مقاله


 

 

ارتجاع پس از ارتجاع

میر باقر صداقی

بخش اول

بخش دوم

مقدمه  

من میر باقر صداقی هستم متولد 1348.

از سال 1365 و از طریق برادرم میر واقف صداقی که هم اکنون در قرارگاه اشرف است با مجاهدین آشنا شدم و در سال 1368 توسط پیک مجاهدین به ترکیه و از آنجا به عراق  و قرارگاه اشرف رفتیم .

15 سال در قرارگاه اشرف و عضو مجاهدین بودم .

چهار سال در زندان تیف بودم و بعد از آزادی از زندان تیف ، به صورت قاچاق خودم را به سوئیس رساندم . یک سال است که در سوئیس زندگی میکنم و منتظر جواب  پناهندگی هستم .

 بعنوان کسی که بیش از 19 سال عمرم را در عراق در رابطه با مجاهدین  سپری کرده ام میخواهم با بیان آنچه که بر من و ما در سازمان مجاهدین خلق ایران گذشت تجربیاتم را در اختیار همگان بگذارم . بی شک رجوی  ازگندم ری نخواهد خورد چرا که صورت مسئله ایران عوض شده است , و برخلاف دهه 60 نسل جوانان  دنباله رو خط وخطوط رجوی نیست. من اولین کسی نیستم که لب به سخن گشوده است,  من تنها از دید خود به بیان آنچه که دیده ام میپردازم . تمامی ابعاد واقعیت زمانی تکمیل خواهد شد که تک تک نفرات مستقردرقراگاه اشرف عراق شهادت دهند .شاید اینجا جای سئوال باشد که چرا من اسم (ارتجاع پس از ارتجاع ) را برگزیده ام در جواب باید بگویم که جنگ رجوی با خمینی ایدئولوژیک بوده است , رجوی در مبارزه با خمینی قدم به قدم جا در پای خمینی گذاشته است . در  ادامه  خواهید دید این  جنگ ایدئولوژیک راه به کجا خواهد برد و معنی آن چیست ؟

ایدئولوژی التقاطی :

پیدایش  سازمان مجاهدین در  دهه 40 مصادف بود با اوج پیروزیهای انقلابات کمونیستی . این سازمان با جمع بندی شکستهای انقلابهای گذشته ایران با گرایشات چپ مارکسیستی بوجود آمد اما ازآنجای که فکر میکرد فرهنگ ایران پذیرش افکار مارکسیستی را ندارد با یدک کشیدن نام سازمان مجاهدین خلق ایران سنگ اسلام علوی واسلام مجاهدین چپ مارکسیسم را به سینه زد. وداعیه نیروی چپ و  مترقی شد,خون حنیف نژاد و یارانش البته محترم است  اما خطا بودن این سازمان را بواسطه خونهای ریخته شده نمیتوان منکر شد بیرق با خطوط  سرخ و داس چکش به عهد گذشته  تعلق داشتند و دارند همیشه  مدعیان برای عوام فریبی یک حرف مشترک دارند ما راه سوم یا ما حرف دیگرداریم و با بزک کردن  عناوین و القاب به فریب میپردازند.

ازجمله این حرفها : ما نیروهای انقلابی باید تضاد اصلی دوران را بشناسیم تضاد در با خدا و بی خدا نیست تضاد اصلی دوران در استثمار شونده و استثمار کننده است و لاجرم ما مجاهدین در نهایت رو درروی امپریالیسم قرار خواهیم گرفت , یا اصل دیالکتیکی که مجاهدین به آن اعتقاد دارند میگوید در تضاد آدم به وحدت می رسد  نه در وحدت . همه و همه از مارکسیستها گرفته شده و با اسلام شیعه تلفیق شده است ترور مستشاران امریکای در سال 40 توسط سازمان مجاهدین خلق در ایران در راستای اعلام موجودیت چپ گرایانه بوده است و بی دلیل نیست که شهرام وبهرام از آستین سازمان مجاهدین سرک کشیده و با اعلام تغییر مواضع با حفظ آرم سازمان مجاهدین اعلام میدارند که مواضع مارکسیستی دارند البته آنها تناقضات ایدئولوژی سازمان را خوب تشخیص داده بودند و بحق اتخاذ به چنین تصمیم گیری کرده بودند اما متاسفانه مسعود رجوی بدلیل درک غلط نه تنها با آنها هم سو نشد بلکه بخاطر طمع دررهبری با اعلام ماده هایی از آنهافاصله گرفت براستی مگر آقای حسین روحانی مسئول رجوی نبود پس چرا ایشان مواضع مارکسیستی داشتند. در اینجا باید به نکات مبهم و تاریک تاریخ اشاره کرد و سئوال نمود که چرا مسعود تنها باز مانده مرکزیت سازمان اعدام نشده  آیا باید ساده لوحانه باور کرد که کاظم رجوی مانع اعدام او توسط دادگاه نظامی شد یا واقعیت دیگری نیز پشت پرده به اسم خیانت بود و با جرات میتوان گفت که رجوی دست تو دست ساواک داشت و این تنها عامل نجات او از حکم اعدام بوده است و امیدوارم روزی اشخاصی مثل مجید معینی ( آقا ) لب به سخن باز بکنند.

 

سر فصل 30 خرداد و آغاز جنگ مسلحانه :

درتعاریف سازمان به فاز سیاسی و نظامی برمیخوریم وحقایق به این طریق بیان میشود که ما به صورت دمکراتیک دست به تظاهرات مسالمت آمیز زدیم اما این خمینی بود که تظاهرات ما را به آتش کشید.

به خاطرات رجوی برمیگردم محل نشست سالن اجتماعات قرارگاه اشرف سخن گوی نشست مسعود رجوی :

از ابتدإ ما اقدام به شقه کرده بودیم و با شقه بنی صدر میخواستیم رژیم آخوندی را جربدهیم خمینی خوب مرا شناخته بود و در یکی ازمجالس خصوصی گفته بود اگر من بفهمم پسره ( رجوی ) یک در هزار با من راه میاید من با او کنار میامدام اما پسره میگوید من رهبرم , تازه این اول کار بود ما در 30 خرداد تصمیم داشتیم به سمت مجلس حرکت کنیم اگر سر ستون به مجلس رسیده بود دیگر همه چیز تمام شده بود حکومت در دستم بود اما خمینی زود فهمید و مانع رسیدن ما به مجلس شد...

 این شهادت به سادگی بیان کننده این است که شعارهای خلق قهرمان ایران و اشک تمساح به خلق قهرمان ایران همه اش بخاطر قدرت طلبی شخص رجوی بوده است بعبارت ساده رجوی از زندان برگشته خود را وارث و میراثخوارنیروهای راست میدانست و بی دلیل از خمینی به عنوان دزد انقلاب یاد نمیکرد  بخاطر این هم حاضر نشد در مقابل خمینی سر تعظیم فرود بیاورد و از همان ابتدإ اعلان جنگ کرد. البته این  تضاد ریشه تاریخی داشته و علی الرغم اینکه همه آخوندها از جمله رفسنجانی و خامنه ای در زندان پشت مجاهدین نماز میخواندن خمینی حاضر نبود به مجاهدین تن بدهد حتی توصیه آقای طالقانی نیز فایده ای نداشت خلاصه کلام 30 خرداد 1360 زائیده افکار قدرت طلب رجوی  بوده و از اساس باطل و ناحق بوده است . تمامی احزاب سیاسی آنزمان معتقد بودند که ورود سازمان به جنگ مسلحانه زود هنگام بوده است وبا جریحه دار کردن دیکتاتوری راه خفقان و سرکوب هموارشد وعملا تمامی فعالیتهای آزاد سیاسی که بعد از انقلاب 57 بوجود آمده بود را بست و براستی سر فصل 30 خرداد سرآغاز کشت کشتار مردم ایران از سوی خمینی و شخص رجوی شد اما کیست که جوابگوی خونهای ریخته شده باشد دکان شهید و خونهای ریخته شده همه وهمه انگیزشی شده برای خونریزی بیشتر هرجا نگاه میکنی معصومینی مثل خمینی و رجوی عاری از اشتباه یکی داعیه انقلاب اسلامی را دارد و دیگری داعیه اسلام انقلابی این جنگ ایدئولوژیک بی وقفه  وسیری ناپذیر تا به امروز ادامه داشته و دارد آیا برنده آن مردم ایران بوده است ؟

اما مفاهیم و تعاریفی که, رجوی بخاطر آن جنگ ایدئولوژیک با رژیم خمینی داشته است .

·         رژیم خمینی میگوید انقلاب اسلامی ما میگوئیم اسلام انقلابی.

·         رژیم خمینی میگوید امام ما میگوئیم مریم هم ردیف مسئول اول سازمان.

·         رژیم خمینی میگوید ولایت مطلقه فقیه ما میگوئیم رهبر عقیدتی .

·         رژیم خمینی میگوید یا روسری یا تو سری ما میگوئیم در قرارگاههای مجاهدین  زن مجاهد خلق بی روسری نداریم .

·         رژیم خمنی اتوبوس را زنانه مردانه میکند ما در قرارگاههای مجاهدین زنان را از مردان جدامیکنیم حتی زمان مراجعه به پمپ بنزین را زنانه مردانه میکنیم تا هم دیگر را نبینند و مرد زن مجاهد حق ندارند در جیب لندکروز کنار هم بنشینند .

·   رژیم خمینی زنان را  سنگ سار میکند  در قرارگاههای مجاهدین آنها را در غار نگه میدارند تا بپوسند .یادم است که دخترک میلیشیا در ضلع شرق قرارگاه اشرف  دویده سیاج را گرفت محکم تکان داد و گفت ای خدا 6  ماه است قیافه حتی  یک مرد را ندیده ام .

·         رژیم خمینی کودکان را به میدانهای مین میفرستد ما مجاهدین آنها را از سن طفولیت از والدینشان جدا مکنیم تا هرگز عواطف مادری و پدری نبینند و امکان هر گونه تماس را از کلیه اعضا میگیریم تا کاملا از دنیای بیرون قطع باشند و امکان کمک گرفتن از خانواده هایشان برای خروج از قرارگاه اشرف را نداشته باشند  .

·         رژیم خمینی مجاهدین را درزندانها شکنجه و اعدام میکند در قرارگاههای مجاهدین نیز مجاهدین زیر شکنجه وآزار اذیت قرارمیگیرند تا بریده مزدور نشوند .

·         رژیم خمینی دایره عقیدتی سیاسی دارد مجاهدین رو دست خمینی بلند شده انقلاب ایدئولوژیک راه انداخته و به تفتیش عقاید و شستشوی مغزی میپردازند .

·         رژیم خمینی حزب جمهوری و باند چماقدار دارد ما مهوش یعنی خواهر نسرین و برادر شریف را داریم که در مناسبات چماقداری میکنند.

·         نماز جمعه  وروزه   برای امت همیشه در صحنه جزء واجبات است نماز جماعت و روزه در مجاهدین اجباری است و هیچ مجاهد خلقی حق ندارد بصورت فردی نماز بخواند و روزه گرفتن برای مجاهد  خلق اجباریست و این اجبار بوسیله نشست های عملیات جاری کنترل میشود .

·         اهل تسنن و دیگر ادیان در رژیم خمینی محکوم و درجه دوم محسوب میشوند در قرارگاههای مجاهدین همه باید به صورت اجباری مسلمان آنهم از نوع شیعه شوند ,  تا سال 1374 خیلی از نفراتی که در سازمان مسیحی یا سنی بودند به اجبار شیعه شدند و آنهای که زیر بار نرفتند به یگان مستقل فرستاده شدند که از تمامی مزایای که بقیه نیروها از آن برخوردار بودند محروم بودند . چون اسلام ناب علوی رجوی تاب و تحمل مذاهب دیگر را نداشت اینها خوره تشکیلات مجاهدین بودند و میبایست این خوره و جزامی که مثل بختک روی ایدئولوژی سازمان افتاد است جراحی میشد یعنی تمامی نفراتی که سنی و مسیحی هستند شیعه شده و از جمله این نفرات فلیپ و ادوارد بودند که در  خانواده مسیحی متولد شده بودند اما سال 1374 به دستور رجوی مسلمان و شیعه شدند . نا گفته نماند که این یگان مستقل نیز فقط به این دلیل بوجود آمد که بلحاظ سیاسی سازمان بتواند عوام فریب کند  که این ارتش ملی است و در آن فقط مجاهدین نیستند .

·         رژیم خمینی مال ناموس مجاهدین را حلال میکند رجوی تمامی مال و نوامیس مجاهدین را در حریم رهبری میداند و تمامی زنان مجاهدین خلق را جزء اموال شخصی و در حریم شخص خودش  میداند.

 در موارد  فوق تا حدودی با جنگ ایدئولوژیک  سازمان مجاهدین آشنا شدیم , با این اندیشه شخص رجوی با تمام وجود معتقد بود که انقلاب ایدئولوژیک باید همگانی شده حتی بعد از سرنگونی رژیم خمینی باید مردم ایران نیز به تبعیت از آنها از زوجهای خود طلاق گرفته و از هم دیگر جدا شوند.  تشکیات مجاهدین به راستی مدینه فاضله بی نظیری از طبقات بود شورای رهبری که قصد و سانترالیزم کردن رهبری داشتند .از حق که نگذریم همه امکانات و پول زیر دست آنها بود برایشان از تدارکات مرکزی غذای ویژه آورده میشد و به صورت جدا و حساب شده این اجناس و مواد در اختیارشان قرار گذاشته  میشد . اینان محورو لنگر  تشکیلات بودند و همه مبارزه به دوش این خانمها بود بخاطر این باید شکلات فرانسوی بخورند تا قوّت سرکوب و شستشوی مغزی و ......را  داشته باشند . لباس آنها در f  اشرف با خیاط  مخصوص و پارچه  مخصوص دوخته میشد که از بقیه متمایز شوند .

تاریخچه انقلاب ایدئولوژی :

در سال 1364 مریم با طلاق از مهدی ابریشمچی به عقد مسعود درآمد پس از این ازدواج او بعنوان هم ردیف مسئول اول سازمان معرفی شد و اولین حرکت کودتا علیه نیروهای با صلاحیت سازمان برداشته شد اما این به تنهایی  نمتوانست مثمره ثمر باشد به هر حال در درون مناسبات شورای مرکزی سابق کنار گذاشته شده،  اقتدار لازم را داشتند وهمواره بیم آن  میرفت که سازمان به سمت شقه پیش برود مخصوصا بخاطر تحلیلهای و استراتژی غلط و سرمایه گذاری روی جنگ ایران عراق با پذیرش آتش بس وجود ارتش آزادیبخش ملی ایران معنی نداشت دیر یا زود مسعود باید جوابگوی استراتژی غلط خود میشد اما او با براه انداختن حمام خون دیگر یعنی فروغ جاویدان باعث کشته شدن بیش از 1500 مجاهد خلق شد در انتهای شکست .  مفتحضانه با نمایش مجموعه نشیتهای به اسم تنگه و توحید مدعی شد شکست آنها در جنگ نه بخاطر کمبود نیرو و تسلیحات ، بلکه بخاطر ضعف ایدئولوژی نیروها بوده و خانه وخانواده مانع پیروزی مجاهدین شده است در ادامه این خیمه شب بازی در سال 1368 او اعلام کرد مریم مسئول اول سازمان شده است.

 او همواره با این امید بود که روزی جنگ ایران عراق مجددا شروع خواهد شد اما حمله عراق به کویت همه چیز را دگرگون کرد خلاصه کلام در سال 1370 رجوی بعد از جنگ مروارید انقلاب اید ئولوژیک را همگانی کرد در سال 1369 یعنی شروع جنگ بین  عراق آمریکا او  مسیح مجاهدین شد و اعلام کرد هرکس که صلیب خود را بر دوش نگرفته و از عقب من نیاید لایق من نیست هرکس که پدر و مادر و خانواده اش را  بیش از من دوست داشته باشد  لایق من نیست  اعزام بچه های مجاهدین به اروپا بر  این اصل استواربوده است ومتعاقبا کشتن عواطف خانوادگی .  این مسیح نمایی در  سال1370 تکمیل شد رجوی اعلام کرد  مریم آینه مجاهدین است و هر مجاهد در مریم خود  را خواهد دید و این رجوی است که  گناهان مجاهدین را پاک میکند و میبخشد پس مجاهدین باید حایل زن  را کنار گذاشته و از مریم و با مریم پاک و رها شوند .ورودی این نشستها نیز دادن حلقه ازدواج زوجین بود  و آنهای که  مجرد هستند  باید فکر ازدواج را از سرشان بیرون میکردند.   در ابتدا وانمود میشد که جبری در کار نیست اما هرکس که حاضر به پذیرش نبود از ارتش به بهانه های مختلف از جمله نفوذی پاسدار اخراج میشد همزمان نیز با  براه انداختن نشستهای وانمود میشد اعضای سازمان مرز بندی سر بریده مزدور ندارند منظور از این کار این بود که راه خارج رفتن این اخراجیهای که نمیخواهند وارد انقلاب ایدئولوژیک بشوند را ببندند متعاقبا نیز تمامی این  اشخاص به زندان بدنام ابوغریب فرستاده میشدند تا بعنوان اسیر جنگی با اسرای جنگی عراق با دولت ایران معاوضه بشوند مسعود در این رابطه به صراحت میگفت هر که ازما نیست برماست پس دو سال خروجی ارتش آزادیبخش وبعد  بدلیل خروج غیر قانونی به عراق 8 سال زندان ابوغریب و بعد هم ایران .

 رجوی استدلال خوبی هم برای خودش داشت میگفت هرکه که از ایران  به خارج برود کسی حرفش را باور نمیکند باید بریده را خمینی مال کرد اما با وجود این خیلیها حاضر میشدند مناسبات سازمان را ترک بکنند, این از یک بابت اشکال داشت ریزش نیرو در پیش صاحب خانه باعث بی اعتباری سازمان میشد چون هر سازمانی به تعداد نیروهایش شناخته میشود از این رو درسال 1373 مسعود با زیر شکنجه بردن بیش از 700 نفر از کادرها  شروع به زهر چشم گرفتن نمود شیوه کار این بود که به بهانه عملیات داخله شروع به تغییر سازماندهی کرد و تمامی نیروها را از مقرهای خود جابجا کرد بعد نیز تعدادی را که قرار بودزیر شکنجه و بازجویی بروند را به مجموعه اسکان منتقل داد و پس از شروع آموزشهای مقدماتی داخله به ترتیب اولویت فرمانده هان مراکز 10 و 11 و12 نفرات را گل چین و بهنگام شب به بهانه اینکه شما نفرات داخله باید پانسیون شوید به مراکز شکنجه منتقل میکردند  و نفرات موقعی متوجه میشدند که کار از کار گذشته بود و تحت شکنجه قرار گرفته بودند تقریبا این روند 4 ماه  طول کشید از سرنوشت بعضی نفرات اطلاع دقیقی در دست نیست اما شاهدان عینی بعد از اتمام شکنجه ها میگویند تمام هدف سازمان این بود که به زور از ما برگه و سند بگیرد که نفر نفوذی هستیم و ما را وزارت اطلاعات برای ماموریت و خرابکاری و ترور مسعود رجوی فرستاده است طبیعی است خیلی ها زیر این شکنجه ها تاب نیاورده و به خواسته سازمان تن داده اند و بودند معدود نفراتی که زیر بار این خواسته نرفته بودند زیر شکنجه آسیب های جدی دیده و چه بسا جان خود را از دست داده اند در این رابطه در  سایتها به اندازه کافی سند و مدرک ثبت شده است که نیاز  نیست تا من به آنها اشاره کنم .

شیوه های شکنجه به صورتهای زیر بوده است :

1.   ضرب شتم بوسیله شلاق بدون اینکه حتی یک کلمه بگویند چرا میزنند.

2.   زدن لگد به ساق پا با پوتین بطوری که از ساق پا بخاطر ضربات پی در پی خون جاری میشد .

3.   ضرب شتم با مشت و لگد .

4.   گنجاندن بیش از حد نفرات در یک اطاق بخاطر اینکه فضای کافی برای استراحت نداشته باشند و بیخوابی دادن از این طریق .

5.   حبس انفرادی .

6.   شکنجه کردن اعضای خوانواده در مقابل همدیگر .

7.   گرسنگی  دادن بیش از حد .

8.   استفاده از استخبارات دولت عراق برای ترساندن .

9.   انتقال نفرات به زندان ابوغریب برای دیدن شرایط بد آنجا و برگرداندن این نفرات از زندان ابوغریب تا بواسطه مشاهدات این نفرات در دل بقیه رعب وحشت لازم ایجاد کنند تا آنها متقا ئد به امضاء برگه ها و خواسته های سازمان شوند.

10.  نشان دادن برگه پزشک قانونی مهر امضاء شده به نفرات که این برگه  مخصوص شماست اگر خواسته ما را انجام ندهید شما را کشته و هر چه که بخواهیم در آن خواهیم نوشت تا کسی نتواند بعدا پی گیر مرگ شما باشد.

11.  بلا تکلیفی .

در پایان دوره شکنجه همه  نفرات بدون اینکه بدانند به کجا منتقل میشوند به  قرارگاه باقرزاده منتقل میشوند بعد از بازرسیهاو چک های ویژه در سالن اجتماعات قرارگاه باقرزاده , در نشست ( متینگ ) مسعود رجوی گردآوری میشوند تازه در این مرحله است که ابعاد فاجعه برملاء میشود و حاضرین به ابعاد قضیه پی میبرند و میفهمند که تنها خود زیر شکنجه و بازجویی نبودند بلکه بیش از 700 نفر هستند زیرا آنها بصورت جداگانه نگهداری میشدند و هر اکیپ 40 الی 50 نفر بوده است و تنها از گروهی که با آنها در یک جا بودند خبر داشتند . شروع نشست با پوز خند مسعود رجوی شروع میشود  با این مضمون که شما فکر میکنید شکنجه شده اید, این بهای مبارزه است که پرداخته اید رژیم خمینی میخواست مرا  با  اعزام نفوذی ترور کند ما مجبور بودیم اینکار را بکنیم  تا نفوذیها را شناسایی کنیم , به این ترتیب شروع به ماسمالی کردن و لاپوشانی حقایق پشت صحنه میکند اما  طبعا این امر نمیتوانست مانع فروپاشی مناسبات  شود. لذا بیدرنگ در سال 1374 با برپایی نشستهایی  به نام حوض به آبندی سیستم میپردازد و به  تمامی نفرات شکنجه شده  شیر فهم میکند که اگر لب به سخن باز کنند بدین  معنا ست که  محفل گذاشته اند و محفل در مناسبات مجاهدین مساویست با شعبه سپاه پاسدان و حکم آن اعدام است.

 اما نحوه اجرای این نشستها به این ترتیب بود که  مراکز بر اساس ترتیب شماره  به ترتیب از 10و11 و12 و نهایتا ستادها به  صورت جدا گانه   به مدت 40 روز تمام  کارهایشان راتعطیل  کرده و به سالن نشست شوای ملی مقاومت (بهارستان ) واقع در بغداد منتقل میشدند پس از اولین روز و استقرار نیروها رجوی با بزک کردن  خود  و شکلک معصوم نمایی به استقبال تکا تک رزمندگان میآید در حالیکه همه به  ترتیب وبه  صورت ستونی جلو میرفتند در مدخل سالن بهارستان مسعود رجوی ایستاده بود و با تکا تک رزمندگان رو بوسی میکرد وبا خوش آمد گویی آنها را داخل سالن بهارستان راهنمایی مییکرد بعد از استقبال رسمی شعبده بازی رجوی در اوج دجالیت شروع شد که من میخواهم ارتش آزادیبخش را منحل کنم چون ما توان سرنگونی نداریم  کسی میتواند  سرنگون کند که پشتش ابرقدرت باشد و ناوگان جنگی و هواپیما داشته باشد و من هواپیما و ناوگان ندارم و نمیتوانم هم داشته باشم چون نمیتوانم پشتم را به یک ابرقدرت گرم کنم بخاطر اینکه ما یک نیروی انقلابی و آزادیبخش هستیم لذا  از این لحظه ارتش آزادیبخش منحل اعلام میشود , شما ها باید فردا درخیابان بخوابید طبق معمول نیز تعدادی شارلاتان  و صحنه  گردان  با گریه و زارعی فضای نشست را سمت سو میدادند که برادر تورا  خدا نه و در نهایت در  مقابل این التماسها و یاوه گویها گفت اگر میخواهید موأسسان دوم ارتش آزادیبخش باشید باید در  حوض حاضر گفته و این کتاب قانونی را که به شما اعلام میدارم را قبول کنید آنزمان  کتاب قانون 76 بند داشت اما سال   1380 به بندهای آن افزوده شد طبعا من همه این موارد  را تک به  تک نمیتوانم در این فرجه بیان کنم اما سعی میکنم بندهای مهم  آن را توضیح دهم.

لازم به ذکر است که قوانین به صورت کتابچه درآمده بود و در اختیار همه رزمندگان قرار گذاشته شده بود و ملاک و لحاظ همه رزمندگان بود . هیچ کس نباید و نمتوانست  از موارد آن تخطی کند موارد به حدی قرون وسطا یی و غیر انسانی بود که در زمان جنگ آمریکا وصاحب خانه , که همه نیروها در بیابانها در امتداد مرز مستقر بودند به دستور شورای رهبری کادرهای رده بالا به آسایشگاههای نفرات ریختند و همه کمدهای فردی نفرات را زیررو کردند و این کتابچه ها را جمع آوری و از بین بردند تا بقول خود گزک دست دشمن و اضداد ندهند .

مواردی از قوانین مسعود رجوی :

1.      سانترالیزم در رهبری ( تمام تصمیم گیریهای توسط رهبری صورت میگیرد حتی ابلاغ رده تشکیلاتی نفرات بعهده رهبری میباشد در یک کلام تشکیلات قدرت مطلقه دست مسعود میباشد.و تمامی خط وخطوط توسط او پی ریزی خواهد شد).

2.      تشکیلات مجاهدین بایستی مثل گارد آهنین باشد و مناسبات توسط رهبری پی ریزی و همه اعضا بایستی برای کانالیزه شدن گوش بفرمان مطلق باشند تا بتوان این تشکیلات آهنین را پی ریزی نمود ( در نتیجه این سانترالیزم بعدا می بینیم که منا سبات سازمان به صورت یک گروه فرقه ای تبدیل میشود و سکت میشود بطوری که تاب و توان تحمل هیچ گونه انتقاد را ندارد و رهبری آن مثل بت مورد ستایش قرار مگیرد البته  برای پیش برد این هدف میبایست بصورت روانشناسانه به شستشویی مغزی اعضا پرداخت و در پروسه تمامی کردارها و رفتارها را تحت کنترل و برنامه ریزی کرد هدف یک چیز بیشتر نیست ساختن ماشین جنگی از اعضا تا آنها در هر شرایطی بتوانند اهداف مسعود را دنبال کنند).

3.      هر مجاهد خلق یعنی  گوهران بی بدیل باید آببندی و هژمونی خواهر مسئول را بپذیرند حتی اگر خواهر مسئول بی سواد و صلاحیت اداره امور یگان را نداشته باشد این امر الزامیست .

4.      هر عضو مجاهد خلق نقش رهبری کننده دارد و در صورت قطع ارتباط و جدا شدن به مثابه یک سازمان باید عمل کنند .

5.      برای برادران زمانبندی ابلاغ رده تشکیلاتی بعد از 5 سال عضو بعد از 10 سال ام جدید بعد از 15 سال ام قدیم بعد از 20 سال ام 0 بعد از  25 سال با حفظ همان رده بعنوان فرمانده هان قدیم ,باید مسئولیت قرارگاهها را به آنها سپرد. اما عملا فقط تعدادی از این نفرات مسئولیت جدی داشتند و بقیه دپو شده بودند مثل مجید معینی با سابقه بیش از مسعود رجوی در قرارگاه باقرزاده و پارسیان مسئولیت ماشین سبتیک را به عهده داشت و هرروز میبایست سبتیکهای قرارگاه را خالی میکرد یعنی به او اعتماد نمیشد  حتی اگر او  بخاطر سازمان جانش را هم فدا میکرد قابل اعتماد نبود .در شعار گفته میشد اعتماد کسب کردنی است .( اما چرا سازمان به هیچیک از نیروهایش اعتماد نداشت, البته هضم این موضوع خیلی ساده است این بهانه ای بود که به هیچ کس در سازمان رده و مسئولیت واقعی ندهند همیشه فرض بر این گرفته میشد که نفرات سازمان در نهایت بریده مزدور هستند رجوی با این کار میخواست نفرات را تهی به بیرون بفرستد تا کسی ادعای نداشته باشد که کاره ای در سازمان بوده است) .   

6.      برای خواهران زمانبندی ابلاغ رده تشکیلاتی بعد از 2 سال عضو بعد از 5 سال ام جدید بعد از 7 سال ام قدیم بعد از 10 سال ام 0 و بعد از 15 سال شورای رهبری ابلاغ میشد .

7.      اگر برادر مجاهدی در مناسبات مجاهدین به خواهر مجاهد تجاوز کند حکم آن اعدام است چون حساب نیروی پیشتاز فرق میکند. اما رجوی یادش رفته بود بگوید که در سازمان عکس است تهدید این است که خواهران به برادران تجاوز کنند و از این موارد زیاد داشتیم ,از جمله رابطه فاطمه ...با علیزضا......  در ادامه هم گفته شد اگر ما در مناسبات اعدام نمیکنیم بخاطر مسایل سیاسی است .

8.      انقلاب  درونی مجاهدین ضرورت سرنگونی است و اگر این ضرورت نبود این انقلاب حرام است ( درعمل دیدیم که از انقلاب خواهر مریم سرنگونی بیرون در نیامد و این انقلاب از اول حرام بوده اما باز در قرارگاه اشرف به ادامه آن تاکید میشود).

9.      هر چیزی که میخوریم و می آشامیم ایدئولوژی است اما در تصمیم گیریها اول باید همه چیز سیاسی شود  حتی موارد ایدئولوژیک را نیز اول سیاسی میکنیم بعد ایدئولوژیک. این به این معنا است که اصول انسانی معنی ندارد و تنها سیاست و دودوزه بازی شاخص ایدئولوژی سازمان مجاهدین است .

10.  تمامی اعضا و گوهران بی بدیل بایستی تمامی بندهای انقلاب را از الف تا ی قبول کنند و به آن پایبند باشند .

11.  هیچیک از مجاهدین حق داشتن ملک و اموال شخصی را ندارند و حتی ارث نیز  به آنها تعلق نمی گیرد و همه  اموال آنها متعلق به سازمان است حتی اموالی که بصورت ارث به آنها میرسد .

12.  به لحاظ مالی و صنفی و تدارکاتی همه از یک میزان حقوق برخوردارند اما مسئولین متناسب با کارشان میتوانند مزایای درخور کارشان داشته باشند . ( بر اساس این تبصره اعضای شورای رهبری سوار برآخرین مدل خودرو و از غذاهای ویژه برخوردار میشوند, بطور مثال برای آنها از فرانسه شکلات فرانسوی میآمد و مواد صنفی آنها بطور جداگانه و ویژه از تدارکات مرکزی در اختیارشان قرار گذاشته میشد. در مقابل   رزمندگان حتی در رویاهایشان هم نمیتوانستند آن غذاها را تصور کنند .  حتی لباس شورای رهبری از پارچه مخصوص با دوخت مخصوص بود که توسط  اشرف تهیه میشد  ) .

13.  در مناسبات قطب نداریم یا باید شخصی که قطب است هسته نون را متلاشی کند یا باید از آن فاصله گرفت (منظور از این جمله این است که  کسی حق ادعای رهبری ندارد ) زیرا قطب الزام به پاسخگویی ندارد. و این یکی از خصلتهای بارز شخص رجوی بود و هیچوقت الزام به پاسخگویی نداشت . از این رو هیچ کس حق نداشت قطب باشد .

14.  در مناسبات مجاهد غیر مسلمان آنهم ازنوع غیر شیعه نداریم (همه مسیحیان و اهل تسنن در نشت های حوض به اجبار شیعه میشوند) از جمله این نفرات ادوارد و فلیپ که مسیحی زاده بودند مسلمان و شیعه میشوند یا عمر محمودی که سنی بود شیعه میشود.

15.  نون و جیم  میدهد شیطان رجیم (منظور از نون خصلت مردان و احساسات و غرایض جنسی آنان میباشد که باید این هسته نون را متلاشی کرد و تمام غرایض که مثل  گوشت و پوست با انسان عجین شده است را از بین برد ) در این رابطه رجوی حاضر بود دست به هر کاری بزند از جمله این کارها به بهانه واگسن آنفولانزا هر سال با شروع فصل پاییز اقدام به زدن آمپول میکردند با اینکه همه نفرات بصورت اجباری به اصطلاح واگسیناسیون میشدند اما با شروع اولین سرما همه, هم سرما میخوردند هم آنفولانزا میگرفتند بخاطر این در مناسبات نیروها  دافعه شدید به این اقدام سازمان داشتند اما کاری از پیش نمتوانستند ببرند این  آمپولها میزان فعالیت هرمونها جنسی  را کاهش میداد  .

16.  ماد یا همان مادینگی مساویست با خودفروشی  و جلوه نمایی زنانه که باید خواهر مجاهد آن را داغان کند .

17.  محفل مساویست با شعبه سپاه پاسداران و در مناسبات حکم آن اعدام است .

18.  شرم یک احساس انقلابیست پس آنقدر شرم کنید تا تغییر کنید و مریمی بشوید .

19.  هر مجاهد خلق باید امضاءخون نفس بدهد  یعنی تمام  جان و حتی فکر او متعلق به رهبریست و او از خود هیچی ندارد.

20.  بورژوازی خوره تشکیلات است لذا از همه عناصر آن باید فاصله گرفت حتی داشتن لباس شخصی و غیر نظامی ضد ارزشهای مجاهدین بوده و از عناصر بورژوازی محسوب میشد .

21.  حکم بریده مزدور اعدام است  در این رابطه همیشه رجوی از همه نظر سنجی میکرد تا اگر روزی قتلهایش برملا شد بگوید شما خواسته بودین  و این نظر شما بود که جدا شده را اعدام کنیم و در ادامه میگفت اما علی الرغم این من اعدام نمیکنم اما هر بریده بعد از اعلام بریده گی جلوی دوربین برده میشود تا معلوم شود که نفوذی و مزدوروزارت اطلاعات بوده است و بعد از فیلم برداری 2 سال در زندان خروجی مجاهدین بعد هم 8 سال زندان  ابوغریب بدلیل ورود  غیر قانونی به عراق بعد هم ایران از طریق تبادل اسرای جنگ .  

22.  عملیات جاری در مناسبات وا جب است مثل غذای شب و هیچ مجاهدی حق ندارد  آن را ترک کند.

23.  نماز و روزه در مناسبات اجباریست.

24.  زن مجاهد بی حجاب در مناسبات نداریم .

25.  نشست غسل هفتگی اجباریست و هر هفته یک بار باید همه نفرات تمامی تناقضات جنسی حتی اگر خوابی نیز دیده اند را در جمع خود بگوید تا شستشو شوند این غسل تعطیل بردار نیست آبروی خود را در جمع ببرید تا آبروی مریمی بخرید .

26.  همواره باید سه چیز بالای سر مجاهد خلق باشد تیر, تبر و تپانچه ( تا بتوان از این طریق نفرات را برده وار به بیگاری و شستشوی مغزی وادار نمود ) .

27.  در مناسبات تمارض نداریم (حتی نفراتی که مریض بودند زیر فشار  روحی قرار میگرفتند که  بگویند آنها خودشان را به مریضی زده اند تا از زیر کار و مسئولیت شانه خالی کنند) .

28.  در مناسبات افراد مسن که موهایشان سفید شده باید رنگ مو بزنند تا  خواهران مسئول مبادا به حال آنها دلشان بسوزد و سخت گیری نکنند .

29.  یک برادر مجاهد حق ندارد بایک خواهر مجاهد در یک اتاق کار کنند خواهران مجاهد تنها حق دارند در اتاقهای عموم که تعداد برادران بیش از دو یا سه نفر است کار کنند .

30.  اعضای مجاهدین فقط یک حق دارند. تنها حق  پذیرفتن کار و مسئولیت را دارند و این یک ارزش است که برادر و یا خواهر مجاهد از شدت کار بیافتند و بمیرند.

31.  مسئولین سازمان برای مریضی حق ندارند کار و مسئولیت خود را ترک کنند مگر اینکه از شدّت مریض بستری شوند ساعت پایان کار نداریم  مجاهدین باید آنقدر  کار کنند تا از رومق بیافتند و از شدّ ت خستگی بیافتند وبخوابند( این یک خوبی داشت به این طریق زمان و امکان هر گونه فکر کردن را از همه میگرفتند تا شستشوی مغزی که در نشستها ی رهبری و عملیات جاری اعمال میشد بهترین کارایی را برایشان داشته باشد) .

32.  چون زن تاریخا درجه  دوم  بوده است لذا در سازمان به آنها هژمونی مثبت تعلق میگیرد تا این عقب افتادگی تاریخی را جبران کنند لذا در سازمان هیچیوقت مرد جماعت به رده های بالا و سمتهای بالا نخواهد  رسید حتی زنان بی صلاحیت در سازمان ارجحیت به مردان دارند .

33.   تمامی زنان مجاهدین خلق در حریم رهبریست  یعنی شخص خود مسعود رجوی . و او شوهر تمامی زنان مجاهد خلق است .

34.   مجاهد خلق یک حق بیشتر ندارد آنهم فدای خالصانه .

35.  دزدی در مناسبات خوره  تشکیلات است هر کسی هر  نیاز دارد آن را از خود رهبری بخواهد یعنی از شخص رجوی .

36.  چشم چرانی و هیزی  در مناسبات نداریم .

37.  غذا و پوشاک در مناسبات مجانی است لذا در مناسبات حقوق و پول نداریم .                                           

38.  هر جمع مجاهد خلق نقش رهبری کننده دارد حتی اگر دو نفر باشند یک نفر مسئول و دیگری تحت مسئول است .

39.  هر مجاهدی حتی یک ماه در  مناسبات نباشد  دیگر مجاهد خلق نیست ( رجوی خوب میدانست چه گلابی زده  است و هر کس که از مناسبات او خارج بشود دیگر برنخواهد گشت ).

40.  کسی درسازمان با صلاحیت است که بیشتر از همه به رهبری نزدیک است و خود را بیشتر از همه در جمع روسیاه میکند .

41.  تعریف آزادی : شما اعضای سازمان فقط یک آزادی دارید آنهم آزادید تا بی نهایت کار کنید و مسئولیت به پذیرید . خلق قهرمان هم تا مرز مبارزه مسلحانه آزادند اما اگر بخواهند علیه ما قیام مسلحانه بکنند ما مجبوریم جلوی آن بایستیم و با سلاح با آنها مقابله کنیم .

42.  صلاحیت مثل تیک تاک ساعت است هر که قدیمتر است یعنی بیشتر پایبند به اصول بوده  است پس صلاحیت بیشتری هم دارد .

43.  بریده در مناسبات مساویست با طعمه و طعمه بد تر از یک پاسدار است .

44.  در مناسبات لمپن نداریم و با توان انقلاب خواهر مریم است که میتوانیم در مناسبات آدمهای عادی جامعه که معتاد, قاچاقچقی یا دزد هستند را تحمل کنیم چون انقلاب خواهر مریم توان تغییر دارد .

45.  اعتماد در سازمان کسب کردنی است ( با اینکه در سازمان سابقه افراد معمولابالای 10 سال بود و تمامی زندگیشان را بخاطر سازمان باخته بودند اما هیچوقت سازمان به آنها اعتماد نداشت و تنها روزی سازمان به گوهران بی بدیل اعتماد میکرد که کشته میشدن چون دیگر نمتوانستند بگویند این سالیان بر سرشان چه گذشته است  از اینرو همیشه همه نیروها را زیر نظر داشتن و تمامی حرکات نیروها به  بالا گزارش میشد ( .

46.  کسی که در مناسبات میگوید من لائیک شده ام یعنی او میخواهد از زیر کار مسئولیت در برود  پس به حرف او گوش نکنید و به او بگوئید یک گرمه مجاهدی را   بده بیاد .

47.  تمامی مجاهدین یک گرمه مجاهدی را دارند پس باید ماگزیمم به آنها سخت گرفت و همه چیزشان را بایداز آنها گرفت دراین رابطه باید بگویم رجوی معتقد بود بالاترین استثمار. استثمار عمر انسانها است که رجوی دقیقا این استثمار را در رابطه با نیروهایش در عراق اعمال کرد . و این مخالف فلسفه وجودی سازمان بوده است که معتقد بود که فرق بین با خدا و بی خدا نیست فرق در استثمار شونده و استثمار کننده است .

48.  رزمندگانی که مارکسیست هستند یا ایدئولوژی سازمان را قبول ندارند نمیتوانند در کنار مجاهدین باشند لذا یگان آنها جدا میباشد و فرماندهان آنها نیز از خودشان باید مشخص و تعیین شودو ما به آنها بعنوان مهمان نگاه میکنیم اما از آنجای که در تمامی سیستم باید جاسوس خودش را کاشت یک شورای رهبری به عنوان فرمانده هماهنگ کننده بالای سر این نیروها گذاشته می شود .

49.  هرکس که در مناسبات سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش است و انقلاب نمیکند یعنی انقلاب خواهر مریم را قبول نمی کند پاسدار است چون دلیلی ندارد که مجاهدخلق تن به انقلاب خواهر مریم ندهد .

50.  اگر کسی نخواست در عملیات جاری یا غسل هفتگی شرکت کند اول باید یگان و دسته به مسئله رسیدگی کند و اگر از توان دسته خارج بود برای او یگان نشست میگذارد تا او را وادار به شرکت در عملیات جاری و غسل هفتگی بکنند و در نهایت اگر یگان هم نتوانست برای او دیگ جمعی و بزرکتری تشکلیل میدهید.

51.  کسی که اعلام بریدگی کند باید برای او نشست جمعی و بزرگ گذاشته شود و در همین جمع باید شخص تعیین تکلیف شده و فیلم تهیه شود که نفوذی بوده است و مامور وزارت اطلاعات دیگر چرک رختهایتان را  نباید روی میز رهبری برد و این بعهده یگانهاست .

52.  هرگاه دیدید دو  نفر بیش از یکبار باهم سر میزغذا نشسته اند بدانید که باهم محفل میزنند طبق این قانون نفرات در تشکلات و مناسبات حق نداشتن دوست داشته باشند .

53.  اسلام مجاهدین در چپ مارکسیسم قرار دارد .                                                                     

                 نیروهای سنتی و راست ارتجاع        < >       مارکسیسم (نیروی چپ)       < >      اسلام مجاهدین

اما می بینیم این چپ نمایی بیش از حد و شعارهای ضد امپریالیستی همه شعار و عوام فریبی بوده است و بعد از سقوط صاحب خانه ( صدام حسین ) سیاست دو بام هوای سازمان بیش از حد گل میکند و سیاست و استراتژی موازی با خط خطوط ارتش آمریکا را در عراق دنبال میکند و شعار سلاح مجاهدین ناموس مجاهد خلق است به کلی از یاد میرود و خلع سلاح به گرد آوری سلاح ارتقای درجه پیدا میکند و خواهر مریم  همراه مسعود که از ترس جان جیم فنگ شده و در فرنگ بخاطر مدره نمایی بغل شهردار اور میرود بیکباره روی  همه را  رو سفید کرده و با محکوم کردن تروریسم و خشونت دنبال فضای باز سیاسی و انتخابات آزاد است تا  دمکراسی را در ایران پیاده کند و به رای مردم احترام میگذارد اما از آنجای که فراموش کار است یادش رفته که نظر برادر مجاهد مسعود رجوی را در رابطه با دانشجویان قیام 18 تیر ماه را بیان کند. آخه  برادر گفته بود باید دانشجویان تظاهرات تیر ماه را  پای دیوار گذاشت و تیر باران نمود چون در شعارهایشان اسمی از خواهر مریم نبرده اند و این دمکراسی از نوع رجوی است .       

54.  همه اعضا باید آموزشهای نظری و عملی ایدئولوژی سازمان را ببینند بستر این آموزشها همان نشستهای است که توسط خود مسعود اداره میشد و ریل عملی آن نیز ساری و جاری کردن این قوانین است .

55.  همه اعضاء باید در نشستهای عملیات جاری دفاع فعال داشته باشند و از ارزشهای خواهر مریم که همان شورای رهبری است دفاع کنند .

56.  ما دو نوع فردیت داریم  فردیت درونی و فرو برنده فردیت بیرونی یعنی فرا برنده ما فردیت بیرونی و فرا برنده را برای هر مجاهد میخواهیم و این داستان به جهاد اکبر نسبت داده میشد و شروع مبارزه مسلحانه را برای هر فرد را جهاد اصغر آن شخص میگفتند منظور از  فردیت بیرونی دادن و نوشتن تناقضات و زاویه های فرد با سازمان بود تا از این طریق بر طبق اصل دیالکتیک از تضاد به وحدت رسیده و در مریم ذوب شده و یگانه بشوند .

57.  قرآن خواندن در مناسبات ممنوع است هر کسی که میخواهد قران بخواند و آن را تفسیر کند یعنی اینکه میخواهد نقش برادر مسعود  را ایفا  کند.

58.  مطالعه و کتاب خواندن درمناسبات قدغن است ( بنظرم بیشتر بخاطر این بود که رجوی خوب میدانست اگر سطح  روشن فکری نفرات سازمان بالا میرفت بعد از فاصله کوتاهی همه میفهمیدن که رجوی از خودش چیزی برای گفتن ندارد و فقط حرف دیگران را نشخوار میکند) .

59.  خلق قهرمان شامل همه مردم ایران  نمیشود بلکه شامل نیروها مقاومت میشود.

60.  تحلیل خواهر و برادر مجاهد مرز سرخ است اما خواهر و برادرمسئول حق دارند هر بعد از نهار در نشستهای که مخصوص وضعیت نیرو است تمامی نیروها را تحلیل کنند و به همه آنها مارک اخلاقی و فساد بزنند و به آنها بعنوان آدمهای فاسد نگاه کنند .اسم این نشستها نشستها نیروی بود که تعطیل بردار نبود و بعد از نهار هر روز اجرا میشد.

61.  در مناسبات  مجاهدین فقط پاسدار و مامور وازرت اطلاعات میتواند به برادر مسعود دروغ بگوید این بدین معنا است که هیچ کس جرات نکند به مسعود دروغ بگوید و دروغ گفتن حکم نفوذی و پاسدار را داشت  .

62.  خرابکاری درمناسبات ازجمله خراب کردن تجهیزات و زرهیهیا کار نفوذی و پاسدار است .

63.  در مناسبات دعوا نداریم دعوا ریشه در لمپنیسم دارد  این درگیریها  در یگان حل فصل میشود.

 

در ادامه ابلاغ این قوانین در نشستهای حوض دیگ یعنی انتقاد از خود ودیگران واجب اعلام میشود حتی ازنماز شب هم واجبتر . تقریبا بیش ازده روزنشست حوض  مخصوص بحث محلفل مساویست با شعبه سپاه پاسداران بود  داستان از خیانت جمال شوهانی که در یکی از ماموریتهای مرزی بهروز مجد آبادی را کشته بود شروع شده و بعد اینکه با محفلهای خصوصی بین رزمندگان زمینه برای بریدگی نفرات آماده میشود و نهایت راه به خیانت و شلیک از پشت میبرد . اما همه این ریسمان به آسمان بافتنها یک هدف بیشتر نداشت به نفرات شکنجه شده شیر فهم بشه که اگر لب به سخن بازبکنند و داستان سرگذشت خود را پیش بقیه افشا کنند محفل زده اند و حکم آن مساویست با اعدام و نهایتا هم بخاطر روسیاه کردن همه حضار تناقضات دوران و موارد اخلاقی مسبب همه  گرفتاری  مجاهدین و رزمندگان اعلام شد و برای رهایی و از بین بردن حایلها تنها راه مکتوب کردن این تناقضات با دست خط خود و دادن آنها به مسئولین است و مسعود همچون مسیح تمامی گناهان مجاهدین را  پاک خواهد کرد و بخاطر اینکه همه خاطر جمع باشند.  صدها بار مسعود قسم خورد گزارشات نوشته شده سوزانده خواهد شد اما بعدا می بینیم این  گزارشات بر علیه کاتب آن بکار میرود, که آقا یا خانم در مناسبات مورد اخلاقی داشته و لایق مناسبات مجاهدین نبوده و این سازمان بوده است که  منت گذاشته و این اشخاص را در مناسبات نگه داشته است.

 اما همه این کارها یک مرز و آببندی نیاز داشت و اگر  دستگاه آببندی نشود به زودی زود داستان شکنجه ها برملاء خواهد شد از این رو نشستهای عملیات جاری و دفاع فعال اجباری میشود در این برهه همه باید  دیگران را زیر تیغ ببرند و پلها را  بین خودشان خراب کنند تا  مسئولتر بشوند و در قبال این جاسوس بازی و  زیرزربین گذاشتن بقیه نفرات پاداش رده و مسئولیت دریافتم میکنند,  هژمونی طلبی و رده خواهی انگیزشی شد تا همه مناسبات و نفرات آن به جاسوس هم تبدیل شوند و از آن پس کسی جرات نکرد از شکنجه های سال 1373 چیزی به بیرون درز دهد در مناسبات  مجاهدین همه از همدیگر میترسیدن و مواظب بودن که گزکی بدست دیگران برای سوژه کردن در نشست عملیات جاری ندهند . و دوست و رفیق  داشتن در مناسبات مجاهدین ضد ارزش و در حکم محفل داشتن  بود.

  حدودا در فاصله 6 ماه همه نفرات ارتش آزادیبخش به نشست حوض برده شد  و پس از طی نمودن دوران نشستها و امضای مواسسان دوم  , مسعود خاطر جمع میشود که دیگر میخ دیکتاتوری مطلق خود راکوبیده است و  لازم  به ذکر است مخابرات عراق ( دستگاه امنیت عراق ) نقش مفیدی را در به ثمر رسیدن  نقشه ها رجوی داشت هر جا که رجوی ناگزیر میشد برای  وادار کردن نفرات معترض از استخبارات عراق استفاده می کرد  و این نیرو نقش مهمی در پیش برد خط خطوط مسعود داشت .

اگر بخواهم اعتراف کنم باید بگویم  مسعود فقط یک خود کم بینی داشته و  دارد آنهم  کیش شخصیت است او نابغه قرن درتحلیلهای سیاسی است با رو کار آمدن خاتمی او با سه سره کردن رژیم مدعی شد که خاتمی به  دوره دوم نخواهد رسید و خاتمی جام زهریست که رژیم خمینی را در فاصله 4 سال به زیر خواهد کشید اما 4 سال گذشت و از سرنگونی خبری نشد طبق تعریفی که خودش کرده بود از آنجای که قطب الزام به پاسخگویی ندارد او نیز الزامی برای پاسخگویی نداشت اما اینبار خیلی خیط کاشته بود و دیگر زهرهای خواهران مسئول در نشستهای عملیات جاری و غسل هفتگی کارایی نداشت و دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی به پایان میرسید و همه اعضا و کادرها تا خرخره طلب کار سالیان از دست داده بودند و همه کادرها بازبان بی زبانی میگفتند تا کی ؟

 اما به یمن وجود صاحب خانه ( صدام حسین ) باز مسعود از رو نرفت و با جمع کردن تمامی قراگاههای ارتش آزادیبخش در قرارگاه باقرزاده خودش را نشان داد طبق معمول وجود چند بریده مزدور بهانه هر چماقداری و عربده کشی را فراهم میکرد متاسفانه من خودم فرمانده اکیپ اسکورتی بودم که صادق باروتیان و حسین علیزاده را به قرارگاه باقرزاده بردم و آنجا شاهد حضور فتح اله فتحی و رمضان هادی نصب بودم که میخواستند به خروجی منتقل شوند. حسین علیزاده و صادق  باروتیان بعد از انتقال به زندان ابوغریب با اسرای جنگی عراقی در ایران  تبادل شدند.

 اما اولین روز نشست طعمه در سال 1380 رجوی با صدا کردن حسین مدنی پای میکرفون شروع شد رجوی به حسین گفت این حرفی را که من میزنم تکرار کن بعد هم بقیه با ما تکرار کنند ( کشک گفتم , کشک گفتید , کشک گفتند ) پس از چندین بار تکرار توسط شخص مسعود و حاضرین نشست رجوی به صورت خیلی کوتاه گفت در باره خاتمی هر چه گفتم دیگر تمام شد و تا تابستان سال  1384 فرجه دیگری باز کنید به این سادگی از زیر پاسخگویی و اینکه صلاحیت اداره امور سازمان را ندارد طفره رفت اما این بنوبه خود کافی نبود باز بایستی تیغ کشیده زهر چشم گرفت تا کسی جرات نطق کشیدن را نداشته باشد  من میتوانم ساعتها سر بلاهای که بر سر نفرات آورده حرف بزنم اما اینجا به عمد اسم اشخاص را نمی برم . اینجا فقط گوشه ای از جنایات رجوی را بیان میکنم تا باشد که روزی سوژه های مجموعه نشستهای طعمه لب باز کرده و از درد رنجی که سالیان در دل خویش حمل میکنند بگویند .

هرکسی که سوژه بود طبق طرح وبرنامه سرساعت مقرر شده به سالن نشست باقرزاده آورده میشد مسئول نشست و گرداننده آن بعهده مسعود و مریم بود رجوی بعد از ابلاغ و معرفی سوژه نشست به لجن مالی سوژه میپرداخت متناسب با رده تشکیلاتی سوژه میبایست عمل میشد هرچه کادر قدیمیتر و رده بالاتر بود میزان لجن مالی شدّت بیشتری داشت مثلا سر فرمانده فتح الله f  که فرماندهی یکی از محورهای ارتش آزادیبخش را در فروغ جاویدان داشت کار خیلی سخت بود از همان ابتدا رجوی او را متهم کرد که دیوانه و ترسو بزدل است و در فروغ جاویدان جا زده بود و این شریف بوده که جای او را در صحنه جنگ پر  کرده است و درفرار بزرگ او فرماندهی پرواز به پاریس را نداشته است و خودش شخصا فرماندهی پرواز از پایگاه شکاری یکم را بعهده داشته است و این شخص یعنی فرمانده f تحلیل میکند که آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و از ترس این میرود سالن غذا خوری از غذاهای باقی مانده کش رفته و در باغچه دفن میکند و مثل آدم مریضها است با اینکه عضو شورا است اما متناسب با رده تشکیالتیش مسئولیت قبول نمیکند سربار تشکیلات است و بخاطر این کارهایش ما مجبور شدیم در قرارگاه پارسیان به او مسئولیت باغچه بدهیم تا برای خود سبزی بکارد متعاقب این گزارش .

 مسعود گارد فیزیکی از قبل تعیین شده که همان شریف , مهوش ( نسرین), فهیمه , و جابرزاده و ... را چید و سوژه به این ترتیب  محاصره شد تا راه حجمه اوباش فراهم شود از این لحظه به بعد ساعتهای متمادی سوژه فوق مورد هجوم صدها نفر قرارگرفت و با رگبار تف دهان و شعارهای طعمه برو گم شو و بعضا نیز با مشت لگد که از بالا سر حفاظت فیزیکی به  سوژه نثار میشد  از سوژه پزیرایی مفصلی کردند توجه داشته باشید که بیش از 4000 نفر بصورت هماهنگ و با صدای بلند شعار میدادند طعمه برو گم شو وبیچاره سوژه فقط یک گناه داشت او نمیخواست زیر بار انقلاب بی بدیل خواهر مریم برود و نهایت سوژه لب به سخن باز کرد.

 من که مغلوب آن شرایط شده بودم اول فکر میکردم واقعا فرمانده  f دیوانه شده است اما با اولین کلام متین او همه چیز برایم روشن شد رجوی میخواست با  ترور شخصیت او وجهه او  را خدشه دار کند او با ملایمت تمام از تحلیل خود مبنی بر اینکه نهایتا امریکا به عراق حمله خواهد کرد دفاع نمود اما مسعود با شارلاتانیسم و با صدا کردن فرید و خواندن چند خبر از CNN او را مورد تمسخر قرار داد و از ادامه بحث خوداری کرد و نهایتا فرمانده مذبور با گرفتن میکرفون بدستش گفت امروز فرمانده f مرد و ایدئولوژی مریم پیروز شد حضار برای او کف زدن غافل از اینکه در این یک جمله او تمامی حرفهای سیاسیش را به رجوی زد برخلاف حضار که غرق کف زدن بودن مسعود منظور او را خوب گرفت و با غضب فرمانده f  را نگاه میکرد .

 حسین سوژه بعدی با 18 سال سابقه و با رده   ام  قدیم بود برای اینکه مسعود بتوانند اعتبار خوانواده شهید مجاهد را از او سلب کند رو به مسئول زن او گفت چون او بلحاظ جنسی و غرایز جنسی مریض است در هفته دو بار مجاز است جلق بزند و با خود ارضایی مسایل جنسی  خود را حل فصل کند طبعا او نیز مثل بقیه سوژه ها از تف آب دهان و طعمه برو گم شوو مشت لگد بی نصیب نماند خلاصه کلام این  دوره از نشستها 4 ماه طول کشید تقریبا روزهای آخر نشستها مصادف بود با حمله تروریستی به برجهای تجارت جهانی آنشب بطور ویژه برنامه به  پخش تصاویر فرو ریختن برجهای جهانی اختصاص یافت و با جشن و پایکوبی فراوان رجوی استارت نشست را زد و با کمال خوشحالی بیان کرد این اسلام از نوع ارتجاعی است وای به روزی که اسلام انقلابی دست به عمل شود و از دید رجوی اسلام انقلابی همان اسلام چپ مجاهدین است و ببر کاغذی لاجرم به  بدتر از این روز خواهد افتاد  .

علاوه بر سوژه های خود رجوی بقیه نفرات در یگانهای خود سوژه نشست شدند نحوه برخورد سوژه های مثل نشستهای رهبری بود  هدف این دوره پر کردن فرمهای با دست خط خود نفرات بود با مضمون شاخص عبور در این گزارش همه نفرات بدون استثنا باید ذکر میکردند که طعمه و بریده مزدور هستند و اگر به ایران بروند با رژیم خمینی و وزارت اطلاعات همکاری خواهند کرد و در زندانها به مجاهدین تیر خلاص خواهند زد ودر مناسبات  هم چون پاسدار و نفوذی بودند و بعد از نوشتن این    گزارش آن را میباید در جمع یگان خود میخوانده و مسئول یگان مطابق محورهای بالا چک میکرد که چیزی از قلم نیافتاده است و بعد با دریافت این برگه ها اقدام به پرونده سازی علیه او میکرد.هدیه رهبری در این نشست غسل هفتگی بود یعنی بیان و خواندن تناقضات جنسی در حضور جمع یگان بود.

 اما حسن ختام این نشستها از  دید رجوی چه بود ؟

بیایید از زبان خودش بیان کنم این دقیقا آخرین جمله ای بود که رجوی روی تابلو نوشت و آن را بزبان آورد .

انقلاب خواهر مریم درست هست چون من هستم و چون من هستم  پس انقلاب درست است.

این یک واقعیت است همه چیز در سازمان از رجوی چیده میشود  حتی حضور مریم فرمالیستی بود مریم موردسوء استفاده رجوی بود برای کودتا علیه نیروهای با  صلاحیت سازمان و جلوگیری از شقه و انشعاب هدف این انقلاب درونی  سرنگونی نبود از اول این انقلاب باطل و حرام بوده است  مسعود خوب میدانست اگر اقدام عاجل نکند دیر یا زود باید جوابگوی تمامی خرابکاریهایش باشد از این رو با دجالیت تمام به استثمار عمر و جان نیروهایش پرداخت و این در  تناقض آشکار با فلسفه پیدایش سازمان مجاهدین  بوده  است ماهیت واقعی و درونی مسعود همان است که امروز می بینیم آرزوی حمله امریکا به ایران و ماهی گرفتن از آب گل آلود است کجاست کسی که  میگفت فرق در با خدا و بیخدا نیست فرق در استثمار  کننده و استثمار شونده است .

البته رجوی توانست با تمامی این اعمال جلوی انشعاب و شقه سازمان را به صورت مقطعی بگیرد اما این آتیش زیر خاکستر بعد از سرنگونی صاحب خانه میرود دودمان سازمان مجاهدین را برای همیشه بسوزاند آنوقت است که رجوی آرزو خواهد کرد ای کاش صد بار شقه و انشعاب در سازمان رخ میداد اما دچار این فلاکت و فروپاشی نمیشد.

به گفته موسی خیابانی  بله نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد  .


انقلاب ایدئولوژیک از دیدگاه مسعود:

 

بخش دوم

 انقلاب درونی ضرورت تاریخ است برای سرنگونی . اگر سرنگونی نبود انقلاب ایدئولوژیک حرام است برای این ما در فروغ نتوانستیم  سرنگون کنیم که خانواده و زندگی طلبی مانع سرنگونی شد برای رهایی از این حایل باید مجاهدین خانه و خانواده را ترک کنند تا خلق قهرمان بیش از این زیر شکنجه و آزار اذیت نباشد هر روزی که ما سرنگونی را به تاخیر میاندازیم خلق قهرمان یک روز بیشتر تحت شکنجه است بخاطر این ما به ترتیب ابجد شرف انقلاب ایدئولوژیک را محور بندی و تکمیل و اجرا میکنیم .

 

بند     ا_ یعنی ترک خانه و خانواده  و قطع تمامی رابطه ها و عواطف خانوادگی .

بند     ب_طلاق زن و شوهرانتان حتی  افراد مجرد باید در اندیشه هایشان  زنان و مردانشان را طلاق بدهند .

بند     ج_ یعنی دادن تناقضات دوران حتی آنهای که فقط درذهنتان است و به آن فکر میکنید .

بند     د _ بند آببندی بخاطر اینکه مردان بتوانند به نرینه وحشی فائق بیایند باید برای آببندی خود هژمونی خواهران مسئول را بپذیرند وخواهران  نیز بخاطر اینکه به ماد یعنی عنصری که خودش را میفروشد و دوست دارد خود نمایی کند  فائق آیند واین  ضعف تاریخی را جبران کند باید مسئولیت بپزیرد .

بند    ش_ شورای رهبری یعنی از این به بعد مردها از تمامی کارها و مسئولیتها  کنار گذاشته شده و قدرت در سازمان به دست زنان خواهد افتاد .

بند    ر_ انتخاب خواهر مریم بعنوان رئیس جمهور و بیرونی کردن انقلاب بند رهایی .

بند    ف_ در این بند تمامی نفرات مرد و زن باید فردیت های خود را کنار بگذارند .

بعدا مواردی دیگری نیز به این  ابجد شرف اضافه شد ازجمله امضای خون نفس یعنی هر مجاهدی به خودش تعلق ندارد و تمامی وجود او وحتی فکر واندیشه او نیز مطلق به رهبری است.

گناهان کبیره از دید سازمان که  در قران به آن اشاره شده است 7 تا است  :

      کفر  گفتن بخدا  

2.      خوردن  حق یتیم

3.      شرک بخدا

4.      ربا خواری و ربا

5.      تهمت زدن به زن بیگناه

6.      نا امید شده از رحمت خدا

7.      قتل نفس محرمه

پس از دید رجوی  هر چه آخوندها سر گناهان جنسی گفته اند ربطی به قرآن ندارد !

فلسفه انقلاب ایدئولوژیک :

ما 5 پیامبرعظیم شان داریم که  به ترتیب   القاب آنها.  یدا لله ,   خلیل الله ,   کلام الله,   روح الله    و در نهایت خاتم انبیا حبیب الله یعنی عشق خدا .

از نظر مسعود این بالاتری عنوان و رده ای بود که خداوند به محمد داد  و از دید رجوی تنها دلیلی که باعث شد محمد به معراج برود این بوده است  این چیزی نیست جزء بین المرء انسان یعنی جای که نزدیکترین محل برای هر انسان است یعنی سرچشمه همه عواطف و محمد بخاطر این حبیب الله   شد که بین المرء خود را به خدا داده بود   رجوی میخواست  عشق نیروهایش را به خودش را با انقلاب ایدئولوژیک  بسنجد از اینرو بندهای ابجد شرف شاخص و سنجش نیروها شد او  میخواست از طریق ابجد شرف قلب نیروهایش را تسخیر کند و خودش را در بین المرء نیروها قرار دهد تا بین او و نیروهایش هیچ حایلی وجود نداشته باشد .

اما 3 گروه به بهشت میروند  اول صالحین که در دینای کنونی صالحترین کار همان مبارزه  است که همه مجاهدین به آن نایل آمده اند البته کارهای نیک  کمک به دیگران رحمت  و بخشش اموال و غیره نیز جزو کارهای  صالحین است اما از نظر رجوی همه آنها زیر  مبارزه  است  این مرحله همان جهاد اصغر است.

 دومین  گروه صدقین هستند که همردیف پیامبران در بهشت هستند برای اینکه مجاهدین به  مرحله صدقین برسند باید فردیت فرا برنده داشته باشند یعنی اینکه با دادن تناقضاتشان به بیرون صفر صفر روزانه شده و  درون  و بیرونشان  یکی بشود به این ترتیب به مرحله صدقین میرسند یعنی جهاد اکبر و در بهشت هم ردیف پیامبران هستند و مریم آینه ای است که مجاهدین با دیدن گناهان خود خود را پالایش میدهند و با پا گذاشتن در جا پای او  به قلعه رفیعی  که  مسعود  ایستاده میروند اما  متا سفانه هیچوقت به  او نمیرسند او مثل معصومین بیگناه است و همچو مسیح گناهان مجاهدین را میبخشد شاید هم خودش حرف راست را میگفت و ما رزمندگان مجاهد التفات نداشتیم لباس امام زمان را می پوشیدیم نان او را میخوردیم اما نمیگفتیم که مسعود تو امام زمان هستی این دقیقا حرفی بود که در بحث امام زمان مسعود در  حالیکه چوب اشاره را به سمت حاضرین نشست گرفته بود با دلی پر گفت : شما لباس امام زمان را  میپوشید غذای او را میخورید اما عنایت ندارید منظورش خودش بود که ما لباس او را  پوشیده بودیم و او مثل سگ هر روز هر شام یک تکه لقمه نان جلوی ما میانداخت و بارها وبارها منت آن را روی رزمندگان گذاشته بود  که شما تابحال گرسنگی نکشیده اید و این از یمن صدقه من است اما از طرف دیگر چوب توی آستین ما کرده بود و تمام هستی و زندگی ما را به فنا سپرده بودخودش هم بهتر از همه  میدانست علی الرغم همه مترسک بازیها و زود یا دیر به دست همین رزمندگان تاریخا خواهد سوخت و از بیم این چاه باطلی را که برای این رزمندگان کنده بود آنقدر عمیق کنده  بود  که به این زودیها فکر نمیکرد کسی از آن خارج شود و اگر جانب حق را بگیرم در این کار هم تا حدود زیادی موفق بود و هنوز زندان پادگان اشرف پا برجاست و معلوم نیست تا  کی نیز ادامه دپیدا خواهد کرد  .

 یادم است دو روز مانده به شروع جنگ امریکا و عراق رجوی در نشست سالن اجتماعات عراق  از مردانگی صاحب خانه (صدام حسین) دفاع میکرد  و اینکه ما یک وظیفه  در این جنگ داریم بعد از اولین بمباران قرارگاها یمان از سوی ارتش امریکا به سمت خاک خود حرکت خواهیم کرد اگر پرسیدن کجا ؟ میگوئیم میرویم خاک خودمان و چنان آ ب تابی به بحث میداد گویی اینکه خودش را نمیشناخت اما تاریخ ماهیت او را بخوبی نشان داد و این موش خفته هنوز از مخفیگاه خود خارج نشده است .

 کسی از مهدی صامع نمی پرسد آقا شما کی بودید که سر نفرات بیگناه اشرف تصمیم میگیرد که بیش از نود درصدشان باید بمیرند خوب است که خود به قضاوت تاریخ جواب دادی پس منتظر باش تا مثل حزب توده به زباله  دان تاریخ بپیوندی اینجا خوب است خاطره ای از آقای منوچهر هزار خانی تعریف کنم روزی واحد ما قرار بود برای شناسایی کوه بازی دراز و مسیرهای شهر سرپل زهاب داخل ایران  برود آنروز بر حسب اتفاق  امیر آرام به  اتفاق منوچهر هزار خانی برای بازدید قرارگاه انزلی آمده بودند مژگان پارسایی ازواحد ما خواست که از درب اصلی قرارگاه رفته تا آقایان شاهد ماموریت ما باشند ما که گروه 4 نفره با سلاح ومهمات و تجهیزات ویژه و لباس کردی به محلی که آقایان تشریف داشتند رفتیم پسر آقای هزارخانی بمحض اینکه ما را با آن شکل شمایل دید گفت بابا, بابا من میخواهم بیایم ارتش آزادیبخش و آقای منوچهر در جواب پسرش گفت بابا اینجا جای ما نیست اینهای که  می بینی تخته کم دارند و الحق حرفش راست بود واما افسوس که  دلی پراز  دریای حرف ناگفته دارم  و یادم است در  ارتباط مستقیم ایشان یعنی آقای منوچهر هزارخانی از پایداری اشرف وپ , پ , پ  داد سخن میگفت یعنی پایداری پر شکوه پیروزی که شرافت درماندن نیروها در بیابانهای سوخته عراق است تحت نظر و زیر بازداشت  نیروهای امریکایی حال اینکه ایشان حرف ته دلش را در رابطه با رزمندگان پادگان اشرف را در  یک کلام ساده گفته بود .

 

راهای جلو گیری از فرار نیروها در مناسبات سازمان  :

با این قوانین خود بخود سازمان به یک گروه سکت و بسته تبدیل شد و تمامی ویژگیهای یک فرقه را بخود گرفت همه چیز از مسعود و برای مسعود چیده شد قطع رابطه های عاطفی خانوادگی بطور سیستماتیک ,مخفی ومحصور کردن قرارگاهای مجاهدین از انظار  عمومی و شکنجه و سربه نیست کردن نفرات ناراضی و خفقان همه و همه حکایتها دردناکی است که ما سالها در قرارگاههای سازمان متحمل شدیم شاید این سئوال همه باشد که چرا با  این همه این سالیان آنجا  مانده اید ؟!

بی شک شما شاهد کشت کشتار مجاهدین در دهه 60 توسط رژیم خمینی بودید حتی بعضا بخاطر یک برگه از نشریه مجاهد , هواداران اعدام شده اند از اینرو نفرات سازمان نسبت به رژیم کینه ایی شده بودند .  در سازمان برای برگشت به ایران باز بود آنهم با شرایط خاص ، یعنی با رفتن به جلوی دوربین و اعتراف به اینکه نفوذی و مامور وزارت اطلاعات هستند و بعد از زندانی شدن در خروجی مجاهدین و زندان ابوغریب و تعویض با اسرای جنگی به ایران برمیگشتند و متعاقبا با  عواقبی مواجه میشدند که نیازی به توضیح نیست چون همه رژیم خمینی و جنایتهای آن را بخوبی میدانند از طرف دیگر سازمان تمامی راههای فرار نیروها را بسته  بود شما خوب میدانید اداره امور  عراق دردوران صدام حسین به صورت عشیره ای بود طبق قانون عشیره هر عشیره درمنطقه خود شخص غریبی را  میدید بلافاصله دستگیر و به استخبارات تحویل میدادن این عشیره مثل یک حکومت محلی مسلح و مختارهای روستاها و شیوخ عشایر قدرت تام وکمال داشتند بخاطر اینکه موضوع خوب فهم بشه مثالی میزنم مثلا ارتش عراق برای سربازگیری خودش اقدام نمیکرد بلکه فقط میزان سهمیه هر عشیر را به شیوخ آن عشایر ابلاغ میکردند و این شیوخ بودند که در داخل عشیره تصمیم میگرفتند که کی به سرباز برود یا نرود و مختارهای روستاها زیر دست شیوخ امور مربوط به  روستا را انجام میدادند یعنی هرکسی میخواست از مجاهدین فرار کند در نهایت گیر یک از عشایر می افتاد از طرف دیگر قرارگاهها مجاهدین بعضا تا شعاع 40 کیلومتر تحت حفاظت ارتش عراق بود ازجمله این قرارگاهها قرارگاه اشرف بود که چهار طرف آن گردانهای زرهی تی 72 و پدافند و پیاده محصور شده بود .

علاوه براین . مشکلات مالی عاملی برای ممانعت از فرار در قرارگاهای مجاهدین بود  تقریبا همه بی پول بودند سازمان برای جلوگیری از رایج شدن پول  با  مجانی کردن غذای روزانه عملا راه را بسته بود  . کسی امکان اینکه بتواند پولی تهیه کند را نداشت حتی داشتن لباس شخصی ممنوع بود و از عناصر بورژوازی و زندگی طلبی بود بخاطر این در مناسبات مجاهدین فقط نفرات اسکورت حق داشتن لباس شخصی را داشتند آنهم به شکل خیلی محدود .

 یک دیگر از کارهای که مانع فرار میشد بستن راههای یاد گیری زبان عربی بود بهترین کار این بود که هرگونه ارتباط با شهروندان عراقی قطع میشد و تقریبا بالای 95 % نیروها هیچوقت با شهروندان عراقی رابطه ای نداشتند و علی الرغم اینکه سالیان درازی در عراق بودند  به ندرت کسی بود پیدا میشد که زبان عربی بلد باشد   .

مهم تراز همه  اینها قطع رابطه افراد با خانواده هایشان بود مخصوصا خانوادهای که در خارج کشور هستند. بیم آن میرفت  که آنها از طریق فشارهای بین المللی راه  خروج فرزندانشان را باز کنند بخاطر این در قرارگاههای مجاهدین بطور کامل ارتباطات با دنیای بیرون قطع شده بود و امکان هر گونه نامه نگاری یا ایمیل یا تماس  تلفنی و غیره ازهمه گرفته شده بود .در این رابطه حتی یک تلفن در قرارگاه اشرف شما نمیتوانستید پیدا کنید .

 از دیگر کارها سانسور اخبار و محدود کردن اخبار به بولتن خبری داخلی بود شاید باور کردن آن برای مردم سخت باشد ولی من  و همه نفرات سازمان   از داستان آذربایجان  بعد از فروپاشی شوروی مطلع نبودیم و یا ما خبر سرنگونی صدام حسین را با یک هفته تاخیر از روستا ئیان عراقی شنیدیم . با اینکه به مسئولین سازمان خبر را میگفتیم آنها مقاومت میکردند و جواب میدادند این خبرها درست نیست اما بعد از اینکه متوجه شدند آش از آنی که فکر میکنند شورتر شده است مجبور به اعتراف شدند .

جاسوس کردن همه نفرات علیه هم در درون مناسبات تا فضای رعب بوجود بیاورند.

 حجم کاربالا به طوری که شخص حتی یک دقیقه برای فکر کردن نداشته باشد . با اینهمه موارد فرار زیاد بود اما متاسفانه اغلب این فرارها ناموفق بودند و راه بجایی نبرد.

بی هویتی و بی هویت کردن نفرات یکی دیگر از راههای جلوگیری از  فرار  نفرات بود همه نفراتی که به عراق میرسیدند اولین چیزی که از آنها گرفته میشد کارت شناسایی و پاسپورتهای فردی بود از طرف دیگر به نفرات گفته میشد که در عراق دولت عراق هیچ یک از مجاهدین را به عنوان فرد مستقل به رسمیت نمی شناسد ما با هویت سازمانی در عراق شناخته میشویم و طرف حساب ما با دولت عراق سازمان میباشد بخاطر این هم است که حتی در جرایم عادی دولت عراق سازمان را مورد خطاب قرار نمیداد و هیچوقت کسی را دستگیر یا محاکمه نمیکرد بطور مثال وقتی ایفای حسن محرمی با واز خانم مریم  در خیابان 600 تصادف  کرد و در اثر این تصادف جهانبخش کشته شد کسی از دولت عراق مداخله نکرد و جهانبخش به عنوان شهید در قطعه مروارید دفن شد و مریم خانم نیز بعنوان فرمانده اداری مقر 35 به کار خودش ادامه داد بدون هیچ محاکمه یا  دادرسی  .

 شخص رجوی میگفت ما در عراق میهمان سید الرائیس هستیم  اگر دولت عراق به ساکنان اشرف پاسپورتی هم صادر کرده باشد کسی ندیده است و هیچوقت هم در مناسبات سازمان به این موضوع اشاره ای نشده است و بی دلیل نبود که رجوی با صراحت میگفت هر که از ما نیست برماست و بدلیل ورود غیر قانونی به عراق اول 2 سال زندان خروجی مجاهدی بعد هم 8 سال زندان ابو غریب بعد بعنوان اسیر جنگی با اسرای عراقی تبادل میشود . و در نهایت نیز همین کار انجام میشد .

در مقابل اعتراض نفرات به بی هویتی مسعود به صراحه میگفت شما هویت میخواهید چکار؟! من به شما هویت خواهر مریمی میدهم .....................اما حرف راست را در نشستهای حوض به زبان آورد و گفت من کاری کرده ام که بریده مزدور بعد از خروج از سازمان سالیان برای یک لغمه نان بدود تا فرصت پیچیدن به پرو بال مجاهدین را نداشته باشد و این اوج دریوزگی رجوی با خلصترین نیروهایش بوده است .

سرنگونی صدام حسین و طلب کاری سازمان از نیروهایش :

سازمان خبر فرار مسعود و مریم را از نیروهایش مخفی کرده بود و بعضا با گذاشتن نشستهای وانمود میکردند که جان مریم و مسعود در خطر است و رزمندگان سر این چرا واکنش ندارند آنها دوست داشتند با این نشستها نیروها از سازمان خواهش کنند که برای حفظ جان رهبری چاره ای باندیشند و تا دیر نشده کاری بکنند اما از بد حادثه دولت فرانسه به مقر مریم حمله کرد و او را دستگیر نمود و نهایتا سازمان با سه روز تاخیر در اشرف پرده از فرار مریم و مسعود برداشت .چون برنامه خود سوزی در اشرف پیش نرفت و کسی حاضر نشد بخاطر مادر ایدئولوپژیش خودش را به آتش بکشد سازمان به طلب کاری پرداخت و مجموعه نشستها شرم را در قرارگاه اشرف برپا کرد همه بحثها به انقلاب ربط داده میشد داستان این بود که یک برادر مجاهد که در یکی از روستاهای فرانسه تک افتاده است با خود فکر کرده و شرم کرده که چگونه خواهر مریم به زندان افتاده است و بهای مبارزه را میپردازد پس مسئولیت پذیری او صد چندان شده است لذا مجاهدین اشرف نیز باید از دستگیری مریم شرم کنند و مسئول بشوند این حرف به اندازه کافی مسخره است که هر خواننده ای را به خنده بیاندازد ولی بخدا عین واقعیت است و ما ماهها زیر فشارهاو شکنجه های روحی این بحث در داخل مناسبات بودیم  اول که میخواستند مثل خارج کشور در اشرف نیز ده ها نفر را به خودسوزی وا بدارند اما خوشبختانه شعبده بازی که راه انداختند شکل نگرفت و تظاهراتی که با مشعل های برافراخته به این منظور در اشرف براه انداخته بودند به نتیجه نرسید و کسی حاضر نشد خودش را به آتش بکشد از اینرو به این اعمال مشمئز کننده دست زدند همه باید با به به و چهچه از خط وخطوط برادر دفاع میکردند که چطور به همه چیز خیانت کرده و با قرار دادن نیروها زیر مهیبترین بمباران مثل موش خفته جیم فنگ شده است .

اینجا باید به یک چیز اعتراف کنم اینکه رجوی به لحاظ سیاسی هیچی نیست و در دنیای معاصر حتی یک تئوری قابل تو جهی برای مبارزه نداده است و تمامی حرفهای را که تا به امروز زده است تنها و تنهای نشخوار حرفها دیگران و کتابها بوده است .

جالب توجه روزی است که مریم از زندان آزاد شد به اور برگشت خوب به فیلم  دقت کنید وقتی بحث به خودسوزی نیروهای خارج کشور   میرسد چهره راضی مریم برق میزند میدانید چرا این بخاطر این است که خودش هم باورش شده است که سیدالنساء العالمین است و این حق اوست که نیروها به خاطر او خودشان را به آتش بکشند و بی دلیل نیست که در اذانی که خانم مرضیه تلاوت میکند به سیدۀ النساءالعالمین ختم میشود چون به گوش سر کار خانم اینطوری خونده میشد  که سیدۀالنساء العالمین است و در شعارهای داخلی تشکیلات مجاهدین به طور مستمر و مرتب خوانده میشود.

والسلام یا سیدی و النساء العالمین والسلام یا سیدی کوثر مجاهدین ما فقط تو را داریم  توی این دنیای خدا . به این مینازیم. به تو محتاج دعا.

این وردی است که در تمامی نشستها به گوش رزمنده گان خوانده میشود و آنها مجبورند این ورد را تکرار کنند. شاید باور کردن آن برای شما سخت باشد ولی عین واقعیت است . در مناسبات سازمان مریم هم ردیف فاطمه (ع) است و علت این که میگویند قبر دختر پبامبر مخفی است این است که مردم آندوره جایگاه فاطمه را بعنوان رهبری بعد از محمد را درک نمیکرده اند و بخاطر این فاطمه وصیت کرد که قبرش مخفی باشد که به مردم آنزمان برساند که لایق او نیستند و در واقع بعد از محمد باید فاطمه به امامت میرسید نه علی یا خلفای دیگر و اما چرا سوره عقد را سال 1364 مریم خودش خواند باز در این مورد به سنت شکنی مجاهدین اشاره میشود در اینجا نیز مریم رجوی به مادر مسیح شباهت داده میشود که او باکره و بیگناه بود اما بعد از تولد مسیح پاکدامنی او زیر سوال میرود و در طلاق و ازدواج مریم رجوی پاکدامنی خود را به قربانگاه برد تا جایکه اضداد مقاومت گفتند و نوشتن که ما دنبال این خبر نبودیم اما شدت خبر و افتضاح بار  آمده بقدری بزرگ بود که خودش از پنجره وارد اتاق میشد و برای ما مجاهدین بخاطر این مریم ارزش دارد و اگر موسی خیابانی زنده بود باید در مقابل این کار مریم سجده ایدئولوژیک میکرد و این تازه جایگاه موسی را نشان میداد بخاطر این فلسفه مریم که فقط زائده مسعود برای فرار از شقه و انشعاب بوده است تقدیس پیدا میکند  .

بیچاره علی زرکش چون مریم را قبول نکرد پس صلاحیت ماندن در رده  بالای تشکیلات را نداشت پس باید کنار و از بین برده میشد  .

در ایدئولوژی مجاهدین  باور بر این است مسیر تعالی را تنها از طریق کسانی میتوان پیمود که خودش قبلا این راه را رفته باشد و مثالهای متعدی در این زمینه از عرفا میاوند و از دیوان و منطق الطیر کمک میگرفتند  مثلا به این شعر توجه کنید

مرغان ز قفس .قفس زمرغان خالیست تو مرغ کجایی که چنین خوشحالی

من پیر فنا بودم توجوانم کردی من مرده بودم تو ز زندگانم کردی

میترسیدم که گم شوم در ره تو اما اکنون نشوم گم. چون تو نشانم کردی

با آوردن این مثالها و داستانها تلاش بر این است فلسفه مرجع تقلید را با تئوریزه و مدره کردن به رهبری عقیدتی وایدئولوژیک ربط دهند و به  همه القاء کنند که تنها راه  فلاح در رهبری خلاصه میشود و حتی روز رستاخیز وقتی کسی از قبر بلند میشود از او میپرسند امامت کیست او میگوید خمینی یا مسعود نه (علی .حسن .حسین. ...و مهدی) این شاخص و سنجش بهشت رفتن یا جهنم رفتن نفرات است پس مریم آینه مجاهدین است برای  اینکه خود و گناهان خود را در آن ببینند و با چنگ زدن به انقلاب ایدئولوژیک و دادن تناقضات راه را برای جهاد  اکبر باز کنند و مریم وار به مسعود  برسید در این رابطه هم مثالهای مختلفی میاوردند مثلا روزی مولوی میخواست همراه با شمس از آبی عبور کند شمس به او میگوید دامن مرا بگیر و بگو یا شمس یا شمس با من از آب عبور خواهی کرد وسط راه مولوی گوش میکند میبیند شمس خودش میگوید یا علی یا علی با خود حساب میکند بجای اقتدا به شمس بهتر است مستقیم به  علی (ع) اقتدا کنم و وسط کار بجای گفتن یا شمس یا شمس میگوید یا علی یا علی و در آب فروع میرود شمس برگشته میگوید تو نمیتوانی به علی اقتدا کنی بهتر است بگوی یا شمس و شمس همین  کار را میکند و بازبالای آب میاید با این مثالها خواهر مریم تقدیس شده وتنها راه رسیدن به مسعود ذکر میشد و بعد مسعود با غرور مگفت آنهای که سال 68 وقتی مریم مسئول اول سازمان شد میگفتید مسعود کجاست الان فهمیدید من اینجا هستم از طریق مریم به من برسید .    

ضدیت و جلوگیری  از رشد فکری نیروها :

در مدینه فاضله ای که مریم از آن یاد میکند تمامی ابزارهای که باعث رشد و نموی ذهنی بشر میشود ممنوع بود و خلاصه کلام تمام تشکیلات براین تلاش داشت که از عناصر و نیروها عنصری فرمانپذیر مطلق بدون چون چرا بسازند بعبارت دیگر میخواست از انسانها ماشین جنگی بسازد نه عنصر سازنده و مفید از این رو تمامی ابزارهای رشد ذهنی در پادگانهای مجاهدی ممنوع بود در بیان ساده اگر بخواهی یک ذهن را رشد بدهی باید امکان مطالعه مناسب را برای او فراهم سازی و بعد امکان تبادل اندیشه ها را با  محفل های روشنفکری و از طرف دیگر دسترسی به اخبار بدون سانسور و امکان تبادل و مشارکت با نیروهای  بالنده و پیشتاز و هزاران راه کار دیگر اما در تشکیلات مجاهدین تمامی این راه کارها به بهانه های مختلف ممنوع بود .

مطالعه : سر مطالعه علنا میگفتند که شما نیازی به مطالعه ندارید جایی که مسعود است چه نیازی به مطالعه دارید میخواهید با مطالعه رو دست مسعود بلند شوید و یا به کسانی که قران میخوانند میگفتند شما وقتی قران میخوانید در تفسیر آن خواه ناخواه دچار اشتباه میشوید از این رو نمیتوانید قران بخوانید در ضمن برادر قران را در  تمامی نشستها تفسیر میکند جایی که قران ناطق( مسعود ) است چه نیاز به خواندن شما ؟. و برای اینکه کار را برای همه ساده بکنند  در تمامی کتابخانه های یگانها و لشکرها فقط یک کتاب پیدا میشود یک نسخه از کتاب شورا در صدها جلدو عموما این کتابخانه ها محل زباله دانی و انبار مناسبتها یعنی لباسهای که به اشکال مختلف برای تئاتر و غیره دوخته شده بود. بود و کسی رغبت نمیکرد حتی از جلوی درب آن عبور کند .

محفل: در تمامی احزاب و گروه ها وقتی به کلمه محفل برمیخوریم شان وجایگاه خاصی دارد و از آن بعنوان بستری برای روشن شدن و روشن کردن یاد میشود اما در مناسبات مجاهدین این عمل ضد ارزش و مترادف با شعبه سپاه پاسداران است و بعنوان مرز سرخ یاد میشود در این تشکیلات مخوف حتی دوست شدن با یک هم رزم حکم محفل را دارد و اگر ببیند یکی بیش از یکبار با یکی دیگر  نشست برخواست میکند بدانید که محفل میزند و متعاقبا باید برای آنها دیگ و نشست عملیات جاری تشکیل داد و انتقاد و تیغ کشید که چه رابطه ای با هم دارند همه رابطه ها فقط از کانال رهبری می گذرد سخت گیری در این رابطه بحدی بود که حتی زمانهای شام و نهار و صبحانه نیروها باید کنار فرمانده هان خود مینشستند وفرمانده هان یگانها و نیروها فقط یک نقش داشتند آنهم جاسوسی نیروهای زیر دستشان ومحلی که این جاسوس بازیها جمع بندی میشد  نشستهای نیروی بود که هر بعد از نهار بلا استثناء اجراء میشد و در آن فرمانده هان نیروها به تحلیل نیروهای زیر دستشان میپرداختند من بارها در این نشستها حضور داشتم بعضا بنوبه خود دچار شرم میشدم که چطور فرمانده هان ارتش آزادیبخش در مورد نیروهای خود قضاوت میکنند و به نیروها که بعضا بیش از 15 یا 20 سال  عمرشان را در راه سازمان گذاشتند بعنوان یک لات و لمپن نگاه می شود  حتی کوچکترین نگاه آنها را به فسق فجور ربط میدهند تازه هر کسی که بیشتر نیرویش را محکوم میکند پیش شورای رهبری از ارج قرب بیشتری برخوردار است و بقول خودش پلها را خراب کرده است و با خواهر شورای رهبری ندار شده است و بیچاره رزمنده ارتش آزادیبخش که خبر ندارد در کامپیوتر سرور خواهر مسئولش هزاران برگ و سند بر ضد او نوشته شده است .

و به عنوان گنجینه ای نفیس از بریده مزدوری و فسق فجور در بایگانی حفظ محفوظ است و وای به روزی که بخواهد از مناسبات جدا شود  آنوقت نشانش خواهند داد که کی است و در تشکیلات پاک مجاهدین از صداقت انسانها چطور پذیرایی میشود .

اخبار: درسازمان مجاهدین گوش کردن به اخبار ممنوع بود حتی رادیو جیب لندکروزها بطور سیستماتیک کنده شده بود تا رزمندگان امکان گوش کردن به اخبار حتی رادیو فردا و رادیو صدای امریکا را نداشته باشند اگر رزمندگان به این اخبار گوش کنند به معنی این است که به صدای وزارت اطلاعات گوش کرده اند و رادیو فردا رادیوی مخصوص وزارت اطلاعات است و آقای علیرضا نوری زاده برای وزارت اطلاعات کار مکند و اگر کسی اینها را گوش کند آنموقع است که خواهر نسرین چادرش را به کمرش میبندد و هر چه دیدی از چشم خودت دیدی یعنی از استخبارات عراق سر در میاوری تا تو باشی اخبار وزارت اطلاعات گوش نکنی باید مرز سرخ را در هر حال رعایت کرد تا نیروها از همه چیز غافل باشند و مثل موش آزمایشگاهی هر چه رهبری امر میفرماید همان شود چون فقط در جهل میتوان خط خطوط برادر مجاهد مسعود را پیش برد و اگر نیروها مثلا از اخبار مطلع بشوند بگویند آقا  چرا تحلیل آبدوغ خیاری میکنی و تضاد مردم ایران عوض شده است و دیگر کسی حسابی برای تو باز نکرده است .  اما برادر مجاهد خوب میفهمد چه میگوید و باید دانشجویان تیرماه را پای دیوار گذاشت و تیرباران نمود چون در شعارشان اسمی  از  خواهر مریم نبرده اند و این دموکراسی مجاهدین و پایبندی به انتخابات آزاد از دید مریم و مسعود است .باید این کند ذهنی مریم را به بزرگواریش ببخشی که حرفهای شوهر عزیزش را فراموش کرده است و آخه تعادل قوا بدجوری گیرش انداخته است چاره ای ندارد.

 ارتباطات : شما امضای خون نفس داده اید چه  نیازی به ارتباطات و یاد گرفتن دارید انقلاب نوین مردم ایران را مسعود سکان داری میکند بگذارید او کارش را بکند او سرنگونی را محقق میکند اما کی معلوم نیست از سخنان  خواهر مریم در این  مناسبات چیزی که مهم نیست فهم و شعوراست باید گوسفند وار از مسعود تبعیت کرد و کسی هم حق نطق کشیدن ندارد تازه میخواهید با ارتباط راه طعمه را بخارج باز کنید و بریده مزدور برود علیه ما درخارج موضع بگیرد میدانید یک بریده مجاهد بیش از صد پاسدار به ما ضربه میزند از دید رجوی باید اول همه چیز را سیاسی کرد و بعد تصمیم گرفت این جزوء مواردی است که باید آن را سیاسی کرد و بعد تصمیم گرفت اصول معنی ندارد . مسعود در ادامه این بحثها گفت من کاری میکنم که طعمه بعد از بریدن سالیان حتی برای یک لقمه نان بدود تا به فکر این نیافتد که به  پر وبال سازمان بپیچد و این عمل در مورد من اجراء شده است یادم است روزی که در خواست کردم از سازمان جدا میشوم اول اینکه یک هفته مرا بازی دادند که این حرف را از من قبول ندارند چرا که من ازخانواده مجاهدین و از فرمانده ها ن و نیروهای ........بوده ام بعد از یک هفته  در نتیجه اصرار من . برای انصراف  من.  برادرم رابه ملاقات من فرستادند و وقتی دیدند که جوابی نگرفتند و من در تصمیم جدی هستم از آن به بعد مثل یک دشمن با من برخورد شد انگار چیزی مخفی کردنی دارند و نباید چیزی را ببینم یا بشنوم مرا زود قرنطینه کردند حتی اجازه ندادن بروم وسایل فردیم را بردارم و تنها میزانی از اسباب و وسایل فردیم را داخل چپیه ریخته و مثل بخچه گره زده و در مجموعه اسکان جلویم ریختند و فرید کاسه چی انگار نه انگار که مرا 15 سال میشناسد با لحن خیلی مشمئز کننده ای گفت فرم ارتش آزادیبخش را در بیاور انگار که شرافتی در آن لباس وجود داشته که الان طلب کار آن شده است من با خوشحالی تمام آن لباس اسارت و بردگی را از تنم کندم و احساس کردم دیگر تمام شد یک شب در مجموعه اسکان زندانی بودم فردا بعد از ظهر قبل از اینکه مرا تحویل امریکاییها بدهند تمامی اسباب و اساسیه مرا بهم زدن و گشتند و با جیب خالی مرا به کمپ تیف برای اسارت فرستادند  تا باشد باز با رنج خون خود راه صلابت و صداقت خود را با پایداری در زندانی که  جرمی مرتکب نشده ام نشان بدهم شاید این دوران یکی از سختترین شرایط بود آنهای که در اخبار تیف بودند آنچه که بر من و ما گذشت را بخوبی میدانند زندانی که نهایتی برای آن متصور نبود و در بلاتکلیفی مطلق 4 سال را پشت سر گذاشتم تا روز آزادی فرا رسید.البته زمستان میرود و روسیاهی به  ذغال می ماند اززمان هواداری من تا به امروز 22 سال گذشته است .و هم اکنون من در سن 39 سالگی به کشور سوئیس رسیده ام با هزاران زخم در دل .از گذشته خود نمیتوانم دفاع کنم من و ما که قرار بود قاصدان آزادی باشیم در اسارت طولانی تشنه یک قطره آزادی بودیم و افسوس به ما ........

خاطراتی از جنگ :

بعد از 2 اوت وحمله عراق به کشور کویت وضیعت در ارتش آزادیبخش فوق العاده اعلام شد این شرایط مصادف  بود با شروع آموزشهای تاکتیک زرهی که توسط افسران عراقی قرار بوداجراء شود اما سازمان خوب میدانست خطر حمله امریکا قریب الوقوع است  لذا میخواست در حین حفظ آمادگی رزمی ریل آموزشهای تاکتیک تانک را شروع کند از اینرو همه یگانهای به منطقه کفری منتقل شدن قرار بود نصف زرهیها در اشرف باقی بماند و نصف دیگر به کفری منتقل شود تا در صورت لزوم زرهی آماده ماموریت داشته باشند همه یگانها منتقل شدن و اقدام به زدن اردوگاه کردن این اردوگا ها به ابعاد تقریبی 500در 500  متر بودند که توسط خاکریز مشخص شده بود و هر 3 لشکر یک محور را تشکیل میداد و فاصله تقریبی هر لشکر از هم دیگر بین 3 تا 5 کیلومتر بود آموزش تاکتیک زرهی شروع شد اما بعد از دو یا سه  روز حملات هوایی پی در پی مانع از پیشرفت آن شد و یگانها مجبور شدن اردوگاه ها و چادرهای خیمه ای بر پا شده را رها کنند و به مناطق تپه ماهوری جابجا شوند و به کندن سنگربه پردازند تقریبا همه زرهییها و ماشین آلات استتار شد و نفرات به صورت واحد تانکی برای خود سنگر ساخته و در آنها مستقر شدند در این دوره شرایط زندگی خیلی سخت بود کمیت و کیفیت غذا خیلی پایین و کم بود بطوری که همه گرسنه شب  سربه بالین میگذاشتند هر وعده غذا شامل3 عدد خرما یک قرص کوچک نان با کیفیت پخت افتضاح  با مقداری غذای گرم بود که معمولا از چند قاشق تجاوز نمیکرد از قند و شکر برای چای خبری نبود با این وضیعت مستمرا هواپیماهای نیروهیای  امریکایی بالا سرمان بود و هر لحظه امکان این بود که  مورد تهاجم قرار بگیریم اما خوشبختانه چنین نشد در این شرایط هر روزگزارشهای مبنی بر اینکه تحرکاتی اطراف مقرها استقرار دیده میشود بود که این افراد مسلح هستند در این شرایط با اینکه سازمان به لحاظ مالی مشکلی نداشت و میتوانست همه امکانات رفاهی را خریداری و در اختیار رزمندگان قرار دهد اما از این دریغ میشد تا  دست برادر رو نشود که چقدر از صاحب خانه میگیرد حتی استفاده هر گونه سوخت ممنوع شده بود و برای حل فصل تردادت و اسباب کشی برای هر محور 2 الاغ و یک اسب خریداری شده بود تا از خودروها استفاده نشود در این شرایط  برادر مسیح وار همه را به قرارگاه اشرف فراخواند  تا اتمام حجت کند و ویدئو نوار پر شده با  این مضمون شروع شد که هر کس که صلیب خود را برنداشته از عقب من نیاد هر کس که خانه و خانواده را ول نکند و از عقب من نیاد لایق من مباد و کلی قسم و آیه دیگر که این جنگ نامعلوم نیست که چه بشود شکست بخوریم یا نه بخاطر این همه نیروها باید صلیب خود را برداشته وآماده مردن باشند و اینکه ممکن است سازمان و ارتش آزادیبخش شکست بخورد و همه بمیریم هر کسی هم که نمیخواهد بماند میتواند برود به اروپا یا هر جای که دوست دارد فقط من از یکی از این جدا شده ها به اسم اقبال یاد میکنم که بجای اروپا از ایران سر درآورد تا خودتان قضاوت کنید.

 در نهایت همه گزارش باید مینوشتند که بلی ما حاضریم صلیب به  دوش بکشیم تا آقا و خانم با خیال راحت بتوانند تصمیم بگیرند بعد ازاینکه همه گزارش نوشتند  که  حاضرند صلیب خود را بردوش بکشند در سنگرها سر بحث را باز کردند که  چرا شماها سر بریده ها موضع ندارید بریده یعنی خائن و خائن در تمامی ارتشهای دنیا حکمش اعدام است و اینکه شما شرافت ندارید و نمیتوانید از شرافتتان دفاع کنید از چگوارا مثال میاوردند که چگونه در صحنه جنگ دوست بریده خود را  تیرباران کرده است  و ما سر بریده مرزبندی نداریم و راحت میگوئیم که  برود ؟

  تا اینکه یکروزی از روزها که هوا بارانی بود دستور خروج اضطرای صادر شده حتی بعضی از زرهییها که زیر تعمیرات بودند در منطقه کفری رها شدن من جزو اولین گروهی بودم که به قرارگاه اشرف رسیدم در همان روز نخست به پارکینگ زرهی رفته و تانکها را آماده نبرد کردیم شب همان روز دستور خروج از اشرف صادر شد سیر تحولات خیلی سریع بود هیچ چیزی توضیح داده نمیشد یادم است همان شبی که میخواستیم از  قرارگاه اشرف با تانک خارج شویم مسعود با مریم دم درب قرارگاه بودند ما شب به سمت شمال حرکت کردیم و در ضلع شمال قرارگاه اشرف رو به سمت شمال موضع اتخاذ کردیم شب دوم  دستور پیشروی به سمت سلیمان بک داده شد نزدیکها صبح به شهر سلیمان بک رسیدیم در تاریکی چیزی دیده نمی شد اما به محض اینکه هوا روشن شد شاهد هزار جسد بودم که در اطراف جاده روی زمین ریخته شده بود همه آنها لباس کردی و لباس شهری بر تن داشتند گویا میخواستند با پیشروی به بغداد رژیم صدام را سرنگون کنند اما سازمان مجاهدین وسط راه همه  آنها را قتل عام کرده بود بعدا من که با بچه های لشکر 40 دوست بودم سوال کردم گفتند حتی نگذاشته اند یک نفر فرار کند و آنها را زیر چرخهای  بی ام پی وان  له کرده اند.

 بعد از ظهر همان روز شاهد نحوه چال کردن این اجساد بودم راننده لودر یادم است که غلام نبی بود و با تعدادی از بچه های مهندسی محور 2 اجساد را دفن میکرد تقریبا با فاصله های 50 متر غلام نبی گودالی با لودر  میکند و بعد نفرات مهندسی اجساد را داخل بیل لودر میانداختند و غلام نبی بعد بیل لودر را ماگزیمم بالا میبرد و اجساد را از ارتفاع به داخل گودال میریخت و بعد با چرخ لودر روی اجساد رفته و یا با بیل لودر اجساد را له میکرد و در نهایت با خاک اجساد و گودالها را میپوشاند . خیلی از فرمانده هان یگانها و لشکرها آنجا بودند ولی کسی به این کار غلام نبی اعتراض نکرد بعدا از دهان این نفرات نحوه به توپ بست خانه ها را شنیدم مثلا یک روز نقی بیگلو به من گفت در شهر  طوز از یک خانه با کلاش به سمت ما شلیک شد فرمانده ام فرمان اتش را داد و من 40 گلوله توپی را که در تانک داشته ام را به آن خانه زدم قابل ذکر است که همان گلوله اول و دوم برای آن خانه کافی بوده است با توجه به اینکه توپ تانک مستقیم زن است گلوله های بعدی به ترتیب خانه دوم و سوم و چهارم و........را سوراخ و منهدم میکرده است و خدا میداند در این خانه ها چند زن بچه بیگناه گشته شده است . با اتمام جنگ مروارید در کوههای مروارید مسعود به خاطرش آمد که  هنوز برای جنگهایش اسمی نگذاشته است بخاطر اینکه ذهنش جای دیگر درگیر بوده است باید اذعان کنم مسعود برای لاپوشی کرد کشی هایش متوسل به یک نیرنگ شد یعنی تا عید 1370 تمامی درگیریهای مجاهدین با کردهای عراقی بود وسازمان خوب احساس خطر میکرد که اگر سر این داستان باز شود با لحاظ سیاسی باید هزینه گزافی را بپردازد تا روز عید تمامی نیروها در شهر سلیمان بک وطوز و جاده به سمت کلار و شهر خالص مستقر بودند اما بعد از عید به یکدفعه تمامی زرهیها و تانکها به سمت مرز ایران حرکت کردن و در یک حالت غافلگیرانه اینگونه وانمود شد که ارتش آزادیبخش میخواهد به  خاک ایران رخنه و نفوذ کند و اما رژیم بخاطر اینکه خاکش بستر صحنه جنگ نشود در کوه های مروارید عراق با سازمان و ارتش آزادیبخش درگیر شد و چون با آمادگی کامل نیامده بود و فقط نیروه پیاده اعزام کرده بود متحمل شکست سختی شد و تعدادی نیز اسیر داد بهانه را به سازمان داد که ادعا کند ایران در امور داخلی عراق دخالت کرده است از این به بعد  سازمان به جنگهای قبل از عید اسم مروارید یک داد و به جنگی که در کوههای مروارید با رژیم خمینی درگیرشده بود مروارید دو گفت .

 بعد از مروارید 2 کم کم آتش جنگ خاموش شد  برای تعدادی از نیروها در فیلق 2 (مقر اصلی سپاه دوم عراق در امام ویس) نواری از رهبری پخش شد که مسعود در این ویدئو با کشیدن خطوط دفاعی مجاهدین دور قرارگاه اشرف گفت که ما انتقام پشت آشام را از یکتی گرفتیم در جنگ پشت آشام 11 مجاهد خلق توسط نیروهای یکتی کشته شده بودند طبق گفته های یکی از کادرهای بالای سازمان که با من محفل داشت سازمان برخلاف قراردادی که با یکتی داشت وارد محدوده آنها میشود و در داخل خاک ایران عملیات میکند و چون یکتی قرارداد با رژیم داشت با نیروهای عمل کننده سازمان در منطقه پشت آشام درگیر میشود وهمه مجاهدین در این درگیری کشته میشوند و رجوی اینطور انتقامش را از کردها یکتی میگیرد و در این نوار همچنین مسعود گفت ما زرنگی کرده  بودیم در  طول جنگ عراق و  امریکا رادیو صدای مجاهد را بسته بودیم  ولی با آغاز کار آن ما اعلام کردیم که نیروهای ما در کلار توسط نیروهای یکتی کشته شده اند و چون 4 زرهی ما به  اشتباه شب راه گم کرده بود و  بیش از حد دستور داده شده پیشروی میکنند وارد شهر کلار میشوند اول نیروهای یکتی فکر میکنند که ستون ما در حال پیشروی است و فرار میکنند اما بعد متوجه  میشوند فقط 4 زرهی وارد شهر شده است برمیگردند و با اس پی جی ناین بچه های ما را شهید میکنند و ما این خبر را در رادیو مجاهد پخش کردیم رادیوی صدای امریکا موضع گرفته است که ما کرد کشی کرده ایم و کردها را زیر زرهیها له کرده ایم و این اشتباه بزرگ و جبران ناپذیر است و به این ترتیب گفت که از این به بعد اخبار مربوط به درگیری با کردها در رادیو مجاهد پخش نخواهد شد . دروغ گویی مجاهدین در درگیرها و جنگهای که  پیش میامد حد ومرز نداشت و همه چیز وارونه گفته میشد در این رابطه به خاطره ای از جنگ شرهانی میپردازم

جنگ شرهانی:

قراربود امین مکوندی  و مسعود ابویی....برای خمپاره باران ناجا به تهران اعزام بشوند تیم موتوری جلال هاشمی و محمد علی آبادیان قرار بود از مرز شرهانی واقع در جنوب موسیان این تیم دو نفره را  تا پل نادری  نزدیک شهر اندیمشک برسانند اما در منطقه فکه این تیم در کمین افتاده جمال و امین زخمی میشوند و با جا گذاشتن دوموتور هوندای 125 مجبور میشوند به سمت مرز عقب نشینی کنند با اینکه تعدادی ترکش به پای امین مکوندی خورده بود ولی او تمامی مسیر را که تقریبا به مسافت 7 کیلومتر از محل حادثه بوده است جلال را به دوش میکشد و در نهایت زیر یک درخت گز مخفی گاه میزنند محمد علی آبادیان با بیسیم با قرارگاه موزرمی واقع درشهر العماره عراق تماس حاصل کرده درخواست کمک میکند بعد از 24 ساعت تاخیر تیم امداد که شامل 16 نفرمیشد با فرمانده ای با نام مستعار مازیار به منطقه اعزام میشوند چون محمد علی با جی پی اس مختصات دقیق داده بود تیم امدا با کشف  محل کمین و دور زدن آن با کمک ناوبری جی پی اس و با جلوداری حسن با ماگزیمم سرعت خودش را به محل مختصات داده شده میرساند و در ساعت 2 نصف شب  این 4 نفر را پیدا میکنند از آنجای که فقط دو عدد برانکارد داشتند جلال و امین مکوندی را روی برانکارد میگذارند و محمد علی آبادیان که به شدت گرما زده شده بود را به دوش رحمان ...... میاندازند.

 ساعت 7 صبح این تیم به نزدیک مرز میرسد اما هوا روشن شده بود و بیم آن میروفت که دیدگاهای قلعه موسیان و شرهانی که  که مخصوص نیروهای مرزی ایران است دیده بشوند اما خوشبختانه بدلیل اینکه از روز قبل مرز شلوغ بوده و مجاهدهین مستقر در خاک عراق شروع به خمپاره کردن مواضع ایران نموده اند تمامی توجه نیروهای مرزی ایران به سمت خاک عراق هستند و توجهی به پشت خود نداشتند  این تاکتیک اتخاذی مجاهدین بود تا از این طریق امکان برگشت تیم امداد را فراهم کند اما ترس حاکم بر نیروهای امداد به حدی زیاد است که بیش از نصف آنها بقول مجاهدین واو شده اند و چون به روز خورده اندو تجربه جنگ نامنظم را دارند فکر میکنند دیگر آخر خط است و امکان برگشت نیست دیر یا زود به دام هوا نیروز و هلی برد خواهند افتاد از این رو نفرات قدیمی مثل حسن که ضمنا فرمانده دسته و مربی واحدهای عملیاتی مجاهدین است و کلی تجربه جنگ و عملیات را دارد وسط صحنه دراز کشیده ناله میکند دیگر حاضر به ادامه مسیر نیست و همانجا راحت میخواهد بمیرد درهمین حین ناله های جلال  روی برانکارد قطع میشود و میمرد این بر یاس میافزاید و تعدادی هم صدا با حسن میگویند دیگر امیدی نیست و بهتر مجروحین را رها کنند و هر کس به فکر فرارخود باشد اما اصرار مکرر فرمانده جهانیگیر که پشت خط مرزی در خاک عراق ایستاده است حاکی ازاین است که همه نیروها حتی جسد جلال هم باید برگردد و این  دستور  آقا بزرگ است یعنی مسعود رجوی. اما اینطرف قضیه  آنقدر مغلوب شرایط شده است که به این ساده گی حاضر نیست حتی یک قدم جلو بگذارد.

 گرما زدگی و بی آبی نیروها را در معرض تهدیید جدی قرارداده است در چند ساعت آینده با گرمای بیش از 50 درجه سانتیگراد مواجه خواهند شد حتی اگر دشمن به وجود آنها پی نبرد گرمای منطقه و بی آبی آنها را هلاک خواهد کرد در این حین فرمانده صحنه علی رغم دستور فرمانده جهانگیر جسد جلال را ول میکند و به سراغ محمد علی آبادیان میرود که از وادی برداشته و با خود بیاورد اما هیچوقت از محمد علی آبادیان خبری نشدو مازیار بعد از بیست دقیقه برگشته به بقیه اعلام کرد محمد علی آبادیان گم شده است و هر چه دنبالش گشته نتوانسته است او را پیدا کند در حالیکه محل وادی با محل توقف نیروها فقط 30 متر فاصله داشت و محمد علی پوتینهایش را از پایش در آورده بود و با پای برهنه در زمین سنگلاخی نمتوانست زیاد دور شده باشد و بعد رو به همه کرد و گفت ما نمتوانیم برانکارد حمل کنیم امین را هم جا میگذاریم اما امین مکوندی از روی برانکارد بلند شد گفت من با پای خود میایم نمیخواهم جا گذاشته شوم به این ترتیب نیروها به سمت مرز حرکت کردند و به خطوط دفاعی رژیم  رسیدند از آنجای که بین خط بسته شده با نیروهای قلعه شرهانی ونیروهای  قلعه موسیان فاصله خالی افتاده بود تیم امداد مجاهدین توانست بدون درگیری جدی از این شکاف عبور کند البته نیروهای رژیم هم غافلگیر شدن چون انتظار نداشتند از پشت با نیروی مجاهدین برخورد کنند .

 حین عبور تیم امداد از وسط این نیروها امین مکوندی بر اثر ضعف  ناشی از جراحات و استرس و سرعت زیاد به تشنج افتاد و زمین خورد از  آن مجاهدان وارسته و بی بدیل  کسی پیدا نشد که برگشته دست این طفل زیر بیست سال را گرفته با خود ببرد او در حالیکه تنها 50 متراز خط مرزی عبور کرده بود بدون هیچ امدادی جان داد بعد از یکساعت تیم 8 نفره دیگری بعد از اینکه از داستان خبردار شدن رفته جسد امین رابرداشتند و آوردند و هم اکنون امین مکوندی در مزار قرارگاه اشرف خوابیده است بدون اینکه بداند  برادر او یحیی مکوندی در قرارگاه مجاهدین هیچ اطلاعی از این داستان ندارد.

بعد از برگرداندن جسد امین مرز به سرعت تخلیه شد و به نیروهای عراقی واگذار شد ساعت 2 همانروز خواهر مجاهد نسرین (مهوش ) تمامی نفرات تیم امداد را برای نشست فراخواند به سالن نشست ستاد قرارگاه موزمی خواهر فهیمه نیز در نشست پادوئی خواهر نسرین را میکرد شروع نشست با فحش های رکیک خواهرنسرین به تمامی نفرات  تیم امداد شروع شد مخصوصا فرمانده تیم مازیار که آبروی مجاهد خلق و تیمهای عملیاتی آنرا برده بود در همان نشست جاسوسی و لو دادنها و انتقاد و پته رو آب ریختنها شروع شد و قرار شد هر کس رفته در مورد کم کاریهای دیگران در صحنه جنگ نوشته و دست بقیه را رو کند و هیچکس هم حق ندارد سر وقایع با کسی دیگر حرف بزند و اگر خواهر نسرین بفهمد آنوقت است که چادرش را دور کمرش خواهد بست و با شخص او طرف حساب هستند  .

عصر همان روز برای محمد علی آبادیان وامین مکوندی و جلال ونفر چهارم که در مرز توسط تک تیرانداز کشته شده بود مراسم باشکوهی ترتیب دادند و به مادر و برادر محمد علی آبادیان گفتند که او مجاهد وار به صحنه جنگ رفت و مجاهد وار جنگید و مجاهد وار شهید شد بیچاره مادر و برادر محمد علی به این مینازند و افتخار میکنند که پسرشان و برادرشان چقدر با شکوه جنگیده و شهید شده است و مادر بیچاره از خاطرات زندان و محمد علی  گقت که چگونه درحالیکه خودش خردسال بود و از سرما میلرزید در  سرما زندان لباسش را به تن برادر کوچکتر از خودش کرده است .

جنگ آخر ارتش امریکا با ارتش عراق:

دو روز مانده به آغاز جنگ در قرارگاه اشرف نشست اضطراری توسط مسعود گذاشته شد در این نشست مسعود مفصل توضیح داد با اولین بمباران قرارگاه های مجاهدین ارتش آزادیبخش به سمت خاک ایران حرکت خواهد کرد و اگر نیروهای امریکایی گفتند کجا ؟ خواهیم گفت به خانه خود و بعد از آن معلوم نیست چه خواهد شد شاید مجبور خواهیم بود منطقه آزاد کنیم و درخاک خود   مستقر بشویم .

 نیمه شب نشست مسعود پایان یافت وهمه  با عجله سالن نشست را ترک کردند و به مقرهای خود باز گشتند فردا شب همان روز خروج اضطراری اعلام شد و هر دسته متناسب با طرح از قبل تعیین شده به سمت مرز حرکت کردند علی الرغم  جنب وجوش نیروها هیچ تلاش جدی از فرمانده هان محورها دیده نمیشد و سازماندهی یگانها غیر عملیاتی چیده شد این تناقض همه را دچار سردرگمی کرده بود که  بلاخره چه خواهد شد باز طبق معمول سهمیه بندی غذا و غیره مطرح شد و مثل قرارگاه اشرف مستمرا کارهای زائد در دستور کار یگانها گذاشته شد تا  کسی سوال نکند که چه اتفاق میافتد حتی نمیگذاشتند یک دقیقه اخبار رادیو فردا را گوش کنیم تا اینکه یک هفته بعد از سقوط حکومت صدام حسین از طریق روستا ئیان فهمیدیم دولت صدام سقوط کرده است اما با اینکه ما اخبار را به گوش فرمانده هان میرساندیم آنها منکر میشدند و در عوض با پخش اخبار تاریخ گذشته از مقاومت مردمی شهرهای جنوبی و بصره و ناصریه خبر میدادند اما بلاخره خودشا ن هم متوجه شدن دیگر آش آنقدر شور شده است که کسی حرفشان  را قبول نمیکند .

در این زمان سازمان شروع به جمع آوری تمامی اسناد و مدارکی که فکر میکرد اگر بیرونی شوند به ضرر سازمان تمام میشود کرد از جمله کتابچه های قانون که در اتمام نشستهای طعمه چاپ شده بود و در اختیار همه نیروها گذاشته شده بود کرد برای اطمینان بیشتر فرمانده هان از نبود نیروها در قرارگاه اشرف استفاده کرده و کمدهای فردی نیروها را زیرورو کرده و این کتابچه ها را همراه با کتابهای ترانه سرود ویا نوارهای سرود که فکر میشد سرودهای مثل سر کوچه کمین مجاهد پر کینه امریکایی بیرون شو خونت روی زمین جمع آوری و سوزانده شد تا آثاری از چپ نمایی و ضد امپریالیستی باقی نماند علاوه بر این به فرمانده هان نیروها دستور داده شد به صورت حضوری تمامی اسباب و اثاثیه که نیروها با خود برده بودند را بگردند و تمامی اسناد و مدارک را از بین ببرند و به این ترتیب در فاصله کمتر از 2 روز همه اسناد و شواهد جمع آوری وسوزانده شد .

بعد از سقوط صاحب خانه  قرارگاه اشرف  و نیروهای مستقر در امتداد مرز زیر بمباران شدید قرار گرفتند فردای همان بمبارانها با کمال تعجب شاهد این بودیم که ستون خودروهای امریکایها توسط خودروهای سازمان اسکورت و محافظت میشوند و از طرف دیگر تمامی یگانها زرهی توسط زرهی های امریکا ئیها محاصره شد و مستمرا گشت هوای بالای سر ماست.

توسط جی پی اس مختصات تمامی تانکها ارتش آزادیبخش برداشته میشود این کار توسط یک تانک امریکای که وسط تانکهای مجاهدین چرخ میزد صورت میگرفت این تانک کنار تک تک تانکها مجاهدین توقف میکرد و ثبت مختصات میکرد در ادامه محا صره به دستور فرمانده هان همه خدمه تانکهایشان را ترک گفتند و به بالای یک تپه که در دید و تیرس تانکهای امریکائیان بود نقل مکان کردند و با کما ل تعجب تانکهای امریکائیان لوله های توپ هایشان را به سمت ما نشانه روی کردند با این وضعیت فرمانده هان ما از رو نرفته و گفتند ما اینها را برای محافظت خود دعوت کرده ایم و در مقابل سوال من که این چه محافظتی است که لوله توپ هایشان را روی ما نشانه روی کرده است سکوت شد خلاصه کلام بعد از دو روز محاصره بلاخره سر کله فرمانده محور ما با ستونی از خودروهای ارتش امریکا از راه رسید اولین کلام این بود بچه ها جشن بگیرید که ما  با امریکائیها سر گرد آوری سلاح (خلع سلاح ) به توافق رسیدیم و هم اکنون برای تحویل دهی تانکها باید آنها را به فیلق 2 عراقی ببریم  بلا فاصله همه تانکها بخط شد و بعضیها با اسکورت هوایی نیروهای امریکایی به فیلق برده شد و در آنجا بعد از تخلیه مهمات ریل انهدام تانکها شروع شد از این به بعد در سازمان سگ صاحبش را نمیشناخت همه طبکار عمر برباد رفته خود بودند با اینکه هم و غم تشکیلات جا انداختن این موضوع بود که خط خطوط برادر درست بود کسی حاضر نبود این حرف را به زبان بیاورد همه میدانستند که این سالیان فقط دروغ از سازمان شنیده اند و مخصوصا از خود مسعود هر چه شیر خفته پیام میداد کار ساز نبود.

نشستها سر اینکه چراارتش به سمت ایران حرکت نکرد کار ساز نبود مجموعه نشستهای شرم به جای نرسید بعد از آن همه فضاحت کسی حاضر نبود به حرفهای سازمان تره خورد کند حرفها آنقدر خنده دار و مضحک بود که مرغ پخته را هم به خنده وامیداشت مثلا سر اینکه چرا ارتش به سمت ایران حرکت نکرد میگفتند رژیم عراق یک هفته  سرنگون شده بود ما خبر نداشتیم یا شب طلائی وجود نداشت نیروهای منتقد میگفتندچرا قبل از سرنگونی صاحب خانه حرکت نکردیم این شب ها شب های طلائی بودند که میتوانستیم از آنها استفاده کنیم و هزاران استدلال و دلیل که همه اش بی جواب گذاشته شد با این اوصاف باز فرمانده ها ن مراکز از رو نرفتند و با ترسیم خط خطوط جدید سازمان میگفتند ما میخواهیم سیاست موازی با امریکا در پیش بگیریم و با همکاری دولت امریکا رژیم خمینی را سرنگون کنیم و مانند نیروی 9 بدر عراق ازفضای باز سیاسی که بعد از سرنگونی رژیم خمینی بوجود میاید سهم بگیریم اما این نیز مقبول نیافتاد .

بیچاره مژگان هر چه تلاش میکرد تشکیلات  وا رفته را سر وسامان بدهد هر بار بیشتر از قبل در باتلاقی که گرفتار شده بود فرو میرفت آنها خوب میدانستند که سر مباحث سیاسی دست خالی را دارند باز  از رو نرفته شمشیر را دوباره از رو بستند که آری ما میدانیم شما طلب کارعمر بر باد رفته خود هستید و فکر میکنید که مابه شما دروغ کفته ایم اما واقعیت این است که رژیم در دوران اضمحلال است  و ما باید انقلاب خواهرمریم را بچسبیم و از خط خطوط  درست برادر دفاع کنیم باز سازمان ازسوال نیروها که انقلاب به گفته برادر ضرورت سرنگونی است و انقلاب خواهر مریم حرام است  سکوت شد و درعوض به شدت فشارهای کاری افزوده شد هر روز به بهانهای مختلف کار میتراشیدن از جمله پروژه کار امجدیه که ما میخواهیم 50000 عراقی را برای سخنرانی و جلب حمایت دعوت کنیم جای مناسب نداریم باید متناسب با این میهمانی محل سن و نشست درست کنیم از اینرو بیش از 50 روز تقریبا بالای 500 نفر را برای ساختن سایه بان و غیره بسیج کردند روز آمدن مهمان من نفر آمار بودم تقریبا 3000 عراقی آمد بیش از نصف این نفرات بچه 2 الی 5 ساله بودند اما سازمان در آمار اخبارش گفت بیش از 30000 عراقی برای حمایت از مچاهدین و برقراری شهر اشرف در گردهمای بزرگ مجاهدین برای همبستگی شرکت کردند بین این نفرات تعدادی نفر اجیر شده برای جمع آوری امضاء بود که حتی از بچه های 7 الی 10 ساله نیز امضاء جمع میکردند این نفرات اجیر شده داستان مفصلی دارند ازآن جمله این  که سازمان ماهها قبل تعدادی از نیروهایش را برای اجیر کردن این نفرات به روستاهای اطراف قرارگاه اشرف فرستاده بود و با عقد قرداد از این نفرات خواسته بودند که هر چه نفر بیشتر جمع آوری کنند به آنها بیشتر پول خواهند داد تمامی هزینه انتقال این نفرات به قرارگاه اشرف وغذای آنها به عهده سازمان است .وهزاران ترفند دیگر.

از طرفی همه نیروهای اشرف از این کار سازمان متناقض بودند مخصوصا سر غذای روزانه که کیفیتی خیلی پایین داشت آنها میگفتند سازمان از یک طرف به ما میگوید پول نداریم و این وضعیت غذای ماست و از طرفی این همه پول خرج میکند و تعدادی روستای را به قرارگاه اشرف میاورد که هیچ سود سیاسی برای سازمان ندارد اما هیچوقت به این انتقادات بر حق جوابی داده نشد .

 سر دروغهای آماری سازمان در اخبار سیمای به اصطلاح مقاوت همه متناقض بودند اما سر این سازمان جواب داشت وقتی سوال میکرد ند میگفتند  تو با مایی یا بر ما ؟! خوب کاری کردیم دروغ گفتیم میخواستیم سازمان را بالا ببریم برای چی به شماها فشار میاد بگذار به دشمن فشار بیاد .

بیچاره رزمندگان قرار گاه اشرف بالای نود در صد به بیماری افسردگی مبتلا شده بودند اما باز سازمان دست از سر آنها برنمیداشت و آنها باید پایداری پر شکوه پیروزی را ماده میکردند یعنی پ.پ.پ

این پایداری پر شکوه پیروزی به باغچه داری و پروژه های مالی ختم میشد سازمان وانمود میکرد که نیاز مبرم به منابع مالی دارد اما دستش به جای بند نیست از اینرو باید نیروها با راه اندازی پروژه های تولیدی این کمبود را برطرف کنند تمامی منابع زباله و دپوها جمع آوری و مواد نایلونی و آلمنیومی و چوب کهنه به فروش رفت از طرف دیگر با برپایی تولیدی لباس شهر . تخت بیمارستان. صندلی سازی .درب و پنجره سازی و خراتی و غیره تمامی پتانسیل رزمندگان به تاراج رفت تا باز مسعود به سر کیسه بیشتر این نیروها بپردازد در یک کلام باید بگویم ساکنان اشرف مردگان متحرکی هستند که دیگر از خود هیچ اراده و اختیاری ندارند و برده وار به برده داری نوین مسعود تن داده اند تمامی آنها تا بن استخوان از مسعود و ایدئولوژی او متنفر هستند اما در اوهامی که برایشان ساخته شده است گرفتارند و فکر میکنند محور تمام عالم هستند و همه چیز در دنیای بیرون از مجاهدین و مسعود چیده میشود از کلمه بریده میترسند از زندگی عادی میترسند اما من به آنها افسوس میخورم بخاطر غاری که در آن زندگی میکنند بخاطر بر باد رفتن تمامی آرزوها یشان بخاطر بر باد رفتن تمامی عمرشان بخاطر از بین رفتن جوانیشان .بخاطر از بین رفتن عواطفشان بخاطر از هم پاشیندن خانواده هایشان و بخاطر دلهای رنجورشان بخاطر خیانتی که در حقشان شد و بخاطر زخمهای که در دلشان دارند و بخاطر بی هویتی .

ما که میخواستیم قاصدان آزادی باشیم  خود گرفتار شدیم جرممان اعتماد بوده و بس.  مسعود  میخواست خیانتی را که خمینی به اعتماد مردم ایران کرده بود را جبران کند اما در عوض خود بزرگترین خائن به اعتماد شد .  مسعود کاری کرد من نوعی نتوانم از گذشته خود دفاع کنم در حالی که تمامی عمرم وقف شد من از گذشته خود پشیمان نیستم تا تاریخ بود مظلوم وظالم بوده وخواهد بود و چه بسیار چون من زخم بر دل آمدندو رفتند و من هم مثل یکی از آنها .

مافیای انسان و نیروگیری  :

سازمان از سال 1363 عملا ازملاء مردم ایران قطع شد بود   تا سال 1367  بردن یک نیرو از ایران به منزله   یک عملیات بود و چه بسا پیکهای سازمان ضربه میخوردند این یک روند نزولی را برای سازمان بوجود آورده بود از اینرو مسعود به شیوه های مختلف سعی داشت این خلع  نیرو را پر کند در سال 1368 با فرستادن شریف (مهدی ابریشمچی ) به اردوگاههای اسرای جنگی با وعده آزادی و رفاه به جذب نیرو پرداخت و در فاصله کمتر از 3 ماه توانستند تقریبا 1000 نفر از اسرای جنگی را متقاید به پیوستن به ارتش آزادیبخش نمایند البته این نیروها منبع در  آمد خوبی برای مسعود بود چون در قبال تک تک نیروها از دولت عراق جیره و مواجبی میگرفت اما اغلب این نیروها در سال 1369 با میانجی گری صلیب سرخ به ایران برگشتند  به گفته مسعود جنگ و شهید انگیزشی برای نیرو گیری بود اما با آتش بس سال 1367 این انگیزش از بین رفت پس سازمان به شیوه های مختلف شروع به نیرو گیری کرد و به قاچاق انسان پرداخت شیوه کار قاچاق انسان  به عراق در کشورهای  مختلف فرق میکرد .

پاکستان :

درپاکستان سازمان به یک گاراژدار بابت هر نفر که او به عراق میفرستاد 500 دلار امریکای پول میداد این شخص جوانان بلوچ را ترغیب میکرد که برای آموزش نظامی به عراق بروند و بعد از 6 ماه آموزش نظامی آنها را به کشورهای اروپایی خواهند برد این شخص حاضر شده بود دو پسر خود به نامهای  آرمین وشیرزاد  را نیز به عراق بفرستد به این ترتیب بیش از پنجاه نفر از جوانان بلوچ را به عراق اعزام کرده بود جالب توجه این بود که چهارده نفر از این جوانان بلوچ از بلوچ های پاکستان بودند و اصلا ایرانی نبودند آنها در قرارگاه اشرف بعد از ماهها توانسته بودند تا حدودی زبان فارسی یاد بگیرند بعد از تشکیل تیف ارتش امریکا با دعوت سفیر پاکستان از دوبی به تیف زمینه برگشت این نفرات را  به پاکستان را فراهم نمود.

ترکیه:

سازمان با  اجیر کردن تعدادی آنها را به سراغ جوانان ایرانی مستقر در ترکیه میفرستاد مخصوصا کسانی که مشکل مالی بالفعل داشتند به این  جوانان پیشنهاد  کار در یک شرکت ایرانی شکلات سازی در عراق را میدادند و با حل فصل مشکلات اولیه آنها سعی در جلب رضایت این نفرات میکردن و بعد از پروسه کوتاه آنها را ترغیب میکردند که به عراق رفته ومشغول به کار شوند و از طریق خاک سوریه این جوانان را وارد خاک عراق میکردند به محض اینکه وارد عراق میشند خود را در چنگ سازمان گرفتار میدیند از این به بعد هر گونه مخالفتی و درخواست برای برگشت به ترکیه  با مداخله استخبارات عراق و تهدید ارعاب سرکوب میشد در همان لحظه ورود به خاک عراق پاسپورت این جوانان مصادره میشد.

 

میر باقر صادقی

         

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس