.1 بحران ساختاری سرمایه با خوانش مارکس«پول وفاداری را به بی وفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتکار را به ارباب، ارباب را به خدمتکار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل میکند. چون پول به مثابه مفهومی فعال و موجود از ارزش، تمام چیزها را درهم میآٓمیزد و معاوضه میکند، خود نیز [بیان گر] درهم آمیختگی و معاوضهی عام همه چیزها – جهانی وارونه – یا به عبارتی درهم آمیختگی و معاوضهی همهی کیفیتهای طبیعی و انسانی اس
مناسبات سرمایهداری در سراسر جهان باردیگر به بحرانی فراگیر دچار شده است. سخن از بحرانیاست شدیدتر از بحران۳۳- ۱۹۲۹ که دستکم ۵۰ میلیون بیکار و سپس جنگ جهانی دوم، یا به بیانی مرگ میلیونها نفر و ویرانی جهان را در پیآورد. و از آن پس تا کنون، مرگومیرها، فساد، جنگها و کودتاها و تداوم تروریسم دولتی در سراسر جهان، این تنها گوشهای از جنایتهای سرمایهداران بر علیه بشریت و زیست و بوم جهان است. این بحران ذاتی، ریشه در سرشت سرمایه، در نیمهی دوم سال ۱۹۹۰ شدت گرفت و جنگ افغانستان و عراق و بالکان و میلیتاریسم حاکم در جهان را در پی داشت. جنگ ارزها در سراسر جهان شعلهور است. نشستها و جنجال کشورهای جی- ۲۰ و جی- ۸ کشورهای صنعتی و سرمایهداری و «در حال توسعه» در نیمه دوم سال ۲۰۱۰ بینتیجه و در بن بست پایان میگیرند. این جنگ، همانند دیگر جنگها، ویرانگر است؛ میلیونها انسان کارگر و تولید کننده و پرتاب شده در لایههای پایینی و گوشههای تنگدستی و فلاکت، جامعه جهانی را به خاکستر نشانیده و نابود میکند. معاون رییس بانک مرکزی انگلستان اقرار کرد که این ژرف ترین بحران اقتصادی در تاریخ انسان است. استوان مزاروش در گفتگویی با ماهنامه «سوسیالیست رویو» پیرامون «بحران ساختاری سرمایهداری و راه حل برون رفت از آن» افزود: «من تنها این را اضافه میکنم که این بزرگترین بحرانِ اقتصادی در تاریخ انسان نیست بلکه، بزرگترین بحران از هر لحاظ است. بحرانِ اقتصادی را نمیتوان از بقیهی سیستم جدا کرد به نطر من بحران کنونی مانند بحرانهای گذشته نیست؛ بحران کنونی بسیار ژرف است ... » [2] سرمایه چیست؟ هنگامی که از سرمایه سخن میگوییم، بایستی از پول، پیدایش سرمایه، شکلهای آن و انباشت را با بیان نقد اقتصاد سیاسی به نگرش مارکسی آن بیاغازیم. پول در گذر تاریخی خود از آغاز تا این برهه، سیری هزاران ساله پیموده است. در نیمه دوم سدهی چهاردهم میلادی و این برهه است که پول بهسان آکتوری نوین در نقش و وظیفههای چندگانهای در انباشت وارد میشود. سرمایه با شناسنامهی امروزین، در آغازگاهی و در واپسین روزگار مناسبات فئودالی در اروپای غربی و در نخسیتن کانون صنعتی جهان، در انگلستان نیمهی دوم سدهی چهاردهم میلادی، جلوهگر شد. انباشت بدوی، نخسیتن شکل پدیداری این سرمایه، به بیان مارکس، در یک فرایند و قانونمندی عام، خودنمایی کرد؛ همانند نخستین گناه، در افسانهی دینهای ابراهیمی که شیطان ، پس از رانده شدن از بارگاه حکومتی در غفلت خدا دوباره به بهشت میآید و با فریب حوا، و آلوده ساختن آدمی با خوردن میوه ممنوعه، انسان را برای همهی نسلها تا ابد گناهکار میسازد و تولید نسل و نسل در تولید و کشتن هابیل به دست قابیل کشاورز و باقی افسانه در کتابهای دینی؛ پول، به شکل غول سرمایه بدوی، در جهان آدمیان نیز عربده کشید. پول کاغذی یا فلز، نماینده قدرتی بود که هرخدایی را به زانو درمیآورد و هنوز هم، همانند خدای قرآن، قهار، مکروالماکرین، برای برخی که از برخی دیگر پستتر آفریده شدند و رحیم، برای برخی که از برخی دیگر که برتر آفریده شدند.[3]
سرمایه بدوی پول از سلب مالکیت و جنگ و گریز تاریخی از نظام بردهداری تا آستانهی تکوین به مناسبات سرمایهداری، الهیت خود را اعلام کرد: «سرمایه از لحاظ تاریخی، همواره با مالکیت ارضی ابتدا به شکل پول و ثروت نقدی، یعنی سرمایه تجاری و سرمایه ربایی، روبرو شد. با این همه، نیازی نیست تا به تاریخ تکوین سرمایه رجوع کنیم که تشخیص دهیم که پول نخستین شکل پدیداری آن است.»[4] به بیان دیگر، «انباشت بدوی سرمایه، یعنى تکوین تاریخى آن، به چه چیزی میانجامد؟ تا آنجا که این انباشت تبدیل مستقیم بردهها و سرفها به کارگران مزدبگیر، و به بیان دیگر، فقط یک تغییر شکل محض نباشد، چیز دیگری جز سلب مالکیت از تولیدکنندگان بی واسطه، یعنی تجزیهی مالکیت خصوصى برپایهی کارِ مالکِ آن، نیست.»[5] پول نامولد با به مالکیت درآوردن نیروی سحرآمیز کار به سرمایه مولد دگرگون شد. پول از آغاز پیدایش خود به سان میانجی داد و ستد، در این برهه نقش چندجانبهای گرفت. «پول به عنوان نیرویی واژگون کننده ظاهر میشود که هم در برابر فرد و هم در برابر پیوندهایی در جامعه قد علم میکند که مدعیاند به خودی خود، ذات و گوهر میباشند. »[6] به اینگونه سرمایه در هر شکل و جلوهای، را میتوان کار انباشته شده نامید. سرمایه در شکلهای صنعتی، سوداگر، کشاورزی، مالی، سرمایه موهوم یا مجازی (Fictitious capital)[7] ووو، هدفی جز بازتولید خود، سود و به تداوم مناسبات سرمایهداری ندارد؛ و از همین روی در برابر آنتی تز (برابرنهاد) خویش و هر تلاشی که به نفی این نهاد و این گردش بپردازد و ایجاب روندی پیشرو و انسانی را کنشگرباشد، بازدارنده، تثبیت گرا و ارتجاعی است. سرمایه جدا از شکل نقدینگی خود، به شکل سرمایه اعتباری به پیشبرد و گسترش صنعتی شتاب بخشید. بانکها ملی در آغاز این روند، در آغاز به صورت سفته بازان حرفه ای بودن وهم هنگام با قرضهی ملی (که پشتوانه آن در آمد دولت بود) نظام اعتباری بیناللملی به وجود آمد. که در نخست یکی ازمنابع مهم انباشت بدوی بودند. در این فرایند، سرمایهداری به مناسبات حاکم فرارویید. سرمایهدار به سلطه نشست. زیرا که «شرط اساسی برای وجود و سیادت طبقهی بورژوازی عبارت از انباشته شدن ثروت در دست اشخاص و تشکیل و افزایش سرمایه است. شرط وجود سرمایه، کار مزدوَری است؛ کار مزدوَری منحصراً به رقابت بین کارگران بستگی دارد.»[8] این فرایند همانگونه که مارکس و انگلس پیش بینی کرده بودند، جهان را به یک گلوبال سرمایهداری تبدیل کرد. «بورژوازی از راه بهرهکشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همهی کشورها، جنبهی جهان وطنی داد و علیرغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشتههای صنایع سالخورده ملی از میان رفته و هر روز نیز در حال از میان رفتن است...»[9] مارکس و انگلس، تدوام بورژوازی ملی را ۱۶۰ سال پیش افسانه اعلام کردند. این یک شناخت آگاهمندانه بود که بابرخورداری از دانش مبارزه طبقاتی میتوانست از اندیشه مارکس و انگلس بیان شود. با این همه، در سال ۱۳۵۸ در ایران در یک بیخبری، جزوهای زیر نام «افسانه بورژوازی ملی و مترقی»، نوشتهای از فردی که محفلی به هواداری از گروه تازه بنیاد دیگری برپا کرده بود منتشر شد و حقیقتیابی مارکس را کشف خود وانمود ساخت، همانگونه که وی این بیان سترگ مارکسی «کل آزادی عبارت است از بازگرداندن جهانِ انسان و روابطِ انسان به خود انسان»[10] در سال ۱۸۴۴ را در جایی دیگر در کلان روستای ایران نیز به نام خود قلمداد کرد. پول به ویژه در این مناسبات بیگانه ساز انسان از خویش، «هرچیز را به شکل انتزاعیاش کاهش میدهد، خود نیز در جریان این حرکت به یک هستی کمّی تقلیل مییابد. افراط و تفریط به هنجار واقعی آن تبدیل میشوند.»[11] سلطه مناسباتی غیر انسانی، در مناسباتی بیگانه ساز انسان از خویش و به ویژه بیگانهسازی کار، و به زانو درآوردن انسان در برابر بتهای خود ساخته، پیآمد این فرایند است. به اینگونه، «سرمایه، ثروت اسرافکار» را به زانو در میآورد، در آغاز خود، با کاهش نرخ بهره، پول را به توسعه صنعتی مجبور می سازد. «کاهش بهرهی پول که پرودون آن را نشانهی نابودی سرمایه و گرایش به اجتماعی شدن آن میداند، نشانهی بلاواسطه پیروزی تام و تمام سرمایهی کارکن بر ثروت اسراف کار و به عبارتی، دگرگون شدن تمام انواع مالکیت خصوصی به سرمایه صنعتی است...»[12] مارکس رد گروند ریسه و سپس کتاب سرمایه به ویژه در جلد سوم، این بیان خود را کامل گردانیده و نشان میدهد که مالکیت سرمایهداری تنها در شکل سرمایه صنعیت محدود نمیماند. بهبیان دیگر، انقلاب صنعتی است که مناسبات سرمایهداری را تکمیل و تثبیت میسازد. با این اشاره که جهان را نه به گونهای موزون و همسان، که نا موزون، به شمال و جنوب و اکنون به کلان شهر مرکز- پیرامونی در مینوردد. انفجار درون این مناسبات از تضاد اصلی و هستهای و مرکزی بین اجتماعی شدن نیروهای مولده و انحصاری شدن مالکیت بر ابزار تولید، ریشه میگیرد و تضادهای دیگر این مناسبات را یکی در پی دیگر و زنجیره وار به همراه میآورد. به برهان مارکس، «سرمایهداران، سرمایههای شخصیت یافتهاند». به این معنا که آنان، کارگزارانی آزاد نیستند، بلکه آکتورهای الزامات این نظام هستند. بنابراین، پرسش این نیست که باید برخی یا تمامی آنان را «کنار» گذاشت. جایگزین کردن یک نوع از سرمایهی شخصیت یافته با نوع دیگر، به بازتولید همان مناسبات میانجامد و دیر یا زود جهان، به بازگشت و بازتولید سرمایهداری دچار میشود. زیرا که نه تنها کار، که آدمی گذشته از وابستگی و پایگاه طبقاتی و اجتماعی در این مناسبات از خود بیگانه میشود. «با بیگانه ساختن آدمی ۱- از طبیعت و ۲- از خود، یعنی از کارکردهای عملی و فعالیت حیاتیاش، نوع انسان را از آدمی بیگانه میسازد. کار بیگانه شده، زندگی نوعی و زندگی فردی را بیگانه میسازد و سپس زندگی فردی را در شکل انتزاعی خود به هدف زندگیِ نوعی، آن هم به همان شکل انتزاعی و بیگانه، تبدیل میسازد.»[13] وجود بیگانهای، کار و فروآوردهی نیروی کار را از آفرینندهی اصلی آن میرباید و به تملک خویش در میآورد. «اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون محصولی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به انسان دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایهی عذاب و شکنجه اوست، پس باید برای دیگری سرچشمه لذت و شادمانی زندگیاش باشد، نه خدا، نه طبیعت، بلکه خود انسان است که میتواند این نیروی بیگانه بر انسان باشد.»[14] در این جاست که کالای بیگانه شده، به صورت بتواره، به فتیشیسمی میانجامد که بشر را مرعوب خداوارگی قهار خود میکند. تملک فرآوردهی کار به غیر، به ازخود بیگانگی میانجامد و بیگانگی از تملک غیر بر کار دیگری برمیخیزد. این دو بیگانگی در مناسبات سرمایهداری، نمیتواند تا «ابد» پایا بماند؛ مگر آنکه ، مگر آنکه به همانگونه که در ترجیعبندهای کتابهای دینی، به گوش بردگان میخوانند، اسیر و مسخ مذهب بوده و «تقدیر الهی»اش بنامیم.
انباشت برای موتور سرمایه سوخت آغازینی لازم بود، انباشت، این فاکتور حیاتی را برآورده ساخت. انباشت ثانویه ارزش اضافه سرمایه شده در روند بعدی تولید، انباشتی ثانویهای است که هستهی مرکزی انباشت به بیان مارکس را توضیح میدهد. سرمایه، در روند تولید با گذر از سه گذرِ پولی، تولیدی و کالایی، دوباره به سرمایهی ثانویه باز میگردد. سرمایه پولی در ورود به بازار کار، نیروی کار و وسایل تولید و مواد خام را بازخرید کرده، و به صورت سرمایه تولیدی یا سرمایه بارآور جلوهگر میشود. سرمایه تولیدی، با تولید کالا است که با سوخت وساز سرمایه زنده، یعنی نیروی کار، به سرمایه کالایی دگرگون میشود. کالا با ورود به بازار در روند نهایی خود، به پول - پولی که از پول آغازین بیشتر است- تبدیل میشود. این بخش از سرمایه است که دوباره انباشت شده و دیگربار به سرمایه پولی بازگشته و این چرخش پیوسته شتابنده تر و پیچیدهتر میشود. روزالوگزامبورک، در سال ۱۹۱۳ با حرکت از مارکس، برای انباشت، در کتاب انباشت، به ویژه میلیتاریسم را به سان سرچشمههای دیگری از انباشت اشاره میکند. میلیتاریسم بهسان نیرو و سوخت و سازی در مناسبات سرمایهداری به میدان می آید تا: 1 – بهسان ابزار برای پاسداری منافع سرمایهداران داخلی در حال رقابت با سرمایهداران دیگر کشورها. 2 – به سان شکلی از سرمایهگذاری حیاتی و سود آور برای سرمایه بانکی و صنعتی. 3 – به سان ابزاری در دست بورژوازی حاکم برای سرکوب جنبشهای داخلی. درست یکسال بعد در جنگ جهانسوز نخست و سپس در جنگ جهانگیر دوم و نیز هم اکنون درستی این تحلیل درخشان، آشکار گردید. گذشته از این، چپاول کشورهای زیر استعمار و واپس نگهداشته شده، سرچشمهی هنگفت و سرشاری برای انباشت سرمایهداری کشورهای کانون، به شمار میآورد. تجمع، انحصار و تمرکز سرمایه از نیمهی دوم سده ۱۴ میلادی از انگلستان تا شکل گلوبالیسم آن از چنین روند و چرخهای گذر کرده است. سرمایه با بلع هرآنچه در برابر دارد، پیوسته انبوهتر و فربهتر میشود تا سرانجام در هر برهه به بحران ویرانگرتری فرو رفته و بر می خیزد و با غلتیدن دوباره بحرانی فراگیرتر و سهمگینتری میآفریند تا سرانجام خود در بهمن خودآُفریده،برای همیشه فروپاشیده شود. سرمایه بهراستی، فرایند گردش است، به هدف دستیابی به سود. هدف پیوسته و انجامین این گردش سرمایه، دستیابی به سرمایهای افزونتر از سرمایه آغازین است. سرمایه مالی، پول را برای بهره، سوداگر برای سود و سرمایه صنعتی برای ربایش ارزش افزوده در نتیجه بهرهکشی از نیروی کار- این سرمایه زنده که سرچشمه تمامی سودها و رانتها است.با شتاب گیری این روند ، به ویژه در دو دههی گذشته، بحران کنونی را که به بحران ساختاری شهرهیافته، برآمده از سرشت مناسبات سرمایهداری را شعله ور ساخته است. عباس منصوران دسامبر ۲۰۱۰/ آذرماه ۱۳۸۹
ادامه دارد
[1] کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعهی بورژوایی، ص ۲۲۳، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[3] قرآن، وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آَتَاکم...(165انعام). و او کسی است که شما را جانشینان زمین گرداند و درجههای بعضی از شما را بر برخی دیگرتان بالاتر گرداند تا در آنچه به شما می دهد شما را بیازماید...
[4] کارل مارکس، کاپیتال ج یکم، ترجمه حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه،۱۳۸۶.
[5] کارل مارکس، کاپیتال ج یکم، ترجمه حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه،۱۳۸۶.
[6] کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعهی بورژوایی، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[7] Fictitious capital ، به بیان مارکس در مجلد سوم کاپیتال، به پول در گردش بدون پایه مادی در فعالیتهای تولیدی و یا کالایی به گردش انداخته شده و یا به بیان دیگر، به کاغذهای اعتباری مدعی ثروت گفته میشود.
[8] مارکس –انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ۱۸۴۸، برگردان فارسی، استکهلم، نشر آلفابت ماکزیما.
[9] همان پیشین.
[10] کارل مارکس، در باره مسئله یهود، ترجمه مرتضی محیط، ویراستاران :محسن حکیمی، حسن مرتضوی، نشر اختران، تهران ۱۳۸۱.
[11] کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعهی بورژوایی، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[12] کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعهی بورژوایی، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[13] کارل مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعهی بورژوایی، ص ۱۳۵، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[14] همان،
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد