سخنی چند با اصلاح طلبان خط امامی!
علي فياض
یکی از اصلاح طلبان و همکاران سابق رژیم، در سال های آخر زندانی بودن خود،
که همه ی اعلامیه ها، بیانیه ها و مقالاتش، نیز از "دانشگاه اوین" تا جهان
مجازی اینترنتی به وفور نعمت یافت می شد، در نامه ای به عبدالکریم سروش، بر
یک نکته انگشت گذاشته بود؛
خامنه ای باید برود[برد!]
دلایل رفتن خامنه ای هم به این دلیل ذکر شده بود که همه ی اتفاقات و جنایات
موجود "در دوره ی او اتفاق داده است"!:
"خامنهای باید برود، چون تحملِ دیگری را ندارد. خامنهای باید برود، چون
قتلهای زنجیرهای در دورهی او اتفاق افتاد. خامنهای باید برود، چون بیش
از یکصد نشریه به دستور مستقیم او توقیف و روزنامهنگاران زندانی شدند.
خامنهای باید برود، چون در انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری اخیر به
شیوههای ظالمانه مخالفان را حذف و مریدان خود را بالا کشید. خامنهای باید
برود، چون میلیونها ایرانی را در سراسر جهان آواره کرده است و قبول ندارد
که ایران از آن همهی ایرانیان است... خامنهای باید برود، چون آمران
قتلهای دگراندیشان و عاملان قتل زندانیان تابستان ١٣٦٧ را حاکم کرده است."(1)
این تنها توهم و تحلیل آن فرد موثر در سپاه پاسداران و رایزن فرهنگی سابق
سفارت رژیم در ترکیه، و سپس زندانی سابق، و اینک از "رهبران" به تبعید
رانده شده "اپوزیسون" نیست. بیشتر اصلاح طلبان خودی سابق حکومتی اینک غیر
خودی شده با خامنه ای و ولایت فقیه مشکل دارند. آنها تا زمانی که کیک قدرت
را با آنها تقسیم می کردند، در بهترین حالت، خواهان اجرای صحیح و تمام و
کمال قانون اساسی رژیم جمهوری اسلامی بوده و هستند. تعدیل ولایت فقیه و نه
حذف آن. چرا که به زعم اینان ولایت فقیه مطرح شده در نسخه نخستین قانون
اساسی، مطلقه نبوده است! اشکال از مطلقه بودنش است، نه اصل وجود آن! طبق
نظر اینان، قانون اساسی بندهای مطلوب فراوانی دارد که آنها اجرا نشده اند!
یعنی اگر آنها اجرا شوند، بندهای دیگرش نیز اشکالی ندارند!
اما به راستی چرا تمامی این اصلاح طلبان، فقط همه ی این اعمال منفی را
مربوط به دوره خامنه ای می دانند؟ و چرا دوره خمینی را دوره طلایی جمهوری
اسلامی تلقی می کنند؟ مگر به راستی در دوره خمینی جنایات کمتری صورت گرفته
است؟ مگر در دوره خمینی خشونت کمتری اعمال شده است؟ مگر در دوره خمینی به
دختران نوجوان تجاوز نمی کردند؟ مگر در دوره خمینی فالانژها (مثل لباس شخصی
های امروزی)، کمیته چی ها، پاسدارها، بسیجی ها و حزب اللهی ها کمتر به جان
جوانان و نیروهای مخالف می افتادند؟ مگر در دوره خمینی – به ویژه در دهه 60
– شکنجه، اعدام و قتل عام کمتر انجام شده است؟ مگر در دوره خمینی، "قصابان،
ساطور به دست" به قلع و قمع مخالفان بر نخاستند؟ مگر در دوره خمینی نویسنده
کشی، روشنفکر کشی و دگر اندیش کشی رواج نداشت؟ مگر در سال اول انقلاب، به
اشاره خمینی و به امر آذری قمی دادستان انقلاب وی ده ها نشریه توقیف نشدند؟
مگر در دوره خمینی در انتخابات تقلب نشد؟ مگر در دوره خمینی میلیون ها
ایرانی در سراسر جهان آواره نشدند؟ مگر کشتار 67 به دستور خمینی صورت
نگرفت؟ پس چرا نباید عاملان قتل زندانیان تابستان 67 حاکم نباشند؟!!!
اتفاقا اوج آوارگی ایرانیان از دوره خمینی آغاز می شود. از لحاظ شکنحه و
کشتار و اعدام هم، خمینی در دوره ده ساله اش از خامنه ای بیشتر مرتکب جرم و
جنایت شده است. حق و حقوق دگر اندیشان نیز بیشتر پای مال شده است.
آن روزها خمینی و اصلاح طلبان امروز در صفی متحد، حذف دگر اندیشان و
اپوزیسیون واقعی را در دستور کار خود داشتند. تا اینجای کار، البته که هیچ
اشکالی نداشت، چرا که کسانی که رو در روی خمینی ایستاده بودند، سکولارها،
مارکسیست ها، روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی، مجاهدین، ملی گراها و ... بودند.
برای حذف و نابودی آنان، همه ی لیسندگان کاسه ی قدرت هم قسم شده بودند. همه
ی اصلاح طلبان کنونی با قساوتی غیر قابل تصور دستور کشتار و قتل عام صادر
می کردند. تنی چند را برای نمونه نام می برم. افرادی که امروز مغضوب واقع
شده و "اصلاح طلب" نامیده می شوند:
موسوی خوینی ها، یوسف صانعی، موسوی اردبیلی، موسوی تبریزی... در مقام
دادستانی و قضاوت، با بی رحمی های وصف ناپذیر.
محسن سازگارا، اکبر گنجی، ابراهیم نبوی ... عناصر فعال در سپاه و نهادهای
به اصطلاح انقلابی.
بهزاد نبوی، میر حسین موسوی، اکبر رفسنجانی، محمد خاتمی، عبدالله نوری،
محمد علی ابطحی ... در موقعیت و مقام دولتی و .....
قصد محاکمه ی کسی را ندارم. نه اینجا دادگاهی در اختیار داریم و نه شرایط
سیاسی موجود چنین اقدامی را "عاقلانه" ارزیابی می کند! اما پرسش را که می
توان؟
و پرسش این است؛
آیا می توان با توهم پراکنی و ایجاد ابهام در رابطه ی با یک نظام ارزشی و
سیاسی مشخص و بدون تصویه حساب با گذشته، به مردم پیوست؟ آیا کافی است تنها
به دلیل مخالفت با "ولایت مطلقه" و شخص علی خامنه ای، به صف مردم و
مبارزانی که 30 سال است خون دل خورده و با خون خود به جنایتکاری خمینی و
نظامش، از بدو پیدایش آن شهادت داده اند، و افشاگری کرده و نظامش را در چشم
جهانیان بی آبرو کرده و هزینه های سنگینی نیز در این راه پرداخته اند(2)،
پیوست، در حالی که خود شریک و سهیم در جنایات بوده ایم؟
آیا اشاره نکردن به جنایات دوره خمینی بدین مفهوم نیست که چون خود نیز
همراه و همداستان و شریک او بوده ایم و در آن زمان هر نوع ظلم و ستم را بر
مخالفان ولایت روا می داشتیم، و آنها را عدل الهی تلقی می کردیم، هنوز نیز
آن را عادلانه تلقی می کنیم؟ به ویژه که خود نیز در همه ی آن جنایات سهیم
بوده ایم. و می دانیم که محکوم کردن خود سخت ترین قضاوت است؟
برای پیوند به مردم، باید هزینه پرداخت. یکی از این هزینه ها آبرو، سابقه و
نقش و موقعیت فردی خود می باشد. ابراز پشیمانی و محکوم کردن قاطعانه ی آنچه
در دوره ی خمینی صورت پذیرفت و پذیرفتن نقش خود با ذکر دقیق مسئولیت ها و
عملکردها... کم ترین هزینه ای است که می تواند شما را به مردم و نیروهای
اپوزیسیون واقعی نزدیک کند. صرف مخالفت با علی خامنه ای – چون "ما" را از
صحنه بیرون رانده است! – کافی نیست!
1) قسمتی از نامه اکبر گنجی به عبدالکریم سروش در سال 1384
2) ترورهای شحصیت ها و فعالان اپوزیسیون در خارج. داخل را که شرح آن نیاز
به مثنوی هفتاد من کاغذ دارد!
www.fayyaz.blogsky.com
alifayyaz@live.se
_______________________________________________________
|