تاریخ انتشار :03.02.2019
توماس
پِین در عصر خرد، پاسخی برای نظرات ژنِ بهتر در ایران
سام قندچی
ویرایش نخست این مقاله شانزده سال پیش به زبان انگلیسی منتشر شد.
این نخستین ترجمه مقاله به زبان فارسی است. نمی دانم در ایران تا
چه اندازه کارهای توماس پِین شناخته شده است اما امروز تصادفاً در
وبسایت بی بی سی ترجمه نوشته مفصلی را در مورد زندگی و آثار توماس
پِین دیدم که ممکن است برای خوانندگان این مقاله هم جالب توجه باشد
و لینک آن در پانویس آمده است***. بدنیست اشاره کنم که پس از
بحثهای ژن برتر که در خبرهای چند ماهه اخیر در ایران به وفور دیده
می شود، این نوشته ممکن است بیشتر معنی دهد.
کتاب توماس پِین تحت عنوان عصر خرد را می توان در پیوند ذکر شده در
پاورقی یافت (1). آنچه در کارهای نویسندگانی مانند توماس پین مورد
توجه این قلم است دیدگاه فلسفی معینی از خود آنها نیست. به سختی
حتی بتوان توماس پین را به عنوان یک فیلسوف معرفی کرد. آنچه که در
اینگونه نوشته ها می توان یافت، نگرش فردی معمولی به آموزه های
مذهبی در وضعیتی است که به خود اجازه داده ادعاهای مذهب را با عقل
سلیم موضوع تفکر خود قرار دهد. به عنوان مثال، اگر دختری نوجوان
مانند مریم مقدس مدعی حامله شدن توسط خدا شود، همه بنیادگرایان
مسیحی یا اسلامی تشنه خونش خواهند شد، در حالیکه بنیان دین خودشان
بر اساس پذیرش چنین اسطوره های پیش از مسیحیت بنا شده، و همانگونه
که توماس پِین متذکر می شود، آنها مشکلی با این اسطوره ها ندارند.
همین سبک نگارش را در سنت سیاسی جان لاک (2) در بحث او درباره
پادشاهی می توان دید. او می پرسد چرا باید اعتقاد داشته باشیم که
یک خانواده بتواند موقعیت رهبری یک ملت را به ارث ببرد، و پرسش خود
را همچون فردی معمولی مطرح می کند وقتی می پرسد چرا باید ارزش خون
او حقیرتر محسوب شود و بچه هایش قادر نباشند که پادشاه شوند. این
روشِ ساده ی فکر کردن مردمی عادی را که به خود اجازه اندیشیدن در
مورد اساس سیستمهای قبول شده را داده اند، بسیاری از سلطنت طلبان
فاضل از دست داده اند. شکی نیست که جان لاک فیلسوف بزرگ اجتماعی
نیز بود، اما نحوه نوشتن او در مورد سلطنت بسیار شبیه نحوه بحث
کردن توماس پِین درباره مذاهب سازمان یافته است، نگارشی نظیر فردی
معمولی که به خود اجازه داده *اصول* سیستم را مورد پرسش قرار دهد.
و البته سرانجام جان لاک به دلیل اینگونه نوشتن درباره سلطنت،
مجبور به فرار از انگلستان و قبول زندگی در تبعید در آمستردام هلند
شد.
در پژوهشهای اروپایی صدها کتاب بزرگ نظیر آثار دکارت یا لایبنیتس
وجود داشت که اثبات های وجود خدای اسکولاستیکها را مورد پرسش قرار
می دادند و برتراند راسل در مورد بسیاری از آنها بحث کرده و اساسا
اثبات علت فاعلی موضوعی است که امروز بیشتر بحث می شود اما در
کارهایی مانند توماس پین، می تواند شگفتی های فردی عادی را در مورد
این ادعاها خواند، که به هر فرد معمولی کمک می کند اتکا به نفس
لازم را برای فکر کردن به اینگونه مسائل پیچیده، به دست آورد. به
یاد دارم در کلاس تعلیمات دینی در ایران حتی در زمان رژیم شاه،
اولین چیزی که درس می دادند این بود که اصولِ دین قابل پرسش نیستند
و نباید در مورد آنها فکر کرد و در مذهب شیعه از پنج اصل توحید،
عدل، نبوت، امامت و معاد نام می برند و البته عدل و امامت در تسنن
وجود ندارد.
به یاد نمی آورم که نویسندگان زیادی در ایران در مورد مفروضات
بنیادی دین یا دولت، به شیوه ای که شکل سخن مردم عادی است، چیزی
نوشته باشند. تنها کتابی که به یاد می آورم بیست و سه سال بود،
جایی که نویسنده به عنوان یک فرد معمولی می پرسد چرا حضرت رسول می
توانست 23 زن داشته باشد اما یک فرد معمولی از چنین حقی برخوردار
نبود. فکر کنم این نوع نوشتن در کشورهایی مانند ایران حتی از
آمریکای دوران انقلاب بیشتر برای جامعه مفید باشد. حتی کارهای ولتر
هم به این سبک نگارش شباهت دارد، البته با چاشنی طنز. کتاب شاهزاده
خانم بابل ولتر در ایران خیلی محبوب است.
می فهمم که چرا آتئیستها اعتقاد توماس پین را به خدایی که موضوع
پرستش نیست، نمی پسندند (3). در حقیقت، برای این قلم هم کلمه خدا
برای کسانی مناسب است که به خدایی اعتقاد دارند که می توان او را
بصورت شخصی مخاطب قرار داد نظیر نگرش مسیحیان و مسلمانان از آنچه
خدا می نامند، و فکر کنم کسانی نظیر توماس پین بهتر بود از
اصطلاحاتی استفاده شده توسط بودایی ها استفاده می کردند چیزی شبیه
راز نهایی، نیروی محرکه، و غیره، اما باید به یاد داشته باشیم که
توماس پِین یک فیلسوف نیست. او مانند فردی معمولی می نوشت و به
همین دلیل هم کارش مورد توجه قرار گرفت.
در میان نویسندگان جدید، تصورم این است که سلمان رشدی به سبکی نظیر
توماس پِین می نویسد، البته درباره مطالبی که به عنوان فردی معمولی
در مورد موضوعات مذهبی و فلسفی نوشته است. باز هم بسیاری از سلمان
رشدی نقد می کنند که نویسنده یا فیلسوف بزرگی نیست. شخصاً می گویم
این نکته بحث نیست. در کار سلمان رشدی موضوع جالب این است که امثال
او می توانند مردم عادی را به فکر اندازند که درباره *اصول* دین
فکر کنند، آنچه که مقامات مذهبی، اندیشه درباره اش را برای مردم
معمولی، قدغن می کنند. در حقیقت آموزش این مقامات از اول در
کلاسهای تعلیمات دینی برای کودکان این است که به دانش آموزان
بگویند در مورد مفروضات اساسی مذهب خود تعمق نکنند. دقیقا به همین
خاطر بنیادگرایان مسیحی از امثال توماس پِین بیش از فیلسوفان
کاملاً بیخدا متنفرند، و بنیادگرایان اسلامی هم از امثال سلمان
رشدی ها بیش از همه فیلسوفان کاملاً آتئیست، تنفر دارند. چرا که
این نویسندگان به فردی معمولی این جسارت را می دهند که درباره
اساسی ترین ادعاها و دگم های مذهب فکر کند.
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|