تاریخ انتشار:15.06.2015
جنگ سی ساله
خاورمیانه؟
مارتین زاپفه
به نظر میرسد خاورمیانه در آستانهٔ یک «جنگ سی سالهٔ جدید» است که
مشخصهٔ آن از بین رفتن نظم منطقهای، جدال بین برداشتهای مذهبی و
سکولار از سیاست داخلی و منطقهای، و امکان بالقوهٔ تشکیل
ائتلافهای جدید و غیرمحتمل است. به طور خلاصه در سال ۲۰۱۵ و بعد
از آن، فقط آیندهٔ دولتهای منطقه در خطر نیست، بلکه نفسِ مفهوم
دولت در جهان عرب نیز در خطر است.
جنگی با شکل بسیار مدرن
طی دهههای گذشته در کمتر گزارشی راجع به دولتهای واقع شده حدفاصل
مصر و ایران، به وجود ثبات سیستماتیک و شرایطی به نفع منطقه اشاره
شده است. با این حال سال ۲۰۱۴ که در آن شاهد بزرگترین تهدید علیه
نظم منطقه – از زمان انقلاب ۵۷ ایران به بعد – بودیم، بطور ویژه
سال بسیار سختی برای منطقه بود. در مرکز [این تهدید]، کشتار سوریه
قرار دارد؛ شورشی که تبدیل به جنگ داخلی و سپس جنگ نیابتی در کشوری
شد که دههها درگیر کشمکشهای بسیاری بوده است اما درعین حال ثبات
داخلی آن همیشه پیشفرض بود. اکنون بعد از بیش از سه سال رنج
نامحدود و بیشتر از ۲۰۰ هزار کشته، این کشمکش به خارج از مرزهای
سوریه و (دوباره) به خاک عراق کشیده شده است.
با ظهور پدیدهٔ به اصطلاح «دولت اسلامی» (داعش)، پس از چندین دهه
برای اولین بار، یک حزب توانسته با مخلوط کردن تعصب ایدئولوژیک با
اراده و قدرت نظامی، یک برنامهٔ تجدیدنظرطلبانه پیاده کند و مرزهای
کشورهای منطقه را از بین ببرد. یا به بیان دقیقتر با تلاش برای از
بین بردن مفهوم دولت به عنوان میراثی استعماری و ناخواسته، مرزهای
کنونی را کلاً نابود کند. آیندهٔ داعش به هیچ وجه معلوم نیست. در
زمان نوشتن این مقاله، سقوط ناگهانی بخشهای بزرگی از ناحیهای که
داعش در آن به انجام عملیات میپردازد امکانپذیر است. با این حال،
وجود و موفقیت داعش تصادفی نیست، بلکه آشکارترین نشانهٔ وجود
جریانهایی است که نظم منطقه را تهدید میکنند.
همانطور که ناظران بسیاری گفتهاند، خاورمیانه در معرض جنگی است
که به دلایل زیادی میتوان به آن نام «جنگ سی سالهٔ جدید» داد.
هستهٔ اصلی بحث این مقاله نیز همین مطلب است: خطر کشیده شدن منطقه
به کشمکشی وجود دارد که مشخصهٔ آن از بین رفتن نظم منطقه، جدال بین
برداشتهای مذهبی و سکولار از سیاست داخلی و منطقهای، و امکان
بالقوهٔ تشکیل ائتلافهای جدید و غیرمحتمل است و همهٔ اینها درون
مرکزی اتفاق میافتد که خود در حال فروپاشیدن است. به طور خلاصه در
سال ۲۰۱۵ و بعد از آن، تنها آیندهٔ دولتهای منطقه در خطر نیست،
بلکه نفسِ مفهوم دولت در جهان عرب نیز در خطر است.
برای پیش بردن بحث و مشخص کردن نتایج احتمالی آن، این بخش در دو
قسمت ادامه خواهد یافت: اول سه مشخصهٔ اصلی جنگ سی ساله را در نظر
میگیریم تا تعییرات کنونی در منطقه را توصیف و تحلیل کنیم. دوم،
به چند نتیجهٔ احتمالی این تغییرات اشاره میکنیم. و در آخر این
سوال را مطرح خواهیم کرد که: این نظریات چه معنایی برای چشمانداز
صلح منطقه به همراه خواهند داشت؟ به کمک این دو قسمت، تحلیل ما
فراتر از داعش و تهدید کنونی آن رفته و به تغییر سیستماتیکی نگاه
میکند که در پی ظهور داعش به وجود آمد. تغییری که منجر به جنگ سی
ساله شد.
نشانههای جنگ سی سالهٔ جدید
پیتر. ایچ. ویلسن در اثر مهم خود، «تراژدی اروپا»، جنگ سی ساله
(۱۶۱۸ـ۱۶۴۸) میگوید که نزاع بر سر نظم سیاسی و مذهبی در اروپای
مرکزی بود. این تعریف، اهمیت خود را برای تحلیل ما نشان میدهد:
جنگ [سی ساله] نزاعی طولانی بود و نه یک جنگ «تمیز» و کوتاه.
منازعهای بود بر سر خود مفهوم «نظم» و نه فقط قدرت درونِ یک نظم.
این جنگ، پویایی (دینامیزم) مذهبی و سیاسی را بهم آمیخت و
درنهایت نه فقط تعداد مشخصی طرف متخاصم و چندین دولت، بلکه تمام
ناحیهٔ مرکزی یک قاره را در برگرفت.
جنگ سی ساله حافظهٔ تاریخی اروپا را شکل داده است؛ نه تنها به دلیل
مدت و هزینهٔ زیادش، بلکه حتی در همان زمان هم به نظر میرسید
تبدیل به جنگی شده که خودبخود ادامه پیدا میکند، منطق خود را خلق
میکند و از نظریهٔ کارل فون کلاوس ویتز پیروی نمیکند. نظریهٔ
کلاوس ویتز که مدتها بعد از جنگ سی ساله ارائه شد و چنانچه
معمولاً فراموش میشود اساساً هنجاری است، اشاره به این دارد که
جنگ ادامهٔ سیاست با استفاده از ابزارهای دیگر است. جنگ سی ساله
این منطق را برعکس کرد و بنابراین به منازعهای تمثیلی تبدیل شد که
در تضاد آشکار و منطقی با مدل جنگیدن «یک دولت با دولت دیگر» قرار
گرفت که بعد از پیمان صلح وستفالی مرسوم شد. این نوع جنگ بعد از
پیمان صلح وستفالی در سال ۱۶۴۸ بر اروپا حاکم شد و هنوز هم طرز فکر
غرب راجع به سیاست داخلی را هدایت میکند.
درادامه، از سه مشخصهٔ جنگ سی ساله برای تحلیل پیشرفتهای کنونی در
خاورمیانه استفاده خواهد شد: از بین رفتن نظم، منازعه میان تعصب
فرقهای و قدرتهای سکولار، و بوجود آمدن یک اقتصاد جنگی خودکفا.
از سایکس-پیکو تا سوراق (سوریه+عراق)
جنگ سی ساله شاهدِ ازبین رفتن مرکز سیاسی و جغرافیایی اروپا بود.
امپراطوری مقدس روم که در ادبیات سیاسی امروزه به صورت ناکاملی
توصیف شده است، درگیر جنگ داخلی شد. جنگی که شاهد از بین رفتن
مرزها و درگیری آشکار برای حقوق و قلمرو و عناوین بود. جنگ همهٔ
اروپا را درگیر کرد، اما در خاک امپراطوری «آلمان» بیشتر و
خشونتآمیزتر بود. سقوط قدرتهای مرکزی خلایی را به وجود آورد که
حداقل تا حدی توسط قدرتهای باثبات، واحد و مصمم خارجی از جمله
فرانسه، اسپانیا و سوئد پر شد. این قدرتها با فرستادن ارتشهای
خود یا حمایت و تامین مالی نیروهای متحد، از منافعشان حفاظت
میکردند. ممکن است چنین سرنوشتی در انتظار خاورمیانه نیز باشد:
مرکزی که در حال از بین رفتن است و همزمان میدان اصلی جنگ را
تشکیل میدهد و دستاورد جنگ تلقی میشود. همچنین شدیداً تحت تاثیر
قدرتهای خارجی و برنامههای سیاسی و فرقهای است.
خاورمیانهٔ امروزی ناحیهای است که در غرب آن مصر، در شرق ایران و
در شمال آن ترکیه قرار دارد و حاصل فروپاشی امپراطوری عثمانی پس از
جنگ جهانی اول و نظم تصریح شده در قرارداد سایکس پیکو در سال ۱۹۱۶
است. در این قرارداد، قدرتهای استعماری بریتانیا و فرانسه بدون
توجه به وعدههای سابق خود تصمیم گرفتند منطقه را به نواحی تحت
نفوذ خود تقسیم کنند. بدین ترتیب اغلب حدود و مرزهایی را بطور
تصادفی بوجود آوردند. البته، مفهوم دولتهای عربی هم به شکل امروزی
بعد از سال ۱۹۱۶ و با زمینهای استعماری به وجود آمد. مرکز
جغرافیایی خاورمیانه ـ شام، اردن، عراق و عربستان سعودی ـ از
دولتهایی تشکیل شده که نه تنها مرزبندی آنها بلکه خود آن دولتها
هم پدیدههایی نوظهور هستند. برای نسلهای بعدی رهبران اولیه
خاورمیانه، ماهیّت مصنوعی و استعماری این مرزها کاملاً مشخص بود و
تلاش برای از بین بردن این مرزها هم قدمتی به اندازهٔ خود این
دولتها دارد.
طی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ جنبش پانعربیسم، نیروی قدرتمندی برای
تقویت وحدت مردم عرب بود و از طرفی هم اصول ایدئولوژیک به ظاهر
سوسیالیستی را به خدمت میگرفت. با این حال وحدت عربها هرگز نمود
واقعی نداشت. بنابراین، هرچند مرزهای بین دولتهای عرب بسیار جدید
هستند اما برای مدت زمانی حدود یک قرن، اساس نظم منطقهای را تشکیل
میدادند. [این مرزها] با اینکه توانایی جلوگیری از جنگها و
درگیریها را نداشتند، اما آنها را درون محدودهٔ تحت کنترل دولت
نگه میداشتند. مرزهای ثابت و مشخص لازمهٔ وجود توافقات صلح در
منطقه است و اساس آن عهدنامهها را تشکیل میدهد؛ عهدنامههایی که
برایشان هنوز جای امیدی باقی است. بنابراین تهدید مرزهای کنونی در
مرکز جغرافیایی خاورمیانه به معنای تهدید نظمی خواهد بود که تا به
امروز توانسته برای منطقه صلح و ثبات به ارمغان بیاورد.
سوراق
در ژوئن ۲۰۱۴، سربازان داعش با هدایت یک بولدوزر انسانی توانستند
در مرزعراق و سوریه نفوذ کنند، و با این کار نه تنها به صورت
نمادین مرز کنونی این دو کشور بلکه مفهوم نظم در منطقه را تهدید
کردند. بدین ترتیب داعش به برجستهترین شکل این مشخصهٔ جنگ سی ساله
را به یاد ما میآورد: مرکزی که در حال از بین رفتن است و توسط
قدرتهای خارجی کنترل میشود.
هنگامی که طی یک حملهٔ ناگهانی در اواسط سال ۲۰۱۴، شهر موصل عراق
به اشغال نیروهای داعش درآمد ناظران بسیاری شگفت زده شدند، حال
آنکه سوریه و عراق برای مدت طولانی بخشهای غیررسمی منازعاتی مرتبط
بودند. این منازعات چنان به هم مرتبط بودند که از دیدگاه تحلیلی و
سیاست گزارانه میتوان گفت عراق و سوریه با وجود تفاوت در سیاستِ
برونرفت از جنگ، هر دو، میدان یک نبردند. در حقیقت، در زمان
نگارش این مقاله، بخش عمدهٔ مرز بین عراق و سوریه از بین رفته است
و مرزهای دیگر مانند مرز لبنان نیز احتمالاً به همین سرنوشت دچار
خواهند شد. جریان رو به رشد گسیل پول و سلاح و سرباز و فرار
پناهندگان، ستونهای قرارداد سایکس-پیکو را متزلزل میکند.
مدتی پس از آغاز جنگ در افغانستان، مقامات آمریکا در دولت باراک
اوباما، برای اشاره به محل عملیات از عبارت «افپاک» استفاده
میکردند تا نشان دهند که دینامیزم جنگ در افغانستان و پاکستان
کاملاً مربوط بهم است. به همین ترتیب با وجود اینکه ممکن است بیش
از حد ساده انگارانه به نظر برسد، اما تحلیلگران جنگ سوریه و عراق
نیز بهتر است راجع به جنگ در «سوراق» صحبت کنند تا به چگونگی بوجود
آمدن شرایط کنونی پی ببرند و از افتادن در دام اختلاط سیاستهای دو
کشور اجتناب کنند.
مرزهای باز: سربازان و پناهندگان
حتی در بیرون از «سوراق» هم، مرزها دیگر تاثیری در نگه داشتن و
شکل دادن به کشورها نخواهند داشت در حالی که دولتها در خطر از
دست دادن آخرین ذرهٔ انحصار قدرتشان خواهند بود. نتیجه، جریان
سهمگین و دوطرفهٔ پناهنده و سرباز خواهد بود.
در جنگ سوراق بازیگران غیردولتی مختلفی حضور دارند. همانطور که
قبلاً اشاره شد، در طول جنگ سی ساله، با به خدمت گرفتن سربازان
مزدور، اعمال خشونت به دست اشخاص سپرده شده بود. این خصوصیسازی
خشونت نقش مهمی در طولانی شدن جنگ و همچنین چرخهٔ فاجعه بار جنگ
داشت. بوجود آوردن ارتشها بسیار سادهتر از منحل کردن آنها بود.
به این دلیل که اولاً منحل کردن ارتش مزدوران نیازمند بودجهٔ زیاد
بود و به همین علت حفظ و راضی نگه داشتن آنها بوسیلهٔ منابعی که
از ادامهٔ جنگ تامین میشد بسیار آسانتر بود. دوم، سالهای طولانی
جنگ، مردانی را بوجود میآورد که به جز جنگیدن کار دیگری
نیاموختهاند و این مسأله بازگشت آنها را به جامعه سختتر میکرد.
سوم، تلاش برای تاثیرگذاشتن بر جنگ از طریق ارسال پول به رهبران
مزدور توان مداخله را کمتر و تعداد گروههای درگیر و سود آنها در
جنگ را چند برابر میکرد. چنین ویژگیهایی در جنگ فعلی هم دیده
میشود. در حقیقت بیشتر گروههای درگیر در جنگ سوریه، که تا فوریهٔ
۲۰۱۴ تعداد آنها ۱۵۰۰ گروه شورشی برآورد شده، وابسته به حمایتهای
بینالمللی هستند که به صورت پول و نفرات و تجهیزات به آنها داده
میشود. بنابراین جنگ از اساس بینالمللی است.
هجوم سربازان و پناهندگان
بعلاوه، یک ارتش «ملی» بلامنازع در سوریه و عراق وجود ندارد. در
سوریه، ارتش ملی ابزار رژیم اسد تلقی میشود. خود رژیم هم وابسته
به کمکهای روسیه و حمایت نظامی مستقیم نیروهای حزبالله لبنان،
مشاوران نظامی ایران و سایر شبهنظامیان شیعی است. این شبهنظامیان
از گروههای سربازان خارجی تشکیل شده که معمولاً از عراق و ظاهراً
ایران و پاکستان و افغانستان و یمن آمدهاند. منابع مختلف، تعداد
سربازان حزبالله را بین ۳ تا ۵ هزار و بعلاوهٔ حدود ۵هزار سرباز
شیعه غیرسوری تخمین زدهاند. همچنین، بنا به گزارشها بین چند صد
تا چندین هزار مشاور نظامی ایرانی نیز در منطقهٔ جنگی حضور دارند.
در این بین مخالفان سوری فاقد فرماندهی و ساختار کنترلی هستند. به
همین دلیل به گفتهٔ گروه بینالمللی بحران، حتی بزرگترین «گروههای»
شورشی هم بیشتر شبیه به اتحاد موردی گروههای خودمختار است تا
فرماندهی موثر نظامی. این گروهها بیشتر درگیر مسایل مربوط به
هماهنگی، رفع اختلافات حین عملیات مشترک و انعکاس خارجی منسجم
هستند تا به وجود آوردن تشریک مساعی و وحدت فرماندهی. گروههای
شورشی اصلی عبارتند از: ارتش آزاد سوریه (FSA) که از سربازان جدا
شده از ارتش بشار اسد تشکیل میشود که یا سکولارند و یا از
گروههای اسلامگرای میانهرو هستند؛ نام این گروه حکایت از یک
ساختار سازمانی دارد که در واقعیت وجود خارجی ندارد؛ گروههای
اسلامگرای افراطی مانند «جبههٔ اسلامی» ارتش مجاهدین؛ و در
نهایت گروههای جهادی مانند جبههٔ نصرت و داعش.
عراق هم مانند سوریه به حمایت خارجی وابسته است. ارتش عراق (IA)
شدیداً وابسته به همکاری خارجی است، خصوصاً از طرف آمریکا که از
تشکیل گردانهای جدید عراقی در سال ۲۰۱۵ پشتیبانی کرد تا مناطقی را
که هم اکنون در دست داعش است باز پس گیرد. یکی از نقاط قوت و
امیدبخش ارتش عراق، توانایی آن در جمع آوری نیروهای مختلف است،
چراکه عراقیها ارتش را به شبهنظامیان فرقهای، خواه سنی یا شیعه،
ترجیح میدهند. با این حال ارتش عراق برای موفقیت در میدان نبرد
هنوز به حمایت شبهنظامیان شیعی نیاز دارد. اکثر این شبهنظامیان
یا از طرف ایران حمایت میشوند و یا روابط محکمی با سران کابینهٔ
نخست وزیر عراق، حیدر العبادی، دارند. پیشمرگهای شمال عراق هم با
حمایت نیروی هوایی آمریکا و آموزش و دریافت تجهیزات از طرف «ائتلاف
داوطلبان» بینالمللی که از سربازان هلندی و آلمانی و انگلیسی
تشکیل میشود توانستند به شهرت نظامی برسند. در نهایت حضور
مشاوران نظامی ایران در منطقهٔ جنگی که ماموریتهایی غیرمعلوم
دارند و همچنین حملات هوایی جنگندههای ایرانی نشاندهندهٔ منافع
تهران وهمچنین نقشی است که تهران در هرگونه نتیجهٔ جنگ خواهد داشت.
با شروع سال ۲۰۱۵، حمایت بازیگران خارجی جنگ از بازیگران غیردولتی
برای حفظ منافع خود ادامه یافت. پس از رساندن کمکهای بشردوستانه و
آموزش و کمکهای «غیرتسلیحاتی» به گروههای سوری، آمریکا حداقل از
سال ۲۰۱۳ مشغول برنامه ریزی برای آموزش دادن و مسلح کردن ۵۰۰۰
سرباز میانهروی سوری برای مقابله با داعش (و احتمالاً رژیم سوریه)
است. گزارشهای ژانویه ۲۰۱۵ نشان میدهند که حتی قبل از کشته شدن
خلبان اردنی که به دست نیروهای داعش اسیر شد، اردن حمایت مالی خود
را از شبهنظامیان در عراق و سوریه برای دور نگه داشتن داعش از
مرزهایش و بوجود آوردن یک منطقهٔ حایل آغاز کرده بود.
چیزی که حتی از تعداد سربازان جنگ هم تاثیرگذارتر است جابجایی
نیرو در عرصهٔ جنگی است. گزارشها نشان میدهند تمامی واحدهای
شبهنظامی شیعه به علت «بیکاری» پس از خروج نیروهای آمریکایی در
سال ۲۰۱۱، با انگیزههای مختلف از جمله حقوق ثابت، از عراق به
سوریه منتقل شدند. همچنان که این شبهنظامیان از عراق به سوریه
میرفتند، نیروهای حزبالله هم از سال ۲۰۱۳ از لبنان به سوریه
میرفتند. داعش هم به نوبهٔ خود پس از ۲۰۱۱ نیروهای خود را از عراق
برای آموزشهای جنگی و بار دیگر برای حمله در تابستان ۲۰۱۴ به
سوریه فرستاد.
در نهایت، بعضی از گزارشها نشان میدهند که داعش در سال ۲۰۱۴،
به همهٔ واحدهای لیبیاییاش دستور داد به کشور خود بازگردند تا در
گرفتن شهر بندری «درنا» در ماه نوامبر شرکت کنند. این جابجایی
استراتژیک نیروها جنگ را به کشورهای دور از درگیری و صدها
کیلومتر آنطرفتر نیز کشاند.
البته جریان جابجایی نیروهای دولتی و غیردولتی در منطقه در مقایسه
با تعداد پناهندگان جنگ، رنگ میبازد. اگر فقط ورود پناهنگانی که
از جنگ فرار میکنند را در نظر بگیریم، همهٔ کشورهای همسایهٔ سوریه
شدیداً تحت تاثیر جنگ هستند. بنا به گزارش کمیساریای عالی
پناهندگان سازمان ملل تا ژانویهٔ ۲۰۱۵، از جمعیت ۲۲ میلیون نفری
قبل از جنگ، ۷۵/۳ میلیون پناهنده از کشور خارج شدهاند. بیشتر
پناهندگان به ترکیه (۶/۱ میلیون نفر)، لبنان (۶/۱ میلیون نفر)،
اردن (۶۲۲ هزار نفر)، عراق (۲۳۵ هزار نفر) و مصر (۱۳۶ هزار نفر)
میگریزند. این آمار شامل آن دسته از افرادی که به کشورهای اروپایی
پناه میآورند نمیشود و انتظار میرود که تا پایان سال ۲۰۱۵ حدود
۳/ ۴میلیون پناهنده از کشور خارج شده باشند. طبق گزارش کمیساریای
پناهندگان در ژانویه ۲۰۱۵، بعد از ۱۲ سال درگیری کم و بیش متوالی،
تعداد شهروندان عراقی که در داخل کشور جابه جا شدهاند ۵/۱ میلیون
نفر تخمین زده شده است.
در میان کشورهای پذیرای پناهندگان سوری، آن دسته از کشورها که
همیشه درگیر مشکلات قومی و مذهبی بودهاند به دلیل هجوم پناهندگان
مجبور به تغییر رویه خود شدهاند. برای مثال لبنان که دائماً در
آستانهٔ جنگ داخلی است و هم اکنون پناهندگان سوری معادل یک چهارم
جمعیت قبل از جنگ این کشور را تشکیل میدهند، مجبور شده است بعد از
چندین دهه برای نخستین بار جهت حفظ باقی ماندهٔ مرزهایش با سوریه،
از پناهندگان جدید ویزا بخواهد. اردن که با عراق و سوریه هم مرز و
یکی از ستونهای نگه دارندهٔ نظم کنونی است، با نگرانی اعلام کرده
که پناهندگان یک دهم جمعیت قبل از جنگ این کشور هستند. خاندان
هاشمی به خوبی آشوبهای سال ۱۹۷۰ را به خاطر دارند و میدانند که
پایههای سلطنت متکی بر دوش یک اقلیت ملی تا چه اندازه متزلزل است.
با در نظر گرفتن سرنوشت نوادگانِ پناهندگان فلسطینی در جنگ سالهای
۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ که اکثراً هرگز نتوانستند جایگاه خود را به عنوان
شهروند درجهٔ یک در کشورهای میزبان تثبیت کنند، پناهندگان سوری هم
ممکن است در دهههای آینده عامل عدم تثبیت نظم در منطقه باشند.
میتوان گفت پناهندگان و جنگجویان خارجی هر دو بخشهایی از یک
پدیده هستند؛ صادرات و واردات جنگ سوراق به کشورهای همسایه و نشت
آن به خارج از مرزهای منطقهٔ جنگی اولیه. همچنان که این کشورها
تلاش میکنند با حمایت از گروههای و شبهنظامیان مختلف بر نتیجهٔ
جنگ تاثیر بگذارند و همزمان با وجود هجوم پناهندگان مرزهایشان را
محکمتر میکنند تا به این وسیله جدایی فیزیکی خود را از جنگ حفظ
کنند، بازداشتن این روندها مشکلتر میشود.
تعصب فرقهای و منافع ملی
جنگ سی ساله یک جنگ مذهبی بود یا حداقل درک آن بدون در نظر گرفتن
اصلاحات مذهبی که خود فرآیندی سیاسی بود امکان ندارد. قدرتهای
بزرگ مانند فرانسهٔ کاتولیک و سوئد پروتستان دلیل حرکت خود را
ضرورتهای دینی میدیدند و خود را طلایه دار تدابیر الهی تصور
میکردند. حتی جایی که انگیزههای دینی قطعی نبود باز هم حضور آن
کاملاً محسوس بود. با این حال، همزمان این جنگ شاهد یکی از اولین
و بارزترین نمودهای سیاست غیردینی گردید که معطوف به «منافع ملی»
بود. مشخصاً فرانسهٔ کاتولیک تحت فرمان کاردینال ریشیلیو، یا
حکومتهای پروتستان با پیشقراولانِ مخالفِ اصلاحات در وین متحد
شدند. بدون بهانههای مذهبی جنگ آغاز نمیشد و بدون منافع متضاد
دولتها و حاکمان در فضای بیثبات آن دوره، ادامهٔ جنگ آنقدر امکان
نداشت. این تضاد منافع به اتحادهایی انجامید که در فضای قبل از جنگ
غیرممکن بود. این ثنویّت میان التهاب مذهبی و سیاستِ حسابگرانهٔ
دولتی باعث ادامهٔ کشتار جنگ شد.
این جدال بین تعصب فرقهای و منافع حسابگرانهٔ دولتی در رابطه با
کشورهایی که همزمان آشکارا فرقهای هستند و هم کاملاً درگیر جنگ «سوراق»
هستند نیز دیده میشود. ایران و عربستان سعودی سالهاست برای کسب
هژمونی بر خاورمیانه در حال نزاع هستند. با اینکه از سال ۱۳۵۷ به
بعد تهران صادرکنندهٔ انقلاب و باورهای شیعی بوده است اما دلایل
نفوذ ایران بسیار عمیقتر از این است و ریشه در رویای دیرین هژمونی
سرزمین پارس بر مناطق استراتژیک همسایه دارد. این مسأله نتایج منفی
و مثبت به همراه دارد: نتیجهٔ منفی این است که ترکیب تمایلات
ژئوپولیتیکی با تعصبات دینی متمرکز بر گروههای شیعی خارج از ایران
ثبات منطقه را متزلزل و آتش درگیری در منطقه را تندتر میکند.
نتیجهٔ مثبت این است که ایران تا به این مرحله در چارچوب نظم موجود
عمل کرده است و مخالف هرگونه تغییر مرزهای کشورها بوده و تنها
درون این مرزها به اعمال سیاست مشغول بوده است. بدین ترتیب همسویی
منافع با قدرتهای دیگر ممکن خواهد شد. در پایین به این مطلب بیشتر
میپردازیم.
تکامل دولت اسلامی عراق و شام (داعش)
عربستان سعودی همچنان از ترس آسیب نظم درونی کشور، انرژیهای
اسلامگرای افراطی را به خارج از مرزهایش هدایت میکند. عربستان
مصمم است از حرکت ایران در جهت داشتن هژمونی بر منطقه جلوگیری کند
و حامی رژیمها و گروههای سنی در منطقه باشد. در این بین ریاض
جایگاه متزلزلی دارد: از یک طرف مسألهٔ جانشینی پادشاه کشور پس از
مرگ ملک عبدالله در ژانویهٔ ۲۰۱۵ مطرح است و از طرف دیگر تهدید
نیروهای داعش که در مرزهای عربستان فعالند روبه افزایش است. با
اینکه ریاض به دلیل پیشرفتهای ایران در منطقه، موضع دفاعی گرفته
است اما ممکن است – حتی برای مدتی کوتاه – نظرش را عوض کند و به
این نتیجه برسد که حفظ شرایط منطقهای کنونی کاملاً به سودش است.
دو همسایهٔ دیگر سوراق نقش کوچک اما بسیار مهمی را در آیندهٔ
پیشرفت بحران بازی میکنند. با اینکه هر دو درگیر تعصبات قومی
هستند اما منافع ملیشان بر تعصبات قومی اولویت دارد. ترکیه به
ریاست جمهوری رجب طیب اردوغان، از دو سو شدیداً درگیر جنگ است. از
یک طرف به دلیل حجم بالای پناهندگان و از طرف دیگر به دلیل روابط
مذبذب خود با گروههای مختلف اپوزیسیون در عراق و سوریه مانند
کردها و داعش. تلاش آنکارا برای جنگی همه جانبه با داعش و تثبیت
سوریه بدون بشار اسد از یک طرف به دلیل همدردی با مقاومت گروههای
سنی در سوریه است و از طرف دیگر نشان دهندهٔ تمایل ترکیه به بازگشت
پناهندگان به کشورشان است. میتوان گفت ترکیه از این منظر بسیار
پراگماتیک است و این مسأله از دید منتقدان غربی سیاستهای اردوغان
پنهان مانده است.
همسایهٔ دیگر مصر است که از زمان سرنگونی حسنی مبارک درگیر ستیزهای
داخلی و شورشهای وحشیانه در شبهجزیرهٔ سینا است و همچنین تنها
کشور عربی است که از جنگ سوریه به دور مانده است.
بدین ترتیب اگر توافقی در کار باشد، مصر میتواند به عنوان میانجی
عمل کند. البته به شرطی که نفعی برای گروهها و دولتهای متحد
اخوان مسلمین وجود نداشته باشد. بنابراین احتمالاً هر دو کشور مصر
و ترکیه از توافقی که منافع منطقه را به همراه داشته باشد حمایت
خواهند کرد.
از این چهار دولت مرکزی که بگذریم، اردن و لبنان هر دو درگیر
مشکلات مشابه ولو با شدت متفاوتی هستند. هر دو شدیداً تحت تاثیر
جنگ هستند اما چون قدرت کافی ندارند نمیتوانند بر جنگ تاثیر
بسزایی بگذارند به همین علت تمام تلاش خود را بر کنترل آثار مخرب
جنگ بر کشورشان متمرکز کردهاند. لبنان در آستانهٔ جنگ داخلی است.
نیروهای حزبالله و سنی که در سوریه علیه هم میجنگند، در پی توافق
ضمنی همهٔ احزاب لبنان، مبنی بر تلاش برای جلوگیری از کشیده شدن
جنگ به داخل کشور، از جنگیدن در مرزهای لبنان میپرهیزند. بدین
ترتیب شام تبدیل به استراحتگاهی برای تجدید قوای سربازان هر دو طرف
شده است. در این میان اردن برای حفظ مرزهایش با «سوراق» تلاش
میکند و همزمان مراقب شهروندانش نیز هست زیرا با اینکه داعش
نمیتواند در آنها نفوذ کند اما برای حفظ سلطنت در مقابل تهدیدهای
داخلی و خارجی هم ارادهٔ چندانی نشان نمیدهند. با در نظر گرفتن
حمایتهای گزارش شده از گروههای داخل «سوراق» در نزدیکی مرزهایش
و اعدام وحشیانهٔ خلبان اردنی توسط داعش در فوریه ۲۰۱۵، به نظر
نمیرسد اردن بتواند از کشیده شدن به جنگ به داخل مرزهایش اجتناب
کند.
تمامی کشورهای همسایهٔ «سوراق» منافع حیاتی خود را تحت تاثیر جنگ
میبینند و بار از بین رفتن نظم کنونی را به دوش خواهند کشید. در
چارچوب نظم کنونی، این کشورها با هم رقیب و یا حتی دشمن هستند،
اما در حفظ نظم کنونی و جلوگیری از درگیریهایی که در پس از بین
رفتن آن خواهد آمد، با هم سهیم هستند. اگر مفهوم «منافع ملی»
حسابگرانه و سکولار بتواند بر تعصبات و وفاداریهای قومی پیروز
شوند آنگاه مشخص میشود که توافقی جامع بر مبنای شرایط پیش از جنگ
امکانپذیر است.
توسعه اقتصاد وحشت
در سالهای بین ۱۶۱۸ و ۱۶۴۸ یک درگیری مداوم در جریان نبود بلکه
چند سری جنگ و لشکرکشی اتفاق افتاد. با این حال از دید مردم آن
زمان، این سالها، دوران بیثباتی مدوام بودند. در دورهٔ پیش از
عصر مزدوری، جنگ شاهد خصوصی سازی خشونت بود و آنگونه که امروزه
نامیده میشود بازیگران غیر دولتی جنگ را به پیش میبردند. «کارگشایان
جنگ»، از جمله فرمانده آلبرشت فون والنشتاین، ارتشهایی را تشکیل
داده و فرماندهی کردند و سود فراوانی از این راه بردند. در نتیجه
صلح برای گروه قدرتمند بازیگرانِ جنگ گزینهٔ دلخواهی نبود و برای
بسیاری از مردم عادی نیز که زندگی خود را درون اقتصاد جنگی بنا
کرده بودند، خدمت در جنگ تنها راه امرار معاش بود، بنابراین دلیلی
برای امید به پایان جنگ نداشتند.
خاورمیانهٔ امروز هم شاهد نضج یک اقتصاد جنگی بسیار پرمنفعت در «سوراق»
است. یکی از فصلهای این شماره که توسط “پرم ماهداوان” نوشته شده
به رابطهٔ بین جنایت، تروریسم و گروههای غیردولتی مشغول جنگ در
منطقه به دقت پرداخته است. به همین علت در اینجا تنها به بررسی
کوتاه این موضوعات میپردازیم. با ظهور داعش که کنترل ناحیهٔ بزرگی
را به دست گرفته است رابطهٔ بین جنایت و وحشت به مرحلهٔ جدیدی
رسیده است. آنچه درگذشته و تحت نظم فعلی، قاچاق به حساب میآمد
ممکن است در آینده تجارت محسوب شود. ممکن است داعش عمر کوتاهی
داشته باشد اما اقتصادی که از راه درآمدزایی پیوسته بواسطهٔ
بیثباتی ساختاری بوجود آمده است، پس از افول چنین شرایطی نیز
ادامه خواهد یافت. بعلاوه اقتصاد جنگی از طرفین جنگ فراتر میرود:
همانطور که در بالا اشاره شد، مبالغ قابل توجه پول، میتواند
افراد و واحدهای شبهنظامیان را اغوا کند تا در گروهی «نام نویسی»
کنند و به خدمت خود در میدان جنگ «سوراق» و حتی فراتر از آن ادامه
دهند.
بعلاوه حضور میلیونها پناهنده، بستر مناسبی برای رشد اقتصاد
غیررسمی است چراکه این پناهندگان اگر بتوانند کاری پیدا کنند
مجبورند به صورت غیرقانونی کار کنند. این مسأله توانایی دولتها
برای فراهم کردن بودجه جهت حمایت از این پناهندگان را کم میکند.
هنگامی که یک اقتصاد جنگی فراملیتی بوجود بیاید، برگرداندن شرایط
به حالت طبیعی بسیار مشکل خواهد شد. مشابه چنین وضعیتی را در «جوامع
جنگی» آفریقا مشاهده میکنیم.
نتایج جنگ بر سال ۲۰۱۵ و بعد از آن
وضع موجود در مقابل قدرتهای تجدیدنظرطلب
ظهور داعش دینامیزم بالقوهٔ منازعه را تغییر میدهد. خود مفهوم «خلافت»
که در ژوئن ۲۰۱۴ توسط داعش اعلام شد تهدید دوسویهای برای منطقه به
شمار میرود. از یک سو ادعای آن از مرزهای سوریه فراتر میرود و
شامل همهٔ کشورهایی میشود که در طول تاریخ تحت فرمانروایی
مسلمانان بودهاند. از سوی دیگر خلافت که به معنای سلطنت تحت فرمان
خداست، در تضاد با مفهوم غربی دولت در خاورمیانهٔ امروزی است. داعش
با خلافتش (که هنوز متزلزل و نامفهوم و ناکارآمد است) نمونهٔ بارز
یک قدرت تجدیدنظرطلب در جهان امروز است.
برای قدرتهای منطقه، ظهور داعش و تهدید از هم پاشیدن منطقه،
تهدیدی وجودی است: جنگهای دههٔ گذشته همگی تحت کنترل دولتها و
هژمونی منطقهای به راه افتاده بود و همگی در الگوی خاورمیانهٔ
دولتمحور کنونی بودند. داعش با تثبیت خود به عنوان یکی از
مهرههای جنگ، بین خود و سایر قدرتهای کنونی منطقه – از جمله همهٔ
کشورها و رژیمها در این منطقه و فراتر- مرزبندیهای جدیدی تعریف
کرد. حتی بازیگران غیردولتی مانند حزبالله، که ادعا میکند جنبشی
مقاومتی است، در میان این قدرتها قرار میگیرند.
تصادفی نیست که شرایط به وجود آمده به سود رژیم سوریه است. هدف
میان-دورهای رژیم اسد مشخص است: منطقهٔ تحت کنترل خود را به قیمت
از بین رفتن اپوزیسیون اصلی محکمتر کند. سپس از لحاظ نظامی
قدرتمندتر میشود و تنها گزینهٔ واقع بینانه در مقابل اپوزیسیون
جهادی خواهد بود. بدین ترتیب میتواند متحد بالقوهای برای غرب و
قدرتهای منطقه باشد. رژیم اسد جایگاه خود را به عنوان تنها نیرویی
که میتواند از وضعیت (سابق)، نظم کنونی منطقه و مرزهای کشورها در
برابر فشارهای تجدیدنظرطلبانهٔ داعش دفاع کند، محکم میکند. به نظر
میرسد اسد به خوبی محاسبه کرده که بر منافع مشترک همهٔ قدرتهای
منطقه سرمایه گذاری کرده است. خلاصه آنکه ظهور داعش رسیدن به صلح
را نزدیکتر نکرده اما احتمال رسیدن به صلح را بر مبنای کوچکترین
مخرج مشترک همهٔ طرفهای درگیر بیشتر کرده است. این فصل مشترک
استقرار مجدد نظم بر پایهٔ دولت هاست.
هژمونی متزلزل ایران
از آنجا که شاهد پیشروی نایبان ایرانی در کل منطقه بودهایم،
میتوان گفت از سال ۲۰۰۳ که آشفتگی در خاورمیانه به راه افتاد،
ایران تا بدین جا برندهٔ بزرگ این آشفتگیها بوده است. در لبنان
هیچ مسألهٔ سیاسی خلاف نظر حزبالله تایید نمیشود؛ در عراق، تهران
دولتی را نشانده است که در راس آن شیعهها قرار دارند و در بیشتر
مسائل مهم حرف آخر را میزند؛ و در یمن شورشیهای شیعه که از طرف
تهران حمایت میشوند در نزاع قدرت در صنعا درگیر هستند. با این حال
هرچند ایران تاثیر شگرفی بر منطقه در ابتدای سال ۲۰۱۵ دارد اما بر
زمینی سست ایستاده است و معلوم نیست که این تاثیر شگرف تبدیل به
هژمونیای که ایران در نظر دارد خواهد شد یا نه. به دو دلیل جای شک
وجود دارد:
اول ایران از لحاظ اقتصادی نسبتاً ضعیف است. سالها تحریم
بینالمللی و کاهش بینالمللی قیمت نفت تاثیرات سویی بر اقتصاد
ایران داشته است. به گزارش صندوق بینالمللی پول، ایران برای رسیدن
به بودجهٔ متعادل نیاز دارد هر بشکه نفت ۱۳۱ دلار باشد اما در زمان
نگارش این مقاله قیمت هر بشکه نفت ۵۰ دلار است. همانطور که آنتونی
کودرزمن در تحقیقی برای مرکز سیاسیت امنیتی ژنو (GCSP) بیان کرده
است، هم اکنون عملکرد اقتصادی ایران به دست شورای همکاری کشورهای
عرب خلیج فارس (GCC) محدود شده است و این بدون در نظر گرفتن
دولتهای عرب سنی است که به هیچ عنوان رابطهٔ خوبی با ایران ندارند.
نکتهٔ دوم و مهمتر اینکه در منطقهای که از مردم و دولتهای عرب و
سنی اشباع شده است، ایران شیعه جدا افتاده است و نمیتواند امید
این را داشته باشد که در مقابل جبههٔ دولتهای عرب بر منطقه حکومت
کند. بنابراین تنها امیدش حکومت جداگانه بر دولتها از طریق نایبان
شیعه است، خواه در شکل رژیم آن کشور و یا به شکل نیروهای مستقل
غیررسمی مانند حزبالله. این هژمونی بر پایهٔ نیابت از اساس
بیثبات است، به فرقه گرایی وحشیانه دامن میزند و به هیچ عنوان
شباهتی به هژمونی ساختاری بلندمدتی ندارد که ناظران بسیاری از آن
وحشت دارند. اینجاست که داعش تهدید متناقضی برای ایران به شمار
میآید: بیثباتی که در پی جنگ به وجود آمده به نفع دخالت ایران از
طریق نایبان است، اما از بین رفتن نظم دولت-محور برای ایران خطرناک
است چرا که برای کنترل سیستم به همان دولتها نیاز دارد.
با در نظر گرفتن چنین بستری و در حالیکه ایران در حال انجام
مذاکرات هستهای با جامعهٔ جهانی است، روشن است که رسیدن به توافق
هستهای کاملاً به نفع ایران خواهد بود. از یک طرف فشار اقتصادی را
کمتر میکند و از طرف دیگر از مسابقهٔ تسلیحات هستهای در منطقه که
تهران از آن وحشت دارد جلوگیری میکند. با اینکه ایران مایل به
ادامهٔ دامن زدن به بیثباتی منطقه بدون تهدید مرزهای دولتها است،
ثبات اقتصاد داخلی برایش اهمیت به سزایی دارد. به همین علت یک جنگ
سی سالهٔ جدید نتایج نامتوازنی برای ایران به همراه خواهد داشت: از
یک طرف فرصتی تاریخی به او میدهد و از طرف دیگر پایههای پیشرفتش
را تهدید خواهد کرد.
چشمانداز اتحادهای جدید
ازهم پاشیدن نظم کنونی و چینش سیاسی و اجتماعی حال حاضر خاورمیانه
ممکن است در طول زمان به برقراری اتحادهایی بیانجامد که اکنون
غیرممکن به نظر میرسند.
همانطور که در بالا اشاره شد، یکی از فاکتورها، همراهی قدرتهای
فعلی منطقه علیه جنبشهای تجدیدنظرطلبانه خواهد بود. این مسأله هم
به دولتها و هم به بازیگران غیردولتی مربوط است. با اینکه تا به
این مرحله از جنگ اسراییل حضور پررنگی در آن نداشته و از همین رو
در این مقاله به آن نپرداختهایم، اما ممکن است روزی تل آویو
انگیزههای مهمی برای اتحاد با حزبالله در برابر گروههای جهادی
در مرزهایش داشته باشد. همان حزباللهی که اسراییل به عنوان
شبهدولتِ شیطانی از آن یاد میکند. حمایت اسراییل از جبههٔ نصرت
در ارتفاعات جولان که ژانویهٔ امسال اتفاق افتاد تنها چنین روندی
را نشان میدهد: تحرِّک دولتی که «سیاست عملی» را اتخاذ کرده و
همهٔ گزینههای ممکن را در نظر میگیرد. در صورتیکه ایران و گروه
۵+۱ به توافق برسند، نزدیکی بین تهران و تل آویو، اگرچه به صورت
غیررسمی، کاملاً امکانپذیر است.
فاکتور دیگر جایگاه نامشخص قدرتهای خارجی است. در حالیکه حضور
آمریکا در منطقه مورد شبهه است و گمانه زنی راجع به نقش چین در
منطقه ادامه دارد، تصور پایداریِ روابط درون منطقهای به شکل کنونی
در سالها و دهههای آینده، منطقی نیست. چنانچه اکثریت جناح راست
اسراییل قویتر شود، ممکن است شکافهای بین آمریکا و اسراییل ادامهدار
شود؛ ترکیه ثابت کرده است متحد قابل اعتماد و ثابتی برای هیچ دولتی
نیست؛ و عربستان سعودی هرچه بیشتر محاسبات استراتژیکش را بدون در
نظر گرفتن اتحادش با آمریکا – به عنوان شرط لازم و کافی – انجام
خواهد داد. مرکز خاورمیانه در حال ازهمپاشیدگی است، قدرتهای
پیرامونی متزلزل میشوند و قدرتهای خارجی مجبور به اتخاذ تصمیمات
استراتژیک اساسی هستند. بنابراین بوجود آمدن اتحادهای جدید، به هیچ
وجه خارج از انتظار نیست.
نتیجه: پیمان صلحی از نوع وستفالی؟
پس از سی سال تخریب و کشتار، پیمان صلح وستفالی، یا به طور مصطلح «مصالحهٔ
عظیم» در سال ۱۶۴۸ به جنگ خاتمه داد. اساس قرارداد صلح تصریح به
برقراری نظم گذشته بود. این صلح به چرخش در قدرتها منجر شد اما
هیچ نتیجهٔ انقلابی به همراه نداشت. برای اطمینان از بهرسمیت
شناختهشدن وجههٔ بینالمللی صلح، هم فرانسه و هم سوئد طرفهای
رسمی این اصول جدید و همچنین به طور غیررسمی، ضمانتکنندهٔ تحقق آن
شدند. و در آخر، قرارداد صلح توانست درگیریهای مذهبی را با این
بصیرت ساده که در اساس تمام مصالحههای بعد از «صلح آوگسبورگ ۱۵۵۵»
لحاظ شده است، فیصله دهد: اینکه هیچ فرقهای امکان تفوق بر سایر
فرق را ندارد.
این مسأله برای خاورمیانهٔ امروز هم بسیار مهم است. اول اینکه هیچ
صلحی در سوریه بدون رضایت همسایههایش صورت نخواهد گرفت. توافق
نهایی از برخی حقایق موجود و تغییرات تدریجی در قدرت نسبی دولتهای
منطقه پرده برخواهد داشت و البته این توافق در صورت مخالفت حتی یکی
از دولتها، مخصوصاً ایران، امکانپذیر نخواهد بود. نتیجهٔ این
مقاله که در ابتدا هشیارکننده به نظر میآید، به راههای نجات از
درگیری اشاره میکند. این البته منوط به این است که همهٔ طرفهای
دعوی بر سر میز مذاکره بنشینند و منافع همه به رسمیت شناخته شود.
نشستهای صلح ژنو و مونرو در ژانویهٔ ۲۰۱۴ که از طرف سازمان ملل
راهاندازی شده بودند دقیقاً به دلیل نداشتن این فاکتور به جایی
نرسیدند. اساس این شناخته شدن منافع ریشه در درک این مطلب توسط
قدرتهای کنونی منطقه ـ همهٔ قدرتهای درگیر به علاوهٔ حزبالله ـ
دارد: اینکه ادامهٔ درگیریها به سست شدن پایههای قدرت این
دولتها و استحکام قدرتهای تجدیدنظرطلبی همچون داعش میانجامد.
بنابراین نفع مشترک قدرتهای منطقه در حفظِ نظم دولت-محور است.
البته درک این مطلب مستلزم توافق بر سر یک مسألهٔ ساده است: حداقل
در این زمان و فقط به دلایل پراگماتیک، [مصلحت] دولت باید بالاتر
از فرقه قرار بگیرد.
این نتیجهگیریها ممکن است تنها نظری و درعمل بیفایده باشند. اما
تا زمانی که این پیشنیازهای حداقلی فراهم نشوند، جنگ در «سوراق»
ادامه خواهد یافت؛ طرفهای درگیر جنگ (به جز داعش) برای کسب
جایگاهی [بهتر] در مذاکرات آینده به جنگیدن ادامه میدهند؛ و
آتشبسهای موقتی تنها از این لحاظ قابل اطمینان هستند که طرفی که
از نطر عملیاتی و استراتژیکی برتری دارد را قدرتمندتر خواهد ساخت.
تا زمان رسیدن به توافق، هرگونه اقدام محلی محکوم به شکست است،
همانطور که بین سالهای ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ چنین بود.
* مارتین زاپفه مدیر تیم امنیت جهانی در مرکز مطالعات امنیتی زوریخ
است. او مدرک دکترایش را در رشتهٔ علوم سیاسی از مرکز عالی دانشگاه
کونستانس آلمان دریافت کرد. قبل از آن، او در رشتههای علوم سیاسی،
حقوق عمومی و علوم اسلامی از دانشگاه بن در آلمان فارغالتحصیل شده
است.
بامداد خبر
________________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|