مقاله

 

و مگسی بر پیشانی اوباما

جمشید آشوغ


آقای باراک حسین اوباما، در دانشگاه قاهره، در حالیکه هر از گاهی مورد آزار و اذیت پشه ای قرار میگرفت، یکی از زیباترین نطق هایش، رو به جهان اسلام را با ترکیبی از قرآن انجام داد. اگر خیلی موشکافانه به صحبتهای مصمم و با ارادۀ حسین اوباما گوش فرا دهیم بجز «اسلامی بودن» حرفهایش وچند آیه، هیچ حرف جدیدی نزد. اما وجدانأ باید اقرار کرد که مصمم بود. مصمم بود، که حرفهای قدیمی پیشینیان خود را، جدید و تازه جلوه دهد. اما اون مگسه مزاحم میشد. تمامی صحبتهای آقای باراک حسین چنین بود: این کار باید بشود و آن کار نباید بشود، بدون اینکه کسی متوجه شود کدام کار را باید و کدام کار را نباید انجام داد. چنین صحبتهائی را حتی فردی ساده که چند خط روزنامه خوانده باشد را تا بحال هزاران بار خوانده و شنیده است و به عقل همۀ آدمها میرسید، در نتیجه باید گفت که سفر کردن به قاهره برای بیان سخنانی که هزاران بار جویده شده اند لزومی نداشت. کلمات اسلام، هولوکاست، اسرائیل، فلسطین،افغانستان،سیاه،سفید وغیره.... مانند همیشه و بهمان طریق ِ سابق استفاده شدند.

 کلماتی هستند باب طبع همه و برای بردن تکه نانی برای خانواده، خیلی از کارگردانهای فیلم سازی(نه سینما)- آنهائی که ذره ای خلاقیت هنری و معنوی ندارند- از قِبال سناریوها ئی که با همین کلمات و محتویات آذین داده شده، جایزه هائی بدست ِ بی هنرشان رسیده است، و در آینده نیز همین سناریوها جوائز بی شماری دیگری را برای کارگردانان بی عُرضۀ فیلم سازی به ارمغان خواهند برد. کافی است به جشنواره ها در سراسر جهان چشم انداخت.

 اما دراین سفر ِ طول ودراز، مصمم بودن آقای اوباما را تنها فقط در یک قسمت از سخنان وی باید به ذهن داشت و بر آن تامل کرد، بخشی که «اسلامی بودن» حرفهای وی را در بر میگرفت.زمانی یک سال در میان، بعد یک ماه در میان، سپس یک هفته در میان، یک روز در میان و حالا هم یک ساعت در میان مسلمان هستم. یکی از محاسن « مسلمانی» یک ساعت درمیانی این است، در ساعتی که مسلمان هستم، هی خدا، خدا میکنم اگر قرار است اتفاق ناگواری رخ دهد، در این ساعت رخ دهد تا یه تکه از بهشت سهم من بشه،ساعت بعدش که مسلمان نیستم هی بی خدا، بی خدا میکنم که اتفاق ناگواری برایم پیش نیاید و در انتظار ساعت بعد، ساعتم را سپری می کنم. اما با تمام این ساعتهای سپری شده، تا بحال یک مسلمان مانند آقای اوباما ندیدم. طفلک خیلی دلسوزی میکرد. خدائیش و قسم به تمام ساعتهائی که مسلمان بودم من هم برای او دلسوزی کردم، به این دلیل که سیاستمداران، اوباما را نیز سر ِ کار گذاشتند. طفلکی!! چقدر بد!!آخی!! نه؟؟

 اما یک سئوال پیش می آید، مگر برای گشودن درهای آمریکا بر روی جهان اسلام و یا برعکس- بهرحال سرو تهش را هم بیاریم،فوقش در نهایت بایستی یک در بازبشه - حتما بفردی با نام «حسین» احتیاج بود؟ اصلا از چه موقع «اسم ورسم، نام ونشان» در سیاست اینقدر مهم شده است؟ یا اینکه باید پرسید، شاید در مدیریت جهانی، موضوعی بس مهم در حال تغییر و تحول است؟ باید پنداشت روند جدیدی، که در دنیا شکل گرفته بود در «قاهره» ملموس تر شد. اما لمس ِ محتوی ِ این جریان، بسادگی صورت نمیگیرد. کافی است تمامی خبرها و تحلیل ها پیرامون ِ سفر ِ این «فرشتۀ نجات» را بار دیگر مرور کرد. برای درک آن باید سیاستِ ده سال گذشته درمنطقه را با میکروسکوپی جدید دید. از شکل گرفتن بستر ِ جدید سیاست ِ جهانی تا روز سخنرانی « حسین » در قاهره هیچکسی خبردار نبود، که چه موضوع جدیدی در حال رخ دادن است؟ آیا در این روند ِ جدید، دوباره بایستی از کیسۀ مردم ِ مسلمان پرداخته شود؟ حال که نجف و کربلا را در دست دارند؟ مهم این است که به سیاستمداران کشورهای متفق یاد آوری شود، که مسلمانان فقط «یک نفر» به اسم امام دوازدهم در قبولات مذهبی شان وجود دارد و آن را نیز قاتل احمدی نژاد زودتر استفاده کرده است وجائی برای یک «امام دیگر» باقی نگذاشته است.

 از دیر باز،کشورگشائی رسم بوده وتاریخ بشریت دستخوش چنین اعمال زشت و خشونت بار، که باعث از بین رفتن هستی و جان انسانهای بی پناه و بی دفاع شود، شهادت میدهد.اما شاید امروزه سیاست در «کشور گشائی» فرق کرده؟ این مهمترین « حرف» ظاهر شده در قاهره است. از زمانی که« آدم» بشکل میمون وجود داشت و یا بر عکس، کشور گشائی، رسم ِ روزگار بوده است. توجه به تاریخ، این رسم ِ زشت ِ کشور گشائی را به انسان یادآوری میکند. پادشاهان و سربازان با اسب و قاطر بعد از ماهها سفر از آن سر ِ دنیا می آمدند به این سر دنیا، خسته و کوفته، شکست خورده و دست از پا درازتر بمنزل خود بر میگشتند. شاید اصلا این پادشاهان بیکار بودند، یا در طول سفر « دوغ » می نوشیدند که گیج تشریف داشتند. در مطالعۀ تاریخ، یک موضوع ِ دیگر انسان را بسیار تحت شعاع قرار میدهد، حضور شعرائی در این کاروانها، که در چنان مسافتهای طولانی و طاقت فرسا سوار بر قاطر، در طول ِ مدت ِ سفر، به مداحی پادشاهان می پرداختند. اما امروز که اسبها جای خود را به «هواپیمان» داده اند، « دوغ » به شامپاین تبدیل شده و سفرهای چند ماهه، « یک روزه » شده اند، باید از خود پرسید آیا « ذات » و تفکر ِ کشور گشائی از بین رفته است؟ یا اینکه بدلیل سریعتر شدن همۀ موضوعات زندگی، « کشور گشائی» نیز باید سریعتر شود؟ و زیادتر صورت گیرد تا قال ِ قضیه زودتر کنده شود؟

 موضوع قابل توجۀ دیگر، نگرانی و افسوس تفسیر گران تلویزیون صدای آمریکا « وولله » میباشد، که چرا زمان ِ «سفرهای» کشور گشائی، اینقدر کوتاه شده و سهم آنها برای مداحی و چاپلوسی حیف ومیل شده است.افسوس.اما بهر طریقی آنها یک هفته « روی خط » مداحی را از دست نداند.مداحان چه بر قاطر سوار شوند و چه در پشت دوربین هیچگاه برایشان «معنی حرفهایشان»، معنا نداشته و ندارد. چنین مداحانی باید می نوشتند، که نوشتند اما معلوم نیست چه چیزی را، و باید بگویند، که میگویند اما معلوم نیست چه چیزی را. مداح، یعنی ستایش و چاپلوسی بی رویه از افرادی مختلف ، که بر سر ِ یک «موضوع مشخص» نظرات و ایده های متفاوت، دارند، اما یک « مقام» را اشغال میکنند. مداح، یعنی تمجید از مقام. مانند مداحان وولله که تا چند روز پیش، از آقای بوش بعنوان«رئیس جمهور» که نظراتی با 360 درجه اختلاف با اوباما ، به مداحی نشسته بودند، و امروز هم از اوباما بعنوان « رئیس جمهور» به مداحی می نشینند .دیروز آقای بوش می گفت جنگ « آری» وولله میگفت به به و چه چه، امروز اوباما می گوید جنگ« نه»، باز هم وولله می گوید به به و چه چه. بهرحال مسئولان وولله صدای رسای ولی فقیه ، لااقل باید برای یکبار هم که شده به سخنان رئیس جمهورها، و مهمانانشان( شیرین عبادی جانشان) گوش فرا داده و بدقت مطالعه کنند، تا به «کاه دان» نزنند.اما، اگر سیاستمداران جدید دنیا به یکباره از خواب بیدار شده بودند و حرفهای بسیار زیبای اوباما را بر زبانش گذاشته بودند، میشد بر صداقت ِ کلماتشان صحه گذاشت، اما از آنجائیکه این سیاستمداران ِ واقعی هیچگاه بخواب نمی روند- فقط کروبی قاتل بخواب میرود تا رای او را بدزدند، آنهم بدلیل اینکه از سیاست اطلاعی ندارد، اما در قتل، آری- نمیتوان قبول کرد که حرفهای زیبایشان در قاهره صحت داشته باشند.

 بعد از یکی شدن اقتصاد ِ جهان و تصاحب عراق بخصوص بخاطر داشتن شهرهای سمبلیک اسلام نجف و کربلا، باید بپذیریم که نیروهای متفق، نه وقت دارند، و نه حوصله، که به کشور گشائی یه دونه، یه دونۀ ایالتها، مانند زمان چنگیز خان بپردازند. آنها کاملاٌ درک کرده اند که میتوانند خیز بردارند و از قلۀ کوهی به قلۀ دیگر بپرند و براحتی « مذهب گشائی» را جایگزین «کشور گشائی» کنند. در روند ِ جدید ِ « ربودن ِ مذهب»، اسلام +کربلا + نجف ، ترکیبی میسازند بس مهمتر از نفت ( در این مقطع زمانی) +برکناری صدام حسین + دموکراسی برای عراق. آنها دستهای پر طمع، دهان بدون لولا و شکمهای گشاد خود را یکباره باز کرده اند تا یک میلیارد و نیم آدم ِ مسلمان را با هم و یک جا، یکباره بدزدند و ببلعند. دراین سیاست جدید و تجربه های بدست آمده اشان در عراق، که سیاستمداران نیروهای متفق همیشه به آن می بالند( باید کاملا دقت شود آنها از کدامین تجربه صحبت می کنند، تجربه کرده اند تا به کشوری حمله نکنند؟ یا تجربه بدست آورده اند که چگونه حمله کنند؟) کسانی که میتوانند کمتر نگرانی داشته باشند « مردم» هستند، هر چند با بسیاری تلفات مواجه خواهند شد، اما بیشتر نگرانی ها متوجه حکومت داران میباشد که سر نوشتی همچون « صدام حسین» در انتظارشان نشسته است. سیاستمداران متفق القول جهانی از سه ابزار - هواپیماهای جنگ افروز، ناوهای جنگ افروز و سربازان - و از سه کلمۀ - دموکراسی ، مردم و صلح- بعنوان ابزار ِ کار استفاده میکنند و کاملا درک کرده اند که این سه کلمه، از سه ابزار ِ جنگی نامبرده شده، کارائی بیشتری برای رسیدن به اهدافشان دارند. ترکیب سه ابزار با این سه کلمه، نسخه ای میشود با صد در صد کارآئی.اما، اگر عمق ِ حرفهای « حسین اوباما » در قاهره به «مذهب گشائی » راه نیابد وهمانطور که ایشان در مصاحبه ای گفته اند، جهان در انتظار عمل وی نشسته و نه حرفها او،می توانیم به« امامی» جدید اعتقاد داشته و خود را با وی به بست نشانیم.

 یه امام کمتر، یه امام زیادتر، دردسر بیشتری برای کسی فراهم نمیکند.اما اگر این امام ِ فرستاده شده واقعی باشد، باید با پرهیز کردن از دیپلماسی مماشات و بدون تغییر دادن هر روزۀ گزینه های روی میز ِ مذاکرات، به بازماندگان ِ امام ِ لعنتی خمینی درس خوبی دهد، فقط بدین طریق میتوان به صداقتش پی برد. اگر چنین باشد میتوان برای او چنین دعا کرد: یا حسین ( باراک اوباما)!! با هواپیمان به «کربلا» نرو – مخصوصا در عاشورا- چونکه شاید قرعۀ شربت ِ ..... مجانی به اسم شما در آید. بعدش فاتحه خوانی مجریان وولله شروع میشود، هر چند که برنامه های آنها همین امروز هم فرق چندانی با فاتحه خوانی ندارند.اما بعد باید پول خُرد هم داشته باشیم،چونکه شغل رسمی آنها میشود فاتحه خوانی، اما امروز شغل رسمی روزنامه نگاری دارند. معلوم نیست «چه» می نگارند، «اما» می نگارند، و خوشحالند، خوشحال. خیلی.

 جمشید آشوغ 12.06.2009

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس با ما