تاریخ انتشار:14.10.2013
تلاشی برای
شناخت بحران میان سازمان مجاهدین ومنتقدان
مازیار ایزد پناه
بحرانی که هشت ماه پیش در میان مجاهدین و منتقدان آشکار شد همچنان
ادامه دارد.از ویژگی های این بحران می توان به:
- عدم امکان برای رهبری سازمان مجاهدین در نگاه داشتن برتری تئوریک
خود نسبت به منتقدان
- عدم پذیرش سکوتی که تا پیش از این از جانب سازمان به منتقدین
تحمیل شده بود و اینکه منتقدان دیگر مایل نیستند چون گذشته باز هم
با سکوت تنها نظاره گر روند اتفاقات باشند که در این رابطه وخیمتر
شدن اوضاع عراق و مجموعه خطراتی که اعضای سازمان در عراق را تهدید
می کند نقش مهمی داشته است.
- فعال شدن بسیاری هواداران در حمایت و طرح پرسش از این یا آن.
- استعفای دو عضو و مسئول کمیسیون "شورای ملی مقاومت" که طبیعتا آب
به آسیاب منتقدان ریخت و آنها را در پافشاری بر اهداف خود مصمّمتر
نمود.
هر چند در ابتدا دو عضو مستعفی حساب خود را از دیگر منتقدان جدا می
کردند اما بزودی با روشنتر شدن صف بندی ها آنها نیز با عبور از
تفاوتها به جمع منتقدین پیوستند همچنانکه بودند منتقدانی که با
کنار نهادن انتقادات خود در آنسوی در کنار سازمان قرار گرفتند.
در جستجوی راه های برون رفت از این بحران پیش از هر چیز لازم است
که به توضیح ریشه های آن پرداخت و برای شناخت ریشه های بحران ضروری
ست که در ابتدا میان دو سطح که تداخلشان تنها بن بست ها را دامن می
زند تمایز قایل شویم. بطور خاص می بایستی درک تئوریک از این بحران
و تظاهر و نمودهای عملی آنرا از یکدیگر تفکیک داد. در نوشته حاضر
با عبور از وقایع و نمودها تلاش خود را پیرامون شناخت و فهم تئوریک
بحران موجود متمرکز می کنیم.
پر واضح است که در همه سالیان گذشته دشمن اصلی هر دوی مجاهدین و
منتقدان رژیم جمهوری اسلامی بوده است و همچنان هست. هم سازمان
مجاهدین بعنوان پیشتاز انقلابی که با رژیم می جنگد و و هم منتقدان
که اساسا از نزدیکان سیاسی و یا از اعضای سابق این سازمانند که با
رژیم قرون وسطایی حاکم جنگیده اند نباید فراموش کنند که در هر حال
دشمن اصلی هر دو همچنان رژیم جمهوری اسلامی ست.
در این میان تمایل سازمان مجاهدین به کشیدن دیوار چین مصنوعیی میان
خود و منتقدان برای جدا نمودن صف خود و هوادرانش از آنها و تلاش
برای خائن همدست و مزدور رزیم معرفی نمودن منتقدان دلسوزی که همگی
کارنامه ای روشن در گذشته مبارزاتی خود و در اپوزیسیون با رژیم
جمهوری اسلامی دارند نه تنها نشان دهنده آن است که سازمان مجاهدین
یکبار دیگر تلاش دارد تا تاریخ را در ظرف کوچک عقاید تنگی که خود
برایش در نظر گرفته قرار دهد بلکه همجنین واژگون نمودن تمامی
دستاورد های مارکسیزم و دهن کجی آشکار به قانونمندی های مبارزه
علمی ست. حال آنکه میزان و معیار واقعی جدا نمودن صفها چیزی جز
خواست سرنگونی نظام جمهوری اسلامی نمی تواند باشد. در همین رابطه
آنچه که مهم است وحدت تمام نیروهای صف خلق در حمایت از انقلاب مردم
ایران است . انقلابی که سازمان مجاهدین در آن نقش پیشتاز انقلابی
را داشته و دارد. ناگفته روشن است که این اتحاد تا روز پیروزی مردم
در ریشه کن ساختن جمهوری اسلامی می بایستی پا بر جا بماند و تنها
سرنگونی نظام حاکم می تواند سکوی پرتاب هر فرد و هر جمعیت و گروهی
از جمله منتقدان و سازمان مجاهدین برای جدا نمودن صف خود در مبارزه
برای آزادی و عدالت اجتماعی باشد.
تا هنگامی که آگاهی و هوشیاری نسبت به این اتحاد و صف بندی واقعی
در برابر رژیم در نزد رهبری مجاهدین وجود عینی نیافته است بحران
حاضر همچنان پا بر جا خواهد بود و هر بار با هر مقاله و مطلبی به
نقطه آغاز خود برگشت داده شده و تکرار می گردد.
امروز تنها آگاهی و هوشیاری رهبری مجاهدین است که می تواند امکان
برون رفتن از بحران موجود را فراهم سازد و در این زمینه آنها می
بایستی مسئولیت خود را بر عهده بگیرند.
این بحران می تواند سبب تعمیق و پر بار شدن انقلاب گردد اگر هر دو
طرف با نشانه رفتن به سوی دشمن اصلی و استراتژیک مشترک در جهت
شناخت و رفع آن گام بر دارند.
حال که موضوع بحران مشخص است برای شناخت آن ضروری ست که جایگاه
سازمان مجاهدین و منتقدان در صف خلق روشن شود و در همین رابطه می
بایست میان سوژه تئوریک انقلاب و سوژه تاریخی و عملی آن تمایز قایل
شد. سوژه تئوریک خلق قهرمان ایران است و سوژه عملی سازمان رهبری
کننده و پیشتاز مبارزات مردم ایران. سازمان پیشتاز نه نماینده و
حاوی خلق به خودی خود که بطور ایدئولوژیک سیاسی و اقتصادی تحت
حاکمیت ارتجاع حاکم است بلکه برای خلق یعنی آگاه از روند شکل گیری
مبارزه خلق در تمامیتش و نقش او در این روند است.
آگاهی و فهم از بیرون توسط سازمان پیشتاز به روشنفکران و دیگر
اقشار و طبقات تحت ستم خلق داده می شود. جز این و در نبودن آگاهی
خلق به خودی خود و با نیروی خود راه جز به اصلاح طلبان کذایی رژیم
نمی برد.
در این میان منتقدان زیر حلقه ای از اقشار روشنفکر و آگاه خلق
هستند که اتفاقا بدلیل رابطه نزدیک با سازمان بسیاری از آگاهی و
فهم سیاسی خود را نیز از سازمان مجاهدین بعنوان پیشتاز انقلابی
دارند.
در بحران کنونی هر دو سوژه حضور دارند و نقش خود را بازی می کنند.
هم سوژه تئوریک در قالب منتقدان بعنوان بخشی از روشنفکران و اقشار
آگاه خلق خلقی که استراتژی و آینده انقلاب بر دوش او سوار است و هم
سوژه عملی یعنی سازمان انقلابی پیشتاز که وظیفه دارد استراتژی را
شرح دهد و مسئولیت آنرا نیز بر عهده بگیرد.
شاید روزی درک از دمکراسی و ازادی بطور آنتاگونیستی و عمیق مجاهدین
و منتقدان را در برابر یکدیگر قرار دهد اما امروز منفعت انقلاب و
همه نیروهای صف خلق در اتحاد بر علیه نظام قرون وسطایی حاکم است.
منظور از اتحاد تعطیلی تمام فعالیتها و آزادیهای دمکراتیک منتقدان
در برابر مجاهدین نیست چرا که در اینصورت کل مبارزه سیاسی برای
آزادی ضربات جبران ناپذیری خواهد خورد.
حمایت از مجاهدین تا آنجا که مبارزه شان انقلابی و بر علیه نظام
حاکم است یک وظیفه است اما این حمایت نباید مانع ازآزادی بیان و حق
انتقاد و نقد باشد بشرط آنکه انتقاد و نقد ها بر علیه منافع انقلاب
مردم ایران نباشد. سازمان مجاهدین بعنوان پیشتاز انقلابی باید به
وظایف خود آگاه باشد و فراموش نکند که مسئولیت و نقش اول را در
مجموعه مسائل مر بوط به آینده انقلاب بر عهده دارد.
تفاوت و رنگارنگی اندیشه ها و مبارزه ایدئولوژیک در صف خلق می
بایستی بعنوان مبنا و زمینه ضروری برای سازمان دادن بهتر مبارزه از
هر دو سو پذیرفته شود. به این ترتیب مبارزه ای که سازمان داده می
شود برای مجاهدین بعنوان سوژه تاریخی و عملی تنها یک سازماندهی
تشکلات صوری نیست بلکه یک محتوا ست. عمق بخشیدن به یک اراده مشترک
است که خود را در پی ریزی دایم یک بنای تئوریک و یک خط و برنامه و
پروژه مبارزاتی نشان می دهد.
بحران کنونی با نور دیگری بسیاری مطلق بینی ها را در روشنی قرار
داد و به ابعاد واقعی تر برگرداند. در تیرهای زهر آگینی که از دو
سوی روانه شد برخی شخصیت ها زخم خوردند و برخی دیگر آبدیده تر و
آگاهتر شدند همانند هر بحران دیگری در زندگی هر انسانی و یا هر
انقلابی اما در ورای اینهمه می توان اعتلای حقیقت گریخته و فراموش
شده را یافت.
نه سازمان مجاهدین الماس ناب است و نه هر انتقادی وحی منزل. هم
سازمان و هم منتقدان در بطن خود آیینه تناقضات فرهنگ و سیستم ارزشی
سرزمینی هستند که ریشه های خود را از آن گرفته اند.
منتقدان از یکسو خود را موظف به دفاع از مجاهدین می دانند و از سوی
دیگر اراده خود در دفاع از آزادیهای و حقوق دمکراتیک خود از جمله
حق انتقاد و نقد را بطور آگاهانه بیان می کنند. تحقق بخشیدن به این
خواسته اما در گرو به عقب راندن حد و حدودهایی ست که تا پیش از این
از سوی سازمان بر قرار شده است. کسب این اراده و مستحکم نمودن آن
برای بسیاری از منتقدان مبارزه در کادری بسیار محدود برای هدفی
ورای آن حد و حدودهای بر قرار شده از سوی سازمان است. در هر حال
منتقدان در هیئت یک جمع تلاش می کنند تا اراده خود در دفاع از
آزادیها و حقوق دمکراتیک شان را ثبت کنند حال آنکه کسب این این
حقوق و آزادیهای دمکراتیک تنها با پس زدن و مبارزه با حد و حدود و
نظم تعیین شده از سوی سازمان امکانپذیر است. سازمانی که خود از یک
سو کسب و احیای حقوق و آزادیهای دمکراتیک را هدف عالی همه خلق و از
جمله منتقدان قرار داده است و از سوی دیگر بهر قیمت می خواهد
منتقدان را در کادر حد و حدود تعین شده خود نگاه دارد.
بنا بر این در این بحران ما از یکسو با منتقدان مدافع مجاهدینی رو
برو هستیم که با مبارزه روزمره شان در پی پس زدن حدود تعین شده
برای کسب آزادیها و حقوق دمکراتیک خود هستند و از سوی دیگر با
پیشتاز انقلابیی که هدف غایی اش احیای حقوق و آزادیهای دمکراتیک
خلق و از جمله اقشار آگاه و روشنفکر و همین منتقدان است ولی در راه
رسیدن به این هدف اکنون به سرکوب منتقدان آزادیخواه می پردازد و
تلاش در نگاه داشتن آنها در کادر حد و حدودی دارد که که خواسته
آنها را پاسخگو نیست . حد و حدودی که سالیان سال است که از سوی
سازمان بر آنها تحمیل شده است. حد و حدودی که در یک کلام چیزی جز
سکوت و خاموشی نیست.
آنچه که از این تناقضات در صف خلق میان منتقدان و سازمان بدست می
آید پدید آمدن جریاناتی مقابل هم است. یکی سرکوبگر منتقدان با شعار
وفاداری به انقلاب دمکراتیک و آزادیخواهانه مردم ایران و دیگری
خواهان حقوق و آزادیهای دمکراتیک خود و مبارزه برای کسب آنها در
کنار دفاع از سازمان انقلابیی که به سرکوب منتقدان می پردازد. هر
دو جریان وفادار به انقلاب دمکراتیک و ازادیخواهانه مردم و هر دو
در معرض گرفتار شدن به تمایلات اپورتونیستی.
ریشه اپورتونیزم را می بایست در فضای سیاسیی که بمدت طولانی راکد
بوده است جستجو نمود. در این فضا دسترسی به اینترنت و سایت و شبکه
های اجتماعی اینترنتی نوعی احساس کاذب برابری با سازمان را در برخی
منتقدان بوجود آورده است تا بموجب آن توانایی خود را با سازمان
یکسان بپندارند. تشویق و ترغیب های برخی رسانه های استعماری و
وابسته از برخی از منتقدان نیز به این احساس توانایی برابر در ذهن
این بخش از منتقدان دامن می زند. ظاهرا بدلایلی شبیه به همین احساس
برابری با سازمان در نزد برخی منتقدان بوده است که لنین "اپورتونیزم
را ثمره و محصول برابری " دانسته است.
روزا لوگزامبورک روی این مکانیزم ظریف تا کید می کند که اپورتونیزم
بر زمینه وجود سازمان سیاسی است که شکل می گیرد . تاکیدی که از چشم
لنین دور نمانده است آنجا که اشاره می کند که ترس از انحلال
تشکیلات دستگیری رهبران کشتار کادرها و ضبط اموال و دارایی ها می
تواند راه به محافظه کاری و اپورتونیزم برد. در این راستا افتادن
به دام محافظه کاری و اپورتونیزم و دفاع از سازمان برای سازمان
تهدیدی ست که هم منتقدان و هم سازمان در معرض آن قرار دارند.
تجربه انقلابهای گذشته نشان داده است که بدون دمکراسی سازمان
انقلابی بی تردید در ارزشهای ارتجاعی حل خواهد شد ومنتقدان دمکرات
نیز جدای از سازمان انقلابی در ارزشهای ارتجاعی حل خواهند شد زیرا
آنها علاوه بر فطرت خود از آگاهی و انگیزه ای که که از سازمان می
گیرند نیز تغذیه می کنند.
سازمان پلی است میان آگاهی خلق و نقشی که بطور تئوریک بر عهده خلق
نهاده شده است. سازمان میانجی ضروری میان مقوله خلق و واقعیت
بخشیدن عملی و عینی به آن در جامعه ای است که تحت حاکمیت ارزشهای
ارتجاعی است. وظیفه سازمان تصور و آفرینش از ابتدا تا انتهای و حتی
در جزئیات تمامی شیوه های جدید و نو برای کمک به خلق نیست بلکه
وظیفه او کمک به خلق با گسترش دامنه آگاهی او در مبارزه برای آزادی
می باشد که در گیر آن است. وظیفه سازمان نگاه داشتن دو قطب مکمل
است که خود درمیان آندو تقسیم شده است. درک تئوریک از نقش خلق و
وصل و ارتباط با مبارزه آزادیخواهانه مردم . به پشتوانه ایندو ست
که سازمان استراتزی خود را تعریف می کند. شناخت و آگاهی از این
تفاوت اولین بیان حقیقی از پذیرفتن نظم و حد و حدودی نوین در رابطه
با نیروهای صف خلق نیز خواهد بود.
سازمان انقلابی شاهد زنده از نابرابری و نا همگون بودن نقش تاریخی
خلق و آگاهی اوست که بازیچه دست ایدئولوزی مذهبی حاکم شده است.
سازمان انقلابی واسطه میان خلقی ست که به نقش تاریخی خود آگاهی
ندارد و نظامی که می باید دگرگونش سازد. این سازمان بیانگر و زبان
گویای پروژه خلق برای آزادی ا ست.
یه این ترتیب به همان صورت که همزمان یک فاصله غیر ممتد و نا
پیوسته میان خلق آنچنان که در تاریخ هست و نقشی که برای تاریخ بازی
می کند وجود دارد سازمان انقلابی بشکل ممتد و پیوسته تکامل خلق
بعنوان حقیقت پنهان خلق آزادی و حاکمیت مردمی و ورای آنرا نماینگی
می کند. در اینجا هدف از شناخت نقش سازمان پیشتاز تنها توجیه
ضرورتش نیست بلکه این است که چه نوع سازمانی می باید باشد. چه نوع
قوانینی بر درون آن حاکم می باید حاکم باشد؟ مجموعه این قوانین است
که یک سازمان را به تنی واحد هماهنگ و همگون مبدل می سازد.
در سازمان مجاهدین اما رهبری فردی عینی و دمکراسی ذهنی بیانگر
وضعیت متناقض سازمانی ست که ریشه های خود را در همان ارزشها و
سیستم مذهبیی دارد که قصد ویران کردن و عبور از آن را با انقلاب
دارد.
"شورای ملی مقاومت" در مقطعی بعنوان فرمولی برای آشتی دادن این
تناقضات بنیان نهاده شد اما در واقع "شورا" ظرف کوچکی برای فرم
دمکراتیک دادن به خود جوشی شخصیت ها و نیروهای دمکرات آزادیخواه و
احیانا انقلابی بود در یک شبکه کاملا سانترالیزه بر گرد رهبری فردی
و بهمین جهت هم دیری نپایید که با شکست روبرو شد.
امروز دامنه مبارزه با سیستم و اندیشه رهبری مطلق فردی نه تنها
دامن ولایت فقیه و رژیم قرون وسطایی و ارتجاعی حاکم را گرفته بلکه
دامنگیر سازمانی نیز شده است که با همان رژیم در نبرد است. به این
ترتیب بحران کنونی بیانگر رسیدن موعد آشکار شدن حقیقت است. بیانگر
ساعت گردگیری و خانه تکانی در ایدئولوژی و تشکیلات سازمان و تعیین
حد و حدودی نوین است. امروز سازمان مجاهدین نمی تواند از تاریخ
بگریزد. واقعیت این است که اگر اعضای شورا استعفا نمی دادند همانند
بسیاری اعضای پیشین شورا دست آخر توسط خود سازمان کنار گذاشته می
شدند. استعفا یا اخراج هر دو بیانگر یک واقعیتند. حضور فعال چندین
عضو برجسته مستعفی یا اخراجی شورا در میان منتقدان خود یادآور آن
است که سازمان می بایستی طرحی نوین متناسب با نیاز های دمکراتیک
جامعه امروز و ابعاد بحران در رابطه با آزادی و دمکراسی در صف
نیروهای خلق و اقشار آگاه نزدیک به خود در اندازد. طرحی متناسب با
وظیفه تاریخی اش.
مطلب خوبی است . فقط ازنظر من یک اشکال یا کمبود ریشه ای دارد . این بحث با
یک جریان متعارف سیاسی قابل فهم است . نیرویی مثل مجاهدین با
ماهییت ایدئولوژیک و باقی قضایا اساسا نمیتواند رویکرد سیاسی داشته
باشد . مازیار در یک جایی باید به این مهم میپرداخت و بعد سهم
مجاهدین را درنظر میگرفت .
اسماعیل هوشیار
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|