مقاله

 

 

 

قدرت خداست پسرم

روزمره

تقریبا 7-8 سالمه.
- مامان! خانومها چه جوری بچه دار میشن؟
- دعا میکنن پسرم. خدا بهشون بچه میده. مثل تو و خواهرت.
- مامان! چرا خدا به خاله بچه نمیده؟ خدا دوستش نداره؟ یا خاله خوب دعا نمی کنه؟

اسمش عرب بود. حسین عرب. کلاس چهارم بودیم. قیافه اش خوب یادمه. کله پَخ. دماغ عقابی. صورت سبزه. خیلی سبزه. سیبیل هم داشت. فکر کنم حداقل 2-3 سال رفوزه شده بود. گاهی اوقات جواب سئوالهای منو داشت.
- عرب! مامانها چه جوری بچه دار میشن؟
- نگاهم کرد. با خونسردی: خوب معلومه! بابات ترتیب ِ مامانت رو میده.
- یعنی چی؟ یعنی مامان باباها خودشون کار ِ بد بد می کنن؟
- بابا تو خیلی شوتی! فکر کردی چه جوری میشه که تو شبیه بابات میشی؟
خفه خون گرفتم. گوشهام داغ شد.

رفتم خونه.
- مامان! چه جوری میشه که من شبیه بابام شدم؟
- قدرت خداست پسرم!
از مامانم بدم اومده بود. هنوز هم به من دروغ میگه. میخوام مامان رو بزنم. باورم نمیشد، آدم بزرگها خودشون کارهای به این بدی بکنن. هنوز مزه کتک چند سال پیش بابت ماجرای دختر همسایه یادم بود. تو ذهنم مامان و بابا رو لخت تصور میکنم. چندشم میشه. شب شام نمی خورم.

عرب کلاس پنجم رو هم رفوزه شد. من رفتم راهنمایی. معلم دینی توضیح میده: هر کی خود ارضایی کنه گناه کبیره مرتکب شده. اسلام واسه همه چی دلیل علمی داره. و بعد دلیل علمی رو توضیح میده: هر چهل لقمه غذا یک قطره خون رو درست میکنه و هرچهل قطره خون یک قطره منی!! بعدش گناهان کبیره رو اسم میبره. عذابش رو توضیح میده. اصرار به گناه کبیره یعنی عذاب الهی. و من باز هم آتیش جهنم و سیخ داغ تو ذهنم می آد. اون معلم دینی بعدا اخراج شد. مامان فرید ازش شکایت کرده بود. فرید چشمهای آبی و موهای بور داشت. دو رگه بود. باباش آلمانی بود. توی امور تربیتی هم کمک میکرد. به معلم دینی کمک میکرد.

مامان نذرامام حسین کرده. دسته های عزاداری رو نگاه می کنه. اشک میریزه. من باید برم نذری بدم. از اینکار خوشم نمیآد. شب میریم تکیه. آخرین لیوانهای نذری رو تعارف می کنم. یک گوشه می شینم. یارو داره مصیبت می خونه. یا امام حسین شفاعت هممون روبکن. سر پل صراط. آآآی ... همه بگین یا حسین... های های ... بگو ... خوشا به حال سادات. شفاعت ما رو هم بکنید، اونجایی که پل صراط واسه ما بندگان گنهکار اندازه مو باریک میشه... و باز هم میگه ... و میگه. تو ذهنم آدمهای گناهکار رو تصور می کنم. از روی پل می خوان رد بشن. زانو زدن جلوی پل. به امام حسین التماس می کنن. واسه شفاعت. اونورتر علی اصغر تو قنداق خوبیده. یک عده هم دارن به اون التماس میکنن. از تصورش خنده ام میگیره. میرم خونه

منبع : سایت افشاء

 

_______________________________________________________

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد