مقاله


 

 چه كسي پنجره ها را خواهد گشود؟
 


سربلند 26 آگوست 2009
در درجه اول بايد از تمامي كساني كه نظراتشان را پاي يادداشت قبلي گذاشته بودند تشكر كنم. تمامي آنها را با دقت خواندم و اينكه در همان محل وارد گفتگو نشدم نه از روي بي توجهي ، كه از اين جهت بود بتوانم با جمعبندي آنها ، احيانا نكاتي را به نوشته قبلي اضافه كنم

من عادت ندارم نوشته هايم را بازخواني كرده، كناري بگذارم ، در شرايط هاي متفاوت به سراغش بروم، تصحيحش كرده و در نهايت آنلاينش كنم. معمولا اينچنين نكردم. چون اين صفحات را از دريچه گفتگو با يكسري آدم مثل خودم ميبينيم كه ميتوانند در شرايط مشابهي با يكديگر قرار داشته باشيم. در حقيقت اين نوشته ها " مقاله " نيست، گفتگو است، درددل است، تقسيم غم و شادي هاست ، درست مانند دو دوست كه بيكديگر ميرسند و از هر دري ميگويند و بدون نگراني از "آتو " دادن بدست نامحرمي، با يكديگر صحبت ميكنند. تنها گاهي بندرت پيش ميآيد كه روي موضوعي مينشينم كار ميكنم كه آنها عمدتا مطالبي تاريخي يا تئوريك هستند كه نياز به بررسي منابع دارد و نه سخناني كه شايد تاريخ مصرفشان براي همين امروز باشد.
در اين نوشتار ضمن اينكه به برخي از نظرات دوستان خواهم پرداخت اما مستقيما به پاسخگويي نخواهم رفت و سعي ميكنم بطور كلي توضيخاتي داشته باشم

ايراداتي بر من گرفته ميشود كه به تكراري هميشگي تبديل شده. مهمترينش شايد اينها باشد كه : " چرا به جاي حمله به جمهوري اسلامي ، به اپوزسيون چپش ميپردازم؟" ، " چرا در تلاش تخطئه زحمات كمونيستها هستم؟" ، " چرا انحلال طلبي و ياس و پاسيفيسم را ترويج ميدهم؟" " چرا قبل از شروع هر حركتي آيه منفي برايش صادر ميكنم؟" و ده ها نمونه مشابه.
به همه اينها ميتوان پاسخ داد اما ما غالبا يك چيز را از ياد ميبريم. اينكه آدمها ميتوانند و حق دارند از زواياي مختلفي به قضايا نگاه كرده و حتي تعريف خودشان را از پديده ها داشته باشند. ياد دارم چندي پيش مقاله اي داشتم به عنوان " انحلال طلبي چيست؟". در آن مقاله به يافتن ريشه هاي انحلال طلبي كه عمدتا ناشي از مباحث لنين در انترناسيونال دوم بود پرداختم. آنجا توضيح دادم كه معني انحلال طلبي از ديدگاه ماركسيستي چيست و ماركسيسم به چه كساني انحلال طلب ميگويد. و نه اينكه اگر كسي خواهان انحلال ده ها تشكل دو نفره بي خاصيت باشد به معني انحلال طلبي اوست. كمااينكه لنين بارها و بارها تشكيلاتهايي كه خود آنها را ساخته بود را منحل كرد تا در ظرف تازه و پيشرفته تري ادامه دهد. در تاريخ معاصر خودمان هم ميدانيم كه جنبش فدايي حاصل انحلال آگاهانه دو محفل سياسي پويان و احمدزاده و جزني بود كه در نهايت جنبش فدايي را ساخت. وارد اين بحث نميشوم چون اصلا قصد دفاع از خود را ندارم

و اما در موارد ديگر
نگاه كنيد. تصور من اين است كه يك جريان آگاه و پيشتاز، و يا يك انسان كه خود را اينگونه معرفي ميكند بايد چند قدم از اوضاع روز جلوتر باشد. او بايد شجاع باشد و به مسايلي بپردازد كه شايد در دوره خودش پرداختن به آنها تابو است. ما قرار نيست فقط از " حكومت" ها انتقاد كنيم. از حكومتي مانند جمهوري اسلامي انتقاد نميكنند، بلكه با آن ميجنگند. اما از ياد ميبريم كه بسياري از اين حكومتها در جامعه طي دهه ها و قرون متوالي مرتب بازتوليد ميشوند. بعبارتي جامعه خودش يكي از عوامل توليد همين خميني هاست. جامعه يعني مردم. يعني كارمند و كارگر و روشنفكر و زحمتكش. و اين درحالي است كه ما تصور ميكنيم اگر انتقادي به جامعه ، فرهنگ و نحوه نگاه همان مردم داشته باشيم " مردم ستيز" خواهيم بود. در حالي كه اينطور نيست. يك عنصر پيشگام همانگونه كه براي زحمتكشانش جانفشاني ميكند اما از طرفي ميتواند عصباني شده و بر سرشان فرياد بكشد و اشتباهشان را بگويد. پيشگام بودن به اين معني نيست كه براي هر جماقتي جانتان را از دست بدهيد. قرار نيست مردم هر حركتي كه كردند درست باشد. در حالي كه اتفاقا اكثر غريب به اتفاق حركت مردم در جوامعي مانند كشور ما نادرست و غلط است. مردم ما در زمان حمله آمريكا به عراق و افغانستان جشن و پايكوبي ميكردند و ارزو داشتند نفر بعد خودشان باشند تا از شر جمهوري اسلامي خلاص شوند. مردم جنوب ايران در كنار اروند رود چراغاني كرده بودندو به بوش خوش آمد ميگفتند. در مشهد تي شرت هايي برتن ميكردند كه نوشته بود " بوش كربلايي شد انشالله مشهدي هم شود"!! اينها واقعيتهايي بود كه كسي جرات اظهارش را نداشت و همه نگاه متمركز چهار وبلاگ نويس بود كه گوشه اي از شهر نظراتشان را منتشر ميكردند و به اشتباه آنها را نماينده كل مردم ميدانستيم. درحالي كه مردم ما در " ناآگاهي و جهل" غوطه ورند. هر كسي ميتواند آنها را به هر جهتي بكشد.نمونه زنده اش شركت 85 درصدي مردم در انتخابات كه در جهان كم نظير است و 20 مليون راي به احمدي نژاد و ده مليون هم به داردوسته رفسنجاني. اين بود آگاهي توده ها؟!! ميگوييد كودتا شده ؟ ( من كه اين اعتقاد را ندارم) اما باشد حرف شما قبول و ميگوييم كودتا شد و موسوي سي مليون راي آورده بود ، حالا اين يعني اينكه ملتي آگاه و فهيم داريم كه به يك جنايتكار اينچنين لبيك گفتند؟!! ميبينيد از هر سر كه موضوع را ببينيم آخرش باخت و سقوط به قعر ارتجايي ترين سوراخ هاي تاريخ است.ميگوييد اصل چنين مشاركت مردمي دروغ بود؟ باشد باز هم قبول، اما حالا ميتوانيد بگوييد پس اساسا چه كسي بر عليه ديگري كودتا كرده وقتي اصلا رايي وجود نداشت؟ خنده دار است نه؟


مردم ايران امروز به صرف نفرت برحقشان بر عليه جمهوري اسلامي ، كثيف ترين حكومتهاي ضد بشري جهان را ميپرستند و ناجي ميدانند. اكثر آنها از آن بچه فلسطيني كه تنها سلاحش سنگ است متنفرند و ثناگوي اسراييل، آمريكا و هر كسي كه بتواند جمهوري اسلامي را از بين ببرد هستند. خب، بهمن خاطر خطر هم ميكنند، به خيابانها هم ميريزند و حتي جانشان را هم ميدهند. اما همه اين جانفشاني ها قابل تقدير نيست. مقدس و شهيد و ازادگي نيست. آنها خونهايي هستند كه مفت بر سنگفرش خيابان جاري ميشوند و اگر هم بثمر بنشيند هيچ چيزي بيش از آنچيزي كه دارند عايدشان نخواهد شد. اينها چيزهايي است كه يك پيشگام ميبيند و نه همه مردم. وظيفه پيشگام هم اين است كه اينها را بگويد. اعلام خطر كند و حتي اگر شد خلاف جو موجود حركت كند

ما بدرستي حكومتهاي فاسد را مسبب اينهمه بدبختي ميدانيم اما به اين معني نيست كه خودمان هميشه قرباني بوديم و هيچ نقشي در اين فلاكت نداشتيم. درست از همين منظر است كه به خشونت نوشتاري در برابر مدعيان چپ و كمونيست ميرسم. مستبدين منافعشان را ميشناسند و در جهتش با يكديگر متحد ميشوند. گنجي براي نوشتن كتاب " عاليجناب خاكستري " در افشاي رفسنجاني، زندگيش را نابود ميكند اما امروز در كنار هم آدم ميايستد. آنها هدف دارند و بر همان اساس راهشان را ميسازند. اما ما كجاييم؟ در ماه هاي گذشته ديديم كه بمجرد بخيابان آمدن مردم چندين اعلاميه و مقاله دعوت به اتحاد منتشر شد ولي همانگونه كه معلوم بود سرانجامي نداشتند. آب در هاون كوبيدن بود.حتي ديگر لازم نبود اين سايت عكس العملي در مقابلش داشته باشد چون مثل روز روشن بود كه سرانجامي نخوتهند داشت. چون هدف واحدي وجود ندارد. چپ ها و كمونيستها جز تكرار چند شعار كليشه اي و بيمصرف هيچ هدف واقعي و زميني را تعقيب نميكنند. وگرنه چرا هر كدام با دو و سه نفر چسبيدند به يك وبسايت با نام حزب و سازمان و هيچ يك حتي حاضر نيستند دقيقه اي با يكديگر گفتگو كنند؟ اين هيچ معني ندارد جز اينكه اصلا چيزي وجود ندارد كه بخاطرش بجنگندو خطر كنند. آنها دلخوش همان چهار آرم و نام سرقتي هستند و تا روزي كه زنده هستند خود را با آن تعريف ميكنند. هرچند كمترين شباهتي به آن نداشته باشند. نه انقلابي اند، نه كمونيست ، نه پيشگام و نه هيچ چيز ديگر. يك مشت شكست خورده و فرتوت كه امروز نشستند و سالهاي پيري شان را با نابود كردن نسل من سر ميكنند. مرا ببخشيد كه اينقدر صريح مينويسم. من در مقابل آن كس كه سي سال پيش چهار سال فعال سياسي بود و با چند بزرگ نشست و برخواست داشته سر خم نخواهم كرد. انسانها براي من در نقششان در مراحل مختلف زندگي است كه تعريف ميشوند و نه گذشته و ادعاهاي امروزشان. اگر جنبش فدايي امروز به اين تكه گوشت قرباني تبديل شده هيچ ربطي به سركوب دولتي نداشت. آنها خودشان يكديگر را خوردند و تف كردند. آنها بزرگترين تشكيلات هاي سياسي نسل مرا قطعه قطعه و به يك مشت محافل زن و شوهري بدل كردند. و من اين را نميبخشم. هرگز آنها را نخواهم بخشيد. دشمن نميدانشمان اما دوست و رفيق هم هرگز. برخي از اينان در حالي كه امروز كمترين قدرتي ندارند اما در عمل از صدتا حكومت مستبد هم بدتر و خطرناكتر عمل ميكنند. آنكسي كه امروز بخودش اجازه ميدهد صدايت را خفه كرده و براي خاموش كردنت هر اتهامي را بر سرورويت ببارد فردا اگر قدرتي داشت همين كار ار با گلوله انجام خواهد داد. حالا ديگر چه اهميتي دارد آرم بالاي سرش چيست؟ الله باشد يا داس و چكش يا هر چيز ديگري. ما اگر به داس و چكش افتخار ميكنيم بواسطه نگاه فوق انساني و اهداف مترقي و والايش است. نه اينكه هر دربدري اين ارم را بالاي سرش بگيرد و هر كثافتي كه خواست را بگويد و انجام دهد و در نهايت در چنين روزهايي سرنوشت سازي ما را اينچنين خوار و زبون در مقابل تاريخ بگذارد. اگر اين معني داس و چكش است بايد آن را شكست. اگر معني ماركسيسم اين است بايد رويش سيفون كشيد. اگر لنين همچين وعده اي داده بود بايد مجسمه اش را هزار تكه كرد. مگر قرار است مسلمان وار بدنبال امام و پيامبر باشيم؟ مگر قرار است از ترس ارتداد و كفر تن به هر حماقت و اشتباهي بدهيم؟ من ميگويم اينها كه ديديم و سرنوشتمان را به ان گره زديم ماركسيسم و كمونيسم نيست. جعل است. دروغ است. تقلب است . منافع شخصي چند آدم بيچاره است. پس كمونيسم چيست؟ بدنبالشم. واقعا بدنبالشم. ديگر نميخواهم كوركورانه دنباله رو باشم. ميگردم. يا پيدا ميكنم يا نه. اين وظيفه هر نسلي است . نميخواهم يك بسيجي باشم. نميخواهم تفاوتي با آن كس كه در مسجد گوله گوله اشك ميريزد نداشته باشم. نميخواهم زندگيم را به آيه و حديث از اين و آن پيامبر گره بزنم. نميخواهم براي فرار از تنهايي ساكنين يكي از قلعه هاي الموت باشم و رهبري هاي اخته و ناكارآمد را ستايش كنم كه نتيجه اين نگاه را داريم در ايران ميبينيم. در خيلي جاهاي دنيا ديديم

دوستاني در پيامها نوشته بودند كه "همه انقلابات جهان در ابتدا از درون حكومتها و جنگ هاي جناحي شان شروع شده و در نهايت مردم سكان آن را در دست ميگرند". ولي من اين را قبول ندارم. هميشه اينطور نبود. بزرگترين و ماندگار ترين انقلابهاي جهان اصلا اينطور پيش نرفتند. هميشه اپوزسيون خارج از حكومت توانست مطالباتش را در جامعه همه گير كرده و رهبري اعتراضات را در دست بگيرندو پيروز شوند. اينكه ما توان اين كار را نداريم نبايد سبب شود كه از خودمان تئوري اختراع كرده و تاريخ را وارونه تعريف كنيم. صاحب انقلاب در نهايت حاكم آن هم خواهد بود. در همه جاي جهان اينچنين بود. لنين و حزبش در شوروي پيروز شد و براي سالهاي طولاني حاكم سياسي ايدئولوژيك آن كشور بود و حتي بسياري از احزاب مخالف را ممنوع كرد. در چين و كوبا هم همينطور. در ايران 57 هم همينطور. خميني رهبر بي شك وترديد انقلاب بود. طبيعتا حاضر نبود اين پيروزي را با كسي تقسيم كند. فردا موسوي هم پيروز شود همين خواهد شد. اصلا فرقي ندارد كمونيست باشد يا مسلمان يا هر چيز ديگري. اين قانون مطلق همه جابجايي هاي تاريخي است. وقتي از انقلاب كارگري ميگوييم و ديكتاتوري پرولتاريا را پيش ميكشيم دقيقا همن مفهوم را ميدهد. تا بحال هيچوقت خلافش اتفاق نيافتد. و اين خيلي كودكان و روياگونه است تصور كنيد جامعه اي بشدت عقب مانده مانند ايران كه مردمش از روشنفكر و كارگر هنوز بدنبال فال و شعله زرد و تاسوعا هستند تاريخ جهان را تغيير دهند. اصلا چرا فكر ميكنيم ملت ما تافته جدابافته اي هستند؟ از تاريخ سراسر شكست شان؟ تاريخي كه در كل قرنهايش چند ماه هم اثري از ترقي و رشد در آن ديده نشد؟ از شاهان و ملاهايشان؟ از كتاب و فرهنگشان؟ از چه چيزشان؟ ملت من چه چيزي دارند كه امروز مدعي شوم قرار است فصل نويني در تاريخ بشر را سامان دهند؟ ملتي كه از بس دنبال شكاف در حاكميت بود كه خودش ده ها شكاف عميق خورده. ملتي كه هر بيست سال بايد بهش گفت " فلاني قتل عام كرده". ملتي كه كروبي و رفسنجاني ها كه به گمان من صدها بلكه هزاران برابر از احمدي نژاد فاسد تر و خونريزتريند امروز قهرمانان ملي شان شدند. لطفا نگوييد دارند از شكاف حاكميت استفاده ميكنند. باور كنيد اين تحليل ديگر حتي خنده دار هم نيست
اينها كه مينوسيم ترويج ياس نيست. تلاش براي تكان دادن است. تلاش براي زدودن افسانه هايي است كه قرنها ما را زمينگير كرده. همان افسانه هايي كه طبقه كارگر را جمعي فهيم، مادرزاد سوسياليست و آگاه به حقوق خود معرفي ميكرد و حال حتي نميتواند وضعيت امروزش را توضيح دهد چه برسد به اينكه نقشش را ايفا كند. نه، طبقه كارگر آگاه نيست؛ سوسياليست نيست، پيشرو و مترقي نيست. مجموعه اي از دردمندترين انسانهاي جامعه هستند كه شب و روز در زير چرخ دنده هاي ماشين سرمايه دارند جان ميكنند. طبقه بيسواد و ناآگاه و مملو از تفكرات عقب مانده. ما اين واقعيت را نميگوييم چون در اينصورت بايد بگوييم پس بعنوان احزاب نوين طبقه كارگر چه غلطي كرديم. وقتي هم نميخواهيم در مقابل اين پرسش قرار بگيريم همه ماجرا را دور ميزنيم و از يك مشت آدم دردمند جامعه تصويري دروغ ارائه ميدهيم. برايشان وبلاگ و اتحاديه و سنديكا در اينترنت درست ميكنيم ، بجايشان مقاله مينويسم و چيزهايي را ميگوييم كه آنها روحشان هم خبر ندارد. چون قرار است اين بازي را تا پايان جهان ادامه دهيم. چون كسي پيدا نميشود اينها را برويمان بياورد. چون عادت كرديم به حضور اطرافيان مجيز گو و مبادي آداب

برخي مرا به عدم تعادل سياسي متهم ميكنند. از نظر آنها تعادل يعني اينكه " مرغ يك پا دارد". يعني هر چه گفتي درست يا غلط ، تا آخر ادامه اش دهي. يعني ماشين هستي و نه انساني كه در طول زندگيش رشد ميكند و ميآموزد و تغيير ميكند. اما آنها همين را در بسياري از فلاسفه امروز ماركسيست نميبينند. يادشان نميآيد كه تا چند ماه پيش چند مقاله در خصوص نقش غرب در راه اندازي انقلاب مخملي در ايران نوشتند. يادشان نمي آيد ماجراي تلويزيون گويا در هلند، شهرزاد نيوز، سايت روز آنلاين، اصلاح طلبان ، و ..... را. يادشان نميآيد چند مقاله در خصوص كمكهاي مالي غرب به اپوزسيون نوشتند. اما امروز چه ميگويند؟ همه چيز را انكار ميكنند چون ميترسند با جمهوري اسلامي همسو شوند. هر آنچه كه گفتند را انكار ميكنند چون ميترسند از اين غافله عقب بمانند. برايشان فردا و اينده مهم نيست. برايشان مهم نيست اين روزها خواهد گذشت و همه چيز در تاريخ ثبت خواهد شد. چون نگران تاريخ نيستند. به عدم جواب گويي عادت كردند. سالهاست كه ميبينند پاسخگوي هيچ چيزي نيستند و آب از آب هم تكان نميخورد. سالها بر عليه " توابين " نوشتند و كتاب منتشر كردند و امروز چهار آشغال مانند حجاريان و ابطحي را مظلوميني معرفي ميكنند كه زير شكجه مجبور به اعتراف شدند!! اما آن كس كه در دهه شصت توبه و اعتراف كرد تا روزي كه زنده است خائن و تواب و مزدور است اما ابطحي و دارودسته رفسنجاني مظلوم و آدمهايي تحت فشار !! ميبينيد همه چيز به شكل مسخره اي پيش ميرود؟

از من جمعبندي نخواهيد. شايد يكسال پيش دستم به نوشتن اين جمعبندي هاي سطي ميرفت كه كلمات را قطار كنم " تنها راه رهايي ايجاد تشكل هاي واقعي كارگران و زحمتكشان است،سوسياليسم را بايد در جامعه فرا گير كرد و مردم نياز به احزاب واقعي به رهبري طبقه كارگر دارند" و از اين دست شعارها كه هميشه در همين حد باقي خواهند ماند. چون اينهارا بگويم شايد يكنفر پيدا شود كه بپرسد " همه اينها كه ميگويي چطور اتفاق خواهد افتاد؟" و آنموقع من خفقان خواهم گرفت. من توان جمعبندي ندارم . قادر نيستم راهي را نشان دهم. اما اين ناتواني دليل نميشود ضعفها و كمبودها را نبينم و نگويم. اين ضعف سبب نخواهد شد آنچيزي كه ديگران ميگويند را چشم بسته قبول كنم. سبب نخواهد شد قدم در راهي بگذارم كه ميدانم راه نيست، چاه است. سبب نخواهد شد دنباله رو كساني با گذشته مملو از اشتباه و بدون حتي يك جمعبندي از خود شوم

مردم جهان يكبار " چرخ " را ساختند. ما بايد طرز درست راندن و تكاملش را بياموزيم. قرار نيست در هر مقطعي به دويست سال پيش برگرديم. اگر به آنموقع برميگرديم براي يادگيري است كه تقليد آن ارتجاعي ترين رفتار مردم در تاريخ معاصرشان است. لنين بزرگ بود چون مملو از خلاقيت و نبوغ و جسارت در عصر خودش بود. درحالي كه بعيد ميدانم حتي يكدهم اطلاعات تئوريك و ماركسيستي ما را داشته بود. ولي جسور بود. لپ مطلب را گرفته و حركت كرد. اين خصلت را بايد از او آموخت نه اينكه ميخ شويم در صد سال پيش چه گفته و ما عينا همان را امروز تكرار كنيم. او هم اينكار را نكرد. هر كسي كه تاريخ را ساخت هم اينگونه نكرد
سالهاست مينويسم كه عافيت دنباله روي، عدم صداقت و شفافيت، بت سازي ها ، محفل گرايي ها و سكتاريسم جنبش چپ ايران را فلج و تبديل به يك جريان ارتجاعي و ناتوان كرده. متاسفانه هر چه تحولات شتاب بيشتري ميگيرد اين واقعيت بيش از گذشته خود را نشان ميدهد. واقعيت نياز به هواي تازه، به يك خانه تكاني تمام عيار. به يك انقلاب در درون.
يا در اين خانه كسي هست كه جرات گشودن پنجره ها را داشته باشد؟ نميدانم

در پايان از " داود رحيمي، علي يحي پور، آزاد، حميد، چپ سابق، نرگس، نادر خاسايى، كمونيست شكست نخورده، قلي، پناهي، سالم، اردلان، شرار ، ساناز احمدى،افشين و همه آنكساني كه زحمت اظهار نظر در زير يادداشت ها را متقبل ميشوند سپاسگزارم
 




 

در مورد مطلب بالا نظر دهيد و نظرات ديگران را بخوانيد

نظر دهيد

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس