مقاله


 

 


انتخاپیت


 

 


           اسماعیل هوشیار  

     جان عزیزانتان بروید و یک نگاهی به سایتها و مطالب و دودودمی که بر سر پدیده ایی به نام انتخابات در نظام ولایت فقیه این روزها مطرح میشود؛ بکنید. چرا اینقدر ناامید و مایوس و دیر باور شده اید؟ حداقل از نظر طنزی تاریخی که چیز بدی نیست! به جای دیدن یک فیلم کمدی از جیم کری ، که مخارج آن با پاپ کرن و بستنی و.....ممکن است تا 30 دلار؛ و زمانی حدود 3 الی 4 ساعت ، آب بخورد ؛ بروید و یک گشتی در سایتها بزنید. پاپ کرن هم بخورید و بعد بخوانید و بخندید. ضرر نمیکنید.

در خرداد ماه امسال ما یک بار دیگر شاهد بازی جالبی به نام پرآوازه ،"انتخابات" در نظام جمهوری اسلامی ایران هستیم! و عجب آشفته بازاری و دود ودمی !خیلی خر توخره.

فوائد چنین داستانی در این زمان از زبان و قلم انواع روشنفکران و شخصیت ها و انواع تریبونها.....از شرق و غرب و شمال و جنوب.....تحلیل و تفسیر و ......خواندنی است که راهش را گفتم. ولی شرط میبندم که تا به حال کسی و یا کمتر کسی ، تلنگری به هسته مرکزی این سناریو کمدی زده باشد ، و اگر امروز من این کار را میکنم "فقط" برای خنده نیست برای فکر کردن هم هست!

اولا تبریک. به خاطر عید نوروز و یا تولد بهار و یا هر آنچه که هر کس در ذهن خودش به آن باور دارد.خلاصه خیلی تبریک.

دوما به این جمله دقت کنید و چند بار آن را در ذهنتان تکرار و مرور کنید.

"انتخابات ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی ایران!"

کلمه یا واژه انتخابات زیاد قدمت طولانی ندارد .محققین مربوطه میتوانند تاریخ دقیق تولد و سیر تکاملی این کلمه را بگویند. فرض بگیریم تولد آن با تولد ایالات متحده آمریکا و آن انقلاب معروفش ، و یا انقلاب کبیر فرانسه گره خورده باشد. فعلا به تک مواردی قدیمی تر که ممکن است در مقاطعی و جایی با این کلمه آشنا بوده باشند کاری نداریم. نتیجه این که" انتخابات" یک کلمه مدرن و مدنی و امروزی است و ربطی به خدا و دین و امام و ولی فقیه و رهبر عقیدتی ندارد!

کلمه یا واژه "جمهوری" هم زیاد قدمت طولانی ندارد .یا دوقلوی همان واژه انتخابات است و یا با کمی تفاوت و بالا و پائینی ، تاریخ تولدش ثبت شده ، که زحمت کشیده و خودتان آن را درآورید.
کلمه ایران را هم که نیازی به تشریح ؛قدمت و تاریخ آن در اینجا نیست.
نهایتا میرسیم به کلمه یا واژه" اسلامی" این داستان ؛ که قدمت آن همان جاودانگی حماقت بشر است.

جون دلم براتون بگه ، یکی بود یکی نبود. غیر از بچه های توی باغ هیچکس نیست..... اه اه اه ؛ ببخشید ؛ نبود.
روزی روزگاری در سرزمین ایران "مرز پرگهر" پادشاهی حکومت میکرد که خیلی "چیز" بود. خودش میگفت که من نصبم و تاریخم به کوروش و هخامنشیان و.......کمون اولیه و.......برمیگردد که البته زیاد هم بی ربط نمیگفت. این پادشاه خیلی "خدمتها" به مردم کرد! برایشان انقلاب سفید کرد ؛ باباش هم برای مردم خط راه آهن کشیده بود؛ کشف حجاب کرده بود و.....خلاصه همینطور کار خوب میکرد.

تا اینکه یک روز دست به یک انقلاب سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک و سوسیالیستی و کبیر و صنعتی و ......زد و اعلام کرد؛ از این به بعد زنها هم حق رای دارند! این حرکت و انقلاب و قانون جدید ، به ناگهان برق از فاز عده ایی پراند و جامعه آغایان را مگسی کرد !
خمینی که سر دسته آن یک عده بود زبان به اعتراض گشود که چرا خشم و عرش و......همه چیز خدا را میلرزانی؟ ما که با تو مشکل جدی و محتوایی و.....اصلا مشکلی نداشتیم. یک "شاهنشاه آریامهر" میگفتیم و هزار "سپاس شاهنشاه" از دهانمان بیرون میزد .حالا ما با این فاجعه و سونامی جهنمی چه کنیم ؟ تو حق رای به زنها میدهی ؛ آنوقت من که عالم و امام و رهبر و......خیلی" چیز" هستم ؛ اگر سکوت کنم باید آن دنیا چوب نیم سوخته اش را تحمل کنم لکن و.......

پادشاه فکری کرد و نهایتا به نماینده معترضین گفت ؛ اینطوری نمیشود ، شما نیاز به یک سفر و تفریح دارید تا من در آرامش بتوانم دوباره انقلاب کنم! بعد هم با عزت و احترام سر دسته معترضین را به ترکیه فرستاد. اما آب و هوای ترکیه و سکولاریسم و دنیای انسانی ، با مزاج آغا جور نبود.آنجا از حجره هم خبری نبود . آغا که چند دهه ایی در حجره و معتاد به هوا و فضا و خلاصه همه چیز حجره شده بود ؛ مدت کوتاهی بال بال زد و زجر کشید تا بالاخره به یکی از حجره های شهر نجف وارد شد و جلوس کرد.

مشخصات حجره :

اتاقکی به اندازه سه در چهار و یا دو در سه و یا.....

|با دیوارهای کهنه و نمور و تار عنکبوت و مخلفات......

چند سوراخ موش . موشهای لاغر و استخوانی !(چون از آغاها چیزی نمیرسد!).

معمولا در زیر تمام حجره ها یا یک چاه فاضلاب است و یا لوله فاضلاب میگذرد.......


این مشخصات کلی هر حجره ایی است. حال اینکه شرایط و گذشت زمان ،این مشخصات را به چه شکل قابل تغییر کند ؛باید از علما پرسید . البته به شرطی که تغییر کند.

مثلا من خودم نزدیک به 15 سال پیش همین شهر نجف را رفته و دیده بودم . این اشرف را بعدها "فیلسوفان اسلامی" زدند به تنگش و اسمش شد نجف اشرف .

آن موقع ها که من هنوز در عراق و قرارگاه اشرف بودم چند بار آمدند و گفتند "آغا" ما را طلبیده! و همه شما را به زیارت میبریم. من فقط اولین خاطره را برایتان تعریف میکنم.
روزی که قرار بود ما را ببرند برای زیارت به نجف اشرف ، شب قبلش یکی از نفرات فرمانده fa به نام خسرو آمد و بعد از احوالپرسی مختصر گفت ؛ فردا میرویم پیش آغا! تو نییت یا چه حاجتی داری که از آغا درخواست کنی ؟ کمی فکر کردم و گفتم ؛ باید بیشتر فکر کنم تا از میان چند حاجت کلیدی یکی را انتخاب کنم !( در واقع فقط در این فکر بودم که میروم بیرون و حال و هوایی عوض میکنم و البته هنوز تصویری هم از شهر نجف اشرف نداشتم.)

خسرو با حالتی ملکوتی و روحانی گفت ؛ "من که تنها نییت و حاجتم از آغا اینه که هر چه زودتر خواهر مریم را به تهران و برادر مسعود را به خراسان برساند !" در واقع و تلویحا داشت به من خط میداد و ارشادم میکرد! من هم این دستمایه طنز را روی هوا قاپیدم و گفتم ؛ درست است ،تنها حرف حساب و تکاملی همین است!

فردایش حرکت کردیم و بعد از چند ساعت دست زدن و شعار دادن در اتوبوس و همان حرکتهای "مهتاب گونه " بالاخره به شهر مقدس نجف اشرف رسیدیم . چشمتان روز بد نبینه ، چه شهری..... ، بدون هیچ اغراق و بزرگ نمایی و بی تعارف ؛ گند از سروروی شهر میبارید . بوی گند ، زباله ، کثافت و......به شهر خیلی حالت ملکوتی داده بود .

حالا فکرش را بکنید که امت اسلام ، از مدخل ورودی شهر به حالت سینه خیز و پا برهنه به دیدار آغا میشتابند ، تا توحید در تکامل به بن بست نرسد ! وای به روز اون بدبختی که مجبور بشه آنجا به مستراح هم برود ......چه شود و چه که ندیدیم؟

شاید حدود 20 کیلومتر مانده به شهر ، آنچه که دیده میشود و لذت دیدن هم دارد ، بیابان تمیز و بکر؛ با بوی طبیعت....که هنوز دست توحید و تکامل به آن نرسیده! اما امت به آن طبیعت و آن طراوت هیچ کاری ندارد .مهم خود شهر و مرقد آغا و آن بوهای ملکوتی است.

بیخود نبود که یک بار مریم رجوی وقتی به دیداریکی از این آغاها رفت ، با چند گالن گلاب و عطر و چند متر چلوار ،شروع کرد به شستن میله ها ! عده ایی فکر کردند که این کار خواهر مریم ،به خاطر حرمت بالای رئیس جمهور به آغا است. ولی خب ؛ بعدا فهمیدیم که برای دفع آن بوها ، به طور موقت و تا وقتی برادر مسعود آنجاست ، آن کارها ضرورت داشت و نه چیز دیگه ایی . ......چون چیز دیگه ایی آنجا نیست .

رفتیم و با عجله خودمان را به میله های آغا چسباندیم . هر کس هم یک نخی ، طنابی...آورده بود که گره زد و شروع کرد به راز و نیاز ! عده ایی از برادران و خواهران در همان حالت ملکوتی خوابشان برد. چند ساعتی راز و نیاز کردیم و التماس ، که آغا کاری بکن..... ولی خبری نشد.

در آخرین لحظات که هنوز خضوع ار سر و روی همه میبارید ، ناگهان آغا آمد ؛ با همان مهتابی بالای سرش و نور الهی ! با خودم گفتم حتما دارم خواب میبینم ... ولی آغا زد به شانه ام و گفت ؛ نه خنگ الله ،خواب نیستی . گفتم آغا جان کاری بکن تا مسعود و مریم به جایی برسند و ما هم راحت شیم.

آغا هم بدون تعارف گفت ؛ خودتی! فکر کردی من خیلی گیجم ؟ من هر شب با برادر مسعود نشست دارم و هر شب هم برایش تکرار میکنم ، که تو یک شانس داشتی که از دست دادی ! حالا هم برو سماق بمک....... آن شانس هم در همان سال 57 بود که تو باید یه جور دیگه راه تکامل و توحید رو باز میکردی! و لی زیاده خواهی کار دستت داد .

میگید دروغ میگم و یا اگر کسی فکر میکنه که آغاهه خالی بسته ؛ پس لطفا به مصاحبه یکی از این آغاها به نام منتظری که اصل جنسه،... در تاریخ 26.7.87 با روزنامه ژاپنی "ماینیچی" به مناسبت 30 سال حکومت ولایت فقیه منتشر شد ، دقت کنید. هر چند آنهایی که در باغند ، میدانند من چه میگویم و من این موضوع را در کتاب تیف ، کاملا توضیح داده ام. "در مطلب حماسه های خاموش در سرابی تاریخی "

منتظری....." آقایان سازمان مجاهدین (سهم زیادی ) از قدرت می خواستند که با خوی دیگر" انقلابیون" سازگار نبود..."

منتظری نایب آغا بود و معترض به اعدامها.....خمینی هم بعد از اعتراض منتظری ، مهرش را داد و جانش را گرفت . از آن زمان به بعد ، منتظری برای مجاهدین جای طالقانی را گرفت و پدر شد !

این بود نمایی واقعی از شهر نجف اشرف در 15 سال پیش . حجره را هم که قبلا مشخصات آن را برایتان گفته بودم . حالا خودتان در ذهنتان همین تصاویر را ببرید به 45 سال پیش ؛ تا بهتر متوجه شوید که آغا در حجره های آن زمان نجف اشرف ؛ به همه چیز فکر میکرد به جز تصمیم بروبچه های گوادلوب!

جون دلم براتون بگه ؛ از اون طرف دنیا داشت یه کم خر تو خر میشد و بروبچه های بانک جهانی و گوادلوپ رو کمی نگران کرد و به فکر چاره ...... " حفظ ژئوپلتیک ، خطر کمونیسم ؛ کمربئد سبز ؛ ......و خیلی چیزای دیگه ؛ " پیدا کردن راه چاره رو ضروری کرده بود. بعد از نشستها و مشورت و ......بالاخره راه حل پیدا شد .

با تلسکوپ و ذره بین و ابزارهای پیشرفته کندوکاو و پیکهای مخصوص .....گشتند و گشتند و گشتند....تا بالاخره یکی از اون نا قلاهای روزگار آغا را با بدبختی در حجره ایی در شهر نجف اشرف پیدا کرد و سریع مشخصات آغا را به ابرکامپیوترها دادند و ابرکامپیوترها هم با اطلاعاتی که از قبل از امت اسلام و مذهب و فرهنگ ایران داشتند؛ سریع جواب دادند که ...براوووووو.....و سوت هم زدند .

یک تیم ضربت و ویژه رفت و آغا را ضربتی از حجره بیرون کشید. مقاومت آغا برای بیرون نیامدن از حجره جزو اسرار است که بعدا فاش میشود! چون آغا اولش نمیدانست که برای چه او را بیرون میکشند ، فکر میکرد برای نور آفتاب است که برای پوست آغا ضرر داشت!

ضربه ایی که به مغز آغا بر اثر این خروج ناگهانی از حجره و فرود ناگهانی در پاریس ؛ وارد شده بود ، در این مختصر قابل تشریح نیست. حسابش را بکنید ؛ نیم قرن در حجره بودن و دوری از انسان و جامعه و هوای تازه و ......ناگهان بدون هیچ زمینه و آماده سازی و مقدمه و......چنین پدیده ایی را به پاریس رساندن......چی بود و چی شد .....

اثرات این گیجی و ضربه ابتدا در گفتار آغا نمایان شد! آن درخت سیب و آن صحنه ها یادتان هست .یک سری جملات و کلمات بدون هیچ نیازی به نظم بیان میکردند......" همه با هم " " آزادی برای همه " همه برای من.."اسلام به همه آزادی میده...انقلاب و اسلام و لکن و....امت بدید.......یک دیوان کامل دارند ، با فرهنگ مخصوص به خودش ، مثل دیوان اشعار و غزلیاتش و انبوهی اسرار الهی که روزی از روزها از پرده برون میافتد!

عده ایی هم این کلمات و جملات بی سر وته را ضبط میکردند و میبردند در شهرها ، و برای مردم" پیام امام" پخش میکردند . خیلیها فکر میکردند که آغا به مرور زمان حالتش طبیعی میشود و حرف زدنش هم معمولی ؛ اما بعدها وقتی آغا به ایران رسید و آن جملات و کلمات قصار را باز هم تکرار کرد ؛ تازه عده ایی پی به وخامت اوضاع بردند.....ولی دیگر دیر شده بود!

هیچ ادیبی جمله ایی از آغا را نمیتوانست توضیح دهد یا تشریح کند.بعدها هم در آزمون کنکور سراسری ، سخترین سوالات به تشریح سخنان آغا اختصاص یافت! جملات نه فعل داشت و نه فاعل و نه مفعول و نه ......هیچ چیز دیگر....و دانشجویی قبول میشد که برای این" هیچ چیز" جوابی خوب بدهد....خلاصه لعبتی بود.

عده ایی پرفسور و متخصص و روشنفکر و......با پیشرفته ترین تکنولوژی قرن بیستم جمع شدند تا آغا را به روز کنند و آماده حرکت به سمت ایران! اما موضوع به این سادگی نبود ؛ حتی تکنولوژی هم کم آورد . دست آخر پس از مشورتهای فنی و نشستهای بسیار ، به این نتیجه رسیدند که این از تبعات 50 سال زندگی در حجره است و به مرور زمان درست میشود.

فقط روشنفکران "ملی،مذهبی " بر آن شدند تا چند واژه ساده را با مفهوم و توضیحات لازم یاد آغا بدهند. اما باز هم نشد که نشد! در همان اولین واژه یا کلمه آغا ریپ زدند و نتوانستند بگویند انتخابات....یعنی به زبانش نمیچرخید و میگفت "انتخاپیت".به آغا التماس کردند که ؛ آغا جان ،جان عزیزت......تلاش کن.....سعی کن......تو میتونی......باید بتونی.....جان ما.....فقط یک بار بگو انتخابات...! ولی نشد که نشد.

یک گزارش از آن تیم روشنفکر و متخصص ، روی میز بچه های گوادلوپ رفت .آنها هم جام کردند که حالا چه کنیم ؟
انبوهی وقت و برنامه ریزی و انرژی و......یک طرف .واز طرف دیگه کمبود وقت و مهمتر از همه ، دیگه مثل این پیدا نمیشه!! نهایتا با شجاعت و شهامت و وقاحت تمام و......به جای مردم ایران ریسک کردند و روزی از روزها ،آغا را روانه فرودگاه و سوار ایرفرانس کردند.

غریو شادی.....فریاد آزادی......جشن و چراغانی و آتش بازی ......و تبریک .......تمامی چهارپایان باربر را فرا گرفت. سندیکای الاغان اطلاعیه رسمی صادر کرد و آزادی را به همه تبریک گفت ، چرا که آغا سوار بر ایرفرانس شده بود و میرفت تا سوار مردم ایران شود ،و همه چهارپایان نفس راحتی میکشیدند!

آغا امد........آغا در خرییت فرود آمد......آغا بد جور آمد.....

اولین دولت که یادتان هست .دولت امام زمان! همه وزیرانش حکم رسمی از خدا با امضاء خود خدا داشتند. هنوز از انتخابات خبری نیست. امام زمان و دولتش را که کسی انتخاب نمیکند! بهرحل نخست وزیر و کابینه شروع به کار کردند و شاید برای اولین بار کلمه انتخابات هم مطرح شد. اما در مفهومی کاملا ساده و برای توهم زدائی اغا اعلام کرد :
" هر کس که شک دارد من امام زمان شماره یک و بهترین و از جنس مرغوبم و خودش را بهتر از من میدانند.......حق ندارد در انتخابات شرکت کند!"

امام زمان شماره 2 ، هم به مقام شامخش برخورد ."امام زمان شماره 2 خیلی تیز و هفت خط بود.... ناقلا و ناکس هم بود ..... میخواست با یک شبکلاه ، لقمه های عمامه ایی بزنه.....! ولی نشد" و همانجا" سوگند جلاله" یاد کرد و گفت : اگه قرار باشه من نباشم ، میخوام اصلا دنیا نباشه........! و رفت......بد جور رفت.........بطوری که هنوز در حال رفتنه............ به جلو....

رجایی و باهنر که یادتان هست؟ اینها مثلا انتخاب شده بودند. یه روز رجایی و باهنر کاری براشون پیش اومد و رفتند به بهشت! از اون طرف آغا فرستاد به دنبال یکی از همون پدیده های حجره به نام خامنه ایی . این خامنه ایی بعدها معتاد شد ( امان از دست رفیق ناباب ) .عکسهای آن موقعش را ببینید ، خیلی سرحال و جوان با پشمهای سیاه...!اصلا نیازی به مواد نداشت ؛ با همین چند کلمه نعشه میشد و مثل آهن محکم و سفت .

وقتی پیام آغا را شنید که تو رئیس جمهور منی .... سید علی چنان نعشه شد که انگار چند لول زده باشه و قویترین بمب هم به او کارگر نمیشد. این هم که میگن بمب دستش رو چلاق کرده، خالی بندیه . فیلم بازی میکنه ، والا چطور زندگی میکنه ؟ جواب خدا رو چی بده ؟

هر مسلمانی حداقل روزی یک بار باید طحارت بگیره ، که برای این کار به هر دو دست نیاز داره ، با یک دست آفتابه رو باید بگیره و با دست دیگه مالش بده و یک انگشت هم به خودش فرو کنه... این کار دو مزیت داره. اولا بهداشتیه و دوما تمرین و آماده شدن برای اون دنیا و چوبهای آماده و نیم سوخته ، چون بهرحال هر مسلمانی در طول زندگیش خطاهایی کرده ، که باید جوابگو باشد.... از یک چشمک تا سوار کاری با دوستان و.........منتها در جلوی دوربین و به همه میگوید ، من را تروریستی کردند.

به هرحال خامنه ایی رئیس جمهور آغا شد و خامنه.. اصلا به ذهنش ،"(که فقط یک طبقه دارد)" ، خطور هم نمیکرد که چند سال بعد خودش جای آغا را میگیرد و چه آغایی.... از اون طرف آغا که خیلی دلش گرفته بود ، خامنه ایی رو گذاشت به جای خودش و رفت دنبال رجایی و باهنر ، تا ببینه که چرا دیر کردند ؟

شخصی به نام " علی اکبر هاشمی رفسنجانی برهمانی........" که یادتون هست .این یکی خیلی" چیزتر" از بقیه بود!
تنها اشکالش سفید بودن عمامه و تمیز بودن صورتش مثل عمامه . انبوهی تبلیغات و سروصدا به راه انداخت ، که من امیرکبیر دورانم و.......عده ایی بر سر این سروصدا متوهم شدند ،  که چرا حرف این امیرکبیر دوران را باور نمیکنید؟ طرف به فکر سازندگی است و.............خلاصه با کمک" ملی مذهبیون" در تاریخ ایران پدیده ایی به نام سردار سازندگی هم تپانده شد .

یک خل و چلی به نام صدام در همسایگی این سردار سازندگی زندگی میکرد. این ابله دست به یک کار عربی زد و حمله کرد به کویت. از صدقه سری همین بلاهت و حماقت "عمو صدام " سردار سازندگی لقمه میزد به اندازه بچه گربه !!

پدیده ایی به نام خاتمی و اصلاحاتش را هم که دیگه نمیگم یادتون هست یا نه...... چون همه یادشونه.... لبخندهای همیشگی و نمکین........عبای سفید........گفتگوی تمدنها به ترتیب حروف الفبا..........مذاکره.......اصلاحات.......و خلاصه خیلی کار کرد! اولش هم بد جوری همه رو جو گیر کرد. ولی بعد یواش یواش مجبور شد اون جنگ زرگری رو کنار بزاره ، و قاطعانه در تیر ماه 78 مفهوم اصلاحاتش را برای همه نشان داد.

دوران خاتمی خیلی "چیز " بود...خیلی اصلاحاتی بود . حداقل حرف این چیزها را که میزد ، و از قدیم هم گفته اند که وصف العیش......نصف العیش !

کلینتون هم در آن دوران خوب درخشید . خوش تیپ و با هوش....هم سوار مونیکا میشد و هم با وساطت خاتمی میخواست سوار ولی فقیه هم بشه.... آخرش هم معلوم دار نشد که کی سوار کی شده بود ؟!

داستان محمودی به نظر من با بقیه ، تفاوت داره. از همان دوران کمون اولیه ، کسانی که نقش داشتند واقعا بازیگر بودند و حرفه ایی تر هم میشدند، اما این یکی واقعا بازیگر نیست و نبوده و نخواهد شد. فرقش نسبت به بقیه فقط همینه. هاله نور در دور سرش در سازمان ملل که یادتونه ؟ همه برایش دست گرفتند و مسخره اش کردند .

حتی وقتی رفت به قم و به علما گزارش هاله نور و اندازه و طول و قطرش را داد......علماء سعی کردند تا محمودی رو بیارن سر جاده ، هر چی بهش گفتن : آخه محمودی ؛ شاسکول.....گیج علی.......گاگول........ما این مزخرفات رو برای بقیه میگیم....خبری نیست ، به خرج محمودی نرفت که نرفت .
دست آخر علماء ناامید شدند و گفتند ولش کنید به حال خودش ، تا هر چی دوست داره بگه !

اگه از من میپرسید که میگم ، صد رحمت به محمودی . چون خودش است فیلم بازی نمیکند ، اصل جنسه ، از اون بسیجی های سینه سوخته ایی که تونست به جایی برسه .تعدادشان هم زیاد نیست . بسیجی سینه سوخته ، اگه 30 درصد به پایین باشه ، بر طبق قانون "فلان" باید تا یک زمان بندی مشخصی به یه جایی برسه . و گرنه تبدیل میشه به بسیجی کون سوخته .

خلاصه چنین اصالتی که از آغا به محمودی به ارث رسیده ، رو قدر بدونید و این همه شلوغ بازی و سرو صدا و تبلیغات و نمایش و دودودم.......راه نیاندازید که خاتمی خوب بود .......و محمودی بده......و یا هر مارمولک دیگه ایی که زیر حصیره و کراوات هم میزنه ! اگر کسی به دنبال نشان دادن تفاوت بین این پدیده های عصر حجر است ، به بلاهت خودش برمیگردد. از ما گفتن .

 

     اسماعیل هوشیار. فروردین 88

         

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس