تاریخ انتشار :25.02.2022
زندان رفتن در ایران شغل است !
هژیر بلاسچی
ر چند روز گذشته یک توئیت و بازنشر آن در برخی رسانههای مستقل
موجب شده است کسان بسیاری در جریان این قرار بگیرند که به قول آن
توئیت «زندان رفتن در کردستان شغل است». اما همین آگاهی دیرهنگامِ
حتا نه همگانی، بلکه آگاهی به وسعت جمعیت کوچکی که آن رسانههای
مستقل را دنبال میکنند از این موضوع به اندازهی کافی تکاندهنده
است و حتا تکاندهندهتر از خود آن توئیت.
در سال ۱۳۸۰ که در زندان زنجان بودم، که نام رسمی و اداریاش
«زندان مرکزی زنجان» است و در افواه عمومی به «زندان صفرآباد» شهرت
داشت، سلول ۷ بند ۲ مختص متهمان و محکومان «قاچاق کالا» بود. البته
به غیر یک متهم دانهدرشت که پسرعمو یا برادرش سفیر وقت جمهوری
اسلامی در یکی از کشورهای عربی حاشیهی خلیج بود و به همراه
رانندهاش در اتاق وکیل بند به سر میبرد و تمام مدت چند ماهی که
آنجا بود کشمکشی میان او و راننده جریان داشت برای اینکه راننده
راضی شود «کالای قاچاق» را، که پارچه بود و حکم سنگینی داشت، بر
عهده بگیرد که سرانجام گرفت و صاحب اصلی بار آزاد شد. آزاد شدن
صاحب اصلی بار همان و انتقال راننده به سلول ۷ همان.
در سلول ۷، که یکی از پرجمعیتترین سلولهای بند ۲ بود، به تقریب
۳۰ نفر محبوس بودند و غیر از دو نفر که جرائم دیگری داشتند و بنا
به دلایل دیگری در آن سلول جا داده شده بودند، همگی کردهای شهرهای
مختلف کردستان بودند و همگی در ایستبازرسی سهراه بیجار، که لااقل
آن زمان جدیترین ایستبازرسی آن مسیر بود گیر افتاده بودند و به
همین سبب آنها را به زندان زنجان آورده بودند.
در این سلول پرجمعیت حداقل شش جوان کمسن و سال حبس میکشیدند که
ماجرای آنها همینی بود که در این توئیت نوشته شده است. آنها
جوانانی بودند که «جرم» صاحب باری را گردن گرفته بودند، با وعدهی
اینکه صاحب بار در مدتی که آنها در حبس به سر میبرند ماهانه
اندکی دستمزد به آنها بدهد که بخش اعظم این دستمزد صرف گذران زندگی
خانوادهی زندانی در خارج از زندان میشد و مقدار اندکی هم هزینهی
زندگی او در زندان، یعنی خرج چیزهایی مانند سیگار و احیانن چیزهای
اینچنینی. در این میان جوانی را به یاد دارم از اهالی «بانه»، که
دقیقن همسن من بود که در آن زمان ۱۹ سال داشتم، اما متاسفانه نام
او را فراموش کردهام. این انسان شریف یکی از زحمتکشترین کارگران
بند بود. البته وقتی از کارگر بند در زندان عمومی، یا لااقل بند ۲ی
زندان زنجان حرف میزنیم به هیچوجه ربطی به کارگر بندی که در
خاطرات زندانیان سیاسی خواندهایم ندارد. «کارگر» در این بند به
معنای کسی بود که در مقابل دریافت مقدار بسیار اندکی پول از
زندانیها کارهای مختلفی را انجام میداد. شستن لباس، شستن ظرفها،
جارو زدن سلولها و مانند آن کارهایی بود که وسیلهی امرار معاش
کارگران بند محسوب میشد. «مقدار بسیار اندکی پول» یعنی مثلن نرخ
شستن لباس بستگی به تعداد لباسها و جنس آنها چیزی بود بین ۱۰ تا
۳۰ تومان، ۱۰ تا ۳۰ تکتومانی. و بله!
اوضاع خانوادهی پرجمعیت این زندانی در بیرون از زندان آنقدر وخیم
بود و دستمزدی که او در ازای زندان کشیدن از صاحب بار میگرفت چنان
اندک، که او نه تنها از دستمزد ماهانهای که از صاحب بار میگرفت
پشیزی دریافت نمیکرد بلکه با کار شبانهروزی و به راستی طاقتفرسا
در بند، مقداری هم پسانداز میکرد تا هر چند ماه یکبار پولی برای
مادرش و خواهر و برادران کوچکترش بفرستد.
شرایط دهشتناک زیستن در حاشیه، هم به شکل عینی و مادی چنین
فاجعهای است و هم حتا در حوزهی عمومی به معنای نادیده ماندن و
حذف شدنی دائمی است. اینکه بعد از این همه سال تازه عدهای متوجه
میشوند که «زندان رفتن در کردستان شغل است»، نشان میدهد چگونه
مردم فرودست و بهحاشیهراندهشده از هر کجا و هر چیز حذف میشوند
و دیده نمیشوند. بله «زندان رفتن در کردستان شغل است» اما شغلی که
من لااقل بیست سال پیش از این از وجود آن خبر داشتم و حتمن قدمتی
بیشتر هم دارد. طبعن با وخامت اوضاع عمومی اقتصادی و گسترش
همهجانبهی فقر و فلاکت اوضاع وخیمتر هم شده و این شغل رونق
بیشتری هم گرفته است اما چنانکه بنیامین گفته بود «وضعیت
اضطراریای که در آن به سر میبریم قاعده است نه استثنا» و برای
ستمدیدهگان اوضاع همواره چنین بوده است. وضعیت اضطراریای که
ضرورت تغییر بنیادین همهچیز را ضروری و مبرم میکند.
فیس بوک
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|