مقاله

 
 
فصل بعد   فصل قبل

 

 

اسیران نظم نوین

 



در 25 اسفند، زندانی 25 ساله ای به نام سجاد دست به خودکشی زد و خودش را در یکی از چادرها به دار آویخت. فردای آن روز سرگرد اوبراین به زندان تیف آمد و در یک سخنرانی 2 ساعته به گونه ی غیر مستقیم گفت که آزادی زندانیان ممکن است از 2 تا 7 سال به درازا بکشد. چند ساعت پس از رفتن سرگرد یکی دیگر از زندانیان به نام غفور خودش را با تیغ زد و پیکر نیمه جانش را از تیف بیرون بردند. در آن فضای ملتهب کسانی که رویدادهای درون زندان را به ارتش آمریکا گزارش می دادند، با تهدید دیگر زندانیان در تلاش برای آرام کردن فضای زندان بودند. به ناگزیر درگیری پیش آمد. در آن درگیری بخشی از خبرچینان ارتش آمریکا گوشمالی داده شدند و ارتش آمریکا محل زندگی آنها را جدا کرد. شماری از زندانیان طرف درگیری با آنها هم به قفس فرستاده شدند.


قفس به محوطه ی کوچکی می گفتند که با سیم خاردار از همه جا جدا شده بود و هر وسیله ای را برای زندانیان از بالای سیم خاردار پرت می کردند. مانند گذشته جایی برای پرسش و اعتراض هم نبود. پس از آن نوبت همه ی زندانیان بود که مشمول قانون " تنبیه برای همه" شوند!


روز سه شنبه و شب چهارشنبه سوری از ساعت 7 صبح حدود 100 سرباز آمریکایی با امکانات و وسایل سرکوب به داخل زندان هجوم آوردند. تیف آنان را "چماقداران بوش" لقب داده بود. همه ی زندانیان را از چادر بیرون کشیدند و دستبند و پابند زدند. همه به حالت درازکش روی زمین خوابانده شدند. سیگار کشیدن و غذا خوردن را ممنوع کردند. هر سه ساعت یک بار هم اگر کسی اصرار می کرد با دستان بسته او را به سرویس می بردند. پس از چند ساعت وسایلمان را از تیف خارج کردند و لباسهایمان را هم درآوردند و به هر نفر ، تنها یک پیراهن آبی رنگ دادند. استفاده از هرگونه پوشش دیگر و لباس گرم را هم ممنوع کردند. وسایل درون چادرها و حتی در چادرها را هم باخود بردند. این وضع تا ساعت 11 شب ادامه داشت. سرمای کویر تا مغز استخوان نفوذ کرده بود و ما به این می اندیشیدیم که چرا جدا شدن از یک گروه – آنگونه که خودشان می گفتند- تروریستی باید برایمان چنین سنگین تمام شود. خب البته داشتیم فرهنگ آمریکایی را می شناختیم! برای شناخت فرهنگ آمریکایی ، هیچ نیازی به سفر به آمریکا نیست. آمریکا کشوری است که نرفته هم میشود آن را شناخت؛ چون از فرق سر تا ماتحت ان ، همه چیزش صادراتی است و ما داشتیم نمونه صادراتی دموکراسی و آزادی آن را تحمل میکردیم !!


ساعت 12 نیمه شب، هنگامی که کارشان به پایان رسید همه را دوباره بازرسی بدنی کردند تا مبادا در طول روز کسی آب سنگین یا اورانیوم غنی شده تولید کرده باشد! سپس به هر نفر یک پتو دادند. درون چادرها سردتر از بیرون بود. خوابیدن در آن سرما با یک پیراهن و یک پتو ممکن نبود. فردای آن روز و در صف آمار، چهره ی زندانیان، خسته و فرسوده بود. لباسهای نازک آبی و بی خوابی و سوز سرد بامداد کویر همه را وادار کرد که پتوها را به خود بپیچند و راه بروند تا اندکی گرم شوند. پس از آمار، از لای سیم خاردار یک بطری آب برایمان انداختند و پس از آن هم یک جیره غذای بسته بندی شده ی جنگی که آن را هم باید با دست می خوردیم چون قاشق پلاستیکی را هم ممنوع کرده بودند. در آن اوضاع غذا خوردن مقدور نبود اما سربازان تهدید کردند که اگر نخوریم وضع از آن هم بدتر می شود.


نزدیک ظهر فرمانده ی دژبانی کل عراق، سرهنگ فیلیپ با حفاظتی هالیوودی وارد تیف شد! ابتدا تهدید کرد که اگر اعتراض کنید به زندان ابوغریب ویا گوانتاناموی B یا زندان دیگو گارسیا فرستاده می شوید. سپس افزود: "وزارت خارجه با شما کار دارد و هرگاه کارش به پایان رسید به صلیب سرخ اجازه خواهیم داد که از زندان بازدید کند". بیشتر زندانیان متوجه بودند که سرهنگ دروغ می گوید،چون وعده هایی که میداد،شبیه دروغهای کودکانه بود. پس از رفتن سرهنگ فیلیپ، تیف با گرمای نیمروزی پیوند خورد.

کارنامه سرهنگ دیوید فیلیپ درزندان تیف معادل جنایت جنگی است.....

انتقال افراد بیمار با دست بند و پابند در داخل بشکه به بیمارستان

-دایر کردن ایزولیشن در محوطه باز زیر آفتاب سوزان عراق برای زندانیان تیف که افراد جدا شده را در زیر آفتاب قرار می دادید که نفرات از شدت گرما از حال می رفتند.

-دستور حمله به چادرهای محل زندگی زندانیان به بهانه های مختلف و ضرب و شتم زندانیان با باتوم و شوکرهای الکتریکی.

-عدم دسترسی مریض ها به دارو و پزشک.

-جا کردن 10 تا 14 نفر در یک چادر کوچک و ندادن امکانات آن هم در گرمای طاقت فرسای عراق و سرمای سوزناک کویری.

-قطع هواخوری و نیم ساعت قدم زدن در محوطه بیرونی زندان برای تنبیه عمومی.

-قطع آب حمام برای تنبیه عمومی آنهم حمامی که از لحظه ورود تا پایان دوش گرفتن و لباس پوشیدن زندانیان فقط 3 دقیقه زمان داشتند که به دستور شما از رفتن زندانیان به حمام جلوگیری می شد.

-در طی روز 5 بار آمارگیری که هر بار بیش از 1 ساعت افراد را سرپا نگه می داشتید و روزهایی بود که در طی یک شب 3 یا 4 بار تا صبح زندانیان را از خواب بیدار و در محوطه زندان به خط می کردید، چه در گرمای تابستان و چه در سرمای زمستان یک نوع شکنجه روحی بود که هر کس هم اعتراضی می کرد باید از دست سربازان شما کتک می خورد و روی زمین کشان کشان به ایزولیشنی که در محوطه باز درست کرده بودید فرستاده می شد.
.....



روز پنجم نوروز 83 وزارت امور خارجه ی آمریکا مصاحبه با زندانیان را آغاز کرد. 5 پرسش برای همه مشترک بود: 1- چرا به مجاهدین پیوستی؟ 2- چرا جدا شدی؟ 3-چه آموزشهایی دیده ای؟ 4- چرا به ایران نمی روی؟ 5-به کجا می خواهی بروی؟
آن سرکوبی که در شب چهارشنبه سوری انجام داده بودند تازه آغاز کارشان بود. پس از آن هر شب، سربازان به درون زندان یورش می آوردند ، یک چادر را انتخاب می کردند و آنرا به هم می ریختند و وسایل آن را هم می بردند که برای پس گرفتن آنها باید خواهش و تمنا می کردیم. یعنی هر شب چماقشان را نشان می دادند. 4 نفر دیگر از زندانیان هم به دلیل اعتراض به این روند، روانه ی قفس شدند.

کار وزارت خارجه ی آمریکا با زندانیان تیف، 2 روز بیشتر طول نکشید و سپس بی درنگ مصاحبه با مجاهدین مانده در قرارگاه اشرف را آغاز کردند. شماری از نفرات همانجا اعلام جدایی کردند و به زندان تیف آمدند. آنان کسانی بودند که یا نمی دانستند شرایط تیف چگونه است و یا زندان تیف را به تشکیلات مجاهدین ترجیح می دادند. اوضاع نابسامان زندانیان در تیف، هر روز خودش را به شکلی نشان می داد که شایعترین نوع آن، حرف زدن با خود و درگیریهای بی معنی و ناسزاگویی به زمین و زمان بود.
10 چادر صحرایی در دل کویر و 6 سرویس صحرایی برای 200 نفر، شکل و شمایل زندان تیف بود؛ زندانی که گاهی چادرهای آن هم با توفان سنگین شن و خاک فرومی ریختند. دارایی هر زندانی هم عبارت بود از یک پتو، یک پیراهن آبی، یک حوله بهمراه یک برچسب تروریست و انبوهی سیم خاردار!
در میانه های فروردین، بحرانهای داخلی عراق اوج گرفت. MI یا همان رکن 2 در ارتش آمریکا پی در پی و روزانه نفراتی را انتخاب کرده و برای بازجویی با خود می بردند. یک عضو قدیمی مجاهدین به نام فتح الله فتحی که به او پاسدار فتحی هم می گفتند، در این زمینه با MI همکاری نزدیک می کرد. یک بار هم به صراحت در حضور همه ی زندانیان گفت: "اگر من جای ارتش آمریکا بودم پاسخ هر اعتراضی را با گلوله می دادم". به هر حال هر چه بود دستپخت رهبر عقیدتی بود!
هر روز که می گذشت نگهبانان بر لایه های سیم خاردار می افزودند و مدارهای حفاظتی بیشتری نصب می کردند و البته با این استدلال که اینها برای حفاظت از زندانیان است، حال آن که همیشه لوله ی تفنگهایشان به سوی خود ما بود!
روز جمعه 21 فروردین، یک گروه از وزارت امور خارجه به تیف آمد. این دیدار غیر رسمی بود. یکی از آنان گفت:" شما قربانی بازیهای سیاسی شده اید و ما هم نمی دانیم کی آزاد خواهید شد". پدر مقدس هنوز هم به تیف رفت و آمد داشت و همچنان تبلیغ مسیحیت می کرد؛ یک روش قدیمی با کمی تفاوت! در تاریخ چین هم پیش از انقلاب، مبلغان مسیحی اروپایی به عنوان جاده صاف کن های ارتش عمل می کردند و چینی ها دل پرخونی از این شعبده بازی داشتند.
روز 16 آوریل سرگرد "وایپ" همراه با مترجم رسمی ارتش آمریکا به تیف آمد و به روشنی گفت: "زندانیان تیف اسیر جنگی هستند"! پرسشهای فراوانی هم مطرح شد که سرگرد، هر کدام را که مایل بود پاسخ می داد و دیگران را هم تهدید می کرد. سرگرد گفت:" پس از پایان کار وزارت خارجه با همه مجاهدین، هیاتی پرونده ی شما را بررسی خواهد کرد و رای نهایی را صادر می کند. چنانچه مشخص شود که خطری برای منافع ملی آمریکا دارید که مجرم هستید و رسیدگی خواهد شد. و چنانچه بی خطر باشید، شما را تحویل صلیب سرخ خواهیم داد".


راستی اسیر جنگی به چه کسانی می گویند؟ تروریسم یعنی چه؟ مجاهدین خلق چه کسانی هستند؟ و ما چه کسانی بودیم؟!
در روز 23 آوریل یک عضو وزارت خارجه در تیف به ما گفت:" هر حرف یا وعده ای که تاکنون به شما داده شده، دروغ بوده! آزادی شما مشروط به حل یک معادله ی چند مجهولی سیاسی است". وی ادامه داد:" یک سیاستمدار خوب کسی است که بتواند خوب دروغ بگوید". پرسیدیم:" پس این مارک تروریستی چه می شود" ؟ خنده ی معنی داری کرد و گفت:" کدام تروریست؟! در کاخ سفید همه می دانند که شما تروریست نیستید. این یک بازی سیاسی است"! هرچند او از تجربه ی تاریخی این داستان چیزی نگفت، اما سناریوی مک کارتیسم در دوران جنگ سرد هنوز یادمان هست که چگونه تحت عنوان مبارزه با کمونیسم، فاشیسم را بر جامعه ی آمریکا حاکم کردند و حالا هم "تروریسم" مد روز شده است.


درباره ی اسیر جنگی هم به سرگرد "وایپ" گفتیم که اسیران جنگی کسانی هستند که طرف جنگ هستند و زیر نظارت صلیب سرخ بوده و شش ماه پس از جنگ هم باید آزاد شوند. اما ما طرف جنگ نبودیم و مدتهاست که زندانی شما هستیم. کدامیک از قوانین اسیران جنگی شامل حال ما می شود؟ سرگرد به پرسشهای ما پاسخ نداد چون پاسخی نداشت. او تنها گفت: اگر مجاهدین در جنگ، دشمن ما نبودند و شلیکی به ما نکردند به این خاطر بود که قدرت آن را نداشتند و می دانستند آمریکا آنان را نابود خواهد کرد! استدلالش درست بود و این یعنی منطق تعادل قوا! نیازی نبود که سرگرد "وایپ" یادآوری کند که مجاهدین در برابر آمریکا بسیار ضعیف هستند و برای آمریکا از میان بردن فیزیکی آنان کار دشواری نبود. اما چرا این کار را نکرد؟


اگر خمینی کمر به قتل عام زندانیان بست نشانه ی قدرت و توانش نبود و همچنین اگر آمریکا هم مجاهدین را قتل عام نکرد از سر دلسوزی اش به آنان نبود. فرزانه ای گفته بود که اندازه دلسوزی آمریکا، بستگی به قطر اسکناسش دارد! رهبر عقیدتی هم انصافا" خوب ثابت کرد که امپریالیزم ببر کاغذی نیست! هنگامی که بی درنگ پس از سرنگونی صدام، رجوی پیام داد و سیاست خط موازی با صاحبخانه ی جدید (آمریکا) را تشریح کرد که خلاصه ی آن همکاری های کامل اطلاعاتی، سیاسی و نظامی با دولت آمریکا بود؛ باید هم ناگهان از نگاه ها پنهان می شد.


به هر حال، ما را اسیر جنگی تعریف کردند. اما دریغ از حق و حقوق یک اسیر جنگی! در 30 ژوئن 2004 دولت آمریکا این بار تعریف تازه ای از ما کرد و ما را شهروند حفاظت شده در بند چهارم کنوانسیون ژنو قرار داد. اما حتی با این تعریف هم تغییری در اوضاع زندان تیف ایجاد نشد. حتی یک نمونه از بندهای کنوانسیون ژنو هم در زندان تیف اجرا نمی شد و این مثلث سیاسی شومی بود که ما در آن زندانی شده بودیم. در یکی از گفتگوهایی که یک روز با یکی از فرماندهان ارتش آمریکا داشتیم، وی گفت: "راستش من و سربازانم هم متناقض هستیم اما این شغل من است".


در اوایل ماه می، وضع بهداشتی خوبی نداشتیم. یک هفته بود که آب سرویسهای بهداشتی قطع بود و سرویسهای صحرایی هم تخلیه نمی شد و قابل استفاده نبود. به ناچار زندانیان در همان محوطه ی زندان، زمین را گود می کردند و ... ! شگفتا که ارتش ایالات متحده ی آمریکا هم همواره زندانیان را به صبر و سکوت دعوت می کرد و به جای آب و مواد بهداشتی، روزی یک مهر و جانماز به زندانیان می داد! این است احمقانه ترین نوع نگرش به انسان.


در میانه های اردیبهشت ماه "تلفن" به تیف آوردند! اما کسی نمی توانست تماس بگیرد چون وسایل زندانیان غارت شده بود! 4 روز طول کشید تا هر زندانی وسایلش را از محلی شبیه به زباله دان پیدا کند. بخشی از وسایل هم گم شده بود. روز 13 اردیبهشت83 کارمندان وزارت خارجه ی آمریکا که کار مصاحبه با مجاهدین را به پایان رسانده بودند، با اتوبوسی به تیف آمدند، چند عکس یادگاری گرفتند و از آن سوی سیم خاردار به زندانیان دلداری دادند که اگر بی گناه باشید پس از روی کار آمدن دولت عراق شما را تحویل صلیب سرخ می دهیم. در طول مصاحبه های وزارت خارجه با مجاهدین، حدود 500 نفر از سازمان جدا شدند و به زندان تیف آمدند. یکی از کارمندان وزارت خارجه به صراحت گفت:" ما می دانیم چرا نفرات بیشتری جدا نشدند. زیرا همه فهمیده اند که راهی برای بیرون رفتن از تیف وجود ندارد"! آن کارمند توضیح بیشتری نداد نیازی هم به توضیح نبود. زندان تیف گورستان بزرگی شده بود که اعضای جدا شده از مجاهدین در آنجا به گونه ای قانونی دفن می شدند و روشن بود که این کار با توافق کامل رهبر عقیدتی و دولت آمریکا انجام شده است. دولت ایالات متحده ی آمریکا به اصرار خواهان حفظ تشکیلات مجاهدین بود تا در برابر رژیم ایران با چنین کارتی بازی کند. و نخستین الزام حفظ تشکیلات مجاهدین هم، بستن هر راهی به بیرون از طریق زندانی کردن اعضای جدا شده ی مجاهدین بود. حتی مسولین ارشد مجاهدین هم به صراحت به نفرات گفته بودند که هر کس به تیف برود در آنجا دفن می شود. "سیاست خط موازی" یعنی همین!
روز سه شنبه 6 ماه می، سرهنگ فیلیپ برای بار دوم به تیف آمد و گفت:" آزادی شما در دست من و امثال من نیست. اما تلاش می کنیم تا وضع زندان بهتر شود". روز چهارشنبه 7 می، چند عضو وزارت خارجه به زندان آمدند و خبر آوردند که دولت آمریکا تلاش می کند تا با کمک صلیب سرخ از دولت ایران برای شما عفو عمومی بگیرد تا به ایران برگردید! صحبت از عفو داوطلبانه بود و ما نیاز به عفو ولایت فقیه داشتیم! اینرا دولت آمریکا گفت!لازم نبودتا تصریح کنیم که ما جرمی مرتکب نشده بودیم تا نیازی به عفوداشته باشیم!بلکه این سران نظام ولی فقیه هستند که نیازبه عفوازطرف مردم ایران دارند!! هرچند افسران آمریکایی تاکید می کردند که کسی را به زور روانه ی ایران نخواهند کرد. اما مشخص بود که کاری خواهند کرد که استرداد به ایران آرزوی بیشتر زندانیان شود و داوطلبانه به ایران بروند. مجاهدین در انتقال شیوه های خودشان به ارتش امریکا به راستی که سنگ تمام گذاشتند.


روز شنبه 19 اردیبهشت ماه چند مقام قضایی از ارتش آمریکا به تیف آمدند و گفتند:" هیات بازبینی از روز 10 می پرونده ی شما را مطالعه می کند و حرفهای نهایی را خواهد زد. کسی حق قانونی برای دیدار با هیات را ندارد اما هیات (دادگاه) هر کس را که لازم بداند احضار خواهد کرد. اگر کسی حرفی با دادگاه دارد باید بنویسد. اگر دادگاه رای به آزادی شما بدهد، شما تحویل صلیب سرخ خواهید شد و اگر رای به ادامه ی بازداشت بدهد به شما ابلاغ می شود و نفرات محکوم حق استیناف خواهند داشت".


در گرماگرم محاکمه ی ما به جرم مخالفت با رژیم ایران، خبر شکنجه در زندان ابوغریب روی آنتن رفته بود! ما تعجب نکردیم چون برای ما چیز تازه ای نبود. ما در ویتنام نبودیم اما داستانهایش را شنیدیم و خواندیم. عراق هم نخستین کشوری نبود که به نام دموکراسی خاک آن را به توبره می کشیدند. ابوغریب هم تنها زندان عراق نبود. شکنجه های زندان ابوغریب در برابر بسیاری دیگر از فجایع و جنایتها به حساب نمی آمد. اما جوهره و محتوای این اعمال، گویای یک نگرش واحد و ارتجاعی به انسان است. روز چهارم دوران سیاهچال در تیف، یک گروهبان آمریکایی با بیل مدفوع خشکیده ای را به داخل سیاهچال آورده بود و گفته بود:" برایتان شکلات آورده ام" و یکی از زندانیان را وامی دارد تا آن را از نزدیک چک کند و در همان لحظه عکسی از او می گیرند و می خندند. در زندان اوین هم، لاجوردی،یک زندانی سیاسی به نام "ناصر" را وادار کرده بود تا از مدفوع خودش بخورد. من پس از سالها ناصر را خارج از ایران دیدم که دچار بی تعادلی روحی شدید شده بود.


ذات این گونه رفتار از تصمیمهای فردی ناشی نمی شود. در ویتنام هم خیلی وقایع روی داد و امروزه کسی نمی پرسد که کدام سرباز، گروهبان یا سرهنگی آن جنایت را کرده بود. تاریخچه ی جنگ ویتنام را در مجموع دولت ایالات متحده رقم زده است. در عراق یا جبهه های دیگر هم همگان تلاش می کنند که چنین جنایاتی را به بی اخلاقی یک یا چند نفر محدود کنند و آن را کمرنگ نشان بدهند. در قتلهای زنجیره ای هم عده ای خودسرانه عمل کردند و سپس "سعید امامی"(یا اسلامی) در حمام خودکشی شد! "زهرا کاظمی" خبرنگار ایرانی- کانادایی هم در حضور "قاضی مرتضوی" به خودش ضربه ی مغزی زد! دیوید کلی هم در لندن زیر فشار رسانه های گروهی مورد خودکشی واقع شد. ! باور کنیم که شکنجه در زندانهای عراق را هم عده ای خودسرانه انجام دادند!!عرعرعرعرعررررررررررر
مسئولیت آغاز جنگ عراق به گردن یک سرباز یا یک سرهنگ نیست. آغاز این جنگ ریشه در همان تفکری دارد که برای رسیدن به اهداف استراتژیک خود، در قرن بیست و یکم هنوز هم جنگ را نعمتی الهی می داند؛ جنگی که دلایل آغاز آن به اندازه ای دروغ و مضحک بود که اگر بانیان آن سر سوزنی شعور می داشتند، اساسا" جنگی آغاز نمی شد.هم اکنون اما ، خبری از حیا و شرف و انسانیت نیست. روزی که اعلام شد یک سرباز آمریکایی به خاطر شکنجه در زندان ابوغریب محاکمه می شود، کاری که ما کردیم تنها خنده بود. بیچاره جامعه ی آمریکا که باید چنین نمایشی را باور کند!اگرکرده باشد....

سرهنگی به نام "هنری" در سیاهچال به زندانیان تیف گفت:" تصمیم به زندانی کردن و سرکوب شما، از سوی مقامات بلند پایه در کاخ سفید گرفته شده است. دولت ایالات متحده برای پیشبرد سیاستهایش باید قوانین را دور بزند". یک پزشک آمریکایی هم در سیاهچال به زندانیان گفته بود که: "چنانچه در بدنشان اثری از آلودگیهای شیمیایی یا هر گونه زخم مشکوکی مشاهده کردند بی درنگ اطلاع دهند". معنایش این است که زندانیان را موش آزمایشگاهی کرده بودند. اینکه در ابوغریب بر زندانیان چه گذشت؛ اینکه در ویتنام چه جنایات و فجایعی رخ داد؛ همه و همه به چگونگی امر می پردازد و نه به چرایی آن. و راستی چرا جنگ!؟


در هالیوود هم تبلیغ می کنند که آمریکا در ویتنام شکست خورد و در عراق پیروز شد! این همان آدرس غلطی است که به خورد افکار عمومی داده می شود. جنگ ویتنام شکست نبود؛ حماقتی باور نکردنی بود؛ محصول مشترک سیاست، "نیکسون" و "کیسینجر" ! به قول "فالاچی"، جنگ ویتنام برای "نیکسینجر" شبیه یک بازی شده بود. با ژنرال "چیاپ" صبحانه می خوردند و همزمان به "وان تیو" قول بمباران "هانوی" را می دادند. به راحتی از کاخ سفید به پکن و کرملین و پاریس می رفتند و حالا هم همان بازی را در عراق به راه انداخته بودند. نه در ویتنام و نه در عراق، طراحان جنگ به دنبال پیروزی نبوده و نیستند. آنچه که مهم است خود جنگ است تا با سیاستی تدریجی به دنبال معاملات استراتزیک میان خود و دیگران، به بزم خون نشسته و از آن سرمست شوند! بهای آن را هم مردم عراق و آمریکا و ویتنام و دیگر جاها می پردازند. و بیچاره آن جامعه ایست که هنوز تردید دارد "جنگ" ،بزرگترین حماقت تاریخ بشر است.

روز دوشنبه 11 می، یکی از زندانیان به نام "ایرج" با 20 سال سن، تعادل روحی خود را از دست داد که او را با دستبند و پابند به قفس منتقل کردند. روز پنجشنبه 24 اردیبهشت 3 نفر از زندانیان قصد فرار داشتند که موفق نشدند و همه ی زندانیان را تنبیه دسته جمعی کردند. در بازجویی از زندانیان فراری پرسیده بودند که کجا می خواستند بروند و زندانیان پاسخ داده بودند به UN. سپس بازجوها به آنها خندیده بوده و گفته بودند که UN و صلیب سرخ خود ما هستیم!!


روز پنجشنبه 20 می، یکی از زندانیان به علت بیماری فشار خون، اعتراض مختصری به وضع تغذیه کرد. ابتدا او را با کلت الکتریکی بی هوش کردند و سپس درست مانند فیلمهای هالیوود دست و پای او را با زنجیر بستند و با 8 سرباز مسلح به سلول انفرادی فرستادند. تا حدود 2 سال غذای زندانیان تیف جیره ی جنگی بود. خلاصه اینکه این هم بخشی از فرهنگ آمریکایی بوده و هست؛ هالیوود از سیاستمداران و نظامیان الگو می گیرد و سیاستمداران و نظامیان هم از هالیوود!


زندانیان تیف در برابر خالقان نظم نوین چهار گزینه بیشتر نداشتند: صبر، فرار، خودکشی و یا دیوانه شدن! تنها گزینه ی ناممکن هم آزادی بود!


از اواخر ماه می یا نیمه های خرداد، هوا دیگر گرم نبود بلکه داغ شده بود. آبی که برای خوردن می دادند 50 درجه گرما داشت و البته نیمی از سهمیه ی آب آشامیدنی را برای امور بهداشت شخصی استفاده می کردیم. یک ژنراتور کوچک برق هم آنجا گذاشته بودند که هفته ای 5 روز خراب بود! تر دید نداشتیم که همه ی این فشارها عمدی است. چرا که هیچ سرباز و افسری خودسرانه کاری را انجام نمی دهد بلکه دستور می گیرد. آن روزها، پی در پی وعده ی دیدار ما را با صلیب سرخ می دادند؛ وعده ای که هرگز به حقیقت نپیوست.
در اواخر می ، زندانی 25 ساله ای به نام "امین" خودکشی کرد. روز یکشنبه 30 می هم نماینده ای از سفارت پاکستان را به تیف آوردند تا برای بازگشت بلوچهای تیف که تابعیت دوگانه داشتند وارد مذاکره شود. شماری از بلوچها برای بازگشت به پاکستان موافقت کردند. در ماه ژوئن با گرمای بی سابقه ای روبرو بودیم. نیروهای آمریکایی هم به جای حل مشکلات زندانیان، هر شب به درون زندان هجوم می آوردند، چادرها را به هم می زدند و نیمه های شب با فریادهای آزار دهنده از بلندگو، زندانیان را از خواب بیدار می کردند و پس از یک ساعت سرپا نگه داشتن دوباره همه را به درون چادرها روانه می کردند.یک فشار روحی و جنگ روانی به همان دلیل یا همان جرمی که سربازان هم از آن بی خبر بودند! گرچه طبیعی هم بود. چون به یک سرباز آموزش می دهند که چگونه فکر نکند و تنها دستور را اجرا کند. خیلی وقتها زمان بندی 3 دقیقه ای حمام را هم کم می کردند و سر 2 دقیقه آب را قطع می کردند و با تهدید و تحقیر هر کس را در هر وضعیتی که بود به زندان بازمی گرداندند. یکی از زندانیان به نام "ایوب" را که حاضر نشده بود با بدن پوشیده از کف لباس بپوشد، 4 روز به انفرادی یا قفس فرستادند


روز پنجشنبه 10 ژوئن، سرگرد "وایپ" به تیف آمد و گفت تا دو هفته ی دیگر برگه های تبرئه ی شما به دستتان می رسد. پس از آن صلیب سرخ برای فرستادن زندانیان به ایران اقدام می کند و کسانی هم که نمی خواهند به ایران بروند می توانند به نزد مجاهدین بازگردند! و افزود که راه دیگری هم وجود ندارد. این تئوری "مسعود رجوی" بود که سرگرد وایپ برایمان تکرار می کرد. کمی مسخره به نظر می آمد زیرا در شرایطی بودیم که قاعدتاٌ دولت آمریکا باید تکلیف ما را روشن می کرد. اما روح و قوانین سازمان از سوی ارتش آمریکا بر تیف حاکم شده بود. خود نیروهای آمریکایی هم اذعان داشتند که این یک توافق میان سازمان مجاهدین و پنتاگون است.
در میانه های ژوئن، 2 نفر دیگر از زندانیان دست به خودکشی زدند. ارتش آمریکا هم دست به تنبیه همگانی زد. برق و جیره ی سیگار را قطع کردند تا کسی هوس خودکشی نکند. در همان روزها، سرهنگ فیلیپ در یک نشست سه ساعته با نمایندگان زندانیان اعلام کرد کسانی که به ایران نمی روند و پیش مجاهدین هم بازنمی گردند، هیچ چشم انداز دیگری پیش رویشان نیست! معنای چنین حرفی برای ما بسیار روشن بود: ارتش آمریکا وظیفه ی پیش بردن خط مجاهدین را در تیف به عهده گرفته بود.

 

جالب آنکه هر سال هم وزارت خارجه نام مجاهدین را در فهرست سازمانهای تروریستی می آورد و با چه لعاب و القابی هم از آن یاد می کرد، در حالی که با رهبران همان سازمان به اصطلاح تروریستی، در توافق کامل بود. این یک بام و دو هوا در سیاست خارجی آمریکا چندان غیر طبیعی نیست. این به ذات کاپیتالیزم برمی گردد تا از هر کارتی، آنجا که لازم است، بازی بگیرد. اگر ایرادی هم هست در افراد نیست. چون به عنوان فرد، هیچیک از رهبران سیاسی به تنهایی توان تخریب جهان را ندارند. هنگامی که جامعه بیمار شد، آنگاه ماجراجویان سیاست باز، در آن نفوذ خواهند کرد و هر ناممکنی، ممکن می شود؛ جامعه ای که به رسانه های همگانی و دستگاه تبلیغات، اعتماد دارد و هنوز به جنگ باور دارد؛ جامعه ای که به حاکمیت، توان و مشروعیت بخشیده است و به ازای آن از حاکمیت، هویت می گیرد؛ هویتی کاملاٌ بیگانه با خود و تهی از ارزشهای انسانی، چنین جامعه ای بیمار است.

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس