مقاله

 

 

تاریخ انتشار :28.12.2015

 

لاشخورها بر سر بالین بیمار محتضر

رضا فلّاحی



امشب به اتفاق همسر و دختر 9 ساله ام برای دیدن داش عباس (ابراهیم محمد رحیمی) که مدت هاست با توموری در مغز دست و پنجه نرم می کند به بیمارستان و برای عیادت وی رفتیم که به عبارتی شب چله را لختی در کنار او باشیم. به محض ورود به محدوده تخت وی، ایرج مصداقی و حمید اشتری را دیدم که در کنار تخت او نشسته بودند.

بی اعتنا به آنها و به رسم معمول چاق سلامتی با داش عباس کردیم و ظرف مختصر آجیلی را که همسرم برای وی تزیین کرده بود، با درخت مینیاتوری و کوچک کاج کریسمس و کارتی که دخترم با هنر کودکانه خودش تهیه کرده بود، تقدیم وی کردیم .

داش عباس سال هاست که از مجاهدین جدا شده است و با مجاهدین زاویه دارد ولی از آنجایی که روابطی دیرینه با هم داشته و داریم و نیز روابط خانوادگی، رشته ای نامرئی این دوستی را تا امروز حفظ کرده است. در کنار داش عباس نشستم و حالش را جویا شدم که بی مقدمه ایرج مصداقی با لحنی لمپنی که برایم بیگانه نبود رو به من کرد و گفت:

«عوضی دیگر حق نداری اینجا بیایی و این دفعه آخرت باشه اینجا میایی»

بلند گفتم :

«آقای سیاسی، با ادب صحبت کن! از کی تا به حال آدم زنده وکیل و وصی می خواهد؟ خدا رو شکر که داش عباس زنده است، خود عباس زبون داره و وکیل و وصی نمی خواد.»

فضای بیمارستان به گونه ای متشنج شده بود و جر و بحث ما ادامه می یافت و داش عباس هم سعی می کرد که یک جوری به درگیری لفظی خاتمه بدهد. تمام حرفش در پرده آن بود که او در مورد داش عباس تصمیم نهایی را می گیرد و حرف آخر را او میزند و همه تصمیمات آینده به نظر او بر می گردد.

دختر کوچکم که عادت به شنیدن چنین اراجیفی نامحترمانه در جمع ایرانیان و آن هم در بیمارستان و با آن همه ذوق و شوقی که برای دیدن داش عباس آمده بود نداشت، شوکه شده بود و خانمم که از تضاد من و مصداقی پس از «خمینی کاری» وی به نام گزارش 92 مطلع بود، تلاش می کرد که جّو را آرام نماید.

حمید اشتری هم با لحنی ملایم تر تلاش می کرد که مزخرفات مصداقی را به شکلی غیرلمپنی و ادیبانه بیان کند، که پاسخم به او هم همچون پاسخم به آقا و مولایش مصداقی بود.

این جر و بحث ادامه یافت… در موقع خداحافظی باز مصداقی شروع کرد به خط و نشان کشیدن و تکرار اراجیفش که پاسخ مناسب را از وی دریغ نکردم.

با فرصت طلبی که از مصداقی سراغ داشتم دریافتم که وی از هم اکنون، در حال نوشتن سناریویی برای مراسم احتمالی ختم ،هفت و چله و سال بیمار است؛ که در صورت فوت وی، از حالا زیر آب حضور احتمالی برخی دوستان داش عباس را، که در عین حال هوادار مجاهدین هم هستند زده باشد تا بتواند با عکس های یادگاری و فیلم هایی که در کارنامه وی مسبوق به سابقه است، آن مراسم احتمالی یک دست و عاری از خرمگس معرکه را، به مراسم خون خواهی از مجاهدین تبدیل کند تا بلکه لختی از کینه هیستریک و شتریش نسبت به مجاهدین بکاهد و در عین حال اعتباری نیز از این خاندان کسب کند. شاعر دریچه زرد شعرها در سوگ ایشان بسراید و همنشین خزان ها گزارش ها تهیه کند، مصداقی سخنرانی ها و مجالس روضه خوانی ها ترتیب دهد و الی آخر… تا بلکه تجارت کسادشان پس از مدت ها رکود، رونقی یابد.

در هنگام خداحافظی که مختار شلالوند هم تازه رسیده بود وقتی به مصداقی گفتم: ببین! تو ساکت!، آدم زنده وکیل و وصی نمی خواهد، به اندازه کوپنت حرف بزن، مگر تو کی هستی که دستور و فرمان صادر می کنی؟

مختار شلالوند که تازه رسیده بود با نگاهی به من با تعجب گفت: مگر کیست! (یعنی این چه سئوالی است میکنی که ایرج کیست پنداری که از نظر او مصداقی آفریدگار و یا مولای داش عباس است)

با دیدن این صحنه، ناخوداگاه تصویری از لاشخورها بر سر شکارشان تداعی گشت و آنچه که در سر می پروراندند.

