مقاله

 

 


روز مرگ يك انقلاب خسته نشديد، بلكه تمام شديد!

 كاوه احمدي علي آبادي
 


اشتباه نكنيد؛ شما خسته نشديد، بلكه تمام شديد. آنچه در تعارفات به عنوان خستگي از آن ياد مي شود، در پس خود از واقعيتي ديگر خبر مي دهد: انقلابتان تمام شده است. تمام شده است، چون تمامي كارت هاي رياكاري، عوام فريبي و جبر و جورتان را رو كرديد، اما شكست خورديد.

 شكست خورديد، چون ديگر حناي تان حتي نزد چاپلوسان و مزدوران نزديك تان رنگي ندارد. رنگي ندارد، چون نه تنها در بهار عربي توجه اي به الگوي انقلاب شما نشده است و حتي اسلام گرايان از آن مثل يك لولو فرار كرده اند، بلكه براي نسل امروز و فرزندان تان حرفي براي گفتن نداريد.

حرفي براي گفتن نداريد كه صحنه را از مخالفان و منتقدان خالي مي خواهيد. خالي مي خواهيد و خالي مي خواستيد، به همان سبب انجمن هاي حكومتي اي را كه يك دهه پيش با حذف ساير تشكل ها بر مسند نشانديد، اينك همگي بر عليه تان شده اند. بر عليه تان شده اند، چون آنان نيز به اسلامي كردن دانشگاه تان مي خندند. مي خندند، زيرا نسلي كه حكومت گذشته را نديده، ولي جنايات شما را از نزديك لمس كرده، اينك برخلاف پدران شان خوب مي دانند كه وقتي چيزي را با آب و تاب تعريف مي كنيد، ضرورتاً نقشه ديگري در سر داريد و همواره شيطنت و هدفي پنهان و پليدكارانه را به نام دين ولي به كام خودتان دنبال مي كنيد.

 دنبال كردند و دنبال كرديد، آنقدر كه اينك نظام ستمگري تنها شديد و هيچ كس ديگر با ادعاهاي دلقك مأبانه شما پيرامون اسلام، آزادي، عدالت، اخلاق و علم اندوزي و... مجاب نمي شود. مجاب نمي شود، و زندگي به شيوه اي دگر را برگزيده است، و آنقدر نادانيد كه نمي دانيد كاري از دست بخشنامه هاي حكومتي تان ساخته نيست، چون حالا همگي مردم دروغ، بهتان، ريا، ستم، شكنجه، تجاوز و كشتار بي رحمانه شما را لمس كرده و از ابتداي انقلاب تاكنون ديده است.

 ديده است، علاوه بر نسل هاي جديد، نسل انقلابي تان كه چگونه براي يك مخالفت، مثل آب خوردن دربند مي كنيد*، مي كشيد و سر به نيست مي كنيد. سر به نيست مي كنيد، همان گونه كه رهبران اول انقلابتان، سر به نيست كردند و وقتي ديگر انقلابيون تناقض اش را با وعده هاي شان پرسيدند، وقيحانه گفتند: مكر كردم. مكر كردند و مكر كرديد و مكارانه توسط دشمنان تان بازي خورديد و افعي اي را كه از ابتداي انقلاب براي حذف سايرين پرورانديد، اينك به اژدهايي بدل شده كه دارد سر خودتان را مي خورد و شما را راه فراري نيست. مگر به شما نگفته بودند كه هر چه بكاري، ببيني؟ و وعده او حق است، يعني اين!


*- وقتي فريادهاي انقلابيون دربندتان را شنيدم، به ياد كتاب قلعه حيوانات جورج اورول افتادم كه در 10 سالگي خوانده بودم. زماني كه انقلاب حيوانات آخرين پرده از شكست اش را صورت مي بست. آن هنگام كه باكستر را به سلاخ خانه مي بردند و او شيهه مي كشيد و ديگران ابتدا تماشا كردند، سپس دستپاچه شدند و سراسيمه دويدند و سپس تر وقتي يكي سكوت را شكست، بقيه تنها مي توانستند، او را صدا بزنند كه براي هميشه مي رفت. آن آخرين فرياد آن انقلاب پيش مرگ كامل آن بود.




 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد