مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 13.06.2014

از اسطوره‌سازی برای مردی زير درخت سيب تا تجليل از جنايتکار قرن

 حسين باقرزاده

اکبر گنجی نويسندهای شجاع است. او در ايران با دستگاه ولايت در افتاد، زندان کشيد و تا سرحد مرگ اعتصاب کرد و شهرت جهانی يافت، و در طول ساليانی که در خارج کشور به سر ميبرد تابوهای سياسی و مذهبی متعددی را که در گذشته به آنها معتقد بوده در هم شکسته است. از جمله، او از شکستن حرمت و تابوی مذهبی و سياسی روح الله خمينی ابايی نداشته است. از يک سو، با طرح نظرات فقهی خمينی که از جمله تمتع جنسی از دختر شيرخوار را مجاز دانسته، سطح فرهنگ پدوفيلی بسيار پست و وحشتناک او را به نمايش گذاشته است، و از سوی ديگر با استناد به منابع مختلف، نقش خشونتبار و جنايت‌کارانه خمينی در سرکوب مخالفان و اعدامهای گسترده و دسته جمعی دهه اول انقلاب (و دهه آخر عمر خمينی) و به خصوص قتل عام سال ۶۷ را به تفصيل بر شمرده است. او در مقاله اخير خود به نقش روشنفکران در اسطوره سازی از خمينی پرداخته و نمونههايی از نوشتارهای پيشگامان فکری جامعه را در بالا بردن خمينی به سطح يک ابرمرد و مصلح و منجی اجتماعی در برابر خواننده قرار داده است.

در اين نوشته، او ملاحظات رعايت «آبروی» اين يا آن نويسنده نامدار را به کنار گذاشته و پته بسياری را روی آب انداخته است. علاوه بر اين، او نشان داده که روشنفکران و انديشمندان از هر دو جريان دينباور و لاييک، به صورت تقريبا مساوی در آفرينش اسطوره خمينی دست داشتهاند. در اين زمينه، او علاوه بر آل احمد و شريعتی (که در صاف کردن جاده انقلاب اسلامی سهم قابل توجهی داشتهاند)، قطعاتی از نويسندگان و شاعران معروفی چون علی اصغر حاج سيد جوادی و نعمت‌‌الله ميرزازاده (م. آزرم) را نقل ميکند که خمينی را به عرش بردهاند، و در رديف آنها ابايی ندارد که از متفکران دينباور مورد احترام خود و همانديشانش مانند عبدالکريم سروش و .. نيز نقل قولهای مشابهی را بياورد تا نشان دهد چگونه اين انديشمندان و پيشگامان فکری جامعه مجموعا اسطوره خمينی را ساختند. از ديد او، اين «گفتمان مسلط» را «روشنفکران به طور جمعی در طی يک دوره تاريخی» دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خلق کردند و «گفتمانی که خلق و مسلط شد، اسطوره خمينی را ساخت».

در نوشته گنجی، اما، دو نکته اساسی خلط شده و ناديده گرفته شده است. يکی اين که گنجی چون در پی آن است که نشان دهد روشنفکران لاييک نيز در رديف انديشمندان دينباور در اسطورهسازی از خمينی نقش برجستهای داشتهاند تنها نمونههايی را از اين انديشمندان به خواننده ارائه ميدهد که مدعای او را تأييد ميکند، و به موارد ديگر کاری ندارد. در واقع نه جامعه روشنفکری دهه‌های ۴۰ و ۵۰ به افرادی محدود بوده که گنجی از آنان در نوشته خود نام ميبرد و نقل قول ميکند و نه نظرات نقل شده در نوشته او تصوير دقيقی از مواضع و اظهارات آنان درباره شخص خمينی و انقلاب سال ۵۷ به دست ميدهد. گنجی، هم در نام بردن از نويسندگان و شاعران زمان و هم در نقل قول از آنان، به صورت گزينشی عمل کرده است.

ممکن است گفته شود که گنجی به دنبال ارائه تصوير کاملی از جامعه روشنفکری دهههای ۴۰ و ۵۰ و گفتمانهای ساخته و پرداخته آنان نبوده و فقط خواسته است نشان دهد «بخشی» از جامعه روشنفکری لاييک نيز در خلق اسطوره خمينی نقش داشته است. ولی لحن کلام او مفهوم ديگری را به خواننده منتقل ميکند. او چنان تصويری از جامعه روشنفکری آن دوران به دست ميدهد که گويی آنان نه گفتمانهای سياسی و اجتماعی گوناگون در باره انقلاب و سياست و بلکه فقط يک گفتمان را ساخته بودند و آن هم در خدمت بالا بردن خمينی به عرش و بر ماه نشاندن او بوده است. او با اين کار به يک تصوير نادرست عامهپسند که روشنفکران (و تمامی آنان) را در باز کردن راه پيروزی خمينی در انقلاب دخيل و مقصر ميشناسد کمک رسانده و آن را در ذهن خوانندگان خود تثبيت ميکند.

نمونههايی که گنجی در نوشته خود ميآورد البته مايه افتخار نويسندگان و سرايندگان آنها نيست و بلکه گويای اين واقعيت است که در فضای خفقانزده و تحت سلطه گفتمان پرداخته مثلث آل احمد، شريعتی و مجاهدين خلق، نه فقط مردم عادی و بلکه بسياری از تحصيلکردگان نيز فريب مواضع و مقاومت متهورانه خمينی در برابر رژيم شاه و سلطه آمريکا و ظاهر بيپيرايه و ساده او را خوردند و بدون اين که به خود زحمت آن را بدهند که در باره انديشههای او تحقيقی به عمل آورند و مثلا سری به کتاب «کشف الاسرار» او بزنند، به ثنا و تجليل او پرداختند. ولی در همين دوران کم نبودند نويسندگان ديگری که بر خلاف جريان آب شنا ميکردند و در فضايی که مخالفت با خمينی و جمهوری اسلامی او تحمل نميشد حرف خود را ميزدند و يا دست کم سکوت را پيش ميگرفتند. در فضای انقلابی سال ۵۷ که روزنامهها يکی پس از ديگری به تصرف «انقلابيون» ميافتاد، البته گفتهها در ثنا و تأييد خمينی به راحتی و سرعت پخش ميشد، ولی آنهايی که در نقد و مخالفت نوشته ميشد کمتر در داخل کشور امکان نشر مييافت. آقای گنجی اگر ميخواست تصوير مسخ نشدهای از فضای روشنفکری آن زمان به دست دهد، ميبايست علاوه بر نشريات داخلی سال ۵۷ به معدود نشريات خارج کشور آن زمان (و از جمله، ايرانشهر لندن) سر ميزد تا صدای برخی از روشنفکران را که مسحور خمينی نشده بودند و خطرات پيش رو را گوشزد ميکردند (و از جمله، نامه سرگشاده معروف مصطفی رحيمی تحت عنوان «چرا من با جمهوری اسلامی مخالفم» را) نيز بشنود و در گزارش خود ملحوظ کند.

نکته اساسی ديگری که گنجی در نوشته خود به صورت فاحشی آن را خلط کرده، کنار هم گذاشتن مواضع افراد بدون توجه به ظرف زمانی آنها است. اگر در زمانی که خمينی در برابر رژيم شاه ايستادگی کرده و يا زير درخت سيب در فرانسه از آزادی زنان و کمونيستها و مانند آنها سخن ميگفت و نظامی «شبيه جمهوری فرانسه» را به مردم وعده ميداد، کسی به تجليل و ثنای او پرداخت، ميتوان گفت که او «فريب» زندگی ساده و سخنان او را خورده است. ولی اگر پس از پيروزی خمينی و برقراری جمهوری اسلامی و خطابههای تند و حاد خمينی عليه مخالفان و زنان و مطبوعات و احزاب و موج کشتاری که به راه انداخت کسی چنين کند در باره او چه ميتوان گفت؟ غالب کسانی که گنجی از آنان به عنوان ثناگويان خمينی نام ميبرد پس از ديدن واقعيت نه فقط از او روی برگرداندند و بلکه رسما و علنا به مخالفت با او برخاستند (و خطرات آن را به جان خريدند). ولی البته کسانی هم بودند که پس از همه اين وقايع، همچنان به تقديس او پرداختند و هيچگاه در برابر وجدان خود و جامعه خود شرم نشان ندادند. و طرفه اين که گنجی با نقل نمونههايی از اين اظهارات آنها را نيز از موارد اسطورهسازی خمينی قلمداد ميکند.

گنجی نميگويد که اگر م. آزرم در سالهای ۱۳۴۴ يا ۱۳۴۹ که خمينی در هالهای از مقاومت فرو رفته بود در مدح او قصيده ميسرايد، در فاصله کوتاهی پس از روی کار آمدن خمينی که چهره خشن و سفاک او ظاهر ميشود احساس کاملا ديگری را بيان ميکند. برای نمونه، تنها حدود ۶ ماه پس از روی کار آمدن خمينی و در فضايی که هنوز جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود، آزرم به اشتباه جمعی جامعه پی ميبرد و در شهريور ۵۸ ميگويد:

پنداشتيم،
رزمنده با چپاول و بيداد واپسين سلاله ساسانيان،
اين در پی تداوم و آذرخش، فراز آمده،
هر چند با شمايل و لحن عرب و ليک،
سلمان پارسی‌‎ست.
ايران درون نبض رگش می زند
خوب آمده‌ست و نيک به پندار و نيک به کردار!

تا گردباد تيره توفان فرو نشست به رگبار،
تا چشم را مجال تماشای صحنه شد،
ناباورانه شعبده ای ديديم.:
ديديم ای دريغ که سلمان نيست!
ديديم ای شگفت که حجاج است!
(از مجموعه «گلخشم»)

گنجی همچنين با ذکر نام علی اصغر حاج سيد جوادی و اشاره به متنی که او در استقبال از خمينی نوشته بود، لازم نميبيند که بگويد همو نيز در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ «صدای پای فاشيسم را» نوشت و گفت «ﻣﺎ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﺎﻭﺍﮎ ﭘﺴﺮ ﺭﺿﺎﺧﺎﻥ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﯽکﺮﺩﯾﻢ کﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ کﺘﮏ ﻭ ﺷکﻨﺠﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻔﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺎﺯﺟﻮﯾﯽ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺳﺎﺯﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ. ﻭ ﺍکﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺳﺎﻭﺍﮎ ﻭ ﺑﺴﺎﻁ ﺍﺧﺘﻨﺎﻕ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻭ ﺍﺭﻋﺎﺏ ﺳﺎﻭﺍکﯽ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺳکﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﻭ ﺍﻓﺸﺎﯼ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽﺩﻫﺪ». در واقع، غالب روشنفکرانی که گنجی در نوشته خود نام ميبرد به صورتهای کم و بيش مشابهی عمل کردند - گرچه برخی نيز به دلايل ايدئولوژيک يا سياسی/حزبی تا مدتی فجايعی را که تحت زعامت خمينی و با اشاره يا حکم او مرتبا صورت ميگرفت ناديده گرفتند و حتی به تأييد برخی از جنايات و خشونتهای حکومتی (از جمله خواست اعدامهای بيشتر) برخاستند. خشونتهای پس از انقلاب، بر خلاف آن چه که برخی ادعا ميکنند از ضرورتهای اجتناب ناپذير انقلاب نبود و بلکه از يک فرهنگ سياسی آلوده به خشونت ناشی ميشد که بسياری از رهبران سياسی و مذهبی جامعه نيز از آن تغذيه ميکردند و يا در ترويج آن نقش داشتند.

ولی گنجی نشان ميدهد که تقديس و ثنای خمينی به دوران «معصوميت» و «طلبگی» او محدود نميشود و بلکه کسانی اين ثناها را درست در دوران و ساليانی نثار او ميکردند که چهره خشن و مخوف او بر همه آشکار شده بود. اين جا ديگر ما با «مردی زير درخت سيب» سر و کار نداريم، و بلکه با حاکمی روبرو هستيم که افرادی مانند صادق خلخالی و اسد الله لاجوردی را به جان مردم انداخته تا بيمحابا بکشند و قتل عام کنند، مجلس مؤسسانی را که وعده داده بود به هم زده است، حقوق محدود زنان را از آنان گرفته و آنان را به کنج خانه رانده است، روزنامهها را بسته و نويسندگان را سرکوب کرده است، به سادگی حکم ارتداد برای اعضای جبهه ملی صادر ميکند، شخصا به قتل عامهای هزاران نفر حکم داده (از متهمان کودتای نوژه در سال ۵۹ گرفته تا زندانيان سياسی سال ۶۷)، و بزرگترين جنايات ضد بشری در تاريخ معاصر ايران را مرتکب شده است. اين جا ما ديگر ما با افتاده انسانی زير درخت سيب که وعدههای آزادی و استقلال و رفاه و جمهوری ميدهد روبرو نيستيم - و بلکه با کسی در رديف جنايتکاران و آدمکشان بزرگ قرن بيستم مانند هيتلر و استالين و پول پت روبرو شدهايم. اين جا ديگر «فريب ظاهر را خوردن» معنا نميدهد، و انديشمند يا روشنفکری که به مدح و ثنای چنين کسی بپردازد آگاهانه ميداند چه ميکند، و به تعبير ناصر خسرو قباديانی «قيمتی دُرّ لفظ دری را» «در پای خوکان» ريخته است.

گنجی از يکی از اين مداحان ياد می‌کند. در حالی که تقديس و تکريم خمينی از سوی ساير نويسندگان و شاعران به ساليان پيش از انقلاب و يا به ماههای اول پس از آن مربوط ميشود، گنجی سه نقل قول از عبدالکريم سروش ميآورد که به سالهای ۱۳۶۴، ۱۳۶۸ و ۱۳۷۱ بر ميگردد. اولی موقعی است که خمينی چهره واقعی خود را نشان داده و آشکارا از گفته‌های خود در فرانسه تحت عنوان «خدعه» ياد کرده است، نويسندگان و دگرانديشان را سرکوب و خاموش کرده و يا از وطن رانده و خشنترين قوانين قرون وسطايی را بر جامعه تحميل کرده است، و علاوه بر اين، هزاران نفر در قتلعامهای سالهای ۱۳۶۰ تا ۶۳ به دستور او و مأمورانش سر به نيست شدهاند. سروش از خمينی در اين شرايط چنين ياد ميکند:

ديدی آن «فرزانه مرد» چيره‌دست
آن که «زنجير غلامان» را شکست

آن براهيمی که با “ضرب کليم”
می‌شکافد فرق «ديوان» را دونيم

اينک آن گرد دلاور آمده است
اينک آن «خورشيد خاور» آمده است

چهار سال بعد که خمينی پس از قتل عام هزارانه سال ۶۷ و فتوای قتل سلمان رشدی از دنيا ميرود و ميراثی از خشونت و جنگ و ويرانی و قتلعامها و نظامی قرون وسطايی از خود بر جای ميگذارد، سروش در رثای او سخن ميراند، از او تحت عنوان «آفتاب ديروز و کيميای امروز» ياد ميکند، از «روح پاک» او همت ميطلبد، و او را «انسانی بزرگ، و روحی عارف» ميشناسد. و بعد در اسفند ۱۳۷۱، يعنی نزديک چهار سال پس از مرگ خمينی که فرصتی کافی برای تأمل و تدقق در کارنامه سياه خمينی بوده است، سروش همچنان در کار مدح «امام خمينی» است، او را «محبوب» خود معرفی ميکند و مينويسد که در دوران دانشجويی (پيش از انقلاب) «کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم» و چاپلوسی و ثنا را به آن جا ميرساند که اضافه ميکند «گويی خدا در اسم “عزيز” بر او متجلی شده است». سروش خوانش خمينی از اسلام را که در«حکومت اسلامی» او انگارهسازی شده به آسانی ميپذيرد، و حتی تجلی عملی آن در نظام ولايی جمهوری اسلامی و جنايات مخوفی که به نام اسلام درآن صورت گرفته است در او کمترين ترديد بازنگرانه ايجاد نميکند.

کارنامه روشنفکری و آزاد انديشی در جامعه ما چندان درخشان نيست، و کم نبودهاند انديشمندان و نخبگانی که در مقاطعی از تاريخ فريب خوردهاند و راه گم کردهاند، يا مسحور قدرت شدهاند، و يا بدتر از آن، وجدان خود را در طبق اخلاص نهاده و به ثمن بخسی به صاحبان قدرت فروخته اند. در آستانه انقلاب، نيز جامعه روشنفکری ايران در مجموع کارنامه با افتخاری از خود بر جای نگذاشته است، و کم نبودهاند روشنفکرانی که با برخوردی احساسی و سادهگرايانه به حمايت از خمينی برخاستند و برخی از آنان حتی برای مدت چندی از سياستهای خشونتبار خمينی و قتل و کشتارهای «انقلابی» او حمايت کردند و اعدامهای بيشتری را ميطلبيدند. بدون شک اين روشنفکران، در اسطورهسازی از خمينی و ارائه چهرهای انقلابی، نجاتبخش و رحمانی از او سهيم بودهاند، و نيز به اندازهای که از خشونتهای «انقلابی» حکومت حمايت ميکردهاند در برابر آن مسئولند.

ولی انديشمندانی نيز داشتهايم که در جريان انقلاب و پس از آن در خدمت نظام ولايت فقيه در آمدند، چشم و گوش خود را بر مظالم و خشونتهای بيشمار حکومتی بستند و قلمهايی را که به دستور يا اشاره خمينی شکسته ميشد و قتلعامهايی را که از کشته پشته ميساخت ناديده گرفتند و همچنان در وصف خمينی نوشتند و سرودند و او را امام خواندند و به شاگردی خود و مقلد او بودن افتخار کردند. اين جا ديگر ما با مقولههايی از قبيل ندانستن و يا گول حرفهای خمينی پيش از انقلاب را خوردن روبرو نيستيم. در اين جا عنصر انديشمند آگاهانه و دانسته به تقديس وتکريم ديکتاتوری برميخيزد که علنا و رسما اين خشونتها را فرمان داده و يا تأييد کرده است. او در خدمت تطهير ديکتاتور بر آمده است و در هر خشونتی که ديکتاتور و يا کسان او مرتکب شدهاند خود را سهيم کرده است. او از زير بار مسئوليت خود نميتواند فرار کند، به خصوص اگر آن چنان که اکبر گنجی با اشاره به توصيف خمينی سالهای ۱۳۶۴ به بعد به عنوان «يکی از ارباب معرفت» و «آفتاب ديروز» و «کيميای امروز» از سوی عبدالکريم سروش، بعيد می‌داند «که سروش ديگر چنان باورهايی داشته باشد، اگر چه آيت‌الله خمينی را... به تيغ نقد نگرفته است».

سخن از روشنفکران و انديشمندانی بود که پيش از انقلاب و يا حول و حوش آن در وجود خمينی (مردی نشسته در زير درخت سيب در حومه پاريس) شخصيتی شجاع و منجی و مصلح ديده بودند و به تقديس و تکريم او پرداختند. غالب آنان، اما، پس از روبرو شدن با واقعيت وحشتناک پديده خمينی در هفتهها و ماههای اوليه پس از انقلاب به اشتباه خود پی بردند و چهره‌ای ديگر (و نزديک به واقع) از خمينی ولی فقيه را که اکنون آنان را با شکنجه و اعدام صِلِه ميداد تصوير کردند. ولی آيا ميتوان کسانی را که سالها پس از آن همچنان به تقديس و تکريم خمينی ادامه دادند و جنايات بيشمار او را ناديده گرفتند و احيانا در صدر نشستند و قدر ديدند و پس از سالها وقت و بررسی، هنوز حاضر نشدهاند او (و گذشته خود را) به نقد بکشند (چه برسد که آن را محکوم کنند) در زمره افرادی قرار داد که خيلی زود به اشتباه خود در شناخت خمينی پيش از انقلاب پی بردند و آن را تصحيح کردند؟ آقای سروش ۳۵ سال پس از انقلاب و روی کار آمدن خمينی و ۲۵ سال پس از مرگ او هنوز «قضاوت تاريخی» در باره خمينی (و پاسخگويی در باره کارنامه خود) را «زود» ميداند و آن را به آيندهای نامعلوم موکول ميکند.

تاريخ، اما، به انتظار نمی‌نشيند و قضاوت خود را خيلی پيشتر کرده است ...

 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد