مقاله

 

 

تاریخ انتشار:24.05.2015

اول باید بمیری !

hoshyaresmaeil@live.com

 

دست و پایم بسته بود . رگهای گردنم گرفته بود ، نفسم به سختی بالا میآمد . 2 نفر در اطرافم یه کارهایی میکردند و مستمر میگفتند که کارت تمام است ....آخر خطی...آخرین آرزوت را بگو....وصیت کن....من هم فقط با چشمهایم دنبال راه نجات میگشتم . ناامید شده بودم و لحظه تمام کردن خودم را باید میدیدم . از خواب پریدم و خبری نبود نفسم به آرامی صدایش شنیده میشد . حس خوبی داشتم اما درهمان حالت نیمه بیداری صحنه های خواب در ذهنم نشسته بود . به تعبیر خواب و باقی داستانهای قدیمی باوری نداشتم ، اما به تجربه و معمولا ، بعد ازهر خوابی که شفاف میدیدم ، منتظر یک اتفاقی میماندم .

 

 

صبح نسخه جدیدی از کتاب چاپ شده در نوروز را زیر بغلم زدم و رفتم به سمت محل کار فلانی ( از دوستان قدیمی ) بدون اطلاع قبلی و بدون هماهنگی ، تا کتاب را هدیه کنم . در بین راه خواب شب قبل هم اتوماتیک مرور میشد . بعد از مدتی پیاده روی ، یکی از فلانی های قدیمی دیگر را دیدم . اول نشناختم و بعد به هم نزدیکتر شدیم هردو هم را شناختیم . به به اسماعیل چطوری ؟ اینجا چه میکنی ؟ به به تو چطوری فلانی و کلا چه میکنی ؟ شاید 2 دقیقه ای طول نکشید . جواب دادم هیچ . همینطوری از اینجا رد میشدم . او هم متقابلا گفت : منم هیچی . همینطوری از اینجا رد میشدم . ظاهرا حرف دیگری نمانده بود وخداحافظی کردیم . چند قدم بعد برگشت گفت: راستی اون یکی فلانی یادت هست ؟ یادم نیآمد... کمی راهنمایی و آدرس داد تا بالاخره شناختم . گفتم چی شده ؟ گفت : پدرش مرحوم شده و الان مراسم ختم است و برویم فاتحه ای بخوانیم ! نگاهی معنی دار بهش کردم و فلانی متوجه شد و گفت : میدانم این چیزها را قبول نداری ، ولی تو فاتحه نخوان . آشناهای قدیمی را میبینی و  شراب خوبی هم هست !

 

 

بیشتر تعجب کرده بودم و فلانی کمی توضیح داد که آن مرحوم وصیت کرده اگر بستگانش و اگر کلا هرکسی مراسم یادبودی خواست بگیرد حتما در یک سالن 2 اتاقه مراسم بگذارد . در یک اتاق و روی یکی از میزها قرآن و خرما و حلوا....و اتاق و میز بعدی شراب و ترانه ای ملایم....

 

 

برایم جالب شده بود سریع توی ذهنم ملاقات با فلانی اول را کنسل کردم و با همان کتاب زیر بغل راهی مراسم شدیم . حرفهای فلانی درست بود و مراسم طبق وصیت مرحوم در سالنی با 2 اتاق مجزا و 2 سرویس متفاوت . اتاق قرآن و خرما و حلوا بوی گلاب هم میداد با 2 مهمان...اتاق شراب و ترانه ، بوی شراب گرفته بود با حدود 20 مهمان ! بطری ها سریع باز و خالی میشد . چانه ها برای حرف گرم شده بود و تقربیا تمامی حضار از خوبی ها و شجاعت ومردانگی وخصلتهای نامرئی...آن مرحوم میگفتند ! آن مرحوم هنرمند خوبی بود ، میتوانست دیوان شعر بنویسد ، اگر کار فیلم میکرد حتما اسکار هم میگرفت ، خیلی دست کمک وسیعی داشت ، خیلی به محیط زیست علاقه داشت ، اولین بار قانون برابری زن و مرد به ذهن آن مرحوم زده بود، برای سفر فضایی هم ثبت نام کرده بود ولی عمرش کفاف نداد....یکی از مهمانان هم با سن 30 سالگی اش ، خاطره ای از دوران سربازی آن مرحوم تعریف میکرد که 60 سال پیش اتفاق افتاده بود و آن فلانی در 30 سالگی شاهدش بوده است.... میدانستم تب الکل اکثر مواقع اثری خوب دارد ، ولی نه تا این حد و اندازه !

 

 

بطری ها به کارتون سوم نرسیده بود که آن 2 مهمان اتاق قرآن و خرما هم عصا زنان به بقیه ما ملحق شدند و حتی پیشنهاد دادند که ظروف حاوی خرما را به همین میز منتقل کنند جهت مزه کردن با شراب خوب است و حتی پیشنهاد دادند که برای شادی روح آن مرحوم بقیه الزامات موجود در اتاق قرآن تا آخر مراسم جمع نشود و به حالت سمبلیک بماند . فقط صدای نوار قرآن را کم کردند ، تا اندازه ای که فقط روح مرحوم بشنود !

 

 

بالاخره همان فلانی که من را از کنار خیابان به مراسم رسانده بود ، آمد و گفت : این کتاب چیه که ولش نمیکنی و ازهمان خیابان محکم زیر بغلت بود . به شوخی گفتم : به تو چه فضول ! و اصرار دوباره فلانی ، که دارم از فضولی خفه میشم و اینا....کتاب را انداختم روی میز . همه مشغول کار خودشان بودند . فلانی کتاب را برداشت و نگاهی به تیتر کرد و مقدمه اش را سرپایی خواند و گفت : جالبه . من معمولا کارهایت را دنبال میکنم . من خوشم میاد ، ساده و قابل فهم ولی نه برای همه ، بی تعارف و بی رحم برای همه....اهل لوس بازی و پسر خاله بازی با کسی نیستی ، اشکالاتی هم حتما باید باشد . این روش یا نگرش همین امروزهم فهمش برای خیلی ها مشکل نیست ، ولی من مطمئن هستم روزی دیگر این ادبیات و کلمات دافعه انگیز نخواهد بود !

 

 

با پوزخند مسخره ای خواستم حرفش را تمام کنم که فلانی با سماجت دوباره حرفش را تکرار کرد....و در ادامه گفت نه تنها دافعه ای نخواهد بود بلکه یحتمل جاذبه جایش را میگیرد ، فقط یه شرط داره ! این بار با تعجب و کمی نگرانی به سمتش خیره شدم و منتظر ماندم تا شرطش را بگوید . حالا من داشتم از فضولی خفه میشدم که شرط یا پیامش چیه و یا ازکجا ؟ فلانی آخرین جرعه را به قول خودش ، به سلامتی و شادی روح آن مرحوم بلعید و گفت : تنها شرطش اینه که اول باید بمیری ...

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

24.05.2015

 

 

یه جایی دیدم نوشته بود تولد هژیر مبارک....خوشم اومد . روزانه بالای یک میلیون تولد در جهان اتفاق میافتد . هر تولدی محصول جنگی بین 2 میلیارد اسپرم است و بعد در میان آن 2 میلیارد من وتو میآییم . پس هر تولدی جای تبریک دارد . چون برنده ها متولد میشوند .

 اسماعیل هوشیار. 24.05.2015

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد