مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 27.04.2014

ماهی را هر موقع از آب بگيريد، مُرده است!

گفت‌وگوی الاهه بقراط با پرویز صیاد


پيش‌درآمد

پرويز صياد يک هنرمند به شدت سياسی و اجتماعی است. درست همان‌گونه که هر شرايط سياسی و اجتماعی نابسامان و بسته از هنرمندان، اتفاقا به دليل نقش اجتماعی‌شان طلب می‌کند. صياد هميشه چنين هنرمندی بوده است. چه در نقش بازيگر، چه در مقام نويسنده و کارگردان و تدوين‌گر و تهيه‌کننده. چه ديروز و چه امروز. يک روشنگر رسانه‌ای. او اين روشنگری را به عنوان هويت هنری خويش در همه نقش‌های تلويزيونی و سينمايی‌اش به نمايش گذاشته است. از سريال‌های تلويزيونی مانند «صمد» در «سرکار استوار»، «حسن بلژيکی» در «اختاپوس» (و هم‌چنين «کاف شو»)، «اسدالله ميرزا» در «دايی‌جان ناپلئون»، تا فيلم‌های سينمايی مانند «حسن کچل»، «اسرار گنج درّه جنّی»، «طبيعت بی‌جان»، مجموعه سينمايی ماجراهای صمد، «بن‌بست»، «فرستاده»، «در غربت» و دهها اثر نمايشی ديگر.

صياد از آن رده هنرمندانی است که شخصيت هنری و اجتماعی‌شان، نقش‌آفرينی آنها را ارتقا می‌بخشد. پس بر خلاف آنچه تصور می‌رود و گاه مطرح می‌شود، اين «صمد» نيست که وی را به عنوان نويسنده و بازيگر در سايه قرار می‌دهد، بلکه اتفاقا اين پرويز صياد است که توانسته او را آنگونه بيافريند که چون شخصيتی مستقل از او، به زندگی خويش ادامه دهد و حتا مثلا در نمايش «پرويز صياد و صمدش» مدعی او شود. اين حقيقت را می‌توان در اين واقعيت بازيافت که با وجود همه ممنوعيت‌ها برای پرويز صياد، رژيم کنونی نتوانست مانع آشنايی نسل‌های جديد با نقش‌هايی شود که وی آفريده بود.

يک دليل مهم زنده ماندن چنين نقش‌هايی اين است که صياد از آن دست هنرمندانی است که توانست يک پل ارتباطی بين «اينتلکت» و مخاطب عام بنا کند. پلی از شناخت و آگاهی که واسطه‌اش نه پُرگويان سريال «اختاپوس» که مخاطبی محدودتر از «سرکار استوار» داشت، بلکه شخصيتی مانند صمد و از جنس همان مخاطب عام بود. مخاطبی که در عين حال و هنوز نمی‌داند نه به «صمدآقا» بلکه به خود می‌خندد! به آينه‌ای که «صياد» در برابرش گرفته است، می‌خندد!

«صياد» با «صمد» به معنی واقعی کلمه مخاطب خود را به دام می‌اندازد و او را وا می‌دارد به چهره خويش در آينه طنز بنگرد. مخاطبی که بی‌سواد نيست، الفبا را بلد است، ولی فقط تا پ! مخاطبی که گاه پديده‌های مدرن با فرهنگ و آموخته‌های او جور در نمی‌آيد و حتا در مواردی «پول» را هم درست نمی‌ تواند تلفظ کند! ولی با اين همه آنقدر هشيار هست که هم يقه نويسنده و «صياد»ش را به دليل سرنوشتی که برای او رقم زده است، بگيرد و هم بداند ماهی را هر موقع از آب بگيريد، تازه نيست بلکه می‌ميرد! (از نمايش «پرويز صياد و صمدش»).

صياد نه تنها برای هنرمندان بلکه برای جامعه ايران و به ويژه نسل‌های جوان، بسی بيش از آنچه تا کنون بيان کرده، فکر و تجربه برای گفتن دارد. با چنين شناختی از آثار و با آشنايی با گفتارهای سياسی پرويز صياد و مصاحبه‌هايش از او خواهش می‌کنم به چند پرسش من نيز پاسخ دهد. با مهربانی می‌پذيرد و با وجود وقت کم در طول يک زمان تقريبا سه ماهه پاسخ‌هايش را برای من می‌فرستد.

الاهه بقراط

***

الاهه بقراط: دو شخصيت معروف که شما بازآفرينی کرده‌ايد، يکی «اسدالله ميرزا» در سريال «دايی‌جان ناپلئون» بر اساس داستان نويسنده و طنزپرداز ارزشمند ايران، ايرج پزشکزاد، و ديگری «صمد» که آفريده خودتان است، بيش از آنکه يک فرد باشند که کسی بتواند خود را با آنها تعريف کند، بيانگر يک موقعيت اجتماعی هستند. يعنی تماشاگر نه خود را بلکه موقعيت جامعه‌ای را که در آن زندگی می‌کند در آنها و زندگی‌شان باز می‌يابد. فکر می‌کنيد چگونه است که با اينکه اين موقعيت از يک سو در دو جامعه اسدالله ميرزا و صمد متفاوت بوده و از سوی ديگر هر دو با موقعيت امروز به شدت متفاوت هستند، باز هم انسان ايرانی همچنان بازتاب جامعه کنونی را، با اندک تفاوت‌هايی، البته بدتر شده، در موقعيت آنها پيدا می کند؟


پرويز صياد: نقش‌های عادی در هر نمايشی همه افراد اجتماعی‌اند چون کم و بيش از افراد يک جامعه يا يک دوره معين گرته‌برداری می‌شوند. تفاوت نقش‌های عادی باشخصيت‌های افسانه‌ای يا تاريخی در آنست که در هر دوره‌ای مشابه فراوان دارند در نتيجه می‌توانند برای جمع کثيری الگو و يادآور بسيار کسان ديگر باشند . اثرگذار بودن چنين نقش‌هايی بستگی تام و تمام دارد به اينکه گرته‌برداری اوليه چقدر دقيق انجام شده باشد .


درمورد شخصيت اسدالله ميرزا من سهمی بيش از يک بازيگر- که بخت بازی چنين نقشی به وی داده شده است- نداشته‌ام.
اينکه امروز می‌تواند بازتاب جامعه ديروز يا هر دوره ديگر باشد مرهون نگاه موشکاف و جامعه‌شناسانه آقای پزشکزاد و هم تصويرسازی دقيق ناصر تقوايی کارگردان سريال است.

- و صمد؟
- صمد... ماجرايی متفات دارد. پيدايش‌اش تصادفيست و نمُوّش تدريجی و به مرور رخ داده.
نويسنده‌ای ننشسته ماجرايش را تمام و کمال بنويسد يا برايش طراحی شخصيت کرده باشد مثل کاراکتر اسدلله ميرزا يا خود دايی جان و مشقاسم. در رمان دايی جان ناپلئون اين شخصيت‌ها هستند که ماجراهايی بين خود می‌آفرينند اما در مورد صمد خود ماجراهاست که اورا در بطن خويش می‌پروراند و به حرکت وامی‌دارد .


از يک نمايش تلويزيونی به نمايش ديگر، از يک فيلم به فيلم ديگر، تماشاگر شاهد واکنش‌های او به ماجراهايی‌ است که انگار به وی تحميل شده و خود در ايجادشان دخالتی نداشته است. مثلا بايد فيلم‌های کاراته‌ای در ايران به صورت اپيدمی در می‌آمد تا ويروسش را در صمد می‌ديديم. بايد هجوم بی‌رويه روستاييان به شهرها پس از اصلاحات ارضی رخ می‌داد تا صمد و قوچعلی هم داخل آن موج می‌شدند.
پس از انقلاب هم جنگ ايران وعراق و اعزام نوجوانان با کليد بهشت به جبهه، پای صمد بيچاره
را هم به اين ماجرا می‌کشاند. اينکه امروز هم مثل دوران پيش از حکومت اسلامی، صمد حضور اجتماعی دارد، شايد اين است که پا به پای ماجراهای همين دوره پيش آمده است.

- در نمايش «پرويز صياد و صمدش» درگيری شما و صمد به عنوان شخصيتی که شما آفريديد ولی او دلش می‌خواهد راه خود را برود و به همين دليل نه تنها نافرمانی می‌کند بلکه عليه آفريننده خود عمل هم می کند، اساساً يک نگاه مدرن به داستان و نمايش است که بسياری از نويسندگان ايرانی و خارجی نيز آن را در رمان های خود به کار برده اند. با اين همه نمايش اين تضاد بين نويسنده و انسان‌هايی که خلق کرده و سرنوشت آن‌ها در دست اوست، يک ويژگی غم انگيز و بسيار در خور تأمل به نمايش «پرويز صياد و صمدش» می دهد. ويژگی که قاعدتاً تماشاگران را بايد از سطح «خنده» که يک واکنش آنی به طنز است به عمق تلخِ سرنوشت انسان‌هايی ببرد که «صمد» بيانگر موقعيت اجتماعی آنهاست. موقعيتی که دچار يک گسست تاريخی و اجتماعی است. آيا فکر می‌کنيد جامعه ايرانی مخاطب خوبی برای چنين کند و کاوهايی است؟ يا اينکه به قول خودتان در همين نمايش، نگاه می‌کنند ولی نمی بينند، گوش می‌دهند ولی نمی شنوند!


- قضيه اصلی کدام است اينجا، گفتن يا شنيدن؟ به نظر من مهم گفتن چيزی درخورگفتن است. شنيده شدن يا چگونه شنيده شدن امری ثانويست. بعلاوه، همين که شما شنيديد آن هم با چين دقت نظری شنيديد، کافی نيست؟


شب‌های اجرای اين نمايش جايی که صمد به نويسنده‌اش اعتراض می‌کند که «اين چه سرنوشتی است برای من رقم زدی؟» سکوت سنگبن در سالن نشان می‌داد که حرف اثر خودش را کرده. تازه به آنها که گوش می‌کنند اما نمی‌شنوند هم هنوز می‌توان اميدواربود که بار ديگر اگر شبيه آن حرف از جايی يا از کسی ديگر به گوششان خورد، به ياد می‌آورند که آن را جای ديگر هم شنيده‌اند، آن وقت نوستالژی چه بسا اثری مضاعف ببخشد به حرف شنيده شده.

- شما يک هنرمند سياسی، يک نويسنده سياسی هستيد. به نظر من سياسی بودن همواره به معنی پذيرفتن نوعی مسئوليت است و اين اضافه بر آن بار مسئوليتی است که هنرمند و نويسنده به هر حال بر اساس فعاليت اجتماعی خويش دارد. نظرتان درباره هنرمندان يا نويسندگانی که معمولاً می‌گويند سياسی نيستند ولی در بزنگاه های مختلف، مثلاً هنگام «انتخابات» در اين رژيم حتا در تبليغات انتخاباتی کانديداها هم شرکت می کنند، چيست؟ هنرمند و نويسنده، چه سياسی و چه غيرسياسی، در فاصله بين قدرت و جامعه معمولاً در کجا می ايستد؟


- بستگی دارد که چگونه قدرتی بر سر کار است! اگر قدرتی دمکراتيک و برآمده از خواست و نياز واقعی مردم باشد که ديگر فاصله‌ای در ميان نيست. در آن صورت جامعه و قدرت، بخشی از هم‌اند.


در شرايطی که ما هستيم اما به طوری که شاهديم قدرت حاکمه در برابر جامعه و خواست و نياز جامعه قرار گرفته است.
مشکل اينجاست که ما غالبا مفهوم سياسی بودن را در جهت معکوس آن به کار می‌‌بريم، به کسی که مخالف قدرت سرکوبگر است می‌گوييم "سياسی" اما به موافق يا همراه با قدرت سرکوبگر چنين عنوانی نمی‌دهيم! در حالی که سياست، هر جور که معنا شود فنّ کنار آمدن با مصالح و خود به خطر نيافکندن است. بنا بر اين آنها که برخلاف مصالح و قدرت سرکوبگر گام بر می‌‌دارند و با اين کار خود را به خطر می‌اندازند بايد ادعا کنند: "ما سياسی نيستيم" نه آن نان به نرخ روزخوران يا فرصت طلبانی که به درستی توصيف کرديد.



- شما در سری سوم سريال «هوم لند» (ميهن) که به رابطه ايران و آمريکا و فعاليت‌های تروريستی جمهوری اسلامی می پردازد، نقش کوتاه پدر يک دختر جوان را بازی می‌کنيد. اين دختر از يک سو با سازمان سيا برای پيگيری فعاليت‌های تروريستی نيروهای امنيتی رژيم ايران همکاری می‌کند و از سوی ديگر «حجاب» دارد. گمان می‌کنم در آمريکا نيز مانند اروپا اين گمان غلط وجود دارد و به نظر من حتا به آن عمد دامن زده می‌شود، که «ارزش های اسلامی» از جمله «حجاب» به عنوان بخشی از فرهنگ ايرانی و نه اسلامی قالب شود. به همين دليل يک دختر ايرانی می‌تواند با سازمان سيا همکاری کند ولی در عين حال مسلمان و با حجاب هم باشد! شما چه فکر می کنيد؟ موقعی که سناريو را خوانديد و در آن بازی کرديد به اين نکته توجه داشتيد؟


در عين حال، بازی در اين سريال برای شما نه تجربه ديگری، که قطعاً بود، آيا تجربه تازه‌ای به همراه داشت؟


- نازنين بنيادی، که نقش دختر جوان با حجاب اسلامی را در سريال هوم لند به عهده داشت، برايم گفت کلی بر سر اين حجاب با تهيه کننده‌ها چانه زده و به جايی نرسيده.


درمورد عمدی بودن اين قصد شايد جاهايی حق با شما باشد اما درمورد اين سريال خيال می‌کنم بيشتر از روی ندانم‌کاريست. به تفاوت ظاهری دختری که از يک کشور اسلامی می آيد بيشتر نظر داشته‌اند تا باطن امر.


در صحنه‌ای که من در نقش پدر نازنين ظاهر می‌شدم ظاهرا دوربين برای اولين بار محل سکونت دختر را که کارمند ساده‌ای در يک بانک است نشان می‌داد. وقتی وارد خانه شديم ديديم انگار قصر وزير نفت عربستان سعودی است با مجسمه‌های کريستال و لوسترهای مجلل و اتاق نشيمنی شبيه سالن موزه!


مدير تهيه که کلی در گردآوری آن اجناس نفيس زحمت کشيده بود با لحنی که انتظار شنيدن تمجيد در آن بود ازما پرسيد "نظر شما چيست؟" گفتيم بسيار عاليست به شرطی که تغيير مختصری هم در گفتگوی پدر و دختر داده شود چون در اين گفتگو پدر نگران از دست دادن شغل دختر است و اينکه اجاره خانه را نتوانند بپردازند و اثاث‌شان به کوچه ريخته شود!


مدير تهيه به سادگی ايراد را پذيرفت و دست به کار تغييرات شد. با اين همه پايه کار جوری ريخته شده بود که هر کاريش می‌کردی خانه در بضاعت پدر و دختری مهاجر يا پناهنده قرار نمی‌گرفت.


پس گوش شنوايی هست اگر پيشنهادی درست داده شود . بستگی به مورد دارد و اينکه طرف شما کی باشد. درهمين صحنه با اينکه مسؤل ديالوگ‌ها حتی يک کلمه فارسی نمی‌دانست زير بار نمی‌رفت هيچ لغتی را هر چقدر نامأنوس عوض کنی!

- در مورد نقش خودتان بگوييد راضی بوديد از اين تجربه تاره؟


- راستش را بخواهيد تا پيش از ايفای نقش حتی نام سريال را هم نشنيده بودم. فقط برای اينکه در چند و چون ماجرا قرار بگيرم چند اپيزود آن را روز آخر تماشا کردم. حقيقت اينست که برای ايفای نقش‌های کوچک در سريال‌ها يا فيلم‌های سينمايی آن هم برای بازيگران ممالک جهان سوم که هنوز انگليسی را با لهجه صحبت می‌کنند فقط همان عباراتی که قرار است بر زبان بياورند ارسال می‌شود تا پيش خود تمرين کنند و در روز و ساعت معينی در محلی حاضر شده امتحان بدهند. تازه، اگر شانس ياری کند و از ميان چندين و چند داوطلب يا نامزد ديگر برای ايفای همان نقش انتخاب شوند ازشان خواسته می‌شود فلان روز در محل فيلم‌برداری بيايند ومعمولا تا پايان کار هيچ اطلاعی از متن کامل فيلم يا سريالی که دران شرکت داشته‌اند، ندارند.


اينکه برخی بازيگران ادعا می‌‌کنند فلان نقش را چون تروريست بود نپذيرفتيم يا در فلان فيلم چون چنين و چنان بود شرکت نکرديم لافزنی در غربت است که ما ايرانی‌ها درش دست بالا را داريم هم در گفتنش وهم در پذيرفتنش.


به هر حال تجربه بازی در يک اپيزود هوم لند برای من هم فال بود هم تماشا. هم دستمزد خوبی می‌‌دادند برای يک روز کار وهم آشنايی نزديک با شيوه بريز و بپاش هاليوودی. با هزينه همان يک روز فيلمبرداری، من می‌توانم يک فيلم سينمايی بسازم !

- از همکاری‌تان با سهراب شهيدثالث در «طبيعت بی جان» و «در غربت» بگوييد. شهيدثالث برای سينمای مؤلف آلمان در دهه هفتاد و هشتاد ميلادی يک چهره قابل تأکيد بود و چند فيلم او به آلمانی برنده جوايز هنری شدند.


- شهيد ثالث در ايران متاسفانه سه فيلم سينمايی بلند بيشتر نساخت که در دوتايش من افتخار همکاری داشتم.
فيلمسازی فعلا موجود در جمهوری اسلامی، بيش از هر کس ريزه‌خوار سبک و سياق اوست.


شهيد ثالث فيلمساز برجسته و صاحب سبکی بود اما از لحاظ شخصی آدمی نبود که توصيف حال و روزش خوشايند کسی - بخصوص علاقمندان آثارش- باشد. شايد در فرصتی ديگر مفصل درباره‌اش بنويسم اما در اين مختصر اکتفا می‌‌کنم به اينکه سهراب، با هر فيلمی که می‌ساخت آنچه از مِهر و هنر و زيبايی در چنته داشت در طبق اخلاص می‌گذاشت و برای مصرف شخصی ديگر چيزی نداشت تا فيلم بعدی.

- يک پرسش دوقلو. يکی اينکه اگر در همين خارج از کشور و در شرايط کنونی اين امکان را از نظر مادی و مسائل ديگر می‌داشتيد که هر آن اثری را که می‌خواهيد بسازيد، چه می‌ساختيد؟ ديگر اينکه اگر در يک ايران آزاد و بدون جمهوری اسلامی می‌بوديد و اين امکان را می داشتيد که هر چه می‌خواهيد بيافرينيد، فکر می‌کنيد چه می‌آفريديد؟


- در تئاتر پروژه‌های نافرجام کمتر دارم چون در مقايسه با سينما به امکانات غالبا دست‌نيافتی نيازی نيست و پيچيدگی بازاريابی وشبکه توزيع را هم ندارد. با اين حال اجرای نمايش رستم و اسفنديار بر اساس متن فردوسی از سال‌های پيش از انقلاب هنوز با من است.


اما پروژه نافرجام در سينما، چند تايی می‌توانم رديف کنم يعنی فيلم‌نامه‌های آماده ودر انتظار امکان ساخته شدن دارم، فيلم‌نامه‌هايی که ديگر در ذهن من در قفسه کارهای نشدنی بايگانی شده‌اند.


اگر بخواهم فقط يکی‌شان را- برای اينکه جوابی به سؤال شما داده باشم- انتخاب کنم فيلمی‌ است درباره چگونگی بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی، فيلم‌نامه‌ای که حتا پيش از فيلم «فرستاده» نوشته بودم. اگر امکان فقط يک فيلم ديگر به من داده شود مايلم همان آخرين فيلم سينمايی‌ام باشد، خواه در ايران شرايط ساختنش فراهم شود يا جای ديگر، مهم آنست که ساخته شود.

ارديبهشت ۱۳۹۳

 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد