سوسیالیسم «جنبش بازگرداندن اختیار بهانسان» نیست
توضیح: در یک گفتگوی
ایمیلی با دو دانشجوی فنی، از
کتاب
اطلاعات و ماهیت ارزش
انتقاد شده است: که چرا در
این کتاب از هرگونه موضعگیری
سیاسی پرهیز شده است. (واژۀ
دقیقاً استفاده شده این بود
که چرا «طفره روی» شده است)،
و مشخصاً نظر مرا راجع به
«یکی از پرچمداران فلسفه و
سوسیالیسم در تاریخ معاصر
ایران» یعنی منصور حکمت و
فلسفۀ «سوسیالیسم انسانی»
ایشان جویا شدهاند.
این یک مقاله نیست، بلکه
پاسخی است به آن گفتگوی
ایمیلی و ضمناً دفاعی است در
برابر مسئلۀ «طفرهروی»ها در
کتاب اطلاعات و ماهیت ارزش که
در اینجا عیناً بازگو
میگردد.
دوستان عزیزم ج. . و ش
. .
از اینکه به کتاب اطلاعات و
ماهیت ارزش با دقت نگاه
کردهاید و خود را ملزم به
نقد آن دانستهاید، ممنونم.
من از بیان موضعگیری سیاسی
در این کتاب طفره نرفتهام،
بلکه آگاهانه از آن پرهیز
کردهام و مهمترین دلیل این
پرهیزگاری، فاصلۀ طولانی این
کتاب با مسائل پراتیک است.
بهسبب درگیری با مسئلهای
عمیقاً ذهنی در این کتاب
(زیرا اطلاعات از جنس ذهن
است)، آگاهانه از فعالیت نظری
در حوزۀ پراتیک و وقایع
اجتماعی پرهیز شده است. توجه
کنید که این کتاب (علیرغم
همۀ نظم و نثر و
افسانهپردازیهایش که لازمه
یک متن شاد و غیرکسلکننده
است) فقط به یک مسئلۀ نظری
معین میپردازد که عبارت از
ارزش کالائی اطلاعات و ارزش
نیروی کار مولد و مکثر
اطلاعات در جامعه سرمایهداری
است. یعنی کتابی است ساده
برای علاقمندانی که به زبان
فارسی در جهان دادهها و
فنآوری اطلاعات، دنبال
چگونگیها و رویکردهای
جامعهگرائی میگردند
اما از اینکه دربارۀ «یکی از پرچمداران فلسفه و سوسیالیسم در تاریخ معاصر ایران» با من تبادلنظر میکنید، تعجب میکنم. دربارۀ اندیشۀ این پرچمدار، متخصصین بسیاری وجود دارند که میتوانید با تبادلنظر با آنها به نکات بسیار سودمندتری دست یابید. اما اکنون که این سؤال مطرح شده است، پاسخ ندادن به آن دیگر یک «طفره روی» تمام عیار است که شایسته نیستت
.
منصور حکمت دیگر در میان ما
نیست. افرادی نظریات او را
بهمثابه بزرگترین واقعۀ بشری
پس از نظریات کارل مارکس
میدانند و برخی وی را یک
شارلاتان سیاسی میپندارند.
برخی از او بتی میسازند و
نیمتنۀ برنزیاش را در کنار
آرامگاه مارکس برپا میکنند و
برخی دیگر به بتشکنی
میپردازند. من جزو هیچیک از
ایندو گروه نیستم و با شخص وی
در زمان حیاتش هیچ تجربۀ
مشترک شخصی و اجتماعی
نداشتهام. بنابراین آنچه در
این نوشته میآید، بیانگر
رابطهای شخصی نیست. برای وی
همانند هر انسان دیگری
میبایست حرمتی را قائل بود
که لایق آنست و بهخصوص
بهدلیل اینکه وی دیگر در
میان ما نیست، میبایست در
حفظ حدود این حرمت بسیار
مراقب بود. من نیز چنین
میکنم.
من نمیتوانم نظر روشنی
دربارۀ حکمتیسم داشته باشم.
زیرا آنچه امروزه بنام
حکمتیسم شناخته میشود، عبارت
از مجموعهای ناهمسو از
درهمچینی گفتارهای پراکنده و
متفاوتی است که هرچند در
آرشیوهای متعدد موجود هستند،
اما هنوز به هیچوجه بهمثابه
یک نظریۀ منسجم با چهارچوب
مرجح، پردازش نشدهاند.
بنابراین من بههیچوجه
نمیدانم حکمتیسم چیست؟ حدود
و صغور آن کدام است؟ و مثلاً
چه تفاوتی با نظریات
آنارکوسندیکالیستی نوام
چامسکی یا نظریات سوسیالیستی
اسلاوی ژیژک دارد؟ حکمتیسم
امروز بیشتر یک هویت و اعتبار
سیاسی است تا یک نظریۀ
جامعهگرایانۀ منسجم. بهتر از
اینها، آنچه که از جستجوهایم
درمییابم، اینست که حکمتیسم
بهطور خلاصه بهمعنی «علاقه
شدید قلبی به منصور حکمت» است
و حکمتیست به فردی گفته
میشود که شخصاً شیفتۀ منصور
حکمت است (یا بوده است). این
جلوه هرچند که بیان میدارد
منصور حکمت، انسانی بسیار
مورد علاقۀ دیگران بوده است،
اما هیچ نکتهای را دربارۀ
دقایق حکمتیسم بهعنوان یک
نظریۀ اجتماعی روشن نمیسازد
.
بدینتعریف یک کارگر، یک
روشنفکر، یک دانشجو، یک
خردهبورژوا و یا یک بورژوا
به یک اندازه میتوانند
حکمتیست باشند، زیرا در اینجا
معیار شدت علاقه قلبی است و
علایق قلبی، هرچند که همواره
متناسب با موضع و موقع طبقاتی
هر شخصی هستند، لیکن
میتوانند در استثنائات،
مستقل از موقع و موضع اجتماعی
طبقاتی نیز وجود داشته باشند.
(مثلاً یک کارگر میتواند به
اندازه یک خلبان علاقمند به
هواپیما باشد و یا یک خلبان
میتواند به اندازۀ یک آشپز
شیفتۀ خورشت بادنجان باشد)
این علایق شخصی قابل انتقاد
نیستند، بنابراین نقد حکمتیسم
نیز
(دراینجا بهمثابه یک
علاقۀ شدید شخصی و قلبی افراد
به منصور حکمت) به همین طبع
غیرممکن است.
با اینحال برای اینکه تمام
این اشارات را بهعنوان یک
«طفرهروی» تمامعیار دیگر
قضاوت نکنید، باید در میان
تمامی این مجموعۀ درهمچینی
گفتارهای پراکنده (یعنی خلاصه
حکمتیسم) بالاخره دستم را
بهجائی بند کنم تا از آن
نقطه بشود حرکتی کرد.
بنابراین یکی از صفحات
اینترنتی حکمتیست را باز
میکنم و همینطور شانسی،
اولین عبارتی را که به دستم
میآید، برمیدارم تا ببینیم
این عبارت ما را به کجا
میبرد:
«اساس سوسیالیسم
انسان است، سوسیالیسم جنبش
بازگرداندن اختیار بهانسان
است.»
این عبارت ظاهراً زیبائی است.
یعنی واژههای سوسیالیسم و
اختیار و انسان و اساس و
بازگشت، بطور مرتب و صحیحی در
کنار هم قرار گرفتهاند و در
نگاه اول چشمنواز هستند و به
انسانی بودن سوسیالیسم و
اهمیت اختیار انسان اشاره
میکنند. ظاهراً یکی از دلایل
محبوبیت اجتماعی منصور حکمت
نیز همین استعداد او در
بکارگیری جملات زیبا و
همهپسند بوده است. اما در
جهانی که از راستترین طیف
سوسیالدموکراسی تا چپترین
طیف چپ رادیکال متمایل به
آنارشیسم، خود را سوسیالیست
مینامند، ناگزیریم در خواندن
عباراتی که خود را به
سوسیالیسم مناسبت میدهند،
بسیار دقیق باشیم و به این
موجودات ریز ذهنی با ذرهبین
نگاه کنیم:
ابتدا به عبارت دوم بپردازیم:
عبارت «سوسیالیسم جنبش
بازگرداندن اختیار به انسان
است» را از یکدیگر جدا کرده و
آنرا از نظر ساختار مفهومی
بررسی میکنیم. با این
جداسازی مفهومی میبینیم که
:
اولاً:
سوسیالیسم یک جنبش است.
دوماً:
سوسیالیسم چیزی را به کسی
بازمیگرداند.
سوماً:
آن چیز که بازمیگردد، اختیار
است.
چهارماً:
آن کسی که اختیار به او باز
میگردد، انسان است.
اولاً: معنای «سوسیالیسم یک جنبش است» به طور جهانشمول و لازمان صحیح نیست. مشکل اینست که زمان و مکان آن معلوم نیست. سوسیالیسم در سال 1915 در روسیه یک جنبش است، در سال 1940 در چین یک جنبش است. سوسیالیسم در امروز ایران یک جنبش نیست. اگر مقصود این عبارت در تاریخی که بیان شده، سوسیالیسم در جامعۀ ایران بوده است (اگر بپذیریم که این عبارت بهزبان فارسی و برای ایرانیها گفته شده است) در آن زمان و مکان معلوم، سوسیالیسم یک جنبش نبوده است و جنبش نامیدن آن هیچ پایۀ نظری و عملی ندارد. امروزه هم هیچ اثر و معیار مادی قابل اتکائی وجود ندارد که بتوانیم سوسیالیسم را در جامعۀ ایران، براستی یک جنبش اجتماعی بنامیم. سوسیالیسم در جامعۀ از هم پاشیدۀ امروز ایران، حتی یک «گفتمان اجتماعی» هم نیست
.
در جامعۀ واقعی ایران (مقصودم
جامعۀ ایرانیان خارج از کشور
نیست، بلکه مقصود جامعهای
است که در خود ایران وجود
دارد) سوسیالیسم امروز یک
نظریۀ نسبتاً درهمریخته،
شلخته و آشفتۀ اجتماعی است که
جامعۀ ایران در مجموع برای آن
تره هم خرد نمیکند و «جنبش»
نامیدن چنین نظریات
پراکندهای، بهمنزلۀ ایجاد
یک جو کاملاً آرزومندانۀ ذهنی
و انتزاعی (در حد
افسانهپردازی) است. برای
آزمایش عملی این دیدگاه، سوار
یک تاکسی شوید و از میدان
توپخانه تا تجریش با تمامی
همسفرانتان صحبت کنید تا
ببینید چند بار در میان همۀ
بحثهای سیاسی و دشنامهائی
که مسافرین به دولت میدهند،
واژۀ «سوسیالیسم» را از زبان
آنها میشنوید؟ این تعداد به
احتمال قریب به یقین، نزدیک
به صفر است
.
دوماً:
سوسیالیسم (که در ایران یک
جنبش نیست) قرار هم نیست هیچ
چیزی را بهکسی بازگرداند،
بلکه درست برعکس قرار است
چیزی را از کسی سلب کند! آن
چیز که قرار است مطلقاً سلب
شود، مالکیت خصوصی انسان است
بر ابزارهای تولید. و اگر در
پس سلب و حذف مالکیت خصوصی بر
ابزارهای تولید، نوع انسان
دچار عواقب جانبی دیگری مانند
آزادی بیان و عقیده، آزادی
سازمان اجتماعی، برابری زن و
مرد و غیره هم گردید، اینها
عواقب جانبی و مثبت سوسیالیسم
هستند و هدف اصلی سوسیالیسم
نیستند. بسیاری از
سوسیالیستها (از جمله مارکس
در نقد برنامۀ گوتا) بهروشنی
بیان داشتهاند که این عواقب
مثبت جانبی را هدف قرار دادن،
در جامعۀ طبقاتی همواره محکوم
به شکست است و در مجموع اینها
با جامعۀ طبقاتی مانعالجمعند
.
سوماً:
واژۀ «اختیار» بدون تشخیص
دستگاه معین مادی بهواسطه
تبیین جامعه و زمان و مکان
وقوعش، بهخودی خود هیچ
معنایی ندارد. واژۀ آزادی هم
همینطور است. اختیاری که من
در این لحظه دارم با اختیاری
که پس از گذشت یک دقیقه خواهم
داشت ممکن است متفاوت باشد.
مثلاً فرض کنید که اکنون در
حال رانندگی هستم و پشت چراغ
قرمز ایستادهام و درنتیجه
اختیار عبور ندارم، چند ثانیه
بعد که چراغ سبز میشود، من
نیز اختیار عبور از چهارراه
را پیدا میکنم
.
یکی از بزرگترین مصیبتهای
فلسفۀ اسلامی که قرنها فلاسفۀ
مشرق زمین را در جائی میان
زمین و آسمان آویزان کرد،
همین تصور معنای مطلق و
انتزاعی برای مفهوم «اختیار»
است، که در برابر آن مفهوم
انتزاعی «جبر» قرار میگیرد.
بنابراین اگر این مفهوم
«اختیار» را در جامعۀ
سرمایهداری بکار بردهایم
(یعنی جامعهای که عبارت فوق
در آن بیان شده است) و در
زمان حاضر، مفهوم جهانشمولی
که «اختیار» برای «انسان»
بیان میکند، چیزی بهجز
اختیار (و آزادی) وی برای کسب
و حفظ مالکیت خصوصی بر
ابزارهای تولید نیست.
بنابراین دو انتخاب داریم، یا
این واژۀ اختیار، مبتنی بر
فلسفۀ اسلامی (و در برابر
جبر) بهمعنای مطلق و انتزاعی
آن بهکار رفته و نتیجتاً این
عبارت را در میان همان زمین و
آسمان جبر و اختیار آویزان
کرده است، یا اینکه به معنای
واقعی آن در جامعۀ حاضر (یعنی
اختیار به مالکیت خصوصی) بکار
رفته است
.
در صورت اول، حساب و کتاب
چنین اختیاراتی با شخص
کرامالکاتبین است، در صورت
دوم معنای جمله اینست که
«سوسیالیسم جنبش بازگرداندن
مالکیت خصوصی به انسان است»
که در این صورت اصولاً نیازی
به چنین جنبشی که ما آنرا
سوسیالیسم مینامیم وجود
ندارد، زیرا همین اکنون نیز،
حتی بدون وجود هیچ «جنبش»
سوسیالیستی، انسان در مالکیت
خصوصی تقریباً بر هر چیزی
مختار است.
چهارماً:
حالا ببینیم در این وسط واژۀ
«انسان» چکاره است؟ اگر قرار
است که جنبش سوسیالیستی
اختیاری را به «انسان»
بازگرداند، پس این انسان همان
انسانی است که قبل از جنبش
سوسیالیستی وجود دارد، زیرا
در غیر اینصورت چنین جنبشی
اصلاً دلیل وجودی نداشت. این
انسان که در این جامعه وجود
دارد، انسانی است که تمامی
مناسبات اجتماعی و فردیاش به
روابط کالائی آلوده شده است و
بههمین سبب، در کتاب اطلاعات
و ماهیت ارزش، چنین انسانی
«انسان بهمثابه کالا» نامیده
شده است.
حالا که عبارت دوم را فهمیدیم و معنای انسان را دانستیم، میتوانیم ذهن خود را با عبارت اول نیز مشعشع سازیم: اساس سوسیالیسم انسان (بهمثابه کالا) است. در اینجا هیچ اشارهای به نوع انسان نیست بلکه مقصود همین انسانی است که میبینی و مالک خصوصی ابزار تولید است و اگر ششدانگ حواست جمع نباشد در عرض یکدقیقه سرت را کلاه میگذارد. نخیر، اساس سوسیالیسم بههیچوجه چنین انسانی نیست. بیدلیل نیست که سوسیالیستها در سخن از انسان یا از عبارت «نوع انسان» استفاده میکنند (که الزاماً مفاهیم نوعی و منافع همۀ بشریت را در معنای خود دارد) و یا اینکه از «طبقه» سخن میگویند. این وسواس در هردمبیل بکار نبردن واژۀ انسان، اتفاقی نیست و در هر بررسی انسانی از جامعۀ طبقاتی الزامی است.
در اینجا لازم است به نکتهای هم راجع به واژۀ «آزادی» اشاره کنم. در مدح این واژه بهقدری عربده کشیده شدهاست که حتی سوسیالیستها هم فراموش کردهاند که تفاوت میان جامعۀ ایران و جوامع اروپای غربی این نیست که اروپا آزاد است و ایران آزاد نیست. بلکه درست برعکس، اینست که ایران یکی از آزادترین کشورهای جهان است! تمامی دستاوردهای جنبش سوسیالیستی در اروپا (که اکنون به سوسیال دموکراسی استحاله یافته است) دقیقاً همین سلب گستردۀ آزادیهای فردی و اجتماعی از انسانها است. انسان در اروپا در آزادیهایش نسبت به دیگر افراد جامعه محدودیتهائی دارد که تقریباً همه آنها حاصل مبارزات سوسیالیستی است. این محدودیتها در ظاهر، وقایع مثبتی که از آنان به «حقوق برابر زن با مرد» و «آزادی بیان» و غیره نام برده میشود را نیز بههمراه داشته است. جامعۀ ایران به دلیل فقدان این مبارزات سوسیالیستی جامعهای به معنای واقعی کلمه «آزاد» است تا حدی که در آن قانون جنگل حکفرماست
.
برای روشنتر شدن موضوع آزادی
باید بدانیم که آزادی موضوعی
نسبی است و همواره منوط به
شرایط مشخص است. بهعنوان
مثال در جامعۀ «آزاد» ایران،
یک فرد عضو گروه انصار
حزبالله تقریباً در انجام هر
عملی آزاد است. یک آزادی
گستردهای دارد که هرگز در
جوامع اروپائی نمیتواند
داشته باشد. او میتواند
هرکسی را که میل دارد با چماق
سرش را خورد کند، دفاتر
روزنامهها را بهم بزند،
چاقوکشی کند، اسلحه حمل کند و
از اسلحهاش هروقت که دلش
بخواهد استفاده کند و غیره.
بنابراین جامعۀ آزاد ایران
برای وی یک «مدینۀ فاضله»
بهتمام معنا است (بهخاطر
همین او چنین جامعهای را
جامعه آزاد اسلامی مینامد)
اگر همین شخص را ناگهان در یک
کشور اروپائی قرار دهید، او
از سلب تمامی این تشعشعات
آفتاب آزادیهایش (در کنار
هوای بارانی و گند شهرهای
اروپا) شاید از شدت غصه دق
خواهد کرد.
حال میبینیم که عبارت «اساس سوسیالیسم انسان (کالائی) است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار (مالکیت خصوصی) به انسان است» تنها ربطی که به سوسیالیسم دارد فقط به کار بردن این واژه در میان کلمات دیگر است و در کنه معنای خویش، بیانگر تعریفی کاملاً بورژوادموکراتیک از اختیار و انسان است. این مفهوم را هر حزب بورژوائی دیگر نیز میتواند بر سر در خود علم کند (و میکند) و بهعنوان مثال بگوید: اساس حزب لیبرال فلان کشور «انسان» است، حزب لیبرال «جنبش بازگرداندن اختیار به انسان» است.
از همۀ اینها بدتر اینکه در این عبارت سوسیالیسم نقش نوعی «ناجی» را نیز بازی میکند و قرار است وی را از عدم اختیار و آزادی نجات بدهد. چرا؟ چونکه خردهبورژوازی در جامعۀ سرمایهداری در تمامی رویکردهای نظری و عملی خویش، شیفتۀ یک «ناجی» است. نجاتدهندهای که وی را از بلایا و تحقیر بورژوا نبودن نجات دهد و مدینۀ فاضلۀ وی را (که زندگی بهسبک بورژوائی است) به او بازگرداند. خردهبورژوا همانقدر میتواند شیفتۀ سوسیالیسم (به معنای ناجی) بشود که شیفتۀ بلیطهای لاتری (بخت آزمائی) است. زیرا این بلیطها نیز بههمین نسبت میتوانند او را «میلیونر»کرده و از حقارتهای خردهبورژوائی نجات دهند
.
آنچه که وی از زندگی میخواهد
دقیقاً همانچیزی است که یک
بورژوا از زندگی دارد، یعنی
داشتن قایق تفریحی و هواپیمای
خصوصی و ملک در جزایر زیبا و
زنهای خوشگل و «ترکاندن» در
میهمانیهای شبانه و روزانه
است. این مدینۀ فاضلۀ اوست و
سوسیالیسم، بلیط بختآزمائی،
حضرت مهدی، سوشیانس و یا هر
«ناجی» دیگری که شانس نجات از
طبقه و دستیابی به این زندگی
بورژوائی را به او وعده بدهد،
او را شیفتۀ خود خواهد کرد
.
خرده بورژوازی در جامعۀ ایران
نیز همواره شیفتۀ «ناجی» بوده
و هست. دلیل اینکه این طبقه
در جامعۀ ایران جذب سوسیالیسم
«نجاتدهنده» میگردد، اتفاقی
و ماحصل شانس و تصادف نبوده و
نیست. هر بار دیگر و در هر
جنبش اجتماعی دیگری که
سوسیالیسم بهمثابه ناجی و
طبقۀکارگر بهعنوان
پایاندهنده ظلمها و
بیعدالتیها معرفی گردند (که
میگردند) خردهبورژوازی نیز
با آن همصدا خواهد شد و با
تنها ظلم و ناعدالتی که مورد
شناخت اوست (یعنی نداشتن یک
زندگی بورژوائی) مبارزه خواهد
کرد. نتیجۀ این مبارزه در هر
صورت ممکن، یافتن چهرۀ شخصی
یک «ناجی» از میان همه
کاندیدهای ناجیان افسانهای
است، تا که روزی آن ناجی به
بالای منبر برود و بگوید: من
دولت تعیین میکنم! من توی
دهن این دولت میزنم!
بهرحال این بازی سرشکستن هم
دارد: زیرا همصدا شدن با
سوسیالیسم بهعنوان یک «بلیط
بختآزمائی»، همانند این
بلیطها، امکان برد 1 در
میلیاردی و احتمال باخت قریب
به یقین را در خود دارد.
حالا تأثیر عبارت
مورد بحث را در جوامع مختلف
بررسی کنیم:
جوامع اروپائی:
تحقق این مفهوم در جوامع
اروپائی مصیبتبار است. زیرا
این یعنی که تمامی محدودیتها
و موانعی که توسط مبارزات
سوسیالیستی (امروزه استحاله
یافته به سوسیال دموکراسی) در
این کشورها بهدست آمده است و
بورژوازی را در برخی عرصهها
از «آزادی» و «اختیار» مطلقۀ
سرمایه و مالکیت خصوصی چند
قدمی دور کرده است، همه
بهدور انداخته شوند و اختیار
دوباره به این انسانها
بازگردد. بههمین دلیل چنین
مدحها و مرثیهها در رثای
آزادی و اختیار، تِم اصلی
تمامی نظریات احزاب بورژوایی
در این کشورها است. آنها
آزادی میخواهند که محدودیت
سرمایه نداشته باشند، در
اخراج و لغو حقوق کارگران
راهشان مسدود نشود، گلوبال
باشند و بدون محدودیت به هر
حرکت اجتماعی که سرمایه حکم
میکنند، عمل کنند.
جامعۀ ایران: تحقق چنین مفاهیمی در جامعۀ ایران حتی مصیبتبارتر است. زیرا اولاً تقاضاهای بورژوادموکراتیک (مانند «آزادی»؟) را در قالب یک نظریۀ سوسیالیستی بهخورد جامعه میدهد. ثانیاً بهغلط بیان میدارد که جامعۀ ایران (که یکی از آزادترین جوامع بشری تا حد قانون جنگل است) جامعۀ آزادی نیست. سوماً سوسیالیسم را از جوهرۀ خویش که محدود ساختن قطعی انسان از «آزادی» (مالکیت خصوصی) و پذیرفتن مسئولیت فردی در برابر جامعه بهواسطه صرفهنظر کردن از بسیاری از اختیارات شخصی است، تهی میسازد و آنرا تا حد «جنبشی» برای دستیابی به تقاضاهای بورژوادموکراتیک ارتجاع میدهد. و چهارماً خردهبورژوازی را، که مایل شدن به آن در لحظۀ حاضر در جامعۀ ایران برای سوسیالیستها مانند سم مهلکی است و عملاً برای آنها به معنی خودکشی اجتماعیـسیاسی است، ناگهان به این نوع «سوسیالیسم انسانی» جلب میکند.
در این میان باید بدانیم که تحقق مطالبات بورژوادموکراتیک در جامعۀ ایران غیرممکن است. استبداد سرمایه در ایران حاصل سؤتفاهم نیست بلکه حاصل مناسبات تولید است. یک قیام با مطالبات بورژوادموکراتیک در ایران در همین مناسبات تولید موجود، همواره یک دولت استبداد سرمایه را با دولت استبدادی دیگری معاوضه میکند و راهی برای رهائی از این دور باطل وجود ندارد. بنابراین شیفتهسازی خردهبورژوازی برای شرکت در یک قیام همگانی و «آزادیخواهانه» صرفاً گامی است سیاسی برای عقبنماندن از معاملاتی که در لحظه مفروض تفویض قدرت از این استبداد سرمایه به آن استبداد سرمایه، ممکن است واقع شوند
.
حال با تمامی دیدگاههای
بالا، عبارت «اساس سوسیالیسم
انسان است، سوسیالیسم جنبش
بازگرداندن اختیار به انسان
است» که یک شعار
بورژوادموکراتیک در جهت جذب و
شیفتهساختن خردهبورژوازی
ناجیپرست است، چرا گفته شده
است؟ شرایطی که این شعار در
آن گفته شده است کدام است؟
دربارۀ این سؤالات هیچ پاسخی
ندارم. انسانی که این شعار را
بیان کرده است نیز دیگر در
میان ما نیست که بتوانیم با
او تلفنی صحبت کنیم و پاسخ
این سؤال را دریابیم. آنچه که
از وی باقی مانده (یا باقی
نگاه داشته شده) همان حکمتیسم
است که شعار بورژوادموکراتیک
(و خردهبورژوا پسند) فوق بر
سردر هر واحد حزبی آن
میدرخشد.
شاید حالا بتوان به سؤال اساسیتری که در این سؤال شما مستتر است بپردازیم: اینکه «سوسیالیسم انسانی» چیست؟ تعریف مُد روز امروزی از سوسیالیسم انسانی، قرار دادن این نوع سوسیالیسم ویژه در برابر «سوسیالیسم غیرانسانی» یا همان وقایع اردوگاه شرق است. دربارۀ «انسانی» نبودن اردوگاه شرق داستانپردازیهای فراوانی شده است که بیشتر بار مفهومی «انسانی» جلوه دادن اردوگاه غرب را با خود حمل میکردهاند. بهعبارت روشنتر (باز هم بدون معلوم کردن دستگاه اجتماعی مشخص) تعریف «سوسیالیسم انسانی» بهطور خلاصه عبارت از یک دولت سوسیالیستی است که کارهای بد و غیرانسانی که در اردوگاه شرق اتفاق افتاده است را تکرار نکند: یعنی مردم بیچاره را زیر تیغ بازجوئیهای پلیسی قرار ندهد، جوی از غبار خاکستری مردگان را بر روی هنر و موسیقی و نقاشی نباشد، بنیبشر را به سیبری تبعید نکند، در زندگی شخصی و خانگی آدمها دخالت نکند، با پوتین وارد اتاقخواب بینوایان نشود، کار مردم را زود راه بیاندازد و آنها را صفهای بیپایان بوروکراسی اداری معطل نکند، اتومبیلهای خوشطرح و خوشرنگ طراحی کند، بهجوانان اجازه بدهد که کفش نایکی بپوشند و همبرگر مکدونالد بخورند، دانشگاهها را به یک محیط حزنانگیز «عقیدتی سیاسی» مبدل نسازد و خلاصه سوسیالیسمی باشد که کمی هم «اهل حال» باشد و آنقدر از عقاید سیاسی خویش دَم نزند تا حال بنیبشر یکسره از هر تحلیل طبقاتی بههم بخورد.
در این تعریف از «سوسیالیسم
انسانی» دام مهلکی نهفته است:
در کشورهای «در حال توسعه»
خردهبورژوازی در طرفالعینی
شیفتۀ این «سوسیالیسم انسانی»
میشود، ولی همواره یک سؤال
منطقی را با خود حمل میکند:
اینکه اگر چنین «سوسیالیسم
انسانی» هماکنون در کشورهای
غربی از شمال تا جنوب برپا
است، پس وظیفۀ سوسیالیستها
این است که مدل اروپائی
«انسان» را بلاتغییر در
کشورهای او نیز پیاده کنند و
وی را به مدینۀ فاضلهاش (که
در نهایت معنی چیزی به جز
زندگی در اروپای غربی و
امریکا نیست) نزدیک کنند. و
این دوری است بهغایت معنی
باطل.نهاین دور باطل ساخته و
پرداختۀ ذهن منصور حکمت است و
نه این گناهی است که آنرا
باید فقط بهگردن وی انداخت.
این طبیعت خردهبورژوازی
ایران است و هر سوسیالیستی که
در این دام گرفتار آید (و
دیگران را نیز گرفتار کند)
مجبور است عمل معین اجتماعی
خویش را تا حد ممکن به
درخواستهای بورژوادموکراتیک
نزدیکتر کرده و در برابر آن
سخن و اندیشۀ خویش را تا حد
ممکن از بورژوازی دور و بعید
جلوه دهد. در این میانه
ادبیاتی زاده میشود که در
راستای این بعیدنمائیها، در
هر مقالۀ آن بهقدری کلمۀ
«کارگر» و «طبقۀ کارگر»
بهکار رفته است که هر
خوانندۀ سالمی از آن اُقاش
میگیرد. گویا این مقالات
برای موتورهای جستجوی گوگل
نوشته شدهاند که هرچقدر
کلیدواژۀ «کارگر» در آن بیشتر
تکرار شده باشد، به مقاله
مورد نظر اعتبار جستجوی
بیشتری میدهند. در این
مسابقه حتی با نوعی «کمونیسم»
مواجه میشویم که برای پنهان
داشتن و فرار از ذات و حقیقت
خویش، مجبور است از نام خویش
نیز شرم کند (پس چه شد؟ قرار
بود کمونیستها شرم داشته
باشند که عقاید خود را پنهان
کنند؟) و سپس از شدت این
خجالت، اجباراً یک پسوند
«کارگری» به انتهای آن
میچسباند.
بار دیگر میگویم که این دستگاه فکری و شیوۀ عمل را فقط به آن اندیشمند فقید نسبت دادن و وی را مقصر آن دانستن، صحیح نیست. این دور باطلی است که در این روزگار اصطلاحاً «سوسیالیسم انسانی» نام گرفته است و هرکسی را که داوطلب باشد (از جمله نویسندۀ این سطور را) میتواند در یک چشم بهم زدن در گرداب حائل خود غرق نماید. بنابراین من و شما و دیگران و از سوی دیگر تمامی طرفداران حکمتیسم، همه به یک اندازه در برابر آن نا ایمن هستیم. فقط چیزی را که نمیدانم اینست که چرا باید افتادن به چنین دامی که خردهبورژوازی آنرا برایمان پهن کرده است را بهعنوان «پرچمداری فلسفه و سوسیالیسم در تاریخ معاصر ایران» عنوان دهیم؟ در فلسفه و تاریخ معاصر ایران پرچمداران بینامی هستند که شاید روزی گفتههایشان براستی پرچم سوسیالیسم انسانی در ایران گردد. بنابراین قبل از اینکه چنین عناوینی را دست و دلبازانه پخش کنیم، باید ابتدائاً زحمت و مشقت جستجوی تمامی دیدگاههای موجود را بر خود هموار سازیم.
شاید در بیان همه دیدگاهی که در بالا آمد، اکنون از من بپذیرید که چرا در کتاب اطلاعات در موضعگیری سیاسی «طفرهروی» شده است، زیرا این پرهیز آگاهانه از مته به خشخاش گذاشتن و انتقاد از همۀ بنیبشر، شاید فرصتی بدهد که یکنفر بتواند نفس بکشد و حرف خودش را بزند. وگرنه هر کسی که یک وبلاگ کوچک راه میاندازد و سعی میکند چهارکلمه حرف حساب خودش را بزند، باید اول با زمین و آسمان دعوا راه بیاندازد. زیرا اگر بخواهیم واقعاً مته بهخشخاش بگذاریم و با همه کرۀ زمین موضعگیری کنیم، دیگر فرصتی برای بیان همان حرف ناقص و نارسا و اندکی که خودمان داریم هم باقی نمیماند.
دستتان را به گرمی میفشارم
و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
——————
کارگران و کاراندیشان جهان
متحد شوید
سوسیالیسم یک آرزوی غیرممکن
نیست!
با عشق و دوستی
زندیک
نوشته های هماهنگ:
نقد یک دنیای بهتر (قسمت اول)
رضا میگوید:
مقاله اموزندده ای است. حفظ احترام اشخاص و در ضمن رد نظریات آنها یک هنر زیبا است که در این مقاله میبینم. امیدوارم مثالات بیشتر راجه به حکتیسم در این ساتت ببینیم.
Majid میگوید:
کارل مارکس میگوید : تمام این به اصطلاح تاریخ جهان چیزی فراتر از پیدایش انسان توسط کار انسان ، بعنوان رام شدن طبیعت برای انسان ، نیست . بنابران انسان مدرکی غیر قابل انکار و قابل روئیت را در روند شکل گیری خویشتن با خود دارد ، حاکی از آنکه خود آفریننده خویشتن است . ( از کارل مارکس ) . بنابراین ” «اساس سوسیالیسم انسان است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار بهانسان است.» ( از منصور حکمت )
Zendic میگوید:
مجید عزیز،
یکی از مشکلاتی که من با حکمتیسم دارم همین شیوۀ استدلالی است که شما در اینجا بکار بردید. از نظر دستور زبانی وقتی از حرف ربط «بنابراین» استفاده میکنیم و مثلاً میگوئیم: آتش داغ است – بنابراین – دست را میسوزاند، عبارت قبل از حرف ربط (آتش داغ است) نه تنها با عبارت بعد از حرف ربط، مربوط است بلکه دلیل صحت عبارت دوم نیز هست. به بیان روشنتر ما از عبارت اول، عبارت دوم را استنتاج میکنیم.
اما اینکه مارکس روزی گفته است که انسان (نوع انسان نه شخص انسان) بهواسطه کار، خویشتن را آفریده است، ضمن اینکه بیان صحیحی از ریشههای پیدایش نوع انسان است و میتوان گفت فرضیهای است که فرضیۀ تکامل داروین را تکمیل میکند و پاسخی برای «حلقۀ گمشده داروین» مییابد، نهتنها مستنتجی بر عبارت «اساس سوسیالیسم انسان است…» نیست، بلکه اساساً هیچ ربطی به این عبارت دوم شما (از منصور حکمت) ندارد.
تنها شباهت ایندو عبارات استفاده هردو از واژۀ «انسان» است. از آنجا که هیچ فلسفه و مذهبی در تاریخ وجود ندارد که به مسئلۀ «انسان» به نوبه خودش رسیدگی نکرده باشد، با این شیوۀ استدلال شما به سادگی می توان اینطور هم نتیجه گرفت که: «اساس مذهب انسان است. مذهب جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است !!»
توقع من از سوسیالیست ها اینست که در استنتاج منطقی خود، با دقت یک ریاضیدان مسائل را به چالش نظری بکشند. چنین دقتی در استدلال شما نیست. در صورت امکان دیدگاه خود را دقیق تر بنویسید.
پیرزو باشید
زندیک
Majid میگوید:
زندیک عزیز : حسا سیت شما در انتخاب کلمه ، حرف اضافه و……. از منظر استفاده ادبیاتی و دستور زبان فارسی را میفهمم . اما ربطشان با ادبیات سوسیالیتی که بطور ساده و زمینی میگوید: آهای مردم ۹۹ در صدی دنیا بمیدان بیایید و ریشه ظلم و ستم علیه ، اعدام ، سنگسار ، سرکوب زنان ، کودک آزاری ، ندادن حقوق کارگران ، بازنشستگان ، کودکان کار ، معلمان ، پرستاران ، اعتیاد ، تنفروشی دختران نو جوان و ……..که بدست ۱ در صدیها ی جنایتکار مفت خور رژیمهای سرمایه داری ، چه در جمهوری اسلامی ایران ، امریکا ، اروپا ، چین ، شوروی و….. که حی و حاضر در مقابل چشمانتان قرار دارد را از بین ببرید ، نمیفهمم. اینکه توقع شما برای استنتاج منطقی نوشتاری ، و یا هر چیز دیگر ، از سوسیا لیستها در مبارزه برای آزادی و برابری الزاما ” دقت یک ریاضیدان ” را میطلبد ، کاملا اقرار آمیز است . در هیچ کجای دنیا همه مبارزین تئورسین سیاسی نیستند . از راست راست ، تا چپ چپ . اما کسیکه میخواهد دست به ” ریشه ” ببرد و یک انقلاب سوسیالیستی ای را سازمان دهی کند ، مطمعنا یکی از منابع علمی اش ” کاپیتال مارکس ” خواهد بود که پر از فرمولهای” ریاضی ” میباشد . بهتر است با کلمات زیبا بازی نکنیم ، اما جرأت گفتن حقایق برای میلیونها انسان زیر خط فقر را داشته باشیم . و در پایان برای آگاهی و پیش داوریتان در مورد شخص” منصور حکمت ” ، من هیچگونه نزدیکی سیاسی با حکمتیستها ندارم ، اما مفتخر به عضویت در ” حزب منصور حکمت – حزب کمونیست کارگری ” میباشم . موفق باشد .
Zendic میگوید:
مجید عزیز،
اگر درباره سوسیالیسم به زبان فارسی سخن میگوئیم نوشته هایمان باید رسا، زیبا و بر اساس قواعد زبان فارسی باشد، از آنجائی که شما نیز در نوشته تان این اصول را رعایت کرده اید پس در این مورد اختلافی نداریم.
ولی موضوع سؤال من اینها نبود، مجبورم سؤالم را واضح تر بگویم: میان عبارت نخست از مارکس و عبارت دوم از منصور حکمت، پس از خواندن چندبارۀ آنها، هیچ ربطی نمی بینم. ربط این دو عبارت با هم چیست؟
به جای پاسخ به این سؤال ساده می توانید دوباره از تمامی مکافات بشر از نظام سرمایه داری مصیبت سرائی کنید. این مصیب گوئی ها شما را از وظیفه پاسخ دادن خلاص نمی کند. چرا؟ چونکه شما این بحث را شروع کرده اید و من (علی رغم سپاسگزاری ام بخاطر اهمیتی که به این نوشته داده اید و بیان دیدگاه خود درباره آن را لازم دانسته اید) اما شما را ابتدائاً به این بحث دعوت نکرده ام.
بنابراین و با توجه به اینکه «بازی با کلمات زیبا» را دوست ندارید، پس خود اینکار را نکنید و روشن تر بیان نمائید که:
1- ربط این دو عبارت با هم چیست؟
2- ایندو عبارات چه ربطی به نوشتۀ من دارند؟
ضمناً بیان مستقیم اینکه در کدام حزب عضویت دارید، بیانگر راستگوئی و عدم پنهان کاری شما است. از این بابت بسیار ممنونم.
Majid میگوید:
زندیک عزیز : قبل از اینکه بحثی را در روز های اخیر با هم شروع کنیم ، بنا بر آنچه در ابتدای مقاله بیان کرده اید ، اینکه ۲ دانشجوی رشته فنی ( اینکه آیا این دو، افراد حقیقی و حقوقی هستند یا نه ، نمیدانم ) در یک گفتگوی ایمیلی خواهان نظراتتان در مورد شخص ” منصور حکمت ” شده اند . جوابشان را از همان ابتدا اما ” خصمانه و آگاهانه ” به شخص ” منصور حکمت ” ، با انتخاب سر تیتر مقاله تان ” سوسیالیسم «جنبش بازگرداندن اختیار بهانسان» نیست! را ، داده اید . اگر چناچه اشخاص بیطرفی نگاهی اجمالی به متن نوشته تان در جوابیه تان به افراد !!؟؟ ذکر شده ، در مورد شخص ” منصور حکمت ” بیاندازند ، حتما به عمق تنفرتان به شخص ” منصور حکمت ” پی خواهند برد ، و در اینمورد شما تنها نیستید . کسیکه در این مقیاس در مورد توانائی فلسفی و خصوصیات شخصیتی ” منصور حکمت ” آگاهی دارد ، آیا بهتر نبود بجای نفرت پراکنی و ” خود زنی ” در مورد وی ، آنان را به سایت های ” منصور حکمت ” که در دسترس بخش زیادی از اقشار مختلف جامعه ایران ، خصوصا دانشجویان دانشگاه های است راهنمائی کرده و زحمت سیاه کردن این صفحه را بخودتان نمیدادید ؟ در پایان اگر چنانچه من را محکوم به فرار از پاسخگوئی به سوالتان در مورد ” عبارت نخست از مارکس و عبارت دوم از منصور حکمت ” نمیکنید ، پیشنهادم بشما اینست که ” یکبار دیگر ” سری به ده ها و صد ها نوشته های علمی – فلسفی ” منصور حکمت ” و افزوده های او به ” مارکسیسم ” ، اما اینبار نه خصمانه ، بلکه در کمال آرامش و بدون تاثیر پذیری از فشار ” محیط سیاسی – فرهنگی ” اطرافیان تان ، بزنید . این آخرین جدال سیاسیم با شما میباشد . بیان مستقیمم را به جهت عضویت در ” حزب کمونیست کارگری ایران ” را بیانگر راستگوئی و عدم پنهان کاریم ارزیابی کرده اید . شما چطور ؟ موفق باشید.
Zendic میگوید:
مجید عزیز،
اولاً اینها اشخاص واقعی هستند و دوماً من به هیچ وجه از شخص منصور حکمت تنفری ندارم و پاسخم نیز خصمانه نیست. لطفا دوباره این نوشته را بخوانید و وقتی این دو نتیجه گیری اشتباهتان را اصلاح کردید می توانیم بحث را ادامه دهیم، وگرنه خیر.
متاسفانه هرچقدر بیشتر مینویسید من بیشتر به این شک می افتم که شما اصلا نوشته را نخوانده اید و تمامی این بحث ها را فقط با خواندن تیتر مقاله دارید سرهم بندی می کنید، زیرا هیچکدام از این عباراتی که میفرمائید به نوشته من ربط مستقیم ندارد و من اساساً مطمئن نیستم که بحث شما بر سر چیست
.
اگر میفرمائید که نقد مفاهیمی که توسط منصور حکمت بیان شده اند ممنوع است، باید بگویم که آدرس را اشتباه آمده اید. ضمناً اگر شما نقد را معادل نفرت شخصی میدانید، جداً باید بروید و روال سیاسی خود را اصلاح کنید، اگر هیچکدام از اینها نیست، پس لطفاً روشن تر بفرمائید مشکلتان با این نوشته چیست؟
در نهایت باید بگویم که من آثار منصور حکمت را با کمال آرامش، صداقت ، عدم پیش داوری و بدون تأثیرپذیری از هیچ شخصی میخوانم و این حداقل ارزشی است که هر سوسیالیستی به آثار این رفیق فقید باید بگذارد.
ضمناً اینها که میگویم هیچکدام جدال سیاسی نیست، شما اول ثابت بفرمائید که میتوانید یک سؤال ساده را بدون طفره رفتن و حواله کردن بنده به مجموعه آثار حکمت پاسخ دهید یا نه، تا بعد ببینیم اساساً جدال سیاسی با شما لازم است یا خیر.
سؤال اینست: سخنان مارکس مبنی بر آفرینش انسان به واسطۀ کار، چه ربطی به عبارت «اساس سوسیالیسم…» دارد؟
حسن میگوید:
بقیه این بحث چه شد؟ ادامه پیدا نکرد؟
Zendic میگوید:
ببخشید حسن جان، مجید عزیز یک بحث بی نتیجه ای را شروع کرد و بعد رفت و همه بحث را در فیس بوک کپی کرد (نمیدانم چرا؟) و بعدش هم این داستان را ولش کرد.
من هم هیچ اصراری به ادامه این بحث های اسکولاستیک ندارم، نظر من درباره این شعارهای بورژوادموکراتیک رفقای حکمتیست، همان بود که هست و در این مقاله نوشتم.
پیروز باشید
زندیک
نیما میگوید:
زندیک این رفقا مشکلشان این است ،کە بە هیجوج نباید منصور حکمت را نقد کرد، ،، فردا از کوچک تا بزرگ همگی جبهە گرفتەو همگی دست بە قلم با صدها برچسب. ،اگر امکان انرا داشتن فتوا را برایتان صادر می کردن ،،،
Zendic میگوید:
نیمای عزیز،
مشکل اصلی تر این رفقا اینست که اصولا نمیدانند منصور حکمت چه میگوید. و چونکه اینرا نمیدانند، هر نقدی هم بر نظرات وی را در کنه آن درک نمیکنند.
این رفقائی که میگوئی اتفاقا امکان فتوا صادر کردن را هم دارند و اینکار را هم میکنند. رفیقی هم داری مثل من که برای این فتواها تره هم خرد نمیکند و حرف خودش را میزند. تا چه قبول افتد و که در نظر آید.
پیروز باشی
زندیک