مقاله

 

 

تاریخ انتشار:30.11.2014

پشت و رو

مینااسدی


"قسمت پنجم"


پیش از آن که خواب شما ،ماندگان در مرداب عفن را بیاشوبم، از خودم و آرزوهایم حرف می زنم...از رویاهایی که پروراندم و هنوز و تا همیشه می پرورانم...


تا آمدم خودم را بشناسم شعر مرا از کودکی ام ربود ...بر زبانم آمد ...بر شانه ام نشست...به من بال و پر داد که بر بامها بنشینم...در دشتها برقصم ...در بیابانها بدوم و بر فراز سر ستارگان به پرواز در آیم...و عاشق شدم ..عاشق بردگان ...عاشق چادر نشینان...عاشق کودکان پا برهنه ی بی نان ...عاشق گمشدگان بی نشان ...و در این رهگذر با مردمی آشنا شدم که بی ترس و واهمه...از عشق من حرف می زدند ...و به زندان می رفتند ...شکنجه می شدند ...و جان برسر نظر می باختند و من بیتاب آنان، بودم و پریشانی ام را در شعرهایم و ترانه هایم می نوشتم و جویبار کوچکی می شدم که شاید به رودی به پیوندد...به دریا بریزد و سرانجام اقیانوسی شود با امواج سهمگین ،و بنیاد ستمگران فرو ریزد. و انقلاب شد ...شاه رفت ... و بهار آزادی یکدم هم نپایید وعاشقان جوان بر دارها رقصیدند...دگر اندیشان در زندانها پوسیدند .و مادران سوگوار ، دیوانه و سر گردان، در گورستانها به یافتن گور فرزندانشان ،دل خوش کردند و در غم از دست رفتن  گلهایشان مشت بر سینه کوبیدندو گیسوان ،پریشان کردند.و ما ،دور از آن خاک ویران در جایی از جهان ساحلی یافتیم و جا خوش کردیم. نام زندانی سیاسی ، اسم شب و روز زندگی من شد.چه فخری می فروختم به آدمها که :

آی...به خواری در این ها ننگرید...هر کدامشان یلی بودند و بخاطر مردم چه ها که نکردند.هر جا ،اجتماعی بود رفتم ...حرف زدم ...شعر خواندم...مشتهایم را رو به سوی دشمنان گره کردم ...نام آزادی را بر در و دیوار شعرم نوشتم و تا آنجا که در توانم بود براشتباهات همراهانم دیده فرو بستم ...اهل تعریف و تعارف نبودم اما تا آنجا که می توانستم کلاهم را قاضی می کردم که :من که یک سیلی هم نخورده ام ،چه حقی دارم که به این شکنجه شدگان و از مرگ گریختگان انتقاد کنم .اینها می خواهند مردم را از زندان بزرگی به نام ایران آزاد کنند .پس در بهت و سکوت ، و در  ستایش نام بزرگ "زندانی" خودم را تسلی می دادم و اگر خطایی می دیدم که نمی شد از آن گذشت با دوستان و رفقا در میان می نهادم که در کتابها خوانده بودم :"آدم بچه اش را جلوی چشم غریبه ها  نمی زند".

و آنها بچه های من بودند که دوستشان داشتم .سالها گذشت.رژیم پا بر جا ماند .یاران آشنا از هم جدا شدند ، سهل است که بروی هم شمشیر کشیدند...سنگ  به روی سنگ بند نشد...کم طاقت ها ،چشم بر جنایت رژیم بستند و به شوق دیدار میهنی که دیگر مال آنها نبود ودر آرزوی رسیدن به آخرین لحظه های دیدن مادر رو به مرگشان،سرافکنده وناچار راهی سفر شدند .طعن و لعن دوستان را شنیدند و آب خوشی از گلویشان پایین نرفت .و همه در هر جایی از جهان که بودند روز مرگی را زندگی نام نهادند تا به مرگ رسیدند.تعدادی هم نه در زندان بودند و نه در میدان .

از بد حادثه ..ترک دیار کردند.آمدند و سیاسی شدند ...دستشان درد نکند که به هر حال قدمی در این راه برداشتند و حضورشان مثبت بود اما کم کم سیاسی شغل شد ...شغلی که با آن می شد برای مردم شاخ و شانه کشید ...و بر سرشان منت گذاشت...برای آنها تصمیم گرفت و خفتشان داد. تهدیدشان کرد و به حقوقشان تجاوز کرد . نه آقا...نه خانم عزای مردم ،سور شما نیست ...بچه های مردم را نمی کشند که دکان شما چهار نبش شود . باید به پذیرید که سر چهارراه اشتباه پیچیده اید ، میدان را اشتباه دور زده اید و سالهاست که به تیر چراغ برق خورده اید و راه عبور و مرور دیگران را بسته اید. انتقاد از خود نشانه ی آگاهی و تکامل است. آیا هرگز کسی از خود پرسیده است که چرا این رژیم قداره بند اینهمه سال دوام آورده است؟ آنقدر سر حرفهایتان بمانید تا چشم دوستان و دشمنان کور شود .


و اما حرف من با آقایان ادامه دارد ...پیرزن نامیدن من به عنوان پوز خند و تمسخر و نوشتن نامه های بی سر و ته با نامهای دروغین کاوه آهنگر...مهران نیکو و جمشید باقر راه به جایی نمی برد .من همان که بودم هستم و مینویسم و می گویم...زندگی آدمهایی که برای خودشان از دربدری و بدبختی قربانیان جنگ و جنایت،نام و نشان دست و پا کرده اند و شخصیت های سیاسی شده اند و القاب دهان پر کنی دارند و از این راه بردوش مردم و پناهندگان سوار می شوند خصوصی - عمومی ندارد .راز پنهانی میان شما و دختران جوانی که شما را منجی بشریت می دانند وجود ندارد. از مزخرفات شما سر در نمی آورم"افشا گری ...راز مردم...زندگی خصوصی ما....خلوت آدمها ..... "

چگونه می توانید به دختران جوان ...و به زنان مردم دست درازی کنید .آیاقبول می کنید که کسی با فرزندان خودتان چنین رفتاری داشته باشد؟ این بیچاره ها از نوه های شما هم کوچکترند.هر جور که می توانید و با تمام توانتان برای خاموش کردن صدای ما تلاش کنید. متجاوزین با ید در برابر قانون پاسخگو باشند ،به ویژه آنانی که برای نگهداری این جوانان از دولت حقوق می گیرند و صدقورت و نیمشان هم باقی ست که جوانی شان را بپای مردم تلف کرده اندو لابد منتظر مدال و جایزه هم هستند!


جمعه بیست وهشتم نوامبر سال دوهزار و چهارده....استکهلم

ادامه دارد

facebook


________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد