برف اسکول ... از مصداقی شاسکول نوک قله
برف
حجت سیداسماعیلی با هویت جعلی سعید پارسا
« آقای ایرج مصداقی از جمله کسانی است که توانسته است همپای سایر
جداشدگان و خانواده های دردمند اعضای گرفتار، … فرقه رجوی را طی
سالیان گذشته در معرض دید افکار عمومی در سطح بین المللی و داخلی
قرار داده و تاثیرات چنین هجمه رسانه ای را بی اثر سازند»
محمدرضا مبین با هویت جعلی فرید
« هر شخصی که قدما یا قلما، در مسیر افشای جنایات شخص مسعود رجوی ،
قدمی بردارد ، یا مطلبی بنویسد، یک انسان با وجدان، شجاع، سیاسی،
متعهد و مومن است که علیه سازمان مجاهدین خلق ، با پرداخت بهای
سنگین به میدانی آمده است که هر کسی را توان پرداخت چنین بهائی
نیست»
قهرمان حیدری با هویت جعلی حنیف حیدرنژاد
اطلاعیه مجاهدین، مُهر “کمیسیون قصائی شورای ملی مقاومت” را بر خود
دارد. همانطور که دستگاه قضائی در جمهوری اسلامی بازیچه و ابزارِ
نهادهای امنیتی- اطلاعاتی است، “کمیسیون قضائی” مزبور نیز همین نقش
را برای مجاهدین بازی می کند. چرا؟
تصورش را بکنید که این کمیسیون و این شورا و این مجاهدین که
سالهاست در کشورهای غربی زندگی کرده ولی اینگونه حکم صادر می کنند،
اگر فردا در ایران، آنگونه که ادعا می کنند قدرت را به دست بگیرند،
چه خواهند کرد؟ این سند، نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین جائی
در بین نیروهای مخالف جمهوری نداشته و یک ائتلافِ احتمالیِ
نیروهایِ ضد جمهوری اسلامی باید خود را از این نیروی ضد دمکراتیک
دور نگه دارد.
این اطلاعیه سندی است گویا در مورد آنکه سازمان مجاهدین غیر
دمکراتیک است، در طرف مردم ایران و دادخواهی آنها و بر علیه جمهوری
اسلامی قرار ندارد…
داوود باقروند که از تیف نزد رژیم رفت و بعد از ده سال راهی
مأموریت در خارجه شد
«اگر مصداقی ها قتل نکرده باشند حق انسانی دارند از رجوی ببرند به
رژیم بپیوندند… باید حمله شدید میکردید به دستگاه
استبدادی-ایدئولژیک رجوی در اتهاماتی که به مصداقی وارد میکند. حتی
رفته در زندان سناریو می نوشته؟ جرمش چیست؟ کسی را کشته، کسی را
شکنجه کرده؟ طبق کدام قانون و کتاب قانون عملکرد مصداقی قضاوت شده
است و میشود؟.»
...........................................................
اسماعیل هوشیار
من به مجاهدین انتقاد دارم که چرا به مصداقی وصله ناچسب مزدوری
میزند ؟ وصله مزدوری حرمت دارد و به هر خرچسنه ایی نمیچسبد .
مصداقی که مزدور نیست ، ایشان جاکش سیاسی و سنده کاخ
سفید هستند . اسکول خان فکر میکرد میتواند آلترناتیو بسازد و رهبر
شود . ولی زیر شیروانی کاخ سفید نهایتا چیز عمو سام را لیس زد و بدیل
تاریخی شعبان بی مخ شد
عن رجوی تو حلق مصداقی و همراهان و یاران
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|