مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 16.02.2014

كالبد زنانه، ذهنيت مردانه!!

سعيد سيل آبادى


 

در حاشيه جشنواره فيلم فجر در خبرها آمده بود كه" بازيگران و هنرپيشه هاي زن سينما و تلويزيون، به فرهنگ جامعه حمله كرده اند." پي خبر را گرفتم و تصاوير را با دقت ديدم. حمله مسلحانه بود، اما نه با آرپيجي و نارنجك، كه با بد حجابي و نمايش موهاشان، با لختي هاي دست و صورت و كش و قوس هاي بدن شان، كه اين روزها از هر سلاحي، كارسازتر است براي نابودي و تركاندن فرهنگ جامعه مردسالار، فرهنگي كه قرار بود از مرد محافظت كند در مقابل زن ، در مقابل نابرابري كه به ناحق بر زن تحميل شد. سلاحي براي نابودي مردِ فرهنگِ نابرابر ساز، مردي كه حتي به ماده خرها هم نظر دارد!

در فرهنگ نابرابر ساز مردانه، بدنِ زن آلت جرم است و آلت مرد هم جرم دارد اما مرد گويا خوش شانس بود كه در مسير تكامل بيولوژيكي، آلت جرمش ميان لاپاش، زير خشتكش، پنهان ماند. اما زن، اين پتياره ي همه دوران ها،كالبدي سراسر مجرمانه دارد.زن بالقوه مجرم است و جرمش در نگاه هيز مرد فعليت مي يابد. مردِ فرهنگِ هيز ساز، مرد بي همه چيز ساز. مگر نه اينكه تا كنون همه جرائم بشري به نوعي جرائم جنسي بوده اند و پاي زن در ميان؟ و يا از موتيو هاي جنسي برخاسته اند يا از همان جرم نخستين؛ كه بهشت هم نتوانست تحملش كند؟!

زن مجرم است از آن رو كه مجرم بود، از آن رو كه زن بود و مجرم را نشايد بي مهار و لگام، به حال خود وا گذاشت . مهارش بايد زد. در پستوي خانه مي بايدش بست.تحقيرش بايد كرد. حتي بٰردن نامش ميان انظار، دلهره آور است. خيلي هاشان حتي اسم نداشتند و هنوز هم بعضي ها ندارند و بيشترشان ننه قلي و ننه حشمت الله بودند.يعني بواسطه مردي كه خود زاييده بودند،شناخته مي شدند نه بواسطه هويت خودشان. انگار وجود نداشتند ولي بودند. در بستر، و در مطبخ و پستو.مي زاييدند و مي پختند و مي شستند و مي ناليدند اما ديده نمي شدند. جسم شان بود اما هويت نداشت. هويت كه نباشد، جسم صغير مي شود و در تملك مرد قرار مي گيرد.ناقص العقلاني كه كفالت شان بر عهده مرد بود. وسيله اي براي تشفي غرائز جنسي مردانه.

ماداميكه، مرد از زاويه ي آلت رجوليت، همه چيز را بنگرد نتيجه اش اين خواهد بود كه مخ اش به اندازه بيضه هايش رشد كند.دنيايش، جنسي مي شود و اندام زن جلوتر از هويت زنانه،در مقابل مرد قد علم مي كند.تمركز كه روي كالبد زن باشد، نقش كالبد زن در ذهنيت مرد، متورم مي شود و باد مي كند و مرد را به هراس مي اندازد. بداقبالي زنان، نقطه عطف هويت يابي شان شد. ماداميكه مرد سرگرم تصوير كالبدي از زن بود كه در ذهن خود پرورش مي داد، زن فرصت يافت، هويت اش را بازيابد و از درون كالبدش، دگرديسي كند.كالبد مردانه، زن را به هراس نمي اندازد چون زن، خود را با انديشه مرد درگير ساخته است.

 زن از پستو بيرون آمده و مالكيت بي چون و چراي كالبدش را به رخ مي كشد. كالبدي كه رعشه بر ناموس مرد مي اندازد. كالبد زن تبديل به جليقه انتحاري شده كه همه ساخت هاي مردانه جامعه را مي تركاند. چاشني اش بي نم و رطوبت است. در كوره هاي احساس سوز مردانه، حرارت گرفته است. به نقطه انفجار رسيده است. چه مي توان كرد با اين مجرم مادرزاد همه دوران ها؟! هيچ. زنگ هاي خطر به صدا در آمده اند، شپشك هاي هراس در تمبان مردان فرهنگ ساز وارونه ساز، افتاده است. جان پناهي نيست وقتي آغوش زن، جليقه انتحار باشد!!
 

 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد