تاریخ انتشار: 26.07.2014
نام همهٔ
فرزندان اسماعيل است، فروغِ جاودان. مرصاد. کشتار تابستان ۶۷
مهدی اصلانی
«انگار بویِ سوختن ستاره و صدایِ تيز کردنِ چاقوی کهنه میآمد.»
در آستانهیبيستوهفتمين سالروز کشتار تابستان ۶۷ قرار داريم.
اول گفته باشم آنچه را که میبايست پايان اين قصه باشد. کشتار
تابستان ۱۳۶۷ يک قتل از پيش برنامهريزی شده بود و روح الله خمينی
قاتل اصلی تابستان ۶۷ است. وی را بايد تجلی نابِ ماکياوليسم در
دورانِ مدرن به حساب آورد. او در پایبندی عملیاش به «هدف وسيله
را توجيه میکند» بذرِ دورويی را در زمينِ مساعدِ ايرانی کاشت.
هرجا از دستش برآمد «ای يار مبارکبادش» را سر داد و دست «قتلوا»
دين را با دستان بیاخلاقی سياسیاش بهم آميخت. در ميان تمامی
رهبران مذهبی جهان شايد هيچکس را نتوان در دروغگويی با خمينی
تاخت زد. وی دروغ را به يکی از بنيانهای نظامِ اسلامی بدل کرد و
اخلاق را در میانِ جانشينان و مريداناش به کالايی ناياب. و به
راستی که ديانت وی عين سياستش بود.
عملياتِ فروغِ جاودان يا به روايتِ حکومتيان مرصاد (کمينگاه) با «نامِ
نامی پيامبر اسلام» در تاريخِ ۳ مردادماه، يعنی روزِ عيدِ قربانِ
سال ۶۷ کليد زده شد: عيد قربان؛ شبِ وداع.
دو شب پيش از آغاز عمليات در ساعاتِ پايانیی نيمه شب ۳۱ تيرماه
مجاهدينی که از سراسر دنيا به «اشرف» فراخوانده شده بودند با
سخنانِ مسعود رجوی آمادهٔ فتح تهران شدند. آنها نمیدانستند که تا
چند روزِ آينده نه بدين علت که به همين بهانه، کشتارِ بزرگِ
زندانيان سياسی که از قبل برنامهريزی شده بود، در زندانهای سراسر
ايران کليد خواهد خورد. آنها نمیدانستند که بسياريشان در همان
شهرهای غربی به دار کشيده خواهند شد؛ تعداديشان در عمليات نظامی
خواهند سوخت؛ تعداديشان به اسارت در خواهند آمد. آنها نمیدانستند
که آنچه مقتدايشان، مسعود رجوی، «عملِ عاشوراگونه» نام نهاده است،
در عملياتِ کربلايیی خمينی سرکوب خواهد شد. (۱)
بايد سالها از آن پليدیی کمياب میگذشت تا پارهای مگوهای شبِ
وداع دانسته آيد. اين همه را نيز اغيار فاش کردند. نسلی از
خوبخواهانِ ايرانزمين در آن شبِ معروف، در پیِ هيپنوتيزمی سياسی
به قربانگاه اعزام شدند. تاريخِ عمليات به گونهای انتخاب شده بود
که خليلالله مجاهدين، ابراهيمِ دوران، بتواند کارد را بر گردنِ
فرزندانش که نامِ همهگيشان در آن شب اسماعيل شده بود بکشد. اين
کارد برخلافِ روايات، احاديث و آياتِ مقدسِ آسمانی با بُرايیی
واقعياتِ زمينی تا مغزِ استخوان دريد، و دريغ و دردا که ديگر هيچ
اسماعيلی به کف اندر نماند.
شبِ وداع ۳۱ تيرماه؛ آغاز عمليات فروغ، سوم مرداد. چرايی پاسخ به
اين تاًخير دوروزه همانا همزمانی عمليات و عيد قربان بود.
«فتحالله تو میری قزوين و تاکستان را میگيری» از سخنان مسعود
رجوی در نشستِ شرکت کنندهگان در شبِ عمليات «فروغ جاودان»؛ خطاب
به مهدی افتخاری (فرمانده فتحالله) فرماندهٔ محور قزوين. (۱)
با گذشت ثانيههای عصبکُشِ نيمه شب ۳۱ تيرماه و دقايق آغازين اول
مرداد ماه سال ۱۳۶۷ مسعود رجوی بر صحنه ظاهر میشود: «کارهای بزرگ
در پيشِ رو داريم. مگر ما نگفته بوديم که اول مهران بعداً تهران (دست
زدن حضار با شعار امروز مهران فردا تهران)» در همين زمان دو نفر
نقشهی بزرگی از ايران را آوردند و در سمت چپِ او، در کنارِ نقشهی
ديگری که قبلاً وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن
جمعيت، رجوی به طرف نقشه رفت و گفت: ديگر وقتِ آن رسيده است که به
ايران برويم. طرحِ عمليات بزرگی را کشيديم که در نهايت منجر به
فتح تهران و سقوطِ رژيم میشود. (هورای جمعيت) البته اين دفعه
احتياج به ماکت و کالک منطقهای نداشتيم. چون اين بار قرار است به
تهران برويم. (دست زدن حضار و شعار امروز مهران فردا تهران) البته
نامِ آن را با عنايت به نامِ پيامبر اسلام «فروغ جاويدان» نام
گذاردهايم (صلوات حضار) و عمليات را به اسم امام حسين (ع) آغاز
خواهيم کرد. [...] در اين عمليات مردم به حمايت از ما برمیخيزند.
کسانی که حاضرند با ما بيايند را از
پادگانها و مراکزِ سپاه مسلح کنيد و هر چه خواستند تا تهران
بيايند آنها را با خودتان ببريد. [...] در اين عمليات نيروهای
زيادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درِ زندانها که باز شود
آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نيروهای زندان بالقوه با
ما هستند. [...] اگرالان اقدام نکنيم فرصت از دست خواهد رفت زيرا
بعد از اينکه بين ايران و عراق صلح شود ما در اينجا قفل میشويم و
ديگر نمیتوانيم کاری انجام بدهيم و از لحاظِ سياسی تبديل به فسيل
میشويم. پس بايستی آخرين تلاش خودمان را هم بکنيم و يک بار ديگر
کل سازمان را به صحنه بفرستيم و مطمئن هستيم که پيروزيم و از هم
اکنون من اين پيروزی را به شما و خلق قهرمان ايران تبريک میگويم.
[...] لحظه
ی سرنوشت است مثل شب ۳۰ خرداد، مثل روز پرواز، مثل عزيمت
به اينجا. حتی اگر هيچ نمیداشتيم الا کِلاش (کلاشينکف)، بازهم
فرماندهی کّل میگفت برويد. در عملياتِ چلچراغ يک نفر به کمک شما
آمد و آن حضرت علی (ع) بود که به شما کمک کرد و اين بار هم حضرت
محمد (ص) و امام حسين (ع) به کمک شما میآيند.
و چنان شد که همهگان میدانند. مجاهدين با بسيج سراسری
نيروهايشان از سراسر جهان قريب به ۵۰۰۰ تن را به داخل مرزهای کشور
گسيل داشتند.
پاسداران تحقيرشده در جنگ که امام و مقتدايشان وعدهٔ اقامهٔ نماز
ظهر در کربلا و عصر در قدس داده بود با سبعيت تام ظرف چندروز نقطهٔ
پايانی بر اين خودزنی و ماجراجويی سياسی نهادند. ۱۳۰۴ مجاهد را
در همان شهرهای مرزی در غرب کشور کشتتند يا به دار کشيدند، و کمی
بيش از ۱۰۰ تن را به اسارت گرفته که از آن ميان تنها ۷-۶ تن زنده
ماندند. (۲)
اين چانه از آن گرم کردم و اين همه از آن رو نقل، که از «میانمتنها»
به متن اصلی رسيده و گفته باشم حرف اصلیام را. عمليات «فروغ»
بهانهای مناسب برای اجرايی کردنِ قتلعامدرمانی نظام در
همهکُشی تابستان ۱۳۶۷ بود. تابستان ۶۷ يک راز دولتی است. ۳۷ سال
است هيچ دولتمردی -مطلقاً هيچ- کلامی از آن اسيرکُشی بر زبان
نياورده است. تنها معترض به کشتارهای سال ۶۷ که مدتها پيش از
دايرهٔ تصميمگيری خارج شده بود، آيتاله منتظری بود که تاوانی سخت
و دشوار بابتِ اعتراضاش پرداخت.
از نيمهٔ دوم سال ۱۳۶۶ گزارش تيم پزشکی خمينی مرگ قريبالوقوع وی
را در مقابل کاربهدستان نظام نهاده بود. کارورزان نظام میبايست
به دورانِ دشوار پساخمينی میانديشند. کارورزانِ نظام نيازمند آن
بودند تا از اتوريتهٔ مذهبی و کاريزمای خمينی برای حل سه مسئلهٔ
کليدی به هنگامی که خمينی هنوز نفس میکشد، بهره جويند. اول: پايان
جنگی که تداومش ديگر نامقدور بود. دوم: حل معضلِ بزگِ جانشينی
رهبری با حذفِ کاملِ آيتالله منتظری. سوم: پاک کردن صورت مسئله و
حل معضل زندانی سياسی. هر سه را با کمال رازداری و پشت درهای بستهٔ
اتاقهای فکرشان اجرايی و عملياتی کردند.
من در زمان وقوع کشتار ساکن بند ۸ زندان گوهردشت بودم. به عنوان يک
شاهد قصد آن ندارم هرگز مقابلِ شهادتم سر خم کنم.
جمهوریی اسلامی را میتوان يکی از استثنايیترين حکومتهای همهٔ
دورانها ناميد. اين حکومت درست در مواقعی که به ظاهر در ضعيفترين
موقعيت قرار داشت، اقداماتی کرد که برای ما زندانيان غيرِ قابلِ
تحليل بود.
با رُخدادهايی که از اواخر سال ۱۳۶۶ در جبهههای جنگ به وقوع
پيوست، بوی الرحمانِ حکومت از ديوارهای زندان عبور کرده بود. هر
قدر حکومت به خفتِ بيشتری دچار میشد، گرايشِ مسلط زندانيان احساس
قدرت بيشتری میکرد.
حدود ۹ ماه پيش از کشتار روزی همهٔ ساکنان بند را به حياطِ هواخوری
بردند و پاسداران همهٔ دستنوشتههای زندانيان را ضبط کردند و
بدون هيچ توضيحی با خود بردند. به فاصلهای کوتاه همهٔ زندانيان را
به بازجويی کتبی فرا خواندند. دو ويژهگی اين بازجويی را از
بازجويیهای قبلی متمايز میکرد. ويژهگی اول آنکه بر پرسشهای
عقيدتی متمرکز بود. پرسشهايی مانند مسلمانی يا نه؟ مارکسيسم را
قبول داری يانه؟ ويژهگیی دوم آنکه قبل از آنکه گروه قبلی به
بند بازگردد، گروه بعدی را احضار میکردند. يعنی اينکه هيچکس
نمیتوانست از روی دستِ ديگری تقلب کند.
به دنبالِ اين حوادث که به شدت بویِ تفتيش عقايد میداد و معنای آن
چندان بر ما دانسته نبود، ترکيب عمومی زندانِ گوهردشت دستخوشِ
تغييراتِ اساسی شد. برای اولين بار شاهدِ آن بوديم که مديريتِ
زندانِ گوهردشت زندان را به دو بخشِ مذهبی و غيرِ مذهبی تقسيم کرد.
در طولِ سالهای ۶۶-۱۳۶۴ زندانبانان سعی داشتند از درگيری میانِ
نيروهای چپ و مجاهد حداکثر استفاده را ببرند. حال آنکه با
تقسيمبندی جديد، چنين موقعيتی از دست میرفت.
در تاريخ ۲۵ اسفندماه سال ۱۳۶۶ شهر مرزی و کُردنشينِ حلبچه که در
اشغال نيروهای ايرانی بود، توسط عراق بمباران شيميايی شد.
خبرگزاریها آمارِ کشتهشدهگان را نزديک به پنج هزار نفر اعلام
کردند. سلاخی بیرحمانهٔ مردم حلبچه هشداری بود به جمهوری اسلامی.
«از صدام بر میآمد که اين بمب را به کرمانشاه، تبريز و حتی با
موشک به تهران هم بزند. برای ما واقعاً اين نگرانی پيش آمده بود»
(۳)
با آغاز سالِ ۱۳۶۷ و موقعيتِ فلاکتبارِ جمهوری اسلامی، بازوی
نظامی مجاهدين در چندين عمليات نظامی، وارد مرزهای ايران شدند.
مهم-ترين اين عملياتها در هفتهٔ اول فروردين و تيرماه ۶۷ با
نامهای آفتاب و چلچراغ به اجرا در آمدند. در عمليات چلچراغ شهر
مهران چند روزی با شعار «امروز مهران فردا تهران» به دست مجاهدين
افتاد
در تاريخ ۱۲ تيرماه سال ۱۳۶۷ نيروی دريايی آمريکا از روی ناوِ
وينسنس موشکی به هواپيمای مسافربری ايرباس ايران که از بندرعباس
عازم دبی بود، شليک کرد. همهٔ ۳۰۰ مسافر هواپيما در دم پودر شدند.
از تيرماه سال ۱۳۶۷، درست يک ماه قبل از آغاز پروژهٔ کشتارِ بزرگ،
زندانيان مجاهد بندهای خود را به مناطقی آزادشده تبديل کرده
بودند. اکثرِ مجاهدينی که تا اواسطِ سالِ ۱۳۶۶ در مقابلِ سئوالِ
اتهام پاسخ میدادند، منافق. با تغييرِ شرايط تبديل به مجاهدان
سرِموضع شده بودند؛ گروهِ سرود تشکيل داده بودند وگاه و بیگاه
سرود میخواندند. مديريتِ زندان به پاسداران دستور داده بود
برخوردهای چندان خشنی با مجاهدين صورت نگيرد.
در محلههای قديمیی تهران، کفتربازهای حرفهای بر رویِ بامِ خود
دون میپاشيدند و کبوتران غريب را میگرفتند. اين کار را «غريبگيری»
میگفتند. از اوايلِ سالِ ۱۳۶۷ حکومت روی بامِ زندان دون پاشيد.
غريبگيری در موردِ مجاهدين با کيفيتی متفاوت اجرا شد. زندانبانان
با احداثِ اتوبانی يکطرفه چنان امکانِ مانوری برای برای مجاهدين
فراهم آوردند که انتهايش به گورستان ختم شد. روحالله خمينی با
کلامِ معروفِ «همه با هم» اش دست تمامی کارورزان نظام را در طشتِ
خون شستوشو داد. کشتار تابستان ۶۷ قتلی بود از پيش برنامهريزی
شده
و حرف آخر-شايد- آنکه: کشتار تابستان ۶۷ يک راز دولتی است و هنوز
پروندهای ناگشوده.
..........................................................
پانویس ها
۱- آخرين نشستِ عمومیی مسعود و مريم رجوی با نيروهای شرکت کننده
در عمليات فروغ جاودان. نگاه کنيد به «چه شگفت است عشق» همنشين
بهار، نيز کتاب مجاهدين خلق، از پيدايی تا فرجام. جلد سوم مؤسسهٔ
مطالعات و پژوهشهای سياسی چاپ دوم تهران پاييز ۱۳۸۵. و قسمتهايی
از تصاوير و صدایِ رجوی در برخی تارنماهای اينترنتی و شبکه يوتوب.
۲- يکی از آمارهای مشترک و نسبتا دقيق در ميان حکومتيان و سازمان
مجاهدين در ارتباط با کشتهشدهگان مجاهد در غرب کشور نشان از ۱۳۰۴
تن دارد. سازمان مجاهدين در ماههای اول پس از عمليات فروغ تلفات
خود را ۱۲۶۳ تن اعلام کرده بود. هنوز تعداد اسرای مجاهد عمليات «فروغ»
بر ما نادانسته است. تعداد تقريبی اسرای عمليات «فروغ» بيش از ۱۰۰
تن بوده که از اين تعداد تنها ۷-۶ تن زنده باقی ماندند
۳- نگاه کنيد به کتابِ هاشمی بدونِ رتوش. گفتوگوهای صادق
زيباکلام با هاشمی رفسنجانی. انتشارات روزنه. تهران چاپ دوم ۱۳۸۷
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|