مقاله

 

 عواطف در گلو خفه شده !!

 

 

اسم من میر باقر صداقی است  بعد  از 15 سال اولین تماس من در تیف با مادرم صورت گرفت .  تا آنمدت والدین من از من هیچ اطلاعی نداشتند 4سال است که در هر تماس با پدر و مادرم مورد سئوال واقع میگیرم که از واقف چه خبر ؟  

چه دارم که بگویم جزء احساس گناه دیگر تاب شنیدن گریه های مادرم را ندارم در تقصیرهایم خواستم با تماسهای مستمر تلفنی خنده را به صورت مادرم برگردانم اما افسوس هر چه تلاش میکنم راه بجای نمیبرم

دلداریهای من دیگر جوابی نداره . دریکی از تماسهای تلفنی که با مادرم داشتم به من میگفت سه شب خواب تو چشمام نمیاد همه جا روی در و دیوار چهره واقف را میبینم نکنه مرده تو به من راستشو نمیگی قاب عکس واقف توی بغلم همه اش گریه میکنم مگر اشرف چه خراب شده ای است که توش یک تلفن هم پیدا نمیشه وقتی تو پیشش بودی خیالم راحت بود که در کوه کمر کسی هست که زیر بغلش رو بگیره اما حالا چی اون با یک پای مریض چکار کنه زیر دست و پا له میشه

من بعنوان یک مبارزه باید بگویم علتی که من به این راه کشیده شده ام  اوج احساسات و عواطف انسانی بوده.

احساس مسئولیت در قبال انسان. اما سازمانی که من در آن بوده ام متاسفانه تهی از هرگونه انسانیت است و من به این علت از آنها  جدا شده ام که سوار بر ریا و دغل بوده است و همواره با شستشوی مغزی میخواست از ما رباط و ماشین جنگی بسازد و عواطف انسانی را در ما خفه کنه 

کسانیکه در سازمان مجاهدین خلق و ارتش   من و برادرم را میشناختند شاهد هستند که ما صمیمی ترین برادر با هم بوده ایم و خیلیها حسرت ما را در سازمان میخوردند اما بدلایلی از هم جدا افتاده ایم شبی که من میخواستم سازمان را ترک کنم از برادرم خواستم با هم برویم او به من گفت من پیر شده ام تازه با این پای مریض کجا بروم تو شانس داری شانست را امتحان کن حتی در اولین و آخرین ملاقاتی که در تیف با او داشتم باز تاکید او بر سن بالا و مریضی پا بود

سازمان به امید اینکه مرا به مزدور خود در تیف تبدیل کند امکان یک ملاقات را به ما داد اما این اولین و آخرین ملاقاتی بود که من با برادرم داشتم   چون به موضوعات صحبت بین من و برادرم پی برده بود از آنوقت به بعد دیگر امکان ملاقات با برادرم را نداشتم و بعدها در تیف از جدا شده ها مثل غلامرضا شنیدم که برای او در یگان دیگ و عملیات جاری و تیغ و تیغ کشی راه انداخته اند تا علیه من موضع بگیرد و بگوید که برادر من بریده است و من در جواب میخواهم بگویم در سازمان مجاهدین تنها بریده ها مسعود رجوی و مریم رجوی هست

روزیکه من به سازمان و قرارگاه اشرف وارد شدم 20 سال داشتم یادم از همان روز اول یک مشکل و تضاد جدی داشتم و آنهم دوری از خانواده . اول در خیال باطل خود فکر میکردم اگر درخواست تلفن بکنم جواب میگیرم اما خیلی زود فهمیدم از این چیزها خبری نیست با اینکه من واقف با هم از ایران خارج شده بودیم ولی من  حدودا سه ماه زودتر به عراق اعزام شده بودم  حتی سازمان  حاضر نبود من با واقف که درانجمن سازمان در ترکیه بود تماس بگیرم تا چه رسد با خانواده ام در ایران تا اینکه دقیقا یادم نیست سال 1368 بود یا 1369 که داستان زلزله شمال و شهر رشت پیش آمد در این زمان  فرجه باز کرده بودند که خانواده ها زلزله دیده با ایران تماس بگیرند و بعضا هم اجازه به نفرات دیگر هم میدادند تا با ایران با خانواده ها تماس بگیرند اما در آنزمان هم به درخواست من پاسخی داده نشده بود یادم هست خیلی شبها به یاد پدر و مادرم گریه میکردم اما کاری از دستم بر نمی آمد تا اینکه سال 1367 در قرارگاه باقر زاده یکی از فرمانده هان به اسم رسول مرا صدا کرد و گفت برو برادرت را پیدا کن بیا ر پیش من که خبر مهمی برایتان داریم و من اینکار را کردم رسول به ما گفت که از دختر خاله ات در آلمان نامه ای دریافت کرده ایم که پدرت در اثر فشار روحی سکته کرده است و نیاز هست شما با دست خط خود چند مطلب برا ی او نامه بنویسید و بعد نامه دختر خاله ام را بدست ما دارد

متن نامه این بود من ماههاست از طریق انجمن آلمان سعی در فرستادن این نامه برای شما دارم ولی سازمان مانع تراشی میکنند  و یک خانمی به اسم فهیمه مشکل ساز است پدرت از غم دوری شما سکته کرده است و رو به موت است لطفا چند خط برای او بنویسید و در ضمن از خودتان هم عکس بفرستید تا من برایشان بفرستم .من و واقف چند خط نوشتیم اما متاسفانه عکسی نداشتیم تا ضمیمه نامه کنیم ماهها سر یک دونه عکس سازمان مرا دواند و آخر سر هم که دید من ول کن نیستم مجبور شدن مرا برای عکاسی قرارگاه بفرستند تا دوتا عکس بگیرم یادم هست درست شش ماه طول کشید تا من دوتا عکس تهیه کنم چند خط هم نامه نوشتم و نامه را بدست مریم  اکبری دادم اما این عکسها و نامه هیچوقت ارسال نشد بعد از ماهها نامه را بدست برادرم داده بودند و گفته بودند که به برادرت بگو آدرس دختر خاله ات در آلمان عوض شده است ما نتوانستیم او را پیدا کنیم  و این دروغ زمانی برملاء شد که من در تیف با دختر خاله ام تماس گرفتم و او گفت 18 سال است که در آلمان زندگی میکنه و هیچوقت آدرسش عوض نشده است

یکسالی در تیف بودم که  امریکائیها برای اینکه ما بتوانیم با خانواده هایمان تماس بگیریم یک تلفن در اختیارمان گذاشته بودند همراه با مترجم که نقش کنترل کننده داشت به ترتیب چادر به چادر میامدند و به نفرات کمک میکردند تا شماره تلفن خانواده هایشان را پیدا بکنند از آنجائیکه خانواده من مجبور به ترک شهرمان شده بودند من نتوانستم شماره ای از آنها پیدا کنم تا اینکه اولین اکیپ اسرای جنگی عراق به کمک صلیب به ایران رفتند و این عاملی شد تا مادرم محل اقامت مرا پیدا بکنه و به من زنگ بزنه اما راستش از بس گیج شده بودم یادم نیست به مادرم چی گفتم در مدتی که در زندان تیف بودم هرگز به مادرم نگفتم که من در زندان هستم در این تماسها متوجه شدم پدرم سه بار سکته کرده است دو بار قلبی و یک بار مغزی و اگر یک بار دیگر سکته کند دیگر هیچ امیدی نیست خانم مریم رجوی در فرانسه شکلات فرانسوی میخورد و خانواده های ما در حسرت یک تلفن سالیان سال لحظه شماری میکنند .بله قضاوت با تاریخ است و خوشبختانه امروز دنیای تکنولوژی و ارتباطات است و سازمان مجاهدین نخواهد توانست این موضوعات را  مخفی  نگه بدارد

 ذیلا نامه هایم را در رابطه با ملاقات برادرم را در اختیار عموم قرار میدهم تا خود شاهد باشید که سازمان با شکنجهای روحی به اسم عملیات جاری و دیگ چگونه نیروها را برآن وا میدارد تا عیله حتی خانواده خود موضع بگیرد

 

البته این یک نمونه از هزاران درخواست ملاقات من با برادرم است ذیلا نامه های به دست خط برادرم را خواهید دید که در اثر فشار روحی اعمال شده از طرف سازمان برادرم مجبور به نوشتن آنها شده است در حالیکه من مطمئن هستم که برادرم با میل خود دست به اینکار نزده است حتی اگر فردای روزگار باز در تلویزیون مجاهدین شاهد آن باشم که برادرم علیه من صحبت میکنه باز مطمئن هستم که در اثر فشار و شکنجه روحی دست به اینکار زده است .و اینها برخلاف آنچیزهای است که در روزهای آخر با هم صحبت کرده بودیم

البته باید بگویم همه چیز برای من مشخص و گویا است اما برای اینکه ذهن خواننده را بیشتر باز کنم میخواهم سئوال کنم  سازمان از چی نگران هست که نمیخواست من با برادرم ملاقات کنم بحث اطلاعاتی و امنیتی داشت البته که نه بخاطر 15 سالی که من در قرارگاه اشرف بوده ام سازمان چیزی مخفی کردنی ازمن نداشت و من به اندازه کافی ازاماکن واطلاعات لازم برخوردار بودم و هستم پس دغدغه چیست اگر به قول خودش نیروی پیشتاز است باید از این ملاقات استقبال میکرد تا یک نفر بیشتر را جذب بکن اما نکته در اینجاست .  درست برعکس سازمان از هرگونه ارتباط بیرونی مثل جن بسم الله میترسه چون خودش خوب میدونه چه بذری را کاشته و اگر دربها به بیرون باز باشه چیزی از دودمانش باقی نمی ماند . بعد از جنگلهای آمازون منظورم جاهائیکه انسانهای بدوی و آدم خوار زندگی میکنند تنها جای که تلفن ندارد قرارگاه و پادگان اشرف است . بیش از  6 سالی است که دولت سابق عراق یعنی صدام حسین سرنگون شده است و ارتش مجاهدین بدلیل ماهیت نظامیش دیگر موضوعیتی برای حضور در عراق نداره چون کارش در عراق تمام شده است اما اصرار بر این حضور بی معنی و نگه داشتن ساکنان قرارگاه اشرف در کشوری که تروریست و جنگ تهدید بلقوه ای برای آنان هست چه معنی سیاسی میتونه داشته باشه .باغچه داری و کاشت سبزی خوردن و گله داری در اشرف شیوه جدید مبارزه شده  است چرا باید این برده داری نوین ادامه پیدا بکنه چه خیر سیاسی و نظامی برای سازمان مجاهدین داره البته برای هر خواننده و حتی هر ره گذری حتی اگر در کار سیاست نباشد این کار بی معنی است و همه به صراحت میگویند این کار دیوانگی است . و البته سازمان هم میداند که هیچ سود سیاسی و استراتژیک برایش ندارد چون ماهیت نظام دولت عراق عوض شده است و تاریخ به عقب و دوران صدام حسین برنخواهد گشت

روزی که ما از زندان  تیف آزاد شدیم مشکل جدی با مردم عراق داشتیم بدلیل جرم و جنایتهای که سازمان در حق مردم عراق روا داشته بود دغدغه جدی ما مخفی کردن هویتمان از مردم عراق بود تقریبا نود درصد نفراتی که از زندان  تیف بیرون رفتند از زندانهای کرکوک و سلیمانیه و اربیل و موصل سر درآوردن و مردم کرد وقتی متوجه میشدند ما از مجاهدین هستیم با نفرت به ما نگاه میکرده اند در هیچ جا احساس آرامش نمیکردیم حال با این واقعیت سازمان مجاهدین  میخواهد نیروهایش را در عراق نگه دارد در منطقه ای که به صورت بلفعل و بلقوه برای نیروهایش خطر دارد و من از اینرو نگران حضور برادرم در عراق هستم و نمیخواهم برادرم قربانی جرم و  جهالت مریم و مسعود بشه

 از تمامی ارگانهای حقوق بشری و سازمانهای حقوق بشری درخواست کمک میکنم تا امکان تلفن و تماس مادرم و برادرم میرواقف صداقی را محیا کنند

میر باقر صداقی

2009/5/21

 

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد