در جستجوی ده درويش
اسماعیل نوری علا
در متن مبارزات سياسی عليه حکومت اسلامی، يکی از مضامين رايج سياسی «اتحاد
اپوزيسيون» نام دارد و همگان بر ضرورت تحقق چنين اتحادی تاکيد می کنند. اما،
در تحليل اين «مضمون»، هيچ يک از دو عنصر تشکيل دهنده آن دارای تعريف و
حدود و ثغور معنائی و مفهومی نيستند؛ يعنی نه معلوم است که «اپوزيسيون» چه
معنا و مشخصاتی دارد و نه روشن است که «اتحاد» اين اپوزيسيون بايد بر حول
کدام محور انجام پذيرد. علاوه بر اين ابهامات نظری، من به تجربه دريافته ام
که اين دو مفهوم که برای اکثر هموطنان ما گنگ است آنچنان بصورت فلج کننده
ای در مقابل هم عمل می کنند که حاصل جمع شان همواره «صفر» از آب در می آيد.
از مفهوم «اپوزيسيون» آغاز کنم که من نويسنده را قطعاً، و شمای خواننده را
نيز به احتمال بسيار قوی، براحتی در خود می گيرد. «اپوزيسيون» يعنی «جمع
مخالفان» (چه بين شان اتحادی وجود داشته باشد و چه نه). و با اين تعريف است
که اعتقاد دارم که به جز اقليتی از ايرانيان خارج کشور، که دل از ايران بر
کنده و خيال خودشان را راحت کرده اند، می توان درصد بسيار بالائی از خارج
کشوری ها را جزء «اپوزيسيون» دانست. بهر حال علتی داشته است که هر کس به
طريقی راه خارج کشور را پيش گرفته و، بخصوص اگر پول و پله ای نداشته، هزار
رنج و مرارت را بر خود همواره کرده تا در زير سلطه حکومت مشروعه اثنی عشری
نماند و خود و وابستگان اش را به جائی برساند که در آن آزادی های ابتدائی
بشری برسميت شناخته می شوند.
اين از خارج کشور؛ در مورد باشندگان در داخل کشور هم می توان وجود يک «اپوزيسيون»
گسترده و پر جمعيت از مخالفان حکومت اسلامی را ثابت کرد. همين که دولت جاعل
و دروغزن اسلامی خود اعلام می کند که 18 ميليون صاحب حق رأی در انتخابات
شرکت نکرده اند، و همين که رفسنجانی و خاتمی با دم شان گردو می شکنند که
توانسته اند مخالفان را به اميد گشايش و اصلاح رژيم به پای صندوق رای بکشند،
و نيز همين که رهبر حکومت اسلامی از «مخالفان رژيم» نيز دعوت می کند که
برای نجات کشورشان در انتخابات شرکت کنند، همگی نشان از آن دارد که اکثريت
پر جمعيتی از ايرانيان به سن شرکت در انتخاب رسيده با اين رژيم مخالفند.
جمع که بزنی می بينی که اکثر ايرانيان داخل و خارج جزو «اپوزيسيون» محسوب
می شوند و همگی در اين نظر متفق اند که «اين رژيم بايد برود» و، بقول قديمی
ها، به «درک» (که سرزمين نابودی و انحلال است) واصل شود.
اما اگر «اپوزيسيون» را به «جمع مخالفان» تعبير کنيم می توانيم در مورد اين
که براستی اين عده مخالف چی يا کی هستند نيز می شود بحث کرد؛ چرا که در اين
مورد نيز يک اشتباه عميق مفهومی وجود دارد. در کشورهای مختلف جهان که به
شيوه دموکراتيک اداره می شوند، احزاب و گروه ها و سازمان های سياسی موافق و
مخالف، همواره با طرح برنامه های خود به رای دهندگان کشور می کوشند تا زمام
امور «دولت» (administration government and) را در دست بگيرند. آن که موفق
می شود، همراه با تشکلاتی که با او ائتلاف کرده اند، «پوزيسيون» (در قدرت
نشستگان) نام می گيرند و بقيه، که رقیب «پوزيسيون» هستند، اردوگاه مخالفان،
يا «اپوزيسيون»، را تشکيل می دهند؛ بی آن که تفاوت های ماهيتی و برنامه ای
و تشکيلاتی اعضاء اين «اپوزيسيون» زير قالی پنهان شود.
اما وقتی عده ای مخالف کل رژيم (حکومت = state) هستند و همه «دولت» های يک
رژيم را «سگ زرد برادر شغال» می دانند، داستان بکلی عوض می شود. در اين «اپوزيسيون»،
که عليه حکومت مبارزه می کند و نه دولت، ديگر برنامه تفصيلی ارائه دادن و
تبليغ کردن برای جلب عضو بر اساس آن برنامه به معنای خواستار سرنگونی رژيم
نيست و معنائی ندارد و بيشتر کار در روال تلاش سياسی در داخل رژيمی محسوب
می شود که می خواهيم زمام دولت اش را به دست آوريم؛ حال آن که وقتی «حکومت»
سرنگون شود همه «دولت» هایش هم از ميان برداشته می شوند و، آنگاه، تنها پس
از استقرار رژيمی سالم و مردمی و سکولار و دموکراتيک، احزاب و گروه های
سياسی معنا و «کارکرد» پيدا می کنند. مثلاً، وقتی امکان دستيابی به دولت
برای تغيير قانون اساسی وجود ندارد براستی معنای براه انداختن يک حزب، چه
مشروطه، چه ليبرال و چه کومونيستی چه معنائی دارد؟ و اين ها می خواهند
برنامه های خاص خود را در خلاء سياسی خاصی که بر فضای «اپوزيسيون حکومت و
نه دولت» جاری و ساری است به خورد چه کس دهند؟ در حالی که همه می دانيم تا
رژيم فعلی بر سر کار است نه مشروطه طلب و نه کومونيست و نه ليبرال می تواند
نقش سياسی پيدا کند و بکوشد تا «دولت» را تصرف کنند.
اين امر بخصوص در فضای خارج کشور واقعی تر و، در همان حال مضحک تر، نيز می
شود. «اپوزيسيون» خود را در گير مطالبی می کند که حل آن ها از عهده خارج
کشوری ها بر نمی آيد و داخل کشوری ها نيز چنان در چنگال خونريز رژيم اسيرند
که فرصت و امکان حل اين گونه اختلافات را ندارند. مثلاً، اجماع حداکثری «اپوزيسيون
مخالف حکومت» نمی تواند در مورد نوع حکومت و مديريت کشور تصميم بگيرد، چرا
که در خارج کشور از دخالت در امور سياسی سرزمين اش محروم است و در داخل
کشور هم حق تعيين سرنوشت اش را از او گرفته اند.
پس، «اپوزيسيون عليه دولت» با «اپوزيسيون عليه حکومت» فرق دارد و ما وقتی
از اتحاد اپوزيسيون سخن می گوئيم نمی توانيم اين دو «نوع» را با هم يکی
کنيم. «اپوزيسيونی» که می خواهد کمک کند تا يک گروه سياسی معينی در داخل
کشور دولت را تصرف کند «اپوزيسيون حکومت» نيست و در نتيجه نقش اش، بخصوص در
خارج کشور، جلوگيری از شکل گرفتن «اپوزيسيون ضد حکومت» است تا مؤتلفان اش
در داخل (مثلاً، آن ها که اسم اصلاح طلبی را برای خود انتخاب کرده اند)
بتوانند، با پذيرش قانون اساسی مستقر و ساختار برآمده از آن، «دولت» را
تصرف کنند. (از بسط اين نکته می گذرم که وقتی اصلاح طلبان در داخل کشور،
دولت را تصرف می کنند اساساً «اپوزيسيون موافق اصلاح طلبی» کلا از شمول
تعريف اپوزيسيون خارج می شود! ـ داستانی که دولت روحانی هم اکنون برای
اپوزيسيون اصلاح طلبی پيش آورده است که يک پايش در اردوگاه «اعتدال طلبی!»
است و پای ديگرش در اردگاه «اصلاح طلبی موقتا معلق»).
در واقع می توان براحتی ديد که دو نوع اپوزيسيون در برابر هم قرار می گيرند
و ناچارند عليه يکديگر عمل کنند: يکی «اپوزيسيون دولت» نشسته در قدرت برای
اين که رژيم را حفظ کند و فرصت داشته باشد که خود صاحب دولت شود، و ديگری «اپوزيسيون
حکومت» نشسته در قدرت که سعی دارد حکومت را از ميان بردارد.
اگر ما به اين تفاوت عمده توجه نداشته باشيم و همه فعالان سياسی را که در
داخل و خارج کلا نام اپوزیسیون گرفته، و یا آن را بر خود نهاده اند، يکی
بيانگاريم آنگاه به همين اغتشاشی می رسيم که دچار آنيم و در گرد و خاکی که
بلند و پراکنده است نمی توانيم در دورن اپوزيسيون دوست و دشمن را از يکديگر
تمييز دهيم؛ بخصوص که نام ها و نشان ها نيز هيچ گونه کمکی در اين شناسائی
نمی کنند.
در اين مورد توجه به يک نکته اساسی است. دانش بشری می گويد که اگر امری
دارای آلترناتيو (يا بديل) نباشد پا برجا می ماند. شب اگر روز به سراغ اش
نيايد هميشه شب است. حکومت اسلامی تا زمانی که بديلی کاملا متفاوت با آن
وجود نداشته باشد هميشه ادامه می يابد. باز از آنجا که حکومت اسلامی ظهور
دخالت مذهب در حکومت است، بديل آن بايد بر اساس عدم دخالت مذهب در حکومت
ساخته شود. چنين بديلی را در زبان سياسی حکومت سکولار می خوانند. اين ساده
ترين تعريف حکومتی است که می تواند و بايد جانشين حکومت اسلامی شود. اما
اعجاب انگيز اين که بخشی از مدعيان خواستاری حکومت سکولار در اردوگاه
اپوزيسيون دولت اسلامی قرار دارند و نه در اردوگاه اپوزيسيون حکومت اسلامی،
و قصدشان آن است که حکومت «اسلامی» را اصلاح کنندو لذا، عملا، مخالف
سکولاريسم از آب در می آيند. حال اين که دنبال «دموکراسی» هم هستند يا نه
مقوله ديگری است که می توان جداگانه به آن پرداخت.
اگر باور کنيم که يک آدم يا يک تشکيلات «سکولار» نمی تواند مؤتلف جريان «اصلاح
طلبی» برای حفظ اسلاميت حکومت باشد آنگاه می توانيم هم به عمق فاجعه ای که
سکولارهای دروغين در «اپوزيسيون حکومت اسلامی» ايجاد کرده اند پی ببريم و
هم ـ اگر قدم ديگری برداريم ـ می توانيم از اين واقعيت محک کارائی بسازيم
که سکولارهای قلابی را از سکولارهای واقعی متمايز می کند. سکولاری که
خواهان تغييرات در حد اصلاح دولت اسلامی است و کاری به تغيير حکومت اسلامی
ندارد، در واقعيت امر، اساسا سکولار نيست و ادامه فريب کار اصلاح طلبی
محسوب می شود.
يکی از مثال های زنده اين ابهام آفرينی را در کار سازمان هائی همچون «اتحاد
برای پيشبرد سکولار دموکراسی در ايران» می بينيم که در پايان اين هفته
چهارمين کنگره خود را در شيکاگو بر پا می کند و همپيوندان پيش از انقلاب «سازمان
احياء» (يا اتحاد کمونيست ها) همراه با سازمان های کمونيستی وابسته به
اصلاح طلبان، در آن گرد هم می آيند تا راه های گسترش سکولار دموکراسی در
ايران را مطالعه کنند! اگر پای احتجاج های «شخصيت»های اين «اتحاد» بنشينيم
می بينيم که آن ها قبل از هر چيز با «انحلال طلبی» مخالف اند. بهانه شان هم
اين است که اين اصطلاح در ديکشنری های قديمی سياسی آن ها وجود ندارد و به
اصطلاح «من در آوردی» است. اما، جدا از اين که چرا ما نبايد قادر باشيم که
اصطلاحات جديدی را در قلمرو انديشه سياسی بيافرينيم، و در پساپشت مخالفت
ظاهرا «علمی» اين گروه با «انحلال طلبی»، می توانيم علت اصلی را در اين
نکته بيابيم که آن ها خواهان تقويت «اصلاح طلبی» به رهبری خاتمی و موسوی و
کروبی ـ و اکنون روحانی ـ هستند و، مثلا، با عنوان کردن اين دروغ که روحانی
«در دورترين فاصله با خامنه ای قرار دارد» می کوشند تا اپوزيسيون را به سوی
حمايت از دولت روحانی برانند. در اين صورت نبايد از خود پرسيد که اين چگونه
خواستاری سکولاريسم است که تخم مرغ هايش را در سبد روحانی و دولت اسلامی او
می گذارد و اظهار اميدواری می کند که او حکومت اسلامی را اصلاح کرده و، در
نتيجه، از خطر برهاند؟
و در اينجاست که نقش «شخصيت» های ظاهرا سکولار، اما در عمل اصلاح طلب، نيز
در شکل نگرفتن اتحاد اپوزيسيون انحلال طلب (که قطعا برانداز است) روشن می
شود. آن ها گویا وظيفه دارند که همراه با معرفی خود بعنوان انسان های
سکولار، با مطرح کردن اختلافات نظری غير قابل حل در دوران پيش از فروپاشی
حکومت اسلامی، از ايجاد اتحاد بين اپوزيسيون برانداز جلوگيری کنند.
همين امر موجب اتخاذ تکنيک های جالبی در زمينه «شخصيت سياسی شدن» شده است
و، برای شناختن اين شخصيت ها، کافی است به اين نکته توجه کنيم که در نزد آن
ها «شخصيت بودن» به معنای مجزا بودن و خاص بودن و يکه بودن است و اين صفات
وقتی مطرح می شوند که شخصيت بتواند از طريق موضع گيری های ايدئولوژيک حزبی
و گروهی، و يا نظريه پردازی های شخصی، نشان دهد که چرا با ديگران فرق دارد
و می تواند همچون يک «مرجع» عمل کند.
آن ها «اپوزيسيون» را از «جمعيت» به سوی گروه، و از «گروه» به سوی «شخصيت»،
رانده و تکه تکه می کنند و، در عين حال، رسالت اصلی اپوزيسيون سکولار را،
که برانداختن رژيم توتاليتر مذهبی است، به مجموعه نقطه نظرهای ويژه و
متفاوت و از هم دور مبدل می سازند.
اينجا است که مفهوم دوم مورد بحث من، که «اتحاد» باشد، همان دم در، به
ديواری ستبر بر می خورد و، سرشکسته، بصورت يکی از «محالات عقلی» در می آيد.
چرا که ما سال ها است پنداشته ايم که «اتحاد سکولارها» وقتی معنا پيدا می
کند که شخصيت های سياسی با هم توافق کنند و گرد هم آيند. اما، براستی چگونه
می توان بين اجزائی که در راستای تشخص و تمايز خود با ديگران عمل می کنند
اتحاد برقرار کرد؟
اتحاد ـ همچون روند «مفهوم سازی» ـ استخراج «مشترکات» از ميان انبوه «تفاوت
ها» است. در واقع، هر مفهوم نشانه يک «اتحاد» است. در بيرون از ذهن ما درخت
سيب و درخت گلابی و درخت سرو و کاج و صنوبر و انار و هزاران قلم ديگر وجود
دارند و همگی شان يک به يک با هم متفاوت اند؛ اما ذهن انسان بجای توجه به «جزئيات
نا مشترک» به «جزئيات مشترک» اين واحد ها نگريسته و از دل آن مشترکات
مفهومی به نام «درخت» را می آفريند و با مبنا قرار دادن «جمع ويژگی های
مشترک مابين مفردات» به ايجاد تعريفی برای درخت نائل شود که شامل همه انواع
گوناگون آن درخت ها که بر شمردم است.
«اتحاد» محتاج تمرکز بر روی مشترکات است و اين واقعيت با وجود آدم هائی که
برای مخالفت با «انحلال طلبی» و براندازی حکومت اسلامی، از يک سو خود را
سکولار جلوه می دهند و، از سوی ديگر، با تاکيد بر داشتن تفاوت های نظری با
ديگران، خود را «شخصيت سياسی» می خوانند در تضاد قرار می گيرد. اين گونه «شخصيت
سياسی» به اصرار خواستار آن است که مردمان به وجوه افتراق او با ديگران
توجه کنند حال آن که می داند «اتحاد» قصد دارد مابين او و ديگر شخصيت ها
مشترکات و مشابهاتی را پيدا کند و از آن ها «پل» بسازد.
و اين گونه است که «شخصيت سياسی» (که ظاهراً برکشيده اپوزيسيون است) در
برابر «اتحاد» مقاومت و، اگر بتواند، صريحا مخالفت می کند و به سختی هم می
کوشد تا عدم تحقق آن را تقصير ديگر شخصيت ها جلوه دهد.
به نظر من، شيخ سعدی نيز همين قاعده را ديده بود که می گفت «دو پادشاه در
اقليمی نگنجند» و دنبال آن بود تا اين فرمول را جا بياندازد که «اما ده
درويش در گليمی بخسبند.» معنای سخن سعدی چيست؟ آيا نه اين که تقابلی که او
بين «پادشاه» و «درويش» ايجاد می کند و اتحاد را بين آن اولی ها ناممکن و
در بين دومی ها ممکن می داند همان سخنی است که من در مورد «شخصيت» های
ظاهرا سکولار و واقعا اصلاح طلب و نقش منفی شان در ايجاد «اتحاد اپوزيسيون»
می گويم؟
به نظر من، بر اين اساس است که بايد از هر شخصيت سياسی که گيرمان می افتد
قاطعانه بپرسيم که فرق او با ديگران در چيست و آنگاه اين تفاوت را با تنها
يک معيار که از گوهر «اپوزيسيون» بر می خيزد، يعنی برانداختن حکومت اسلامی،
ارزيابی کنيم و دريابيم که نظرات او چرا در راستای برانداختن رژيم درست تر،
عملی تر و مقرون به صرفه تر از ديگر نظريات شخصيت ها است. در اين ارزيابی
است که می بينيم اکثر شخصيت های سياسی ظاهرا سکولار تعريف مشخصات خود را
اصلا بر بنياد برانداختن حکومت اسلامی نگذاشته و از آن مشخصات صرفا برای
نشان دادن تمايز خود با ديگران استفاده می کنند.
باری، اين گونه است که می گويم تجربه به من آموخته است که «اتحاد» و «شخصيت
های ظاهرا سکولار، اما در اصل اصلاح طلب، اپوزيسيون» حکم آب و روغن را
دارند و با هم ممزوج نمی شوند و بايد تجديد نظری اساسی در اين راهکرد
«اتحاد شخصيت های اپوزيسيون» بعمل آورد و راه ديگری را آزمود؛ راهی ساخته
شده از اين ادراک که غيبت «شخصيت های سياسی ظاهرا سکولار» در ايجاد «اتحاد
اپوزيسيون واقعی عليه حکومت اسلامی» نه تنها خسران بزرگی نيست، که بايد آن
را موهبتی عظمی دانست. چرا که هر قدر آن ها از اردوگاه «انحلال طلبان»
دورتر شوند امکان اتحاد اپوزيسيون حکومت اسلامی بيشتر می شود.
آری، همين تجربه به ما می گويد که بايد دنبال آن «ده درويش سعدی» بود که در
گليمی می خسبند! چرا که، با دخالت های اين همه «پادشاه اصلاح طلب»، «اقليم
اپوزيسيون انحلال طلبان» هميشه محکوم به تفرقه است.
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|