تاریخ انتشار: 17.09.2013
آیا آمریکا
آخوندها را در ایران به قدرت رساند؟
رضا پرچی زاده
اخیرا در گیر و دار آشوبهای مصر و سوریه، جمهوری اسلامی و برخی
همراهان دیروز و مخالفان امروزش که گرچه عمدتا در تبعیدند و ظاهرا
خواهان سرنگونی رژیم اند اما به نظر میرسد که کماکان به «آرمانهای
انقلاب اسلامی» وفادار باشند، بی وقفه بر طبل مذمت «دخالت خارجی»
در این کشورها میکوبند و آن را توطئه «امپریالیسم» مینامند. بر
فرض مثال، آنها مدام آنچه در مصر اتفاق افتاد را «کودتای آمریکایی»
مینامند و مردم مصر را بابت این اتفاق نکوهش میکنند و ادعا
میکنند که انقلابیون مصر به «بیراهه» رفتهاند.
همه اینها در حالی است که شواهد نشان میدهد که این در حقیقت اخوان
المسلمین بودند که به حمایت آمریکا دلگرم بودند، که شاید از این
نشات میگرفته که آمریکاییها جدا به اخوان المسلمین اقبال
داشتهاند. اینکه آمریکا تا لحظه آخر در قبال مصر مواضع مبهم گرفت
و نه آنچه اتفاق افتاد را تایید کرد و نه تکذیب خود نشان از مسائل
پشت پرده دارد. از قضا، در آخرین تماس تلفنی ژنرال سیسی با محمد
مرسی به مورخه ۲ جولای ۲۰۱۳ که متن آن در ۵ جولای در روزنامه
الوطنمصر منتشر شد (برای ترجمه انگلیسی اینجا را ببینید)، مرسی به
سیسی گفته بود که «شما قصد دارید کودتا کنید، و آمریکا برای این
کار از شما نخواهد گذشت»؛ که سیسی هم در جواب گفته بود: «آنچه برای
ما مهم است نظر مردم است، و نه آمریکا».
اکنون، جدای از این حقیقت که آنچه جمهوری اسلامی خود امروز در
افغانستان و عراق و به خصوص در سوریه میکند نه تنها مصداق دخالت
خارجی است که هیچ دست کمی هم از «امپریالیسم» ندارد، حقیقت این است
که حرف و حدیثهای مستدل و نسبتا مستندی وجود دارد که نشان میدهد
خود آخوندها و متحدانِ آن زمانشان هم به احتمال زیاد در پی «دخالت
خارجی»، آن هم از سوی دشمن خونیشان، «آمریکای جهانخوار»، در
ایران به قدرت رسیدند؛ منتهی الان چون «مصلحتِ» هیچکدامشان نیست،
هیچکدام هم در این باره هیچ نمیگویند.
برای مثال، جودیث وایر در گزارش مفصلی تحت عنوان «چگونه کارتر و
برژینسکی کارت اسلامگرایی را بازی کردند» که برای شماره ۷ (آگوست/نوامبر
۱۹۸۰) مجله تحلیلی ای آی آر نوشته، خلاصه ای از اسنادی که «شورای
روابط خارجی نیویورک» به نام «پروژه مطالعات دهه هشتاد» منتشر کرده
را ارائه میکند، که به خوبی نشان میدهد که کابینه کارتر و به
خصوص برژینسکی برای تغییر رویه آمریکا در ایران برنامههای درازمدت
داشتهاند. با این وجود، در این مقاله تنها قصد دارم دخالت مستقیم
آمریکا در به قدرت رسیدن آخوندها را از طریق کند و کاو در چند سند
و مدرک مربوط بررسی کنم.
داستان از آنجا آغاز میشود که در دسامبر ۱۹۷۸ (دی ۵۷)، رابرت
هویزر (۱۹۲۴-۱۹۹۷)، ژنرال عالی-رتبه نیروی هوایی ارتش آمریکا و
معاون الکساندر هیگ، رئیس «ستادِ اروپاییِ ارتش آمریکا» و از
فرماندهان ناتو، از سوی کاخ سفید به قصد ماموریتی با اهداف نامعلوم
به تهران اعزام میشود. حضور هویزر در تهران البته امر غریبی نبوده
است، و به گفته شاه در کتاب پاسخ به تاریخ (۱۳۵۸)، مسافرتهای وی
به ایران «جنبه تشریفاتی نداشت، و او برای دیدار با فرمانده قوای
مسلح ایران که یکی از کشورهای عضو پیمان مرکزی [CENTO] بود، به
ایران میآمد» (۲۴۵). با این وجود، باز به گفته شاه: «رفت و آمدهای
ژنرال هویزر همواره از چند هفته قبل برنامه ریزی میشد، ولی این
بار جنبه ای اسرارآمیز داشت» (۲۴۵).
به نوشته روزنامه اطلاعات– که در آن زمان به دست انقلابیون افتاده
بود – به مورخه چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۵۷، «در آمریکا رسما اعلام شده
بود که سفر هویزر با تلاشهای آمریکا در مورد مسئله وجود سلاحهای
پیشرفته آمریکایی موجود در ایران بستگی داشته است، اما مقامهای
نزدیک به دولت آمریکا میگویند ماموریت اصلی هویزر آن بود که بکوشد
ارتشیان را ترغیب به کنار ماندن از آشوبهای سیاسی نماید». در
ادامه هم از قول هاردینگ کارتر، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، نقل
شده که «ماموریت هویزر آن بوده است که با مقام های نظامی ایران
درباره روابط نظامی دو کشور و فروش اسلحه گفتگو کرده و نیز در مورد
حمایت آمریکا از قانون اساسی و دولت بختیار با آنان مشورت نماید و
امیدوار باشد که نظامیان ایران نیز از (بختیار) حمایت کنند».
اما شاه در این باره نظر دیگری دارد. به نظر وی، سفر هویزر به
تهران به قصد تسهیل انتقال حکومت به انقلابیون بوده است: «بالاخره
من یک بار ژنرال هویزر را به اتفاق سفیر آمریکا، آقای سالیوان،
ملاقات کردم. تنها چیزی که مورد علاقه هر دوی آنها بود، دانستن روز
و ساعت حرکت من از ایران بود» (۲۴۶). در این مدت، «ژنرال هویزر از
ارتشبد قره باغی، رئیس ستاد ارتش، خواست که ملاقاتی بین او و مهدی
بازرگان ترتیب دهد. ارتشبد قره باغی این تقاضا را به من گزارش داد.
نمیدانم در این ملاقات چه گذشت [هوشنگ نهاوندی در کتاب خمینی در
فرانسهدر این باره مینویسد که «یکی از ملاقات های ژنرال هویزر با
محمد بهشتی و مهدی بازرگان ۱۰ ساعت به طول انجامید»]. میدانم که
ارتشبد قره باغی از تمام قدرت خود استفاده کرد تا فرماندهان ارتش
ایران را از هر گونه اقدام و تصمیمی بازدارد. او اکنون تنها کسی
است که از جریان این مطلب اطلاع دارد، زیرا فرماندهان و امرای ارشد
ارتش ایران یکی پس از دیگری به قتل رسیدند، و تنها ارتشبد قره باغی
بهوسیله مهندس بازرگان از قتل نجات یافت. پس از آنکه من ایران را
ترک کردم، ژنرال هویزر باز چندین روز در ایران اقامت داشت. در این
هنگام چه گذشت؟ تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که ربیعی،
فرمانده نیروی هوایی ایران، طی محاکمهاش به قضات گفت: «ژنرال
هویزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد»»
(۲۴۶-۲۴۷).
حقیقت این است که هویزر به احتمال زیاد، برخلاف آنچه در اطلاعات
آمده بود، نه برای تهییج ارتش به دفاع از بختیار، بلکه مطابق آنچه
شاه میگوید، برای مطمئن شدن از عدم دخالت ارتش در درگیری میان
نیروهای سیاسی متخاصم – یعنی عین آنچه که به نظر میرسد آمریکا
میخواست اخیرا در مصر هم پیاده کند اما موفق نشد – که میتوانست
به فروپاشی ارتش منتهی شود و بدین ترتیب منافع آمریکا را در ایران
و در خاورمیانه به خطر بیندازد به تهران آمده بود. از قضا، ویلیام
سَفایر به تاریخ ۱۸ ژانویه ۱۹۸۰ مقاله ای در نیویورک تایمز تحت
عنوان «هویزر در ایران چه گفت؟» نوشت (در سن پیترزبورگ تایمز منتشر
شده) و در آن به شواهد و گفتگوهایی اشاره کرد که میتواند در این
باره بسیار روشنگر باشد.
چنانکه سفایر مینویسد، مطابق اسناد پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا)،
ژنرال دیوید جونز، رئیس وقت ستاد مشترک ارتش آمریکا، در دسامبر
۱۹۷۸ پیغامی برای هیگ در بروکسل میفرستد با این مضمون که کارتر،
رئیس جمهور وقت آمریکا، میخواهد هویزر را برای ملاقات با امرای
ارتش ایران به تهران بفرستد. در پاسخ به سوال هیگ که «هویزر را به
چه منظوری میخواهید به تهران بفرستید؟» جونز اظهار میدارد که «ماموریت
او تنها به این قصد خواهد بود تا مطمئن شویم که ارتش ایران در این
شرایط بحرانی از هم نخواهد پاشید». هیگ، ضمن مخالفت با فرستادن یک
فرد نظامی به ماموریتی سیاسی، اعتراض میکند که در این شرایط هر
تلاشی از سوی آمریکا برای بیرون راندن شاه از ایران میتواند به
فاجعه بینجامد.
در اینجا چارلز دانکن، معاون وزارت دفاع، وارد معرکه میشود، و به
هیگ اصرار میکند که «هدف از فرستادن هویزر به ایران تنها قوت قلب
دادن به ارتش است تا به حمایت آمریکا دلگرم باشد، مبادا که از هم
بپاشد». وقتی که هیگ باز هم زیر بار نمیرود، در حوالی کریسمس (دهم
یا یازدهم دی)، کارتر به دانکن دستور میدهد تا کانال هیگ را
نادیده بگیرد و خودش مستقیم با هویزر ارتباط گرفته او را روانه
ماموریت کند؛ امری که باعث میشود هیگ در مدتی کوتاه از پست خود
استعفا دهد. هویزر زمانی به تهران قدم میگذارد که ماموران «سی آی
ای» مدام از تهران به واشنگتن خبر کودتای قریب الوقوع ارتش به قصد
جلوگیری از افتادن قدرت به دست آخوندها را گزارش میکردهاند. با
این وجود، پس از مذاکره هویزر با امرای ارتش، چنین اتفاقی روی
نمیدهد.
از باقی ماجرا بر اساس اسناد و مدارک داخلی اطلاع داریم. ارتش در
روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ طی اعلامیهای که دو نوبت در بعد از ظهر از رادیو
پخش میشود، «بی طرفی» خود را اعلام میکند: «ارتش ایران وظیفه
دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را داشته و تاکنون
در آشوبهای داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولتهای
قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به
تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در ساعت ۱۰:۳۰ تشکیل و به
اتفاق آراء تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و
خونریزی بیشتر بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام
و به یگانهای نظامی دستور داده شده که به پادگانهای خود
مراجعه نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب
و وطن پرست ایران بود و خواهد بود و از خواستههای ملّت شریف
با تمام قدرت پشتیبانی مینماید». شاپور بختیار، نخست وزیر
سی-و-هفت-روزه ایران در بحران انقلاب، بعدا بارها نالید و از این
جفای امرای ارتش شکوه کرد؛ و مدام این را تکرار میکرد که «اگر
ارتش تنها چند روزی مقاومت میکرد، من خمینی را بر سر میز مذاکره
مینشاندم» تا مملکت بالکل بر باد نرود. اما وقایع سرِ دیگر داشت.
حال، سوالی که در اینجا پیش میآید این است که چگونه است که ارتشِ
«دست-پروردهِ آمریکا» که طبیعتا باید از «حکومت دست-نشانده آمریکا»
دفاع کند، به ناگاه تغییر رویه میدهد و در برابر «دشمنان آمریکا»
اسلحه بر زمین میگذارد؟ مقامات جمهوری اسلامی و البته بسیاری از
همراهان دیروز و مخالفان امروزش، در طول سی و خوردهای سال پس از
انقلاب همیشه کوشیدهاند اقدام ارتش در اعلام بیطرفی را امری «خودجوش»
و به نشانه حقانیتِ خود به ملت قالب کنند؛ چنانکه در قضیه همافران
در پادگان فرح آباد نیز چنین کردهاند. طبیعتا اعتراف به این حقیقت
که این «انقلاب ضدامپریالیستی» به کمک خود امپریالیسم به پیروزی
رسید البته باید هم برای همه اینها تابوی بزرگی باشد. از آن طرف،
آمریکا هم هیچ وقت به صراحت اعلام نکرده که این بلا را در حقیقت
خود بر سر خود و بر سر ایران آورده است؛ امری که نتیجهاش به مراتب
بدتر از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده است. در این باره، ظاهرا باید
کماکان منتظر «آزاد شدن اسناد» باشیم.
با این وجود، اعدامِ بلافاصله ارتشبدها، سپهبدها، سرلشکرها و
افسرانِ فراوان و پاکسازیِ کلیِ ارتش و جایگزینی تقریبا کامل آن با
سپاه پاسداران – که ارتش ایدئولوژیک رژیم است – به شدت با این
ادعای «خودجوش» بودن اعلام بیطرفی تناقض دارد. اگر ارتش با طیب
خاطر و با آگاهی از حقانیت آخوندها اعلام بیطرفی کرده بود، پس
چگونه است که برخی از سران برجسته آن بلافاصله روی پشت بام مدرسه
علوی تیرباران میشوند؟ و چرا ارتش در طول سالها پاکسازی
سیستماتیک میشود؟ و چرا امروز این سپاه است که نه تنها در حوزه
نظامی که در حیطه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... حرف اول را میزند؟
اینها همه به خوبی نشان میدهد که علی رغم اعلام بیطرفی ارتش، از
آنجا که ملایان میدانستند که این قضیه حقیقتا از کجا آب خورده است،
از تغییر رویهِ بعدیِ ارتش به دنبال تغییر استراتژی احتمالی آمریکا
در هراس بودهاند، فلذا تصمیم میگیرند که تا موقع مناسب است کار
را یکسره کنند.
مطابق این شواهد، اسناد، استدلالها و گمانه-زنیها، به نظر میرسد
که بلاتکلیفی در واشنگتن که به اتخاذ راهبردی نادرست از سوی آمریکا
در قبال انقلاب ایران انجامید، اصلیترین عامل به قدرت رسیدن
آخوندها و متحدان چندگاهی شان در ایران بوده باشد. چنانکه جان سی
کمپبل، در نقد کتابی که هویزر سالها بعد درباره این واقعه به نام
ماموریت به تهران (۱۹۸۷) نوشت، در شماره بهار ۱۹۸۷ مجله امور
خارجهبیان میکند، با وجودی که هویزر در این کتاب از اهداف واقعی
سفرش به تهران و از دستورات دقیقش چیزی نمیگوید، اما آنچه میگوید
به خوبی نشان از بلاتکلیفی واشنگتن در آن مقطع در قبال مساله ایران
دارد. از قضا، چنانکه هوشنگ نهاوندی نقل میکند، دو رئیس جمهور
بعدی آمریکا نیز به طور سربسته به خطای استراتژیک واشنگتن در این
باره اعتراف کردهاند. رونالد ریگان طی مناظره انتخاباتی با رقیب
دموکرات خود، والتر ماندل، اظهار کرده بود که «سیاست غلط ما که
باعث سقوط شاه ایران شد، لکه سیاهی در تاریخ ایالات متحده است».
جورج بوش پدر هم بعدها گفته بود که «مأموریتی که به ژنرال هویزر به
منظور فلج کردن ارتش ایران تفویض شد، یک خطای بزرگ بود».
چنانکه مشخص است، دولتمردان آمریکا، در تب و تاب سالهای واپسین
جنگ سرد، با رویکردی کوته-بینانه، منافع ملی خویش را تنها در گروی
حفظ ارتشی میدیدند که طی سالیان دراز میلیاردها دلار خرج تجهیزش
کرده بودند تا بدینوسیله از یک طرف جلوی نفوذ کمونیسم در ایران و
فراتر از ایران را بگیرند و از طرف دیگر آن را به پلیس خاورمیانه
تبدیل کنند؛ و اینکه چه کسی یا کسانی بر آن ارتش فرمان برانند را
چندان مهم نمیدانستند؛ لذا به غلط قدمی برداشتند که نه تنها ارتش
ایران را در عمل نابود کرد، که تمام ایران و بلکه قسمتی عمده از
خاورمیانه را از حوزه نفوذ آنها خارج ساخت و از یک طرف تحت سلطه
دشمن دیرین شان روسیه و از طرف دیگر به زیر یوغ «استکبارستیزان»
جنایتکار انداخت.
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|