به هر حال با آرزوی صحت و سلامت کامل برای داش عباس و خانواده محترم وی، این یادداشت را به پایان می آورم و از دوستانی که داش عباس را می شناسند استدعا دارم برای بهبودیش و باز یافتن سلامت کاملش دعا نمایند. باور دارم که دعا و کلام، انرژی است و اثر گذار

رضا فلّاحی

یکشنبه بیستم ماه دسامبر 2015

————————————————————

پانویس:

عباس محمد رحیمی از زندانیان سیاسی دهه شصت که به مدت 10 سال از سال 1360 الی 1370 به اتهام هواداری از مجاهدین دستگیر و زندانی گردید. او فرزند زنده یاد (عمو جلیل ) جلیل محمد رحیمی و مادر سونا اوسطی است .هم پدر و هم مادر نیز توسط رژیم دستگیر و پس از مدتی آزاد شدند. برادر بزرگتر؛ عزیز (سازمان چریک های فدایی خاق) و دو خواهرش، سهیلا و مهری (مجاهدین خلق) نیز دستگیر و بعد از چند سال زندان به شهادت رسیدند. برادر دیگر هوشنگ نیز که ده سال به اتهام هواداری از مجاهدین دستگیر گردیده بود به همراه عباس (ابراهیم) پس از تحمل 10 سال از زندان آزاد و پس از مدتی ربوده و ناپدید گردید.

عباس پس از آزادی از زندان به همراه همسرش (پروین فیروزان) به مجاهدین مستقر در عراق پیوست. پس از اشغال عراق در سال 2003 از مجاهدین جدا شد و به کمپ آمریکایی تیف منتقل شد. پس از سال ها در تیف توسط نیروهای آمریکایی در عراق همچون سایر جداشدگان، بلاتکلیف در عراق رها شدند و سرانجام وی توانست با مشقات بسیار خود را به انگلستان (لندن) برساند.

سال ها بعد تنها فرزندش (سپهر) که از دو سالگی در غیاب پدر و مادر در نزد خانواده پدری بزرگ شده بود، به پدر در لندن پیوست ولی متاسفانه این شادی وصل دیری نپایید که پزشکان خبر از توموری بر روی بخشی از مغز عباس دادند و پس از عمل جراحی و مواجهه با سکته مغزی حین عمل؛ مشکلات پزشکی وی ده چندان شد. از آنزمان تا کنون جسته و گریخته علیرغم تحمل مشکلات فراوان، با بیماری کنار آمده بود و می ساخت. از ویژگی های بارز وی روحیه شاد و علی بی غم گونه ای وی، چه در زندان و چه در بیرون از زندان بوده است.

از سه هفته پیش متاسفانه حال جسمانی وی به وخامت گرایید، چنانکه خانواده مجبور به انتقال وی به اورژانس گردیدند که متعاقبا وی به بیمارستان منتقل گردید و کماکان بستری می باشد…

..............................................................................................................................................................................

از فیس بوک

آقای عباس محمد رحیمی سلام . سابقه آشنایی ما به مرکز 13 در قرارگاه اشرف برمیگردد . آخرین بار هم در ترکیه و مسیر قاچاق به سمت اروپا هم را دیدیم . اولا برای تو و تمامی اعضای خانواده ات قلبا آرزوی سلامتی و طول عمر میکنم .


دوما من مطمئن هستم که این پرت شدن " اجباری " تو در میان تیم مصداقی ، اساسا وزن سیاسی ندارد . سقف سیاسی حضور آن کرکس کُسخل ( ایرج مصداقی ) هم بالای سرت ، بلندتر از سقف پرواز کرکسها نیست . این روزها جلبرگ کف جوب هم میفهمد که این سیرابی زمین سیاست ( تیم همنشین مصداقی و جاکشهای سیاسی ) نه میتواند مشکلی کند و نه شفا میدهد !


سوما در مورد نامه ای که سیستم مجاهدین منتشر کرد . این روش نخ نما و قدیمی با ادبیاتی یکسان طی 30 سال گذشته ، طبعا از موضع قدرت نیست . حکایت خانه نشینی بی بی از بی تنبانی است .


اسماعیل هوشیار
22.12.2015

.................................................................................................

در قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوان‌های یک قدیس در فلورانس باعث شفا می‌شود ، زیست‌شناسی تصادفی کشف کرد که استخوان قدیس مربوطه مال یک بز است، اما استخوانها همچنان شفا می‌دهد.

درقرن 21 ادعا شد حشرونشر با یک عدد مصداقی در استکهلم باعث تحول می‌شود ، علم سیاست تصادفی کشف کرد که این جلبرگ کف جوب اصلا سیاسی نیست ، اما مصداقی همچنان متحول میکند.


موضوع دادخواهی برای خانواده ای در لندن مرا یاد خاطره ای تلخ انداخت . ماهها قبل از تحول هشت روزه ایرج مصداقی ، خانواده همتی در تلاش بودند تا آخرین عضو خانواده " مرضیه همتی " را از عراق خارج کنند . رهبری مجاهدین مطابق روش جاری نامه و مصاحبه هایی از زنده یاد مرضیه منتشر کرد . خانواده همتی نامه ای سرگشاده و عمومی منتشر کردند و بعدها با کمک صلیب سرخ و تعدادی وکیل مرضیه را از عراق خارج کردند . مرضیه همتی کمتر از یک سال بعد فوت کرد ودر همین سوئیس دفن شد . طنز تلخ ماجرا بیماری و فوت مرضیه نیست تلخ تر از آن سکوت تمام بوقلمونهایی است که آن زمان ساکت بودند و خیلی ساکت بودند و ساکت.... والان فهمیده اند که باید دادخواهی کنند . شرم البته یک احساس انسانی است شماها دسته جمعی راحت باشید .


اسماعیل هوشیار
24.12.2015

 


 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد