مهرنوش موسوی


سه جنبش، دو تصویر، یک آینده!

منصور حکمت در یکی از مباحث ارزشمند خود میگوید : "من فکر میکنم تحولات آینده ایران بیشتر تلاقی جنبشهاست تا یک انقلاب همگانی شبیه انقلاب ٥٧"





به اعتقاد من امروز این گفته عمیق و ژرف، خود را به اثبات رسانده است. شخصن معتقد نیستم که صفبندی امروز جامعه ایران را با "انقلاب و ضد انقلاب" میشود توضیح داد. نه به این خاطر که قائل به انقلاب مردم ایران نیستم، بل به این خاطر که این صف بندی نه فقط واقعیت پیش روی ما را نشان نمیدهد، بل میتواند تئوری و فرمول سازش باشد. به باور من اگر فرمولاسیون "انقلاب و ضد انقلاب" به جای تئوری "جدال جنبشها" قرار داده شود اولین اتفاقی که می افتد این است که پنجره سازش با جنبش ملی/اسلامی باز میشود. چون دو خرداد سرنگونی طلب جدید این دوره در قامت جنبش سبز است که با رای منو پس بگیر و مخالفت با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی به میدان آمد، در این اپیزود سیاستش شکست خورد و الان به سمت شعار سرنگونی رژیم در خیابان در حال حرکت است. ده سال پیش منصور حکمت عنوان کرد که ما شاهد سرنگونی طلب شدن خود اصلاح طلبان در اپیزودهای سیاسی بعدی خواهیم بود. لذا با این فرمولاسیون به باور من جای موسوی یواشکی در صف انقلاب انداخته خواهد شد، یا تصویر و افق جنبش راست پرو غرب در میان چپ یارگیری میکند. چون من در پایین این نوشته در جدال امروز جنبشها نشان میدهم که راست پرو غربی با این فرمولاسیون کار میکند. ایضن اینکه الان صدی نود نوشتجات آقای داریوش همایون در باره علاقه ایشان به انقلاب است و البته آنهم از نوع سبز آن؟ در ثانی فرمولاسیون انقلاب و ضد انقلاب، تحلیل مشخص دو جنبش را یکجا و آگاهانه مسکوت میگذارد. یکی جنبش سبز و آن دیگری راست پرو غرب که حامی این جنبش است. گاهن این جنبش یک جنبش انقلابی قلمداد میشود، گاهن معلوم نیست چیست. گاهن راست پرو غرب را به جنبشی تقلیل میدهد که گویی فقط مشغول پاشیدن بذر ناسیونالیستی علی العموم میباشد. به اعتقاد من فرمولاسیون انقلاب و ضد انقلاب مطلقن قادر نیست به لحاظ پروفیل تئوریک و سیاسی این پروسه را برای مردم توضیح بدهد که چگونه شد که دو خرداد خیابانی شد؟ تبدیل به جنبش سبز و به سرعت سرنگونی طلب شد؟ قادر نیست توضیح بدهد که چرا جنبش راست پرو غرب حامی جنبش سبز شد؟ همین ناتوانی، صاحبان این فرمولاسیون را به سمت سازش خواهد برد. این تفاوت امروز جامعه ایران با سال 57 است. امروز ما با یک انقلاب همگانی بر علیه نظام روبرو نیستیم که همه زیر بار یک تصویر، یک رهبری، یک افق رفته و یا بهر رو به آن رضایت داده باشند.الان در خود خیابان و بر متن شرایط انقلابی جدید بر سر نحوه انداختن رژیم میان سه جنبش جنگ وجود دارد. حتی اگر سازشی میان جنبشها صورت گرفته باشد، خود سازش کنندگان آن به عینه میگویند که موقت است. لذا الان در مرکز توجه ما جدال این جنبشهاست. چون آینده خود خیزش انقلابی مردم برای سرنگون کردن نظام را نیز جدال جنبشهای اصلی راست و چپ در جامعه ایران تعیین میکند. ناگفته نماند که من جزو اشخاصی هستم که پیروزی افق چپ را "راحت الحلقوم" نمیدانم. جزو آن دسته خوشخیالانی نیستم که بر این باورند به نفس ابراز وجود خیابانی مردم، افق و تصویر چپ و کمونیستی/کارگری به افق و تصویر مسلط بدل شده است. به اعتقاد من این نوع باورها اگر تا دیروز خوشخیالی محسوب میشد، امروز دیگر رسمن دریچه سازش سیاسی است. چون با این ارزیابی در اولین پیچ خیابانی که در آن شعاریا حسین میر حسین شنیده میشود، دو راه باقی نمی ماند. یا مانند آقایان رهبری حزب حکمتیست اعلام کنید که بلانسبت "مردم خر شده اند" که خوب می بینیم به کدام ناکجاآبادی رسیدند، یا اینکه در قطب مقابل اعلام کنید که " هدف وسیله را توجیه میکند" و لذا نباید با موسوی کشتی گرفت و یا اینکه "به جلو سوق دادن انقلاب یعنی تبری از نقد جنبش سبز". این دومی سیاست فرموله شده داریوش همایون هست که بعدن در پایین در بررسی جنبش راست پرو غرب در آن مکث میکنیم. این تئوری سازش است که تحت عنوان "بهانه انقلاب" سیستم سیاسی شده و جلو دست خیلیها گذاشته شده است.



اینجا اضافه کنم که منصور حکمت در تبیین استراتژی کلان خود برای ترسیم اینکه آیا کمونیسم در ایران شانس پیروزی دارد، نه به احتمال انقلاب در ایران چسبید، نه به احتمال سناریوی سیاه، کودتا و غیره. اساس استراتژی ایشان برای ترسیم پیروزی کمونیسم بر مبنای نحوه پیشبردن جدال سه جنبش بر سر آینده قدرت سیاسی در ایران بود. چون ایشان جدن میخواست که کمونیست کارگری قدرت را بگیرد. منصور حکمت همیشه به شرایط جامعه و از جمله احتمال انقلاب فقط به عنوان فاکتوری که "شرایط" مبارزه جنبش ما را بر علیه جنبشهای دیگر در حضور نظام و بر علیه نظام بر سر قدرت سیاسی سهلتر میکند نگاه میکرد. همین و بس! شما الان سری به سایت ایشان در تاریخ عروج دو خرداد بزنید. حکمت اولین کسی است که به استقبال جنبش مردم ایران برای سرنگونی نظام رفت، آن را نام گذاری کرد، سهم این جنبش را از تقلاهای دو خرداد سوا کرد. اما در همین دوره صدی نود و نه نوشتجات حکمت در رسای جنبش سرنگونی و هیجانزدگی ناشی از تولد این جنبش نیست، صدی نود و نه نوشتجات حکمت نقد دو خرداد و جنگ با نظام است. حکمت را در دوره دوم خرداد به عنوان یگانه سیاستمدار چپ و کمونیست جامعه ایران میشناختند که امان دو خردادیها را بریده بود. این فاکت را به این خاطر آوردم تا ثابت کنم که علت اینکه حکمت جدال جنبشها را در مرکز توجه داشت، به حساب نیاوردن احتمال "انقلاب" نبود، چون همان موقع هم بودند کسانی که در مرکز توجهشان علاقه به احتمال فرا رسیدن انقلاب بود به جای جدال جنبشها بر سر قدرت سیاسی. فرق آندوره با الان این است که شما وقتی قبلن وعده انقلاب به مردم میدادید، تصویری که از خود منتقل میکردید، علیرغم حاشیه روی از جنگ بر سر قدرت سیاسی، رادیکال بود. چون وعده انقلاب شما، به عدم سازش شما با نظام و برای پایین کشیدن آن به قدرت مردم تصویر میشود. اما وقتی خود این انقلاب از راه رسید و جدال جنبشها شدت گرفت، یا باید به حال تئوری و سیاستهای خود فکر جدیدتری بکنید، یا اینکه مکان فرمولاسیون "انقلاب" در سیستم فکری شما مانند لغزش آرام لایه های زمین در عمق، کم کم به سمت غیر رادیکال حرکت میکند. چون جنبشهای دیگر هم در مقابل این انقلاب راحت نمی نشینند. انقلاب جدال جنبشها را ذوب نمیکند. نه کمونیسم کارگری به خاطر انقلاب مضمحل میشود و نه راست پرو غربی و ملی اسلامیها. هر سه این جنبشها، چه انقلاب باشد یا جنگ استراتژی خود برای جنگ بر سر قدرت سیاسی را روی پلاتفرم شرایط اجتماعی جدید با شدت و حدت بیشتری دنبال میکنند. لذا یا باید برای گرفتن رهبری اعتراض مردم به مرکز جدال جنبشها بر سر قدرت بیایید، یا شما را در حال سوت و کف زدن برای انقلاب میبرند و ضمیمه جدال باقی جنبشها بر علیه چپ و کمونیسم کارگری میکنند.

اینجا اجازه بدهید به بررسی موقعیت جدال جنبشها بپردازیم، چرا که شخصن بر این باورم که جنبش کمونیسم کارگری در رجوع به نحوه جدال دو جنبش باقیمانده میتواند سیمای خود را شفافتر ترسیم کند.



تصویر جنبش ملی/اسلامی در شرایط حاضر

ما قبلن و در دوره دوم خرداد اعلام کردیم که پروژه اصلاحات در این جنبش شکست خورد. همانجا و بلافاصله گفتیم که این به معنی شکست و اضمحلال جنبش ملی/اسلامی نیست. گفتیم و نوشتیم که اينها ميتوانند هر لحظه يک آرايش جديد به خود بگيرند و از یک سوراخ جدید بيرون بيايند. ما در همه بحثهای تاکنونی خود اعلام کردیم که جنبش ملی/اسلامی فقط با سقوط جمهورى اسلامى متلاشى ميشود و غالب نیروهای آن جذب جنبش کنسرواتیو پرو غرب میشود. اما تا رسیدن آن روز، این جنبش حتی در پروسه سرنگونی نظام میتواند برگهای جدیدتری به نسبت دو خرداد زمین بزند. به اعتقاد من جنبش سبز برگ تازه ملی اسلامیها در شرایط جدید بود. اما همه برگهایی که جنبش ملی/اسلامی تاکنون به زمین زده و از جمله همین برگ آخری در معیت جنبش سبز یک تسمه مشترک داشته اند. همه سناریوهای اینها به نوعی به یکی از جناحهای درون حاکمیت وصل بوده است." نقطه قوت اين جنبش اين است که در ساختار قدرت دست دارد. قانونى هستند. به مردم و به عناصر محافظه کار و پاسيفيسم در جامعه دسترسى دارند. و کسانى که از تحولات ناگهانى مى‌ترسند بالاخره به اينها روى ميآورند. اينها کسانى هستند که از ترس مردم براى قدرتشان استفاده مى‌کنند. ميگويند اگر ما نباشيم، تحولات تدريجى و خشونت گريزانه نباشد، در مملکت خشونت عجيبى ميشود، شير تو شير ميشود و جنگ داخلى ميشود و نمى‌خواهيم اينها تکرار شوند. اين يکى از خطهاى اصلى استدلالشان است."

روی همین خط استدلالی در همین شش ماه اخیر جنبش سبز را برپا و راه برده اند. اما اینکه در ارتباط با یکی از جناحهای حاکمیت جنبش سیاسی راه می اندازند در عین حال نقطه ضعفشان نیز محسوب میشود. بیهوده نیست که جنبش سبز با وجودی که با اصرار در خیابان "یا حسین، میر حسین" را فریاد میزند، بلافاصله با تعرض به موسوی به سنگر دفاع رفته و اعلام میکند که "ما رهبر نداریم" " هر ایرانی خود یک رهبر است" چرا که " در شرايطى که جنبش بالا بگيرد اينها نميتوانند به راحتى رنگ عوض کنند. بگويد که درست است که من نماينده پنجم، ششم، هفتم و غيره بودم و در شوراى تشخيص مصلحت و يا مثلاً در روزنامه فلان و سپاه پاسداران شرکت داشتم، ولى الان ملت من به شما پيوستم." به قول حکمت مردم اینها را میگیرند و میبرند. بودن اینها در قدرت هم نقطه قوت و هم نقطه ضعفشان میباشد. لذا اینها فقط جنبشهایی را راه می اندازند که نقش موقت دارند. جنبش هایی که وسيع هستند. منتهى وسعتش و يکپارچگى‌اش را مديون يک فاکتور تعين کننده است و آن اينکه در حکومت شريک است. بخشهايى از اين جنبش در حکومت شريکند. در نتيجه تريبون و امکاناتى دارد که جنبش هاى ديگر ندارند. و همينطور از نظر کل جامعه بالاخره تا آنجائى که جنبشى براى اصلاحات و تعديل جامعه در هر لحظه وجود دارد، اينها پرچمش هستند. بعلاوه، سيستم فکرى ديپلماسى غربى مبتنى بر اين است که اپوزيسيون دربارى و دستگاهى هر حکومتى را که نمی‌خواهند تقويت کنند. اول اپوزيسيون دربارى - دستگاهى را تقويت کنيم. سراغ اپوزيسيونهاى بيرون حکومت نرويم. به همین خاطر همچنان که یادآور شدم یک آلترناتیو و یک جنبش ماندنی محسوب نمیشوند. نقش ابزاری دارند. برای غرب تا آنجایی مورد حمایتند که خشتهای حکومت اسلامی را سست میکنند و نه آنکه شریک بازسازی کاپیتالیسم پرو غربی ایران در آینده باشند. با همین ارزیابی، جنبش راست سلطنت طلب و محافظه کار غربی به پای سازش با جنبش سبزرفت،حتی انتقادات و موضعگیریهای درونی خود را نیز مهار کرد. کنگره حزب مشروطه با قطعنامه دفاع از جنبش سبز بیرون آمد.

سئوال این است که هدف پروژه این جنبش در شرایط حاضر چیست؟ هدف دو خرداد اصلاح حکومت بود. هدف امروز ملی/اسلامیها چیست؟ به اعتقاد من هنوز هم درون جنبش ملی/اسلامی هستند جریاناتی که دنبال اصلاح حکومت هستند، اما خیزش انقلابی اخیر مردم ایران اینها را مجبور کرد ولو به تدریج به سمت دیگری بروند. به اعتقاد من فرق پروژه دو خرداد در ده سال پیش با پروژه سبز در این دوره این است که سبز بر خلاف دو خرداد خواهان اصلاح حکومت نیست. بخشهای مختلف این جریان امروز جدن خواهان "رژیم چنج" میباشند. عطای رای منو پس بده را به لقای آن بخشیدند چون متوجه جاماندن خود شدند. همین نکته عامل سازش موقت راست پرو غرب با ملی اسلامیها در قامت سبز است. چون پروژه سبز از بسیاری جهات منطبق با سیاست امروز حاکم بر هیئت حاکمه آمریکاست. ببینید در دوره زمامداری بوش، چون خط سیاسی حاکم بر دولت آمریکا براندازی جمهوری اسلامی از طریق حمله نظامی بود، لذا راست محافظه کار پرو غربی در ایران هم آرایش جدیدتر سیاسی به خود گرفته بود. این جنبش را در آن زمان در تصویر مخالفت با ملی اسلامیها بعد از شکست اصلاحات و عمدتن در حال تولید جریانات بحرانساز مسلح، قومپرست، فدرالیست و غیره میدیم. جنبش راست پرو غربی، ملی/اسلامیها را برای سازش روی فدرالیسم، قوم پرستی، حمله نظامی و... زیر فشار گذاشته و حتی بخشهایی از آنها را جذب خود کرده بود. آنموقع جنبش راست پرو غربی ایران تقاضا میکرد که بوش به ایران حمله کند. حزب دمکرات کردستان در پلنوم رسمی خود پرچم "تنکیو بوش" را در حمله به عراق بلند کرده و منتظر ایستاده بود. در دوره اخیر به اعتقاد من فدرالیسم و قوم پرستی به سایه سازش موقت با ملی/اسلامیها در قامت سبز رفته است. ( این بحث را در پایین بیشتر باز میکنم)

جنبش ملی/اسلامی در دوره اخیر خیابانی شده و دم زدن از اصلاحات را به پستو برد. فرق امروز جنبش سبز با دو خرداد این است که دو خرداد پلاتفرم سیاسی خودش را حتی در ارجاع به مردم بر اساس رابطه اش در درون نظام توضیح میداد. فشار از پایین برای چانه زنی در بالا بود. الان اینطور نیست. الان کار از چانه زنی گذشته است. مردم همه پلها را پشت سر همه اینها خراب کردند. خامنه ای نیز برخوردی که با موسوی و کروبی و خاتمی کرد با جمع بندی تجربه دو خرداد بود. لذا ملی/اسلامیها برگشته و امروز جنبش سبز را روی پلاتفرم تعریف رابطه با مردم گذاشته اند و این رابطه چیزی نیست جز جلوگیری از عروج چپ در مبارزه خود مردم در خیابان. در شش ماه اخیر ما راست پرو غربی را در تصویر اصلی نمی بینیم. درست بر خلاف دوره تهدید نظامی. این جنبش الان در سایه است. چرا؟ به این خاطرکه شرایط انقلابی زمین مناسبی برای ابراز وجود راست محافظه کار غربی نیست. اینها جریاناتی هستند که عادت دارند و بلدند در شرایط جنگی، سناریوی سیاه، کودتا و غیره کار کنند. لذا سئوالی که با عروج انقلاب مردم ایران در مقابلشان قرار گرفت این بود که خب در این اوضاع چه بکنند؟ جواب آنها در رفتار ملی/اسلامیها و پلاتفرم جنبش سبز پیدا شد. به نظر من تمام خاصیت جنبش سبز در این نیست که بخواهند آلترناتیو قدرت سیاسی در ایران بشوند. در چنج کردن حکومت نقش ایجابی بازی کنند. خاصیت جنبش سبز سست کردن خشتهای نظام از یکسو و پر کردن خلاء راست پرو غرب بر علیه مردم در خیابان است. در طول این شش ماه مردم ایران جنبش سبز را در مقابل خود داشتند. آنجایی که نمیخواستند الله و اکبر بگویند. آنجایی که نمیخواستند عزاداری کنند. آنجایی که نمیخواستند تن به حجاب اختیاری مردانه بدهند. در خارج کشور آقای مخملباف بر علیه کمونیستهایی که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی میدادند پلیس خبر کرد. این نقش جنبش سبز و جذابیت آن برای راست پرو غرب است. جنبش سبز تمام تلاش خود را میکند که همزمان خلاء قدرت ایجاد کند و هم چپ مملکت را ایزوله کند، چرا که وقتى خلاء قدرت باشد و مردم نتوانند، رهبرى نداشته باشند که چپ در مملکت سر کار بيايد، راست سر کار می‌آيد. یک زمانی حکمت میگفت: " هر کس که در ايران مجاز است مخالفت بکند اسمش هست جنبش ملى - مذهبى. و هر کس که در خارج ميخواهد جلوى اعتراض ما را بگيرد او هم به نظر من بخشى از جنبش ملى - مذهبى است. ميگويند آن اعتراض حقانيت دارد، آن اعتراض داخلى خود حکومتيها و بخشهاى مجاز حکومت حقانيت دارد و کسانيکه بيرون اين پروسه دارند شلوغ ميکنند، دارند مملکت را به قهقرا ميبرند."

ما جنبش سبز را در این مدت در این قامت دیدیم. جنبش ملی/اسلامی الان وظیفه دارد در متن شرایط انقلابی جلو مردم را بگیرد. اینکه مردم در سایه حرکت سران این جنبش بهانه گیر آوردند با هزینه کمتر به خیابان بریزند به نظر من دو دلیل داشت. اول اینکه مردم خود اینها را حتی برای بهانه سردستی مجبور کردند دست از مزخرفگویی در کنار نظام بردارند. شکاف حاکمیت را عمیقتر کردند تا نتواند یکپارچه قدرت خود را علیه مردم به میدان بیاورد، در ثانی بهانه دیگری در دسترس مردم نبود. چپ قادر نبود چتر حمایت اعتراضات مردم بشود. به نظر من موسوی جدن رای خودش را میخواست. در تمام مقالات سران جنبش ملی/اسلامی تاکید شده که خود اینها از حضور مردم در خیابان سورپرایز شدند، غافلگیر شدند. مبارزه مردم مقدم بر غر و لندهای امثال موسوی موجود بود و یکی از دلایل بحران درون حاکمیت دست بر قضا فشار مردم بود و نه بر عکس! آنها ماندند که چه بکنند. چون غرب زیر بار جنبش خیابانی نمیرود. لذا هر چه جلوتر آمدند فونکسیون خود را برای ممانعت از عروج چپ پیدا کردند. چون ملی/اسلامیها خیلی قبلتر هم میدانست چپ در اوضاع امروز ایران یکی از مدعیان جدی قدرت سیاسی است. طعم تحمیل شکست به پروژه اصلاحات را در کنفرانس برلین چشیده بودند. این روزها آقای مهاجرانی حتی در پاره کردن تصویر خمینی در ایران هم به یاد "روزهای تلخ کنفرانس برلین" افتاده است. اینها میدانستند که شانس اینکه چپ درست در متن این اوضاع بر ضعفهای خود غلبه کند وجود دارد. به نظر من راست پرو غرب متوجه شد که در خیابان نمیتواند به جنگ چپ بیاید. چون در ایران نه جنبشش را دارد، نه توانایی سیاسی و نه میخواهد خراب شدن تصویر خود را هزینه کند. جنبش ملی/اسلامی این کار را به عهده گرفته است. طریقه ای که مشغول انجام آن است ربط مستقیم به بافت واپسگرا و قشری و مذهبی این جنبش دارد. جنبش سبز و موسوی و اعوانش مدام تلاش میکنند سم اسلامی روی زمین مبارزه مردم بریزند. این یک سلاح مهم آنها برای ایزوله کردن چپ است. الان شما دقت کنید. شش ماه است مردم در خیابانند تصویری که نه در خیابان، بل در رسانه ها از این مبارزه ساخته و پرداخته میشود یک تصویر مذهبی، اسلامی و حداکثر با فلفل و نمک حقوق بشری است. در حالیکه در همین رسانه ها تصویر مردم ایران شش ماه قبلتر بسیار ضد اسلامیتر، مدرنتر و پیشرفته تر بود. چرا؟ شش ماه پیش اگر از یک ژورنالیست غربی میپرسیدید که نظرش چیست آیا مردم حاضرند به خیابان بیایند و الله و اکبر بگویند میگفت: در ایران؟ نه، هرگز! الان همین ژورنالیست در رسانه های نوکر مشغول دادن این تصویر است. چرا؟ چون میدانند هر چه تصویر ارتجاعی بدهند، این مبارزه ایزوله تر میشود. میدانند الان در دنیای رسانه ها زدن یک جنبش مدرن ممکن نیست، اما خفه کردن و به شکست کشاندن جنبشی که تصویر اسلامی از خودش بیرون میدهد ساده تر است. چون مردم ایران زیر بار اسلام از هیچ رقمش نخواهند رفت. اما صرف تناقض میان خواست و مبارزه حقیقی مردم با تصویری که از این مبارزه به بیرون داده میشود باعث ایجاد خلاء قدرت میشود و در شرایط خلاء قدرت و ضعف چپ راست بر سر کار می آید. مگر مردم ایران در سال 57 مذهبی بودند؟ در آن مملکت مردم بیشتر طرفدار گوگوش بودند تا آخوند. چطور شد که تصویر مبارزه مردم یکهو اسلامی شد؟ رسانه ها نقش داشتند، فقدان چپ عامل مهمی بود. جنبش ملی/اسلامی عینن همین نقش را ایفاء کرد با یک تفاوت کوچک که آن دوره مدعی قدرت بود، الان بیشتر نقشش واگذاری است. دلال این شرایط است. تا مادام که چپ را از صحنه بیرون کند. جاده صاف کن حکومت دست راستی آینده است. اینجا در انتهای بحث لازم میدانم به یک مثال رجوع کنم. حکمت میگفت فرض کنید قدرت را چپ در ایران گرفت، با تهدید حمله نظامی غرب به حکومت کارگری جوان ایران چه میکنید؟ پاسخ وی این بود که کاری میکنیم تصویر مدرن ما جلودار جنگ بشود. اگر ایران به عنوان مهد حقوق زن، آزادی بیان، تحزب و تشکل و رفاه مردم معرفی بشود، مردم دنیا می آیند و از حکومت دست چپی ایران در مقابل تهدید غرب دفاع میکنند. من معتقدم عین این استدلال برای همین امروز هم صادق است. مردم دنیا ندا را روی دست بلند میکنند اما به منتظری و حجاب مردانه پشت میکنند. به اعتقاد من استراتژی بهتری برای ایزوله کردن این مبارزه پیدا نمیشد که اسم خودش را سبز گذاشته است.



جنبش راست محافظه کار غربی کجاست؟



جنبش راست پرو غرب در مواجهه با مبارزه انقلابی مردم ایران از یکسو و ناتوانی اوباما و شکست سیاستهایش در سازش با خامنه ای دچار یک بحران عمیق سیاسی شد. از زیر دست و پای این بحران که هنوز هم ناشی از سردرگمی آمریکا و بی آلترناتیویی او در برخورد به اوضاع ایران میباشد معدل سیاسی مهمی گرفت. عقلای این جنبش ترندهای مطرح آن را به سمت سازش موقت با جنبش سبز بردند. لایه هایی از درون آن مخالف شدید این جنبش بوده در عین حال که آلترناتیویی برای عملی کردن ندارند در حال جنگ بر سر پرچم هستند.

الان در اوضاع سیاسی ایران ملی/اسلامیها قابل روئیت هستند. یک تصویر مهم دارند. تحمیل الله و اکبر، تمثال خمینی، حجاب مردانه، عزاداری و محرم و طرح اسلام میانه رو و... این جنبش را مدام در این نقش می بینیم. منتظری را از گربه نره یکشبه به پدر حقوق بشر تبدیل کردند. اما راست پرو غربی را تقریبن نمی بینید. یک کدام از این کمپینها به نام آنها کلید نخورده است. سلطنت طلب را در حال محجبه شدن و الله و اکبر گویی نمی بینید. تنها جایی که قابل روئیت است هم در جنگ بر سر پرچم است که بالاخره پرچمش را دست بسیاری از سبزها داد و یا مهمتر از این در حال دفاع از جنبش سبز. این آخری به نظر من مهمتر است. سئوال این است چرا حزب مشروطه و عقلای جنبش کنسرواتیو غربی در حال حمایت از جنبش سبز هستند؟ به نظر من اولن به خاطر بنیادهای مشترک مذهبی و ملی آنها با هم. چون سلطنت طلب و راست محافظه کار غربی مطلقن خواهان برچیدن بساط اسلام نیست. اینها ظرفیت ضد کمونیستی و خشن اسلام را میشناسند و به آن متکی هستند. بالاخره هر چه باشد بساط آخوند همیشه در ایران در کنار تخت سلطنت پهن بوده است. در ثانی میدانند که با سقوط رژیم اسلامی بخش اعظم نیروهای ملی/اسلامی به جنبش راست ایران میپیوندند و موکلان آتی حکومت دست راستی در ایران خواهند بود. ثانین در شرایط امروز ناسیونالیسم آن جنبشی نیست که بتواند انقلابی را در خیابان ببرد و به شکست بکشاند، نه تجربه اش را دارد، نه بدینگونه عمل میکند. لذا دم دستترین جنبشی که امکان مقابله با چپ شدن اوضاع ایران را در کف خیابان و در داخل و خارج کشور میتواند برای هموار شدن پروژه آنها به عهده بگیرد ملی/ اسلامیها میدانند. همانظور که جنبش ضد مذهبی و جنبش برابری طلبی زن هم راه قدرت گیری آلترناتیو چپ را هموار میکند. مهم این است بدانیم این سازش موقت را چگونه فرموله کرده اند. چون نحوه سیستم فکری آنها برای بازشناخت و تثبیت قدرت نظری کمونیسم کارگری در جدال جنبشها مهم است. به نظر من فرمول آنها برای سازش موقت "بهانه" بودن اعتراض است. راست پرو غربی هرگز از موسوی و جنبش سبز به خاطر الله و اکبر گفتنهایش حمایت نکرده است. تمام بحثهای اخیر داریوش همایون منسجم کردن جنبش راست پرو غرب روی این پلاتفرم است که فعلن ما مجبوریم کنار بایستیم و جنبش سبز بهانه است. به این بهانه آنوقت به پای دفاع از همه اقدامات جنبش ملی/اسلامی رفته اند. داریوش همایون در نشستهای دفتر پژوهشها میگوید الان نوبت ما نرسید ه است. نوبت ما در حلقه بعدی میرسد،اگر موسوی موفق بشود خشتهای نظام را شل کند، آن موقع ما به ایران میرویم، وقت ظهور ما میرسد و در آن شرایط ما میبریم. وقتی با مخالفت هم جنبشی های خود مواجه میشود به آنها اطمینان میدهد که جنبش سبز موقت است و راست پرو غربی امکان دستکاری کردن آنها را دارد. ایشان میگوید: " جنبش سبز هم به نظر من حالت ویکی‌پدیا را دارد. یعنی افراد و دسته‌های گوناگونی مطالبی بر ‌آن‌چه جنبش سبز دارد، می‌افزایند."

این یکی از فرمولاسیونهایی است که راست پرو غربی برای دفاع از جنبش سبز جلو جامعه گذاشته است و به نظر من حتی بیرون این جنبش را به حمایت از سبزها سوق داده است. اینکه جنبش سبز پلاتفرم ندارد، میشود سوار آن شد، میشود آن را تغییر داد. در نتیجه این تز سیاسی آنموقع سازش با موسوی نیز مشروعیت پیدا کرده است. داریوش همایون معتقد است الان وقت نقد موسوی و جنبش سبز نیست. چرا؟ ایشان میگوید: " تنها هنگامی که پای همه ما مخالفان به ایران برسد و همگان حق تعیین نظام حکومتی را داشته باشند زمان چنان بحثی خواهد بود. در نتیجه ما به هیچ وجه میل نداریم موضع آن بخشی از جناح حکومتی که فعلاً زیر حمله است، ضعیف بشود و جناح احمدی‌نژاد و سپاهی امنیتی تقویت شود. از این جهت است که اختلاف ( با موسوی) مقداری کمتر شده است. برای این‌که ما معتقدیم باید تدریجی عمل کرد؛ باید گام به گام به جلو رفت و اولویت کنونی شکست دادن احمدی‌نژاد است؛ نه سرنگون کردن رژیم که امکان ندارد."

با این سخنان داریوش همایون یک سئوال مهم مطرح میشود. آیا جدن نزدن موسوی و عدم نقد جنبش سبزاستراتژی داریوش همایون را به جایی میرساند؟ به نظر من آری! به نظر من این سازش همینطوری صورت نگرفته است. به اعتقاد من راست میتواند پای چنین سازشی برود اما چپ اگر حتی با موسوی سازش کند، یا آن را بهانه کند، تیر خلاص به خود و جنبش خود زده است. امروز یا فردا به اسم "سازشکار" لاک و مهر میشود و باید برود. این چپ حتی به پیچ بعدی آماده شدن برای "رفتن به ایران" نمیرسد. چون خود مردم از اینها عبور کرده اند. مگر اینکه در حاشیه راست پرو غرب به موکلان حکومت دست راستی آتی بدل بشود که به اعتقاد من این چشم انداز برایشان وجود دارد. اما برای راست پرو غرب یک امکان ابژکتیو در این سازش سیاسی وجود دارد. داریوش همایون مطمئن هست که وقتی فضای اعتراض مردم را واپسگرایانه بکنند، جنبش مدرن نیست که میبرد، ارتجاع راست میبرد. جنبشی که حجاب مردانه سر کند بطور قطع حکومتی را سر کار نمی آورد که در خاورمیانه پرچم چپ و دفاع از حق زن بلند کند. در ثانی داریوش همایون میداند که حتی آن جریاناتی که پرچم حقوق بشر بلند کرده بودند چون نمیخواستند از الان اعلام کنند که قرار است در فردای ایران تحت حاکمیت اینها باز هم بساط اوین و ساواک پهن باشد دچار مشکلات بیشتر میشوند. با تصویر منتظری بهتر میشود سقف را پایینتر نگه داشت. چون خاورمیانه این بازیهای "لیبرالی" بر نمیدارد. نمیشود کارگر را زیر استثمار کشت و خانم شیرین عبادی را مسئول تنظیم حقوق بشر کرد. در ایران یا چپ قدرت را بدست میگیرد و آزادی را برقرار میکند، یا راست از روز اول پرچم اختناق را زمین میزند. برای آن تصویر سیاهی که راست پرو غربی دارد، پذیرش تصویر اسلامیزه شده اپوزیسیون امروز راحتتر است. برای همین اکنون در صحنه سیاست دو تصویر داریم. یکی کسی که حجاب مردانه سر میکند، از منتظری دفاع میکند و جدی جدی هم حجاب را قبول دارد و هم منتظری را، یکی تصویری که خودش محجبه نیست، سلطنت طلب است، مشروطه خواه است اما فقط با یک ویترین دیگر هم از محجبه شدن مردان و هم از "بهانه منتظری" دفاع میکند. این دومی راست پرو غرب است که روشن و شفاف گفته است چون نوبتش نیست، فعلن در مقابل چپ از همین خانواده سیاسی واپسگرای ملی/اسلامی دفاع میکند. این سازش سیاسی در مقطع انقلاب 57 نیز میان این دو جنبش صورت گرفت، فقط معادله عوض شده است.

سئوال آخر این است که کمونیسم کارگری کجاست؟ تصویر این جنبش کجا قابل روئیت است؟



به این سئوال در مقاله بعدی پاسخ میدهم. به اعتقاد من چپ ایران در مواجه با این تلاطم انقلابی بلکل به لحاظ نظری و سیاسی تغییر کرد. در نتیجه مواجه با این وضعیت دو خط سیاسی بلکل شکست خوردند. همزمان به باور من یک چپ جوان و سازش ناپذیر جدید در داخل کشور متولد شده است.

پرونده خط و سیاست کارگر کارگری که مسئولیت شکست آن و تبدیل آن به یک ظرفیت فوق ارتجاعی را رهبری حزب حکمتیست ومشخصن کورش مدرسی به عهده گرفت در شکل سابق بسته شده است. خط و سیاست انتظار انقلاب بر خلاف انتظار در حال خاکستری شدن است، میرود به ظرفیتهای جدید سیاسی شکل بدهد. اگر به انقلاب 57 رجوع کنید می بینید "مشی چریکی" را جدال نظری ویژه ای شکست نداد. انقلاب 57 آن را تغییر داد و مکاتب جدید فکری بر پایه ابراز وجود سیاسی طبقه کارگر ایجاد شد. الان ما دوباره با این وضع مواجهیم. به این بحث در فرصت بعدی میپردازم.
 

 

خانه    |    مطالب    |    نظریات    |    تلنگر    |    پیوندها    |    تماس