مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 07.06.2014

جنبش!پانزده خرداد و بلاهت ما

اسماعیل وفا یغمایی
 


برادران! دوستان! رفقا! تعارف را کنار بگذاریم  کمی صراحت داشته باشیم و اگر اجازه داشته باشم نظر بدهم نظر من این است. میتوانید نقدش کنید.
 

جنبش پانزده خرداد جنبشی سراپا ارتجاعی بود .این بود دو طرف معادله


یکطرف شاهی مستبد و مدرن و وابسته که میراث دو هزار پانصد سال پادشاهی را با خود داشت و نداشت. در طرف دیگراپوزیسیون شاه، ملائی مرتجع و خشک اندیش بود که ریشه ای 1200 ساله (از دوران نواب اربعه و ماجرای غیبت کبری!)داشت و خود را نماینده خدا و اسلام در روی کره زمین میدانست و میراثی زنده، ارتجاعی و پر رنگ از مردم و مذهب و تمام خرافات زنده و بیدار و مقدس! جامعه با خود داشت و ذهن تاریک او برخی کارهای مثبت دیکتاتور منجمله آزادی زنان را نمی پذیرفت. بقیه را خود تحقیق بفرمائید.


توده مردم مسلمان بودند. دلخور از شاه و بدون تعارف سخت نا آگاه و خیسانده شده و عمل آمده در کارگاه مذهب و خرافه و باور.
بخش اعظمشان زیست و مرگشان به مذهب پیوند خورده بود، سماع و جماعشان را در پرتو رساله های آخوندها انجام میدادند، مقلد بودند،مذهب تا مغز استخوان و گروه خونیشان تاثیر گذاشته بود وبدینسان به فتوای خمینی و ملایانی دیگر به خیابانها ریختند.

رویاروئی سلطنت و امامت


سلطنت و امامت در خیابان بمدد مردم و سربازان شاه به هم تاختند و شاه پیروز شد.


تقریبا اکثریت روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی و انقلابی و نیمه انقلابی و لیبرال و غیره شاه را محکوم و شیخ را تائیید فرموده این جنبش سراپا ارتجاعی را تائید فرمودند.شرقیون چپ و تحلیگرانشان در دهن کجی و رقابت با غربیون امپریالیست! این جنبش را جنبشی انقلابی دانستند. بعدها هم که سازمانهای چریکی شروع کردند جنبش 15 خرداد جنبشی انقلابی بود. به این میگویند شعور مغلوب شور.
خود من و بسا چون من هم از این زمره بودیم و میخ خمینی کوبیده شد و از سال 1342 تا 57 کسی نیامد، یا اگر آمد ما ندیدیم که بیان بفرماید که این شیخ مرتجع و بسا بدتر از شاه است و شاه در برابرو در مقایسه با او او بسا کم خطرتر بوده است بوده است.اندکی در این لینک بخوانید:قیام ۱۵ خرداد - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

در مقایسه نور به قبر شاه ببارد


مرحوم مغفور شاه که در مقایسه با خمینی نور به قبرش ببارد! شاه درست مثل مرحوم قباد ساسانی که با سرکوب جنبش مزدک ایران را از یک آلترناتیو ایرانی داخلی محروم کرد و باعث شد که مدتی بعد ایران به دست اعراب تسخیر شود در 28 مرداد و بزیر کشیدن مصدق هم ایران را از یک ادامه درست محروم، هم گور خود را کند . اکثر روشنفکران رنگارنگ هم با این محمل که هر حرکتی علیه شاه را درست و مشروع میشناختند، و یا تحت تاثیر اسلام عزیز و یا تحت تاثیر نسخه های پیچیده شده توسط برادران کرملین بودندبدون اینکه تاریخ خود را و جامعه خود را و چاه مستراحهای تاریخ خود را درست بشناسند و بدانند که دارند چه میکنند از امام حمایت فرمودند.


قضاوت ما قضاوتی اخلاقی بود نه تاریخی و در سیاست و انقلاب این نوع قضاوت افتضاح است.
- شاه بد است، خانم باز است، زندان دارد، مسلمان نیست ، مشروب میخورد، پولهای ملت را میخورد،نوکر خارجی است و الخ...
- امام خوب است، مسلمان است، جانشین پیامبر است، جنده باز نیست،حتیمگس نمیکشد، مشروب نمیخورد،سید اولاد پیغمبر است ضد آمریکائی است و الخ
ما تحت تاثیر مذهب و فرهنگ خود ،قضاوتی شخصی ودر وجه اصلی اخلاقی داشتیم.


اگر قضاوتمان تاریخی و اجتماعی بود و نه اخلاقی و بچگانه می دانستیم ایران مدرن ، بنظر من با دیکتاتوری رضا شاه شروع شد، و حکومت و اندیشه های محمد رضا شاه با تمام عیوبش هزار بار بهتر از خمینی و جمهوری اسلامی است، و خانم بازیهای شاه بمراتب کم خطر تر از اخلاق پاکیزه امام است، و میدانستیم بدون یک آلترناتیو واقعی و مترقی تر نباید به سرنگونی حکومتی که از آلترناتیو خود بهتر است دست زد. ما این را توجه نکردیم نتیجه پیشر وست.

تاریخ ما


تاریخ ما تاریخ شاهنشاهی و امامت است. من تاریخ ایران را خیلی خوب میشناسم و حس میکنم .بدون تعارف سی سال است که در آن راه میپویم و میدانم که چه میگویم. لطفا به این نکات توجه کنید:


1- در طول تاریخ،از آغاز تا کنون [بجز بعضی موارد در دوران اشکانیان] مذهب و قدرت حکومتی پشتیبان هم بوده اند.
2- بعد از ساسانیان و تسخیر ایران این ماجرا ادامه داشت. تا قرن نهم در ایران سنی مذهب و از قرن نهم تا پایان پهلوی در ایران شیعه مذهب.
3- در بخش دوم بعد از صفویان آخوندها همواره طلب ارث پدرشان! یعنی طلب حاکمیت پیامبر و حکومت اسلامی را از تاریخ ایران و مردم ایران داشته اند ولی به دلیل قدرت سلطنت اهرم سیاسی همیشه در دست شاهان بوده است و شیخان همواره در خدمت سلطنت و مشعول تزریق آمپولهای پی در پی نجاست به روح و روان و اندیشه توده ها بوده اند و ما نیز بدون تعارف در اکثر موارد خودمان با تکیه بر خدا و رستگاری آستین خود را ورمالیده ایم تا این نجاسات را بما تزریق کنند
4- این فرصت یعنی تادیه ارث پدری! سر انجام در دوران محمد رضا شاه به دست آمد و متاسفانه همه ما به بازی گرفته شدیم.

تمام روشنفکران مذهبی از شریعتی تا حنیف نژاد انتخاب نکردند بلکه انتخاب شدند!


من با معرفت و نگاه شخصی به مذهب مشکلی ندارم .خود من نیز ماتریالیست نیستم و با ادراک:
تنهائی فلسفی انسان در جهان بی پایان
نیاز به یک تکیه گاه اخلاقی
و ادراک پر اعجاز ریز و درشت پدیده ها
ناشناسی را به عنوان باوری شخصی باور دارم ولی در رابطه با اسلام سیاسی و انقلابی!:
من تاریخ ایران را خوب میشناسم.
من و ما اگر میدانستیم


روشنفکران مذهبی ما اگر به سهم خود گیج از عوارض آمپول نجاست نبودند می توانستند بدانند و ببینند که در طول تاریخ ایران از آغاز تا حالا حتی یک جنبش، تاکید میکنم حتی یک جنبش مترقی و مردمگرا و عدالت خواه اسلامی وجود نداشته است، در حیطه اسلام حکومتگر و فرهنگ و دستاوردهای آن هر چه بوده ارتجاع و خرافه و نکبت بوده است و این ما بوده ایم که بازیچه ملا و شیخ، خیالات و ناتوانی های خود را رنگ آمیزی کرده ایم.


دو تن از نامدار ترینها، جنبش علویان و سربداران، بمراتب در ایدئولوژی ارتجاعی تر از جمهوری اسلامی خمینی بودند وسالها ما علویان علویان! و سربداران سر بداران کردیم!!. بساط کشتار و سنگسار و دست بریدن و ترور در هر دو حکومت بر قرار بود.جنبش علویان چنان تسمه ای از گرده مردم شمال کشید که برای دفع آن مردم شمال از یعقوب لیث یاری خواستند و جنبش علویان بجز یک تن از رهبرانش، به دست هم ترور شدند و آخرین امیر سربدار هم نوکری امیر تیمور را پیشه کرد.بروید بخوانید و بدانید.
بازهم تاکید میکنم در طول هزار و چهارصد سال گذشته اگر یک حکومت مترقی و یک جنبش عدالتخواه اسلمی در تاریخ ایران پیدا کردید مرا هم لطفا خبر کنید تا از اشتباه به در آیم.


با برکات آمپولهای تزریق شده و خشم و نفرت از استعمار وقضاوت اخلاقی را بر سیاسی چرباندن، تقریبا تمام روشنفکران و انقلابیون مذهبی ما از انسان شریف شریعتی تا انقلابی شهید حنیف نژاد متاسفانه با باور اینکه الله، اسلام، و تشییع حرف ندارد ، برتر است، حرف آخر است، رهائی بخش تر است و...انتخاب نکردند و انتخاب شدند! یعنی در مبنا:


آنان هیچ حرف تازه و اندیشه نوینی نیاوردند واگر دانسته بودند اسلام سیاسی را تبلیغ نمیکردند و در پی بنای جامعه خیالی بی طبقه توحیدی نبودند و بجای این میدانستند با وجود هر مذهبی که به آن علاقه داریم این خرد جمعی آزاد از مذهب است که جامعه را بسوی آزادی و عدالت پیش میبرد.


آنها اگر میدانستند و شهامت! تاکید میکنم شهامت تردید و انتخاب را نه در درون حصار اسلام بلکه در پهنه تاریخ بی حصار داشتند می دانستند اسلام در عرصه فردی و شخصی و عاطفی ابوسعید و مولانا میزاید و رنگ الله و پیامبر و مقدسانش دلنواز است اما در اسلام سیاسی آن بت کهن به آسمان رفته است که خدائی خواهد کرد ومکتبی ارتجاعی سیاسی که در قرن بیست و یکم رام کردنش از رام کردن یک دایناسور مشکلتر است پوست از تن همگان خواهد کند. میدرد و میخورد و میبرد و باچنگالهای نشانده در عواطف و احساسات مردم زندگی میکند.


آنها اگر شهامت انتخاب داشتند میدانستند تاریخ ایران چهارده قرن است با گند و عفونت و کثافت آخوندی آغشته شده است و برای درک تاریخ ایران و انتخاب نخست باید از این حصار خارج شد وتاریخ ایران را گند زدائی و اندیشه خود را سم زدائی کرده و سپس شروع کنیم و لی اینکار را نکردند. تاکید میکنم با تمام ارادتی که به این بزرگان دارم آنها هیچ چیز نوئی نیاوردند بلکه در تحلیل نهائی: مغلوب اندیشه های توده های عقب مانده و عقب نگداشته شدند و فکر کردند تحفه ای نوین و رهائی بخش ارائه میکنند اما دریغ. حاصل تمام کوشش های آنها به جیب خمینی و ارتجاع رفت. تفسیرهای تمامی شان منجمله از پانزده خرداد نشان این درماندگی است.

حالت انقلابی دست داد!!


پدر بزرگ مادری من کلمه استفراغ را بکار نمی برد. با ادب مخصوص پیرمردان دشت کویر میگفت: دیشب حالت انقلابی به من دست داد و...یعنی دیشب دچار استفراغ شده است.


میخ محکم پانزده خرداد به انقلابی انجامید که خمینی را بر سر کار آورد.
تعارف را کنار بگذاریم. سی و شش سال است مال و جان و ناموس یک ملت در چنگال جمهوری اسلامی، [بدون تعارف در چنگال الله،پیامبر،تمامی ائمه، و تمامی کارکردهای اسلام سیاسی اسیر است] بس است جدا کردن اینها از اسلام سیاسی! بس از توجیه از پس توجیه! بس است هراس از جرئت اندیشیدن داشتن! بس است عطر آگین کردن پوسیدگیهای متعفنی که سرنوشت ما و ملت ما را به لجن نشانده است.
و اگر میخواهیم حرمت اینها الله و پیامبر و مقدسین و باورها، وجود داشته باشد نخست باید آنها را به عرصه طبیعی خود باز گرداند، عرصه طبیعی آنها دامان فرهنگ مردم است و نه سیاست و اداره جامعه.


تا اسلام سیاسی بر سر کار است، چه در پی جمهوری اسلامی و چه در سودای جامعه بی طبقه توحیدی و مزخرفاتی از این قبیل، الله جز همان بت قریش نیست که در کتاب «تنکیس الاصنام کلیبی» به روشنی از او یاد شده است، و پیامبر و مقدسین شیعه جز عامل سرکوب و استحمار مردم نیستند و اسلام جز مکتبی برای سعادت آخوندهای حاکم و اطرافیانشان و بدبختی مردم ایران نیست.


می توانید مرا هر چه میخواهید بنامید ولی به آنچه اشاره شد لطفا بیاندیشید و سری به تاریخ مملکت خود بزنید. به آنچه در این سی و شش سال بباد رفت بیندیشید به ایران که قرنهاست جولانگاه موشهای درشت فاضلابهای عقیدتی- آخوندی بیندیشید. به جانها و مالها و ناموسها و هستی های بر باد رفته بیندیشید.


15 خرداد1393 شمسی
 


 


با مشکل پیامبران چه باید کرد


اسماعیل وفا یغمائی
--------------
یکم
میدانم همین اول عده ای میگویند :
مشکل مگر مشکل پیامبران است؟ هزار مشکل داریم که ربطی به پیامبران ندارد! راست میگویند.ولی من میخواهم یک مساله ساده را مطرح کنم. کمی در ذهن با آن بازی کنید و بیندیشید. شاید بد نباشد. شاید چیزکی در این کنکاش بیابید.
دوم
زرت و زبیل ها را دور بریزیم. ذهن را آماده کنیم.
پیامبر ، پیغمبر، رسول و امثالهم یعنی چی؟
یعنی کسی که مستقیم پیک خداست. با خدا تماس داشته. و فرمانهای اورا به زمین آورده است.
خدا هم که روشن است کیست.
ناشناسی که افسار هستی در دست اوست. صاحب و خالق و همه چیز کل هستی است. آخوندها خیلی کوچکش کرده اند و خدائی آفریده اند که بیشتر کارش تحقیق در اسباب آلات انسانها در درون شلوار است.بیکار هم که بشود به کارهای دیگر دخالت میکند. مثلا پس از تفکر زیاد به این نتیجه میرسد که تیزیدن نماز را باطل میکند. وشاشیدن ایستاده خوب نیست ودست دزد را باید برید.
این خدا مال خود آخوندها! اما آن خدای اصلی که آفریننده جهان عظیم، و خیلی خیلی هم تواناست و اصلا«وجود=خدا ». هم اوست که در هر حال جهان را آفریده و دستوراتی به پیامبرانش داده است و همه چیز را در تمام زمینه ها مشخص کرده است.
سوم
بقیه ادیان را ول کنیم و برویم سر اسلام عزیز خودمان، الله خودمان، پیغمبر خودمان، تاکید موکد میکنم، نخست جدی جدی باشیم و فراموش کنیم که مثلا مهندس بازرگان و دکتر شریعتی و حنیف نژاد و بقیه چی میگویند و چه تفسیر و تعبیری از اسلام دارند. پس شروع کنیم.
توجه داشته باشیم اگر کسی خدا را باور دارد. و پیامبران را هم باور دارد و معتقد است که پیامبران دروغگو نبوده اند و حتما خود خود خودخدا این دستورات را داده است. طبعا چنین خدائی که نیروی بر تر است و در اساس همه چیز متعلق به اوست حق دارد که به پیغمبرش بگوید از حالا تا روزی که زمین کارش تمام شود و اسرافیل شیپور بنوازد و مردگان برخیزند و حسابرسی شروع شود انسانها باید
در همه چیز
از مسائل شخصی
تا مسائل اجتماعی
تا مسائل اقتصادی
تا مسائل فلسفی و ایدئولوزیک
تاسیاست و طرز اداره جامعه
و تا غیره
از پیامبر و خدا پیروی کنند.
دلیل هم روشن است زیرا نمیشود که پیامبری از طرف خدا حرفی بزند و انسانها بروند هر طور خودشان میخواهند زندگی کنند و بقول معروف هر گهی میخواهند بخورند. در اسلام این مساله میخش کاملا محکم است و به نظر من فارغ از پدر سوختگی ملاها ، پس از فوت رسول بزرگوار، امامت دوازده گانه و در پی آن ولایت فقیهان بزرگوار نتیجه طبیعی و منطقی چنین دستگاهی است و دستگاه خیلی خیلی در کادر مذهب بسامان است. زیراباز هم میگویم:
نمیشود که خدائی که در بیزمانی و بیمکانی ایستاده و همه چیز را میفهمد دستوراتی بدهد که بعدها آدمها ول کنند و بروند طور دیگری از زوایای مختلف شخصی و سیاسی و اجتماعی زندگی کنند. می بینید چه دستگاهی است.
چهارم
ما آدمهای بدبخت متاسفانه فکر میکنیم و چون فکر میکنیم شک میکنیم وبا این شک خودمان را بدبخت و بیچاره میکنیم!.
مثلا فکر میکنیم :
خب! آن اوایل دستورات پیامبران و خدا بد نبود . کمکمان میکرد. بعدها دیدیم راههای بهتری هم برای زیستن هست. برای زندگی شخصی و سیاسی و اجتماعی و فلسفی و غیره. دانش هم به کمک آمد.ما میخواستیم هر طور میخواهیم بخوریم و بپوشیم و بنوشیم. میخواستیم راههای بهتری برای اداره جامعه پیدا کنیم و کردیم. میخواستیم در زمان و مکان مشخص انسانهای دیگری باشیم.وهمین جا دعوای وحشتناک واقعی شروع شد.دعوائی که متاسفانه در محتوا یکطرفش خدا و پیغمبر ایستاده یکطرفش آدمها.
اینجا نقطه مهمی است.کاملا دقت کنید.
در این دعوا ،یا خدا باید تجدید نظر میکرد در دستوراتش، که این خودش باعث شک و شبهه میشد که: ای بابا این دیگر چطور خدائی است؟ چه خدائی است که حرفش یکی نیست. پس باید به او شک کرد!.
در این وضعیت یا خدا باید جانشین اول یعنی پیغمبرش را زیر ضرب میگرفت و دوباره جبرئیل را روانه میکرد و یک پیغمبر دیگری میفرستاد که:
بخدا قسم من اینها را نگفته ام، این خودش آمده چیزهائی گفته و به ریش ما بسته و حالا ادمها دارند قرولند میکنند که بابا این دستورات دیگر بدرد نمیخورد. و همراه با این پیغمبر دیگری میفرستاد که آن یکی کذاب است و این یکی درست.
این هم شدنی نیست زیرا اولا خدا که نمی آید علیه پیغمبران خودش که همه آدمهای نازنینی هم هستند چیزی بگوید .
ثانیا آن پیغمبر اولی که کلی مرید داشت پیغمبر دیگر را بعنوان کذاب میگرفت و پدرش را در می آورد و چوب در هر جا نه بدتر پیروانش میکرد که این ماجرا خیلی اتفاق افتاده است.
ثالثاخدا در اسمان است و پیامبر در زمین و بعد از او هم ائمه هستند و بعدش هم چندین و چند هزار آیت الله که جانشین خدایند و اگر خدا جیک بزند پدرش را در می آورند بخصوص با کرور کرور آدم نفهم پپیرامونشان.
بنابر این خدا هم بگوید: «ما نگفتیم» پیغمبر میگوید:« بیخود میگوید» و سریعا او را عوض میکند که پیامبران اینکار را کرده اند. موسای عزیز خدای قبلی را نفی کرد و یهوه را آورد، محمد رسوالله، یهوه و بعدها پیروانش اهورا مزدا رابزیر کشیدند و الله نازنین را معرفی فرمود و بعد هم گفت من آخرین پیغمبرم و این هم آخرین خدا و خوب و محکم در همه چیز را گل گرفت. میبینید در جنگ زمینی خدا و پیامبر، این پیغمبران هستند که برنده اند ونه خدا. حالا برویم سر اصل مطلب
ششم
یکبار دیگر این نوشته را که ظاهرا جنبه طنز دارد بطور جدی بخوانید
ما چه بکنیم؟
با این دستگاه، بخصوص در چهار چوب اسلام. بدون تعارف اگرمسلمانی جدی و بی خلل باشیم و رویزیونیست و اپورتونیست نباشیم باید کل دستگاه را قبول کنیم یعنی در مبنا ،مو لای درزش نمیرود! و باید قبول کنیم از ازل تا ابد در تمام جنبه ها ،امر، امر خداست و پیامبرش، و باید همانطور که او گفته در احوال شخصی و غیر شخصی و نوع حکومت زندگی کنیم، و انشالله بعد از انا لله و انا الیه راجعون و بزبان خودمانی سر کشیدن ریق رحمت، در بهشت آزاد خواهیم بود که هر غلطی میخواهیم بکنیم و گرنه نیمسوزهای چرب نشده در انتظار است.میبینیم در این دنیا منطق استوار و قدرت فقیه و در آن جهان گرز و نیمسوز تضمین دستگاه فلسفی است و ما نمی توانیم جیک بزنیم.و اما:
در همین نقطه است که باید ایجاد نحله ها و مسلکهای مختلف را برای برون رفت از این بن بست البته برای انسان مذهبی نظاره کرد.
در همین نقطه است که مفسران زور میزنند با علوم مختلفه راهی بگشایند و بگویند منظور خدا، از «این»، «آن» و از «ان» «این» بوده است.
ولی کتاب خدا کتاب روشنی است و بطور منطقی هم نمیشود خدائی باشد ودستور ندهد و بگیرد بخوابد و بگذارد بنده= برده گانش بروند هر کاری میخواهند بکنند. نخیر! همه چیز مال اوست ودستور می دهد و گرنه اصلا میبایست پس از خلقت عالم خودش را بازنشسته میکرد.وگرنه بزودی فراموش میشد.
در همین نقطه است که بعد از «رسالت»، مقوله «امامت» میخش محکم میشود بعدش نوبت «ولایت» میرسد و حتی با ولایت هم که در میافتی بطور طبیعی و منطقی مثلا «رهبر عقیدتی» را پیش رو داری تا دستورات خدا اجرا شود و جهان در نهایت بر مرام او بگردد.
در همین نقطه است اگر من این دستگاه را قبول داشتم برای بی تناقض زیستن الان یک قبضه ریش گذاشته بودم و در پس پشت فلان ملا در حال گذران بودم و هم انتگریسم را قبول داشتم و هم فاندمانتالیسم را و در نوع بهترش تا قیام قیامت دست از دامن رهبر عقیدتی بر نمیداشتم و با وجدان آسوده مخالفان را اطلاعاتی و ماماچه و باباچه و میشناختم
و در همین نقطه است درست در همین نقطه، که عصیان واقعی و ارتداد خردمندانه اسمش را بگذارید «نافرمانی پرشکوه آدم و عصیان پر جلالت شیطان» شعله اش بر افروخته میشود وپس ازفرو رفتن در این آتش، وقتی سوخته و آزاد، چون پولاد از درون آتش سر بر می آوری و تمام گند و کثافتها ونجاسات فاضلابهای دوازده قرن ملایان وشبه ملایان دود میشود و ریش و سبیل بانیانش را دود میدهد میبینی خدا در توست و تو در خدائی و این زمزمه که از شاعری گویا چینی است شاید«لی پو»، بر زبانت جاری میشود
اینک
دستهایم آسمانها
و پاهایم زمین را میچرخاند
در همین نقطه است که انسان فنا پذیر فارغ از هر هراس فنا ناپذیری خود را درتمامیت بی پایان وجود می یابد و ند درچهار چوب دستگاهی به این زبونی و ذلیلی.
اینک
هستم
در تمامت وجود
وچون نیستم در تمامت وجود.
در همین نقطه بود که بنظرم در سال 1372 من در یاداشتی مبنی بربریدن خود چیزی به این مضمون نوشتم.
دیگر نماز نخواهم خواند.فقط خدا را باور دارم و بس.
وپس از آن خدائی شخصی و بی نام را یافتم که به من میگوید.تو با گربه سر دیوار و سگی که با محبت ترا مینگرد هموزن و یکسانی. با درخت و علف و آب و هوا.چه برسد به اینکه بگوئی شیعه از سنی برتر است و ایرانی از انیرانی وفارس از کرد و ترک و بالعکس.... مغرور باش و زندگی کن. سرنوشت خود را خود رقم بزن که من با کل هستی رقم زده میشوم و نه شما با فرامین من. و بر قلب منمی نویسد
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
و سخن آخر. حالا در دستگاهی که عرض کردم ،حالا میتوانیم فاصله ها را بسنجیم. فاصله بن لادن و ملاعمر تا خمینی، فاصله خمینی تا مرحوم طالقانی، فاصله طالقانی تا رهبر عقیدتی و فاصله همه را با هم. میبخشید ولی حتما در محور و مبنا فاصله ها را بسنجید وببینید حتما بسنجید و ببینید و اگر پاسخی را میشناسید که میتواند مرا یاری دهد بمن بگوئید.


ششم ژوئن 2014 میلادی


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد