رابطه هنر؛ سیاست و ایدئولوژی !
hoshyaresmaeil@yahoo.com
بعد از نامه دوستانه ای که برای آقای مسعود رجوی نوشتم ؛ تعدادی نظریا
نقد داشتم مبنی براینکه :چرا مخاطب نامه ات شخص مسعود رجوی است ؟
چرا بزرگش میکنی واینا......
این سوال میتواند برای همه باشد. مخاطب قراردادن شخص مسعود رجوی
درهرزمینه ای از طرف من دلیل مشخص دارد که میگویم . اما آقای مسعود
رجوی درطی پروسه زندگی اش ( خوب یا بد ؛ درست یا غلط ) چه بخواهیم
و چه نخواهیم درذهن هواداروعضو مجاهد خلق تبدیل به بت یا غولی شده
است که خودشان میگویند خدای ماده ! ولی برای من مثل بقیه انسانهای
دیگربا ابعادی و جرمی مشخص و عملکردی مشخصتر؛ همیشه به دلایل
ایدئولوژیک مخاطب قرارمیگیرد .
نقل است که خروشچف دردوران زمامداری خود ؛ روزی مقداری پارچه به
خیاطی روس داد تا برایش کت و شلواربدوزد. خیاط هم بعد از گرفتن
اندازه های مرسوم ؛ اعلام کرد :این پارچه کم است و ازآن کت و
شلواری درنمیاد! خروشچف پارچه را برگرداند و درسفری دیپلماتیک به
کشوری غربی همان مقدارپارچه و تقاضا را به خیاطی مثلا فرانسوی کرد
. خیاط هم اندازه را گرفت و گفت : این مقدار پارچه برای کت و
شلوارزیاد است و یک جلیقه هم درمیاورم ! خروشچف با تعجب گفت : پس
چرا خیاط روس نتوانست این کاررا بکند و خیاط فرانسوی جواب داد :
چون شما درروسیه بیش ازحد واقعی و یا به شکلی ایدئولوژیک دراذهان
بزرگ هستید !
حالا هم همین داستان برای ذهن هوادار یا عضو مجاهد خلق مصداق
دارد . ولی دردنیای واقعی اشاره من به شخص مسعود رجوی اجباری است .
یعنی به دلیل بافت ارگانیک و ایدئولوژیک تشکیلات مجاهد خلق من مجبورم خودش را
مخاطب قراردهم . بقیه کاره ای نیستند . ازهمان زمانی که رهبرعقیدتی
خلق شد و بقیه با هروزنی فقط هیئت اجرایی شدند داستان "شکلی کمدی
درام" پیدا کرد . بنا به تعریف خود مجاهدین رهبرعقیدتی همان امام
معصوم دردستگاه مذهبی است که مرتکب گناه و خطا نمیشود و مستقیما با
خود خدا رابطه دارد و یا تکه ای ازخداست . دراین دستگاه مسعود رجوی
حکم میکند و بقیه باید اجرا کنند . در عمل مسعود رجوی سر ریزترین
مسائل زندگی نفراتی که به او اعتماد کرده اند تصمیم میگیرد ! کجا؛
کی و چگونه کشته شوید ؟ کجا ؛کی و چگونه بکشید ؟ چه بخورید ؟ کجا
بخوابید ؟ چگونه فکر کنید ؟ ....البته نظرات ازپائین میرود بالا؛ ولی
رهبرعقیدتی کارخودش را با تشخص خودش میکند . تعریف خود مجاهدین سانترالیزم
دموکراتیک مطلق است .
ساتنرالیزم دموکراتیک مطلق بر2 بخش است . بخش دموکراتیکش مربوط
به بدنه یا اعضاء است که میتوانند نظرات خودشان را برای بالا
بفرستند . رهبر نظرات را میخواند ؛ یاد میگیرد ؛ نبض
جمع را میگیرد.....ولی دست آخرتصمیم براساس نظرات جمع نیست ، تصمیم
براساس تشخیص خودش است . حتی اگراشتباه کند ( ولی اشتباهی
درکارنیست ؛ خلق وتعریف رهبرعقیدتی این شکاف را بسته است ! ) صحنه مثلا این
نیست که بعد ازعملیات فروغ درسال 1367 مسعود رجوی نشست جمعی بگذارد و بحث کند و
نظرخواهی کند و براساس رای جمع.... تصمیم بگیرد درعراق بماند و یا
مسیررا عوض کند . مسعود رجوی به هردلیلی تصمیم گرفت درعراق بماند و
حالا مجریان باید سازوکارماندن را فراهم کنند ! صحنه این نیست که
مسعود رجوی بعد از سقوط صدام نشست بگذارد و از همه نظرو رای بگیرد
که خط موازی با امریکا و ماندگاری درعراق ؛ آری یا خیر !؟ صحنه این است که مسعود به
جای همه تصمیم گرفت و حکمش را به بقیه ابلاغ کرد و بقیه باید اجرا
کنند! البته دربخش دموکراتیکش ؛ میشود نظرداد ؛ ولی وای
به روزت اگرخلاف نظروخط رهبرعقیدتی چیزدیگری بگویی ! آنوقت میشوی مهدی
افتخاری و باقی داستان......!
بنابراین همه چیز بنا به توضیحات بالا ، درشخص مسعود رجوی با
جایگاه ایدئولوژیک رهبرعقیدتی گره خورده است . از مسعود حکم یا
فرمان میرسد و بقیه هیئت اجرایی هستند بدون هیچ سوال و جوابی ! آن
اسیران و زندانیان مجاهدین به دلیل جوهر و بافت ایدئولوژک نه حق
نظردارند و نه رای گیری و نه میدانند که صحنه به طورواقعی چیست ؟
باز کردن این بحث لازم شد ؛ چون کسانی هستند که واقعا فکرمیکنند آن
زندانیان خودشان تصمیم گرفته اند و یا حق نظردارند ......
خیر ؛ آنها فقط اعتماد کرده اند ! مثل رابطه کوهنورد و راهبلد .
هیچ راهبلدی درمسیررفتن به قله ازنفرات کوهنورد ؛ نظرخواهی نمیکند
که مثلا : ازکدام راه برویم ؟ چون اگرکوهنورد میدانست که نیاز به
راهبلد نبود . و حالا راهبلدی که مدعی بوده و مسئولییت قبول کرده
است ؛ دیگرنمیتواند بعد از گند کاریهای عظیم و ریختن کوهنوردان به
ته دره ؛مدعی شود مقصرخودشان هستند و میخواستند اعتماد نکنند !
بنابراین کسانی که ندانسته مدعی هستند باید به خواسته خود زندانیان
احترام گذاشت ...... دراین نقطه با ظرافت لیز میخورند و راه بلد یا
رهبر عقیدتی را تمیز میکنند؛ درواقع میگویند که به خواسته شخص
مسعود رجوی باید احترام گذاشت !
تمام نفرات غیرمجاهد شوراهم ؛ دانسته یا ندانسته در جایی لیزمیخورند که
یا واقعا نمیدانند و یا زندگی خرج دارد ! روزگاری که مسعود رجوی ازگسترش
شورایش حرف زد ، همه کف زدیم . دراین شورا تمام سازمانها و افراد حق یک رای
دارند . این شورا الان مثلا 600 عضو دارد . یعنی 600 حق رای ! درجریان
گسترش شورا مسعود با زرنگی حق رای خودش را تقسیم به 500 کرد . یعنی
دربهترین حالت و حداکثر شورا 100 عضو غیرمجاهد دارد . حتی اگرهمه اعضای
غیرمجاهد هم با قانونی مخالف باشند و فقط مسعود موافق باشد ؛ آن قانون
تصویب میشود . نصف بعلاوه یک یعنی تصویب قانون .... آن 500 عضو مجاهد رای
نمیدهند آنها فقط روی کاغذ تیک میخورند . رابطه مجاهد خلق انقلاب کرده با
رهبرعقیدتی 2 طرفه نیست بلکه یک طرفه است . بنابراین درهرحالتی شخص مسعود
همیشه 500 رای موافق را درجیب دارد . همه اعضای غیرمجاهد هم که مخالف باشند
؛ اون کارخودش را پیش میبرد ؛ با روش ظاهرا دموکراتیک مثلا رای گیری !
بنابراین اعضای غیرمجاهد شورا ؛ نه رای شان تاثیرگذاراست و نه بحثشان و نه
مواضع کلیدی دارند . این جماعت دکورو یاروغن جلای دستگاه ایدئولوژیک شخص
مسعود رجوی یا رهبرعقیدتی هستند. کارشان و تنها کارشان هم زدن مهرسیاسی به
پای تصمیمات ایدئولوژیک مسعود رجوی است. از همین منظرهم تا همیشه مسئول و
پاسخگو هستند. به خصوص سراستراتژی ماندن و قتل عام نیروهای زندانی مجاهدین
درعراق !
حتی نگرانی یا ترس بقیه نیروهای سیاسی ؛ قابل فهم است . آنها شاید تشخص
ندهند که کجای کارمیلنگد و یا بترسد که عنوان کند ؛ ولی به درستی حس میکنند
که این دستگاه و تفکر ایدئولوژیک با همه بزرگی فیزیکی و امکاناتش و تجربه
اش برای یک اتحاد سیاسی قابل اعتماد نیست !
خط ماندن درعراق مسئول اول و آخرش ازهمان زمان بعد
ازعملیات فروغ با مسعود رجوی است . خط و اصرار ماندن بعد از صدام
هم با شخص مسعود است . اگردرست یا خوب است با مسعود است ! اگرغلط
یا بد است بازهم شخص مسعودرجوی است . به همین دلیل و به درستی
درمورد کمپین خروج ازعراق هم مخاطب مسعود رجوی است . چون او اعلام
میکند که بمانیم یا برویم . مسعود رجوی پرچم ماندن درعراق را 20
سال است با رویکرد ایدئولوژیک دردست دارد ؛ و طی این 20 سال و همین حالا هم
؛ من " بچه نازی آباد" عطف به نتیجه.......... سوال میکنم و از خودش جواب
میخواهم . محمد اقبال یا همه اسیران لیبرتی روحشان هم خبرندارد که
چه میگذرد . چرا از اشرف به لیبرتی و حالا چرا بازگشت !؟ یعنی
آنقدردرگیرمشکلات هستند و یا میشوند که دیگروقت فکرکردن ندارند و این البته به دلیل
اعتماد به رهبرعقیدتی و همان بزرگی ذهنی و غیر واقعی زیاد عجیب نیست .
میدانید خط برخورد ایدئولوژیک ( حذف کردن ) و تناقضش دردنیای
سیاست چیست ؟ کمپین خروج از عراق پرچم خروج اسیران را دردست گرفته است
. بدون کمترین شکاف یا تفحصی ازهمان ابتدا با تمام قوا بنای حذفش
را گذاشتند ؛ آن هم نه به دلیل نفرات و مسئولان آن.....فقط به
دلیل اینکه خط ماندن درعراق که مسعود رجوی خالق آن است خراب نشود ؛
زیرآبش زده نشود . نمیتواند سرتصمیمات ایدئولوژیک بحث سیاسی کند
نمیتواند توضیح دهد . چون زمین سیاست با دنیای ایدئولوژیک مجاهدین
همخوان نیست . تلاش میکند که همه چیزرا منطبق کند ولی جا نمیرود .
همین 2 روز پیش دردعواهای بعد ازموشک باران لیبرتی ، مجاهدین
تیترزدند که کوبلرپرونده اختلاس جنسی درجایی دارد ! کمتراز24 ساعت
بعد این تیترحذف شد . این یعنی اینکه سیاست را میداند و درجنگ
سیاسی میداند که این حرفها پشیزی برای بیرون ازدنیای ایدئولوژیک
ارزش ندارد . دردنیای معمول و غیرایدئولوژیک رابطه هرجانداری با
هرجامد و مایعی ...کاملا طبیعی و اسمش رابطه است ؛ مگراینکه تجاوز
و زور باشد که قانون چارچوبش را تعریف کرده است .
برای من و خیلی های دیگرمفهوم نامه محمد اقبال به خواهرش روشن
است . ارزش و اعتباری ندارد حتی اگر پنج میلیون امضاء و نوشته هم
بیاورند دردنیای سیاست ارزشی ندارد . این همان روش ایدئولوژیک (
حذف ) است به هرقیمت ! چون خطی که رهبرعقیدتی مشخص کرده برای ماندن
درعراق ؛ نباید خراب شود . درپیام 5 دی ماه هم وقتی شخص رجوی مجبور
میشود که راجع به آن " زنک یا مردک " حرف بزند و توضیح بدهد ؛ نه
به خاط اهمییت آن نفرات ................بلکه احساس خطررا درجایی دیگرخودش
بیان میکند و میگوید: 20 سال برای انقلاب ایدئولوژیک زحمت کشیدیم
و حالا نباید بگذاریم خراب شود ! بیست سال پیش موجود نامتعارفی به
نام انقلاب ایدئولوژیک خلق کرد که عطف به نتیجه....هیچ راندمان
مثبتی درتمام طول پروسه اش نداشت و فقط توجیه کننده تصمیمات غلط و
ابلهانه رهبرعقیدتی بود . حالا دیگه این موجود عجیب سالیان است که
تبدیل به جسد شده ؛ و بوی تعفنش هرآدم عاقلی را به تهوع وامیدارد .
ولی مسعود رجوی تلاش میکند که این بوی تعفن جنازه ایدئولوژیک را
زنده نگه دارد و با آن نعشه میشود ! میدانید چرا ؟ چون تمام ساخت و
سازها و تصمیمات احمقانه ایدئولوژیک ؛ مثل خط ماندگاری درعراق را
با همین جنازه توجیه کرده است !
بنابراین خطر اصلی مشخص است ؛ زدن زیرآب تصمیم ایدئولوژیک و
احمقانه ماندن درعراق ؛ و تلاش برای درست نشان دادن تصمیم و خط رهبردرماندن
درباتلاق عراق ! والا می آید و دفاع و توضیح سیاسی برای ماندن میدهد
که مثلا ما باید ازعراق خارج نشویم به این دلایل...اینکه مقاومت
کنیم یا مبارزه ؛ کشک مطلق است یعنی شعار و نه شعور! اینکه دراشرف
یا لیبرتی یا هرجای دیگر از عراق استراتژی سرنگونی پیش میبری باید
قابل تشریح و توضیح باشد . والا سالی یک یا 2 بار تعدادی کشته و
مجروح ؛ سالی یکی دو بار مراسم و محکوم کردن و بقیه قضایا....اسمش
مبارزه و مقاومت نیست. تمام امید مسعود رجوی به سیاست خط موازی با
امریکا دراین بود که امریکا درتضاد با
حکومت اسلامی؛بالاخره مجبورشود ازدستگاه و شخص خودش استفاده ابزاری
کند ولی بعد از جا خالی آمریکا ؛ دیگرهمان امید هم به باد رفت .حالا اگردرحال
مبارزه هستی میآیی قدم به قدم استراتژی را تشریح میکنی و سرنگونی
را و بقیه سوالات را جواب میدهی . ولی دستگاهش ظرفییت و توان سیاسی
را ندارد وچشم بسته به همین روش ایدئولوژیک حذف ادامه میدهد و به
زعم خودش تا پائیزسال آینده همینطور دوام بیاورد و بازی را کش بدهد
؛ شاید یک امتیاز سیاسی دیگر بگیرد ! فعلا که شعارش و حرفش این است
که آمریکا ما را به عنوان آلترناتیو به رسمییت بشناسد . آمریکا هم
زور میزند که مجاهد خلق را دموکراتیک کند . خلاصه صحنه این شده است
که ؛ آمریکا میگوید تو دموکراتیک شو ؛ بعد رسمییت .....مجاهدین هم
زورمیزنند و میگویند : اول به رسمییت بشناس تا شاید بعدا دموکراتیک
شویم ! دراین میان حتی یک ایپسیلوان هم جان و زندگی زندانیان
اسیردرعراق برای هیچ طرفی ارزش ندارد !
آنجا که پای زندگی و جان هزاران زندانی و اسیر بی خبر ازهمه جا درمیان
است ؛ باید خیلی صریح باشی ، با احدی تعارف نداریم ، انبوهی مارکهای
مطرح شده و باقی حرفهای در راه را به جان باید خرید ؛....تصمیم ایدئولوژیک
و خط ماندن نیروها درعراق اگردرست است و اسمش هم مبارزه است ، پس تشریحش کن
. واگرغلط است و عطف به وظیفه.........سرانجام عاشورایی و قتل عام صبرا و
شتیلایی اسمش مبارزه ومقاومت و برایت ارزش نیست پس قاطعانه باید خط خروج
اسیران ازعراق را به هرشکلی تیز کنی و بتوانی دفاع کنی . ! فلان منتقد مودب
مطلب نوشته بود آن اسیران باید به هرقیمتی از لیبرتی خارج شوند و نقطه پایان
مطلب را زد ! فقط مشخص نکرده بود که ازلیبرتی خارج شود بعد به کجا برود ؟
100 مترجلوتر، 1000 مترعقب تر؛ 500 متربه راست ؛ 500 متربه چپ ؟ بی تعارف
یعنی اینکه خط ماندن آن زندانیان درعراق و قتل عامشان اسمش مبارزه نیست و
باید پرچم خارج شدن از عراق را نگاه داشت .
دردستگاه ایدئولوژیک مجاهد خلق رجوی ، محمد اقبال یا مرضیه همتی و یا هرعضواسیردیگر؛ باید هرکاری که بهش دیکته
میشود بدون هیچ اطلاعی و سوالی انجام دهد والا عدم اجرای فرمان ؛ مقابله با
خط رهبر عقیدتی تفسیرمیشود و بعد به قول زنده یاد مرضیه همتی ؛ باهات کاری
میکنند که زمین را گاز بگیری !
حالا هم خواهران اقبال که اینجوری هستند ! 20 سال پیش گفته بودند "
پتیارک " و حالا پلیدک و....درحالی که از آن زمان تا الان و
خواهران اقبال 20 سال گذشته است. 20 سال زمان کمی نیست. بلوک سیمانی کوچه
اوس کریم تحت شرایط انواع عوامل جوی وبیرونی تغییرکرد وخراب شد ؛ کوچه حاج
زینل تبدیل به 30 متری شد ....درصحنه سیاسی هم انبوهی اتفاقات افتاد ؛
جنگها ، بهارموسوم به عرب و باقی تغییرات......اما همان روش ایدئولوژیک
حذف از2 یا 3 دهه پیش عوض نشد و نمیشود . اگربتوانند با تعدادی مارک ناقابل
و ازهمین خارجه سرکمپین را به سنگ میکوبد و اگر نشد ازته لیبرتی برادر و
خواهری را میآورد که خواهرم کیست و در زندان چه کرد و بقیه داستان..... که
درانتها کل مطلبش را تقدیم میکنم . این گونه معرفی کردن به سبک حکومت
اسلامی؛
همان خط ایدئولوژیک حذف و سرکوب به هرقمیت است که مسعود صادرمیکند و بقیه
اجرا میکنند ؛ حتی اگر مریم رجوی هم ازخط خارج شود ؛ اگر ساکت ماند که هیچ ؛ والا
آش همین است و کاسه همین و واژه ای جدید...... مثلا مریمک پتلید ! حتی میداند که قیمت سیاسی اش کم نیست سوالات
بیشتر میشود ؛ ولی چاره ندارد ؛ هنوز چنین ظرفیتی نیست که زیرآب کارها و
حرفها و خط و خطوط غلط خودش را که رهبرعقیدتی است و اشتباه هم نمیکند....
بزند ! خط ایدئولوژیک ماندن
درعراق را هم مسعود رجوی داده است ؛ پس مسعود رجوی مخاطبم میشود .
مسعود رجوی کیست ؟ مسعود رجوی فرزند فلان اهل فلان جا است . دروسط حرم
امام رضا متولد شد و از همان رحم مادرش نورانی و تپل ومعصوم بود . درسال فلان سیاسی شد ؛
فقط سه سال زندان رفت . درزندان
اخلاق و تیپش چون خیلی خوب و مودب بود با عفو ملوکانه یک درجه کوچولو تخفیف
گرفت وازاعدام به حبس ابد
محکوم شد . همیشه به بازجوها سلام میکرد و بازجوها به او درود میکردند ....بعد ازآزادی خیلی کارکرد . 3 ازدواج رسمی موفق و 700 ازدواج غیر
رسمی صیغه ای درکارنامه ایدئولوژیک خود دارد.....درسال 1364 رسما خودش را
به "امامت" رساند و رهبرعقیدتی شد......170 سانت قدش است ..... 100 کیلو وزنش است
... سالهاست درغیبت کبری به سرمیبرد....احتمالا الان کچل شده و.....
خلاصه کلام : روزگاری درفازسیاسی ؛ احمد شاملو تک ستاره آسمان هنروادب
که ربطش به سیاست را منکرنمیشد ، درباره شخص مسعود رجوی نکته ای تشویقی
گفته بود که نقل به مضمونش این بود : مسعود رجوی خیلی خوب است ؛ ادبیات
خوبی دارد ؛ خوش تیپ است ؛ سخنورخوبی است ، کاریزمای خوبی دارد و
اینا.......
سالها بعد رندی ازشاملو میپرسد که : “آیا هنر
و سیاست جایی به هم می رسند؟” و شاملو هم با رندی
پاسخ می دهد:” آه بله، حتما. نرون شهر رم را به آتش می
کشید و ساز و
چنگ می نواخت... شاه اسماعیل خودمان صدها هزار نفر را
گردن می زد و غزل می گفت... و هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیم ترین
رنجگاه تاریخ، کشتارگاه زاخسن هاوزن را...
ناصرالین شاه هم شعر می سرود و هم نقاشی می کرد و نقاش می پرورد ؛
اما، برای یک تکه طلای دزدیده شده می داد سارق را زنده
زنده پوست بکنند... انسان برایش با بادمجان تفاوتی نداشت... خب بله، یک
جایی به هم می رسند: متاسفانه بر سر نعش یکدیگر.”.....
( این اسمش رویکرد ایدئولوژیک است . هرچند شاملو با هوشیاری اسمی از 2
سیستم مشابه ایدئولوژیک ؛ حکومت اسلامی و مجاهدین خلق نیاورده است . )

اسماعیل هوشیار
19.02.2013
..............................................
عاطفه اقبال، حاج داوود رحماني و صادق دژخيم
بهقلم محمد اقبال - كمپ ليبرتي
كركس گفت
سياره من زمين بيهمتايي كه در آن
مرگ، مائده ميآفريند
... انسان سخني نگفت
تنها او بود كه جامه بهتن داشت و آستينش از اشك تَر بود.
پابلو نرودا
ابتدا لازم ميدانم بهخاطر طولاني بودن مطلب از خوانندگان پوزش بطلبم. من
عادت ندارم طولاني بنويسم و همواره تلاشم اين است كه در يك صفحه حرفم را
جمع و جور كنم و به همين خاطر نيز همواره مورد لطف و مرحمت خوانندگان قرار
ميگيرم. اما تقاضا دارم اين اطاله كلام را در اين مورد خاص بر من
ببخشايند.
ساعت پنج و چهل و پنج دقيقه صبح شنبه 21 بهمن ماه جاري در بنگال استراحتم
در كمپ ليبرتي تازه بيدار شده بودم و خود را براي نماز صبح آماده ميكردم
كه صداي اولين انفجار آمد و يك تركش ديوار بنگال چوبي را شكافت و درست در
فاصله نيممتري من در كف بنگال استراحتم فرو رفت. در حالي كه موشك پشت موشك
فرود ميآمد و انفجار پشت انفجار، با خود مياندشيدم كه چرا در آستانه 65
سالگي سعادت پيوستن به خيل شهيدان مجاهد خلق از من دريغ شد؟. بيست سي متر
آن طرف تر يك مجاهد شايد بيست سال كوچكتر از من، بر خاك افتاده بود. از
كارهاي خدا كه آدم سر درنميآورد، اما فكر ميكنم جواب سؤالم را سه روز بعد
يافتم. بايد مقولهيي به نام ”خانواده” و بهطور اخص يك موضوع صفر صفر
ناشده در رابطه با بريده خائني بهنام «عاطفه اقبال» را كه تنها وجه مشتركش
با من اين است كه از يك پدر و مادر زاده شدهايم، به انجام ميرساندم.
من معمولا كاري با سايتهاي فارسي زبان ندارم. سه شنبه 24 بهمن لينكي از
خبري دريافت كردم كه در سايت عربي «اشرف نيوز» اطلاعات آخوندي درج شده بود،
به لينك مربوطه مراجعه كردم، مطلب زير به عربي در آن درج شده بود:
در عكس بالاي سايت دو شعار درج شده است:
سرزمين رافدين [عراق] بايد از لوث تروريسم سازمان [مجاهدين] خلقپاك شود
آري به اخراج سازمان [مجاهدين] خلق از عراق
سپس عكسي از مرا درج كرده و در خبري با عنوان «رهبري سازمان خلق در فرانسه
بعد از حادثه ليبرتي دچار اختلافات ميشود» نوشته است: «يك منبع مطلع
مطبوعاتي افشا كرد كه يك كشمكش حاد بين رهبران سازمان تروريستي خلق در
فرانسه به دنبال حمله موشكي به پادگان ليبرتي كه باعث كشته و مجروح شدن
تعدادي از افراد سازمان شد، درگرفته است».
اين منبع به شرط ناشناس ماندن به سايت ”اشرف نيوز” گفت عفت و عاطفه اقبال
دو خواهر محمد اقبال از مسئولين در سازمان خلق در كمپ ليبرتي يك بسيج
تبليغاتي عليه مريم رجوي رهبر سازمان خلق كه در فرانسه ساكن است بهراه
انداختهاند. در همين رابطه گروهي از هواداران سازمان و خانوادههاي ساكنان
كمپ در اروپا و به طور خاص در فرانسه يك كمپين رسانهيي در فيس بوك راه
انداخته خواستار انتقال افراد سازمان از عراق به كشورهاي ثالث شدند...».
براي درآوردن ته و توي قضيه نگاهي به فيس بوك عاطفه اقبال كردم. در آنجا
به يك «فراخوان براي انتقال فوري ساکنان ليبرتي به کشور ثالث» برخوردم كه
به آن خواهم پرداخت. اما قبل از آن بايد مقدماتي را ذكر كنم.
عاطفه اقبال كيست؟: او در اواخر فاز سياسي در تهران دستگير شد و در سال
1361 آزاد شد. در وسط راهروي زندان به پاي حاج داوود رحماني ميافتاد و
لاجوردي دژخيم هر گاه كه از جلوي سلول وي رد ميشد با مهرباني خطاب به وي
ميگفت: ”السابقون السابقون اولئك المقربون”... او چند سالي خود را به
مجاهدين چسباند اما حدود 20 سال پيش در اوائل دهه هفتاد از سازمان اخراج
شد. چند سالي هم در خارجه خود را هوادار مجاهدين معرفي مي كرد كه نهايتا
همين را هم نكشيد!
دو سال و نيم پيش هنگامي كه به مناسبتي كه ذكر خواهم كرد، طي يادداشتي به
فردي ديگر ضمن طرح چندين مقوله، موضوع افتادن او به پاي حاج داوود در زندان
و خطاب ”السابقون..” لاجوردي را طرح كرده بودم، از طرح اين دو موضوع
آنچنان بههم ريخته بود كه بلافاصله سراغ همبنديهاي آزاد شده خود در
خارجه رفته بود كه چه كسي اين را لو داده؟! غافل از اين كه خودش همان زماني
كه آوردمش خارجه برايم تعريف كرده بود، با جزئيات!
عفت اقبال كيست؟ او هم خواهر ژنتيك من است بزرگتر از عاطفه كه هرگز در
مناسبات مجاهدين نبوده است و الآن همدست و همپالگي آن ديگري.
در شهريور ماه 1389 از طريق دبيرخانه شوراي ملي مقاومت مطلع شدم كه نامهيي
تايپي با امضاي باز هم تايپي ”خانواده اقبال” دريافت كردهاند كه طي آن
نسبت به سلامتي من ابراز نگراني شديد شده و چون قبل از آن به يكي از اعضاي
خانواده پاسخ دادهاند كه نام من در ميان بيماران به سازمان ملل داده شده،
نويسنده نامه متوجه شده است كه ”پس من بيماري مشخص” دارم و خواستار شده
است كه پرونده و پاسپورت و تمامي مدارك قانوني اين ”داداش كوچولو”ي شصت و
چند ساله! در اختيارش قرار گيرد تا به طور مستقل اقدام نمايد.
متعاقبا در تماس با برخي از اعضاي خانواده متوجه شدم كه آنان بهويژه مادرم
كه همه نگرانيها در مورد من به پاي او نوشته ميشود، هيچگونه اطلاعي از
چنين نامهيي ندارند و نسبت به محتواي آن به شدت منزجرند. كمي نگذشت كه
يادداشتي دريافت كردم كه عاطفه اقبال، خاطرنشان ساخته بود كه اين نامه را
او نوشته است. همان زمان به طور مبسوط پاسخهاي مربوطه را نوشتم و سلسله
مقالاتي در اين رابطه را شروع كردم اما متأسفانه مسئولين مربوطه در پاريس
صريحا در تماس تلفني با اشرف به خودم گفتند كه به حرمت مرحوم پدر مجاهد علي
اقبال، پدرم، و برادر مجاهد شهيدم عارف اقبال و حرمت ساير اعضاي خانواده
دست نگهدارم و موضوع را مسكوت بگذارم. من هم البته اطاعت كردم.
در اين دو سال و اندي خودم كه فرصت نميكردم، اما برخي از دوستان گوشههايي
از نيش زدن هاي عاطفه دقيقا با محتواي همان خانواده هاي وزارتي پشت در اشرف
(با 300 بلندگو) را برايم ميفرستاند. شايد يكي دو باري هم سري به فيس
نامبرده زدم. مهملهايي كه ميبافت شايسته هيچ پاسخگويي نبود. حتي يك بار
در تماس تلفني با يكي از اعضاي خانواده مطلع شدم كه اين بريده خائن يك
«پتيشن» - گردآوري امضا - با امضاي جعلي ”كميته حمايت از بيماران ساكن
اشرف” به راه انداخته كه به شدت منقلب شده و صريحا پيغام دادم كه «غلط
كرده»، اين گلاب خوردن ها به اين بريده خائن نيامده است.
حالا در ليبرتي در بحبوحه جمعكردن تركشها و آمادگي براي حملات مجدد موشكي
و خبرهاي دردناك در مورد شهدا و مجروحين، از طريق سايت «اشرف نيوز» اطلاعات
آخوندي از كمپين كذايي مطلع شدم. متعاقبا اطلاعات آخوندي در رسانههاي
فارسي زبان رژيم اين خبر را با خبري ديگر تركيب و با تغييراتي منتشر كرد كه
عين همين خبر در برخي رسانههاي ديگر حكومتي نيز درج شده است.
تغيير از اين قرار بود: در خبر عربي «عفت و عاطفه اقبال» به صفت «دو خواهر
محمد اقبال از مسئولين مجاهدين در سازمان» ذكر شده بودند، اما با توجه به
اينكه راه انداختن كمپيني از سوي بستگان يكي از مجاهدين ليبرتي، كسي را
نميفريفت، بهويژه اين كه ضديتشان با سازمان نيز شهره خاص و عام باشد،
اطلاعات آخوندي در ورسيون فارسي، دو فرد نامبرده را به سِمَت جعلي «مسئولان
ارشد اين گروهك» ارتقاء داد:
در اين خبر با عنوان: «يك نماينده عراقي: بازگشت منافقين به اشرف محال است»
آمده است: «يكي از نمايندگان عراقي بازگشت دوباره عناصر گروهك تروريستي
منافقين به اردوگاه اشرف را محال دانست. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران
(ايسنا) عبدالله النائلي در گفتوگو با اشرف نيوز با تأكيد بر ساختگي بودن
حمله شنبه گذشته به اردوگاه ليبرتي گفت كه اين عمليات ساختگي براي
برانگيختن جامعه جهاني و افكار عمومي بوده است. وي با اشاره به تلاش عراق
براي كشف واقعيات اين حادثه تأكيد كرد كه بازگشت عناصر اين گروهك به محل
اسكان قبليشان محال است»، خبرگزاري حكومتي در پايان به نقل از همان سايت
اطلاعات آخوندي نوشتهاست: «از سوي ديگر منابع آگاه رسانهيي در عراق در
گفتوگو با اشرف نيوز از اختلافات شديد ميان سركردگان گروهك تروريستي
منافقين در فرانسه بعد از حمله روز شنبه به پادگان ليبرتي خبر دادند. به
گفته اين منابع عفت و عاطفه اقبال از مسئولان ارشد اين گروهك [!!] تبليغات
رسانهيي را عليه سركرده اصلي اين گروهك كه در فرانسه بهسر ميبرد، آغاز
كرده و آنها را مسئول زندگي اعضاي گروه دانستند».
برگردم به كمپين كذايي، يعني «كمپين فراخوان براي انتقال فوري ساكنان
ليبرتي به كشور ثالث» كه علاوه بر فيس عاطفه همزمان در سايتهاي وابسته به
وزارت اطلاعات و انجمن نجات و بريده مزدوران ديگر درج شده و از سوي آنان
مورد استقبال فراوان قرار گرفته و امضا شده است.
متن فراخوان را در زير ميآورم:
اين هم صفحات برخي مزدوران ديگر اطلاعات آخوندي:
وبلاگ بريده مزدور خائن قربانعلي حسين نژاد: شكاف بين هواداران فرقه رجوي
به دنبال حادثه ليبرتي
سايت ايران اينترلينك وزارت اطلاعات: يك كمپين در فيس بوك خواستار انتقال
اسراي فرقه از عراق به كشورهاي ثالث شده است
«پايگاه اطلاعرساني» انجمن نجات اطلاعات آخوندي: با محكوم نمودن حمله به
ليبرتي، رجوي را مسبب اصلي اين كشتار ميدانيم:
بازهم انجمن نجات اطلاعات آخوندي: به دنبال تهاجم خمپارهيي روز شنبه
خانوادههاي خوزستاني در نامهيي به دبيركل سازمان ملل... خواهان مداخله
فوري به منظور آزادسازي عزيزانمان از بند اسارت فرقه رجوي هستيم...
خوب حرف اطلاعات آخوندي و اين «ماماچه پليدك»* و مزدوران ديرين و جديد
اطلاعات چيست؟ با «اعتقاد شخصي و سياسي ما هيچ كاري» ندارند، ساكنان ليبرتي
«آزاديخواه هستند، در سوداي آزادي مردمشان به اين مسير پا نهادهاند» اما
«هر بار که اوضاع حکم ميکند مورد معامله اين و آن» قرار ميگيرند و «از جان
آنها مايه گذاشته ميشود». تعارفات اطلاعات آخوندي و «ماماچه پليدك» و
سايرين را كنار بزنيم و برويم سراغ اصل مطلب: يك سري افراد خوب و از جان
گذشتهيي هستند و آزاديخواهند. خوب تا اينجا ميشود گفت كه خيلي ابهام
نيست. اما وقتي صحبت از «معامله» ميشود، دو طرف دارد پس بايد دو طرف، يعني
«اين و آن» را مشخص كرد. طرف اول معامله كه معلوم است: خود اطلاعات آخوندي
و «ماماچه پليدك» ميگويند «رژيم جمهوري اسلامي با همدستان عراقيش» كه
ميخواهند ساكنان را به پناه بردن به دامن آلوده جمهوري اسلامي وادارند و
مايل نيستند که آنها از زنداني که برايشان در عراق درست کرده اند نجات
يابند و به کشور امن ثالث منتقل شوند»، اما پيدا كنيد طرف دوم معامله را؟
يعني همان كه «از جان آنها مايه» ميگذارد، «ساكنان ليبرتي را كالا» حساب
ميكند و روي آنها «معامله» ميكند. سطر بعدي خيلي واضح نوشته: «رهبران
مجاهدين»! كه بايد به جاي «معامله» و «مايه گذاشتن از جان» ساكنان بيدفاع
و «كالا محسوب كردن آنها»، كشف جديد «ماماچه پليدك» را عملي سازند و
«درخواست انتقال فوري از عراق را در راس خواسته هاي خود قرار داده و تمام
امکانات حقوق [منظورش حقوقي است] و مالي خود را در اين مسير بکار گيرند».
حالا ادامه مطلب را با دقت بخوانيم تا باز دو طرف معامله را بهتر بشناسيم:
«کشته شدن بدون دفاع اين انسانها ديگر قابل قبول براي هيچ انسان آزاده اي
نيست» (يك طرف)، «و فقط سردمداران جمهوري اسلامي را خوشحال ميکند» (طرف
ديگر). واضح شد كه «ماماچه پليدك» چه ميگويد؟ ميگويد: رهبران مجاهدين
«حسابگري سياسي» ميكنند و اين انسانهاي بدون دفاع را «كشته شدن ميكنند»!!
و «جمهوري اسلامي را خوشحال ميكنند». يعني به زبان فارسي سليس، رهبران
مجاهدين «يهجورايي» به تروريستهاي «جمهوري اسلامي و همدستان عراقيش»
رساندهاند كه «يالاّ چند تا موشك بزن ميخواهيم معامله كنيم». نشخوار چند
باره همان حرف رژيم كه «اين سر و صداها را راه انداختهاند كه توجهات
بينالمللي را جلب كنند». اين عين حرف همان نماينده عراقي مزدور اطلاعات
آخوندي يعني عبدالله النائلي است كه حمله را «ساختگي» ميداند. همين معنا
را پاسدار دانائي فر از سركردگان نيروي تروريستي قدس و سفير رژيم در بغداد
در خبري كه خبرگزاري پاسداران مخابره كرده، عينا تكرار ميكند: «حسن
داناييفر سفير جمهوري اسلامي ايران در بغداد در گفتوگو با خبرنگار
خبرگزاري فارس، حمله اخير يک گروه ناشناس به کمپ موقت ليبرتي را...
مظلومنمايي اين گروهک براي بازگشت به اردوگاه اشرف خواند و اظهار داشت:
حمله اي که اخيراً در کمپ ليبرتي صورت گرفت، مشکوک است و ما معتقديم عوامل
داخلي خود گروهک نفاق در سازماندهي اين حمله به منظور مظلومنمايي در مقابل
سازمانهاي حقوق بشر، نقش داشته اند».. ميبينيد كه حرفهاي «ماماچه پليدك»
طابقالنعلبالنعل همان حرفهاي اطلاعات رژيم است.
ميگويند يكي مدعي سرودن يك قصيدهيي بود و آنرا مرتب ميفرستاد براي
مجلهيي و آن مجله چاپ نميكرد، دست آخر عصباني شد و اعتراض كرد، مجله در
پاسخش نوشت كه خانم محترم؛ ما اصولا بنا بر روشي كه داريم، اشعاري را كه به
هر نحوي كپي برداري شده باشند چاپ نميكنيم، اين شعري كه شما چند بار
فرستاده ايد، چند صد سال قبل توسط فردي بهنام خواجه حافظ شيرازي كپي
برداري شده است!!. اين كشف جديد «ماماچه پليدك» و همپالگيها هم اشكالش
اين است كه سي و چند سال قبل توسط «جمهوري اسلامي» با اصطلاح معروف «خودشان
خودشان را ميكشند» كپي برداري شده است.
حالا بياييد بازهم كمي بيشتر بهعمق برويم تا اصل مطلب را دريابيم. نوك حرف
در همين فراخوان آمده است، اما اصل حرف در جاي ديگر است. نوك حرف اين است:
«عراق ديگر جاي مبارزه با رژيم نيست». در جاي ديگر همين ماماچه پليدك در 9
فوريه 2013 (21 بهمن همان روز حمله موشكي) نوشته است:
«... عراق جاي ماندن نيست؛ استراتژي ماندن در عراق به پايان خود رسيده است.
بايد راه و طرحي نو ريخت. مبارزه با رژيم جمهوري اسلامي را بايد در سرزميني
که دشمن در آن قويتر از ما نباشد ادامه داد. و يا در سرزمين خودمان که
اعدام و زندانش در آن به ماندن در عراق مي ارزد.»
واضح شد؟ يعني ما بچههاي خوب يا بايد برويم يكجايي كه دشمن از ما خيلي
بيش از حد قويتر باشد يعني «ايران كه زندان و اعدام» بشويم و يا برويم يك
جايي «كه دشمن در آن قويتر از ما نباشد» (همان ثالث و رابع)، تا «مبارزه»
را ادامه دهيم!. بايد ديد نسخه ماماچه پليدك و اطلاعات آخوندي در مورد
رزمندگان ارتش آزاد سوريه چيست؟ آنها هم يا بايد بروند در مناطق تحت كنترل
بشار اسد كشته و زنداني بشوند يا بروند يك جايي در ثالث و رابع كه «دشمن در
آن قويتر از آنان نباشد»!!.
يك كامنت ديگر در فيس همين «ماماچه پليدك» را هم بخوانيم تا موضع بازهم
روشنتر شود:
«... ماندن آنها در عراق ديگر با هيچ توجيهي قابل قبول نيست. هر گونه
درخواست بازگشت به اشرف قابل توجيه نيست. نگه داشتن بيشتر آنها در عراق
شريک شدن در خون ساکنان ليبرتي است». اين را هم كه عينا همان مزدور عراقي
اطلاعات آخوندي ميگويد كه «بازگشت به اشرف محال است». البته در اينجا
«ماماچه پليدك» به اين كه «نگه داشتن بيشتر» در عراق «شريك شدن در خون»
ساكنان ليبرتي است اكتفا كرده است و واضح است كه منظورش از «نگه داشتن» نه
رژيم است، نه مالكي، نه كوبلر و نه حتي كميسارياي عالي پناهندگي، بلكه همان
«رهبران مجاهدين». و چون خودش هم خوب ميداند كه خبري از كشور ثالث نيست و
تاكنون و بعد از قريب به يك سال از آمدن به ليبرتي و به رغم تمامي تلاشهاي
بينالمللي، تعداد كساني كه از سوي كميساريا منتقل شدهاند به ده نفر هم
نميرسد، حرف همان است كه آن مزدور اطلاعات آخوندي عضو مجلس عراق ميگويد:
شعار بازگشت به اشرف ندهيد و در همين بنگالهاي چوبي بمانيد و «كشته شدن»
بشويد.
در اينجا شايد بيمناسبت نباشد كه فقط جهت اطلاع خوانندگان، اشارهيي نيز
به وضعيت خودم بكنم. من در ميان كساني بودم كه همراه با اولين گروه يعني در
29 بهمن 1390 از اشرف به ليبرتي آمدم. همانطور كه خاطرنشان ساختم از آوريل
2010 يعني ارديبهشت 1389 همراه با تعداد ديگري از بيماران و مجروحين، بدون
اين كه خودم تمايلي ابراز داشته باشم يا درخواست داده باشم، اسم من براي
اعزام به خارج به سازمان ملل داده شده است. من شايد يك ماه بعد از اين
موضوع مطلع شدم. در ميان اولين كساني بودهام كه در همان آغاز سال 2011،
پايان 1390 به طور كامل مورد مصاحبه قرار گرفتهام و از آن به بعد بارها و
بارها به كميساريا احضار شدهام و تمامي مدارك قانوني و پزشكي من نزد
كميساريا موجود است، با اين حال تا اين لحظه هيچ خبري از انتقال به كشور
ثالث نيست. اين نه تنها در مورد من بلكه در مورد تعداد ديگري از بيماران
صعب العلاج و مجروحين حملات شش و هفت مرداد 88 و 19 فروردين 90 نيز صادق
است. حال خدا ميداند از ميان بيش از صد مجروح قتل عام جنايتكارانه اخير
چند نفر ديگر بايد نامشان در ليست اعزام سريع به كشور ثالث قرار گيرد؟. حال
من چه ميگويم، ما چه ميگوييم؟ خوب مگر كارتان با ما مصاحبه نبود، تمام شد
ديگر، حالا برگرديم اشرف و در آنجا بمانيم هر وقت كشور ثالث جور شد خوب
ميرويم. جور نشد كه حداقل، مينيمم امنيت و زيرساختهاي قابل قبول براي يك
زندگي ساده را كه داريم. كجاي اين شعار غلط است؟. البته طبيعي است كه رژيم
ولايت فقيه از اين شعار لرزه بر اندامش بيفتد و «ماماچه پليدك» نيز.
بحث از نظر خود من و مجاهدين كه كاملا روشن است. تا جايي كه به ماندن در
عراق برميگردد، از نظر «ماماچه پليدك» و همپالكيهاي اطلاعاتي وي كه به
عراق آمدن از اصل اشتباه بوده، «ماماچه» كه سال هفتاد در رفته است. از همان
روز اول بايد در كشور ثالث به «مبارزه» ادامه ميداديم. نيازي به توضيح
برخي موضوعات ديگر از جمله بحث كشور ثالث و راه حل صلح آميز و انتقال به
ليبرتي براي امثال «ماماچه پليدك» هم نيست.
ميماند يك دريدگي و گندگاو چاله دهاني كه هرگز نبايد بدون پاسخ بماند و آن
دست كردن در خون مجاهدين دست در دست اطلاعات آخوندي و تكرار عين ياوههاي
مزدوران رژيم پليد آخوندي است و نهتنها من بلكه هيچ هموطن شريف و آزادهيي
هرگز نبايد اجازه دهد كه كسي جرأت كند با طرح چنين ياوههايي مبارزه خونبار
و پر افتخار مردم ايران را زير سؤال ببرد.
به عكس زير در فيس بوك «ماماچه پليدك» دقت كنيد:
عكسي از مجاهد شهيد عارف اقبال (برادر كوچكترم) كه در روز سي خرداد 60 به
دست دژخيمان خميني خونآشام شهيد شد را درج كرده و سؤال كرده است: «چه كسي
پاسخگوي خون عارفها است؟». در فرهنگ معمول، خوب قاتل مسئول خون مقتول است.
اما وقتي اين موضوع به صورت سؤالي از سوي وزارت اطلاعات و مزدورانش طرح
ميشود بازهم منظور همان معناي «خودشان خودشان را ميكشند» ميباشد.
حالا به متن زير در فيس بوك «ماماچه پليدك» توجه كنيد:
«امروز روز تولد برادرم عارف است. او را که زخم کاري دشمن در روز سي خرداد
شصت از ما گرفت. اولين شهيد فاز خونيني که آغاز شد و پايان نيافت...چند روز
مانده به 15 بهمن هر سال مادر بهم مي ريزد. همه مي دانيم که مثل هميشه عارف
تمام ذهن و روحش را فرا گرفته است. هيچ کدام چيزي نميگوئيم. گاه شروع ميکند
از روز بدنيا آمدن عارف ميگويد. از لحظه اي که آن پسربچه ي زيبا را در
آغوشش گرفت و سرشار از عشق او شد. در سکوت گوش ميدهيم. بعد ناگهان بغض،
صدايش را مي شکند. ديگر ادامه نميدهد و باز سکوت....آري دل مادر از رفتن
عارف خون است ....ولي تنها عارف نيست که دلش را خون کرده است... انتظار ...
انتظار آمدن اويي که با هجده سال فاصله از او دور است...او که بزرگترين
فرزندش است... آري! محمدش.... اويي که در انتظار ديدنش پرپر ميزند»
پس «زخم كاري دشمن عارف را از ما گرفته» و نه پاسداران خميني خون آشام.
دشمن هم كه در فرهنگ «ماماچه پليدك» معلوم است، همان مجاهدين خلق است. وسپس
دل مادر هشتاد و چند سالهيي كه هم از رفتن عارف خون است هم از انتظار آمدن
بزرگترين فرزندش محمد (يعني نويسنده اين سطور). جهت اطلاع، به رغم
محدوديتها در ليبرتي، همين يك ماه و اندي پيش با اين مادر تلفني صحبت
كردهام و جز محبت از او چيزي نديدهام و دعاي خير كه هر راهي كه انتخاب
كردهاي خدا ياريت كند و من دعايت ميكنم و حتي وقتي كه گفتهام انشاءالله
به زودي هم را ميبينيم گفته است هرچه خدا بخواهد.
حال به بقيه متن نگاه كنيم:
«....مادران و پدران زيادي با او در اين انتظار شريکند.... ولي آنها که دست
اندرکارند! ترجيح ميدهند از فاضلابهاي ليبرتي بگويند ولي نه هرگز از دلهاي
نگران مادران و پدراني که به انتظار ديدن فرزندانشان پير شده اند....چه کسي
پاسخگو است؟ هيچکس! شهرداران طومارهاي بي خاصيت حمايت را پر ميکنند.. عده
اي در سالن هاي چراغاني شده با لباس هاي بزم .. کف ميزنند... ولي آنها که
به اميد آزادي پا در مسير مبارزه گذاشته بودند در فاضلاب هاي ليبرتي گير
کرده و يکي يکي با سکته هاي مغزي و قلبي..... بر روي آرزوهايشان چشم فرو مي
بندند.... از بيرون آوردن آنها از عراق هيچ کس سخن نميگويد... اما درخواست
بازگرداندن آنها به اشرف گوش فلک را کر کرده است! براي خاک اشرف و اموال
منقول و نامنقول!...چانه ميزنند ولي براي جان اين عزيزان امان از کلمه
اي!.. گويا سايه سکوت بر سر همه سايه افکنده است... ولي عشق و انتظار
مادران و پدراني که با خون جگر فرزندانشان را بزرگ کرده اند هرگز پايان
نخواهد گرفت.... آنها ميگويند که به اين سکوت تا به ابد ادامه نخواهند
داد.... عارف ها که در اين مسير به خون نشستند نگران هستند. براي مبارزه اي
که از خون به فاضلاب رسيده است! عارف ها شقايق هايي بودند که دست شقاوت زود
آنها را از عزيزانشان گرفت...آنها رفتند تا آزادي و اميد به آينده اي بهتر
را براي مردمشان فرياد بزنند.... آنها آينده را اين چنين نميخواستند...
ديگراني اما در ليبرتي و اشرف هنوز زنده اند ....زنده، اما ! فرو رفته در
فاضلابي که تخليه نميشود ...و بندهايي که بنام انقلاب تمامي ندارد...از
اينطرف اما، مادران و پدراني چشم انتظار... لحظه ها را براي ديدن عزيزانشان
مي شمارند. چه زماني اين انتظار پايان خواهد گرفت؟ چه زماني ديدن و دوست
داشتن خانواده ها براي مبارزين يک تابو محسوب نخواهد شد! چه زماني خانواده
و مبارزه براي آزادي در کنار هم قرار خواهند گرفت نه در تضاد با هم!... بن
بست اين نبرد بي امان سي و چهار ساله از اينجا گشوده خواهد شد. در کنار هم
قرار گرفتن و نه در مقابل هم.».
حرف چيست؟: وحشتي كه از برگزاري كنفرانسهاي بينالمللي مقاومت سراپاي
اطلاعات آخوندي را فراگرفته كه اطلاعات آخوندي و «ماماچه پليدك» از آنها با
عنوان «كف زدن ... در سالن هاي چراغاني شده با لباس هاي بزم» ياد ميكنند و
كمپينهاي گسترده حمايت از ساكنان ليبرتي كه اطلاعات آخوندي و همان «ماماچه
پليدك» از آنها با عنوان «طومارهاي بيخاصيت» نام ميبرند. چندي پيش در يكي
از روزنامههاي رژيم آمده بود كه سرانجام كار منافقين در ليبرتي به پاك
كردن زمينهاي ليبرتي از فاضلاب رسيده است!!، حالا ورسيون «ماماچه پليدك» را
نگاه كنيد: «آنها که به اميد آزادي پا در مسير مبارزه گذاشته بودند در
فاضلابهاي ليبرتي گير کرده و يکي يکي با سکته هاي مغزي و قلبي..... بر روي
آرزوهايشان چشم فرو مي بندند»، پستي و پليدي كه حد و مرز ندارد، اما به قول
آن ترانه جوانان اشرفي، خوب چكار به كار ما داري؟، تو در رختخوابت در
«بانليو پاريزين» كپه مرگت را بگذار و جان بكن و بمير و ما در ليبرتي.
بگذريم كه فاضلابهاي ليبرتي به آن گندابي كه تو «ماماچه پليدك» در آن گير
كردهاي هزار بار ميارزد. بحث اموال منقول و غير منقول هم كه بازهم از سر
تو ماماچه پليدك زياد است و عمدا ميگذرم.
اما به نظر ميآيد اين بريده خائن با مقوله فاضلاب و گنداب خيلي اُخت است
چرا كه رذالتش ارضا نميشود تا آنجا كه در يك فرافكني پست از «مبارزه»يي
سخن ميگويد كه «از خون به فاضلاب» رسيده است. واي بر تو، تف بر تو، اُفٍ
لكم ولما تعبدون. به ياد اين نقل قول برادر شهيدم عارف از قرآن ميافتم كه
از برادر مسعود شنيده بود و همواره ورد زبانش بود: «كَبَُر مقتًا عند
الله»: بزرگترين خشمها را نزد خدا برميانگيزيد. درست است؛ تو «ماماچه
پليدك» از خون آغاز كردي، در كنارت آنها كه مقاومت كردند را ديدي كه شهيد
شدند، وجداني كه زير فشار آن خونهاي بهناحق ريخته شده قرار دارد، دو راه
دارد، يك راه به پيش، مقاومت و ايستادگي، و وصل به درياي پرخروش آزادي و
رهايي ملت ايران و مقاومت خونبارشان، و يك راه به پس: سركوب كردن نهيبي كه
از ته دل برميخيزد. اين سركوبي وجدان آنقدر ادامه پيدا كرد تا امروز به
اين گنداب رسيدي و در اين فاضلابي كه «تخليه نميشود» دست و پا ميزني. پس
سخن از «بندهاي انقلاب» يا بهطور خاص همان «بند سرنگوني» كه تماميت رژيم
ولايت فقيه را به لرزه درآورده با همچو تويي چه همخواني ميتواند داشته
باشد؟
چه خوب كه در پايان اين مبحث، باز هم به مقوله انقلاب و خانه و خانواده در
مجاهدين ميرسيم. همانكه سرچشمه همه داراييها و تواناييهاي مجاهدين است
و چشم دشمنان را كور و دل دوستان را شاد كرده است. و «ماماچه پليدك» راه را
درست در نقطه مقابل اين ”انقلاب” ذكر ميكند.
از سي خرداد و از قبل از سي خرداد و تا امروز حرف يكي بيش نبوده است. يك
طرف ميگفته است تسليم و وادادگي و ذلت و خواري و پستي و غلطيدن به دامان
دشمن و در ايران همان آخوندهاي ضد بشر و لاجوردي و حاج داوود و در اينجا
دژخيم صادق محمد كاظم، طرف ديگر ميگفته است نه! مقاومت، ايستادگي، نبرد
براي آزادي. هر بار و در هر سر فصلي باز درست مثل همان روز سي خرداد، هركس
بايد اردوي خود را برگزيند. يك اردو بلافاصله از هول هليم توي ديگ ميافتد
و شعار «تمام شدند» ميدهد و چون نميخواهد قيمت بدهد و خودش يا قبلا
تسليم شده و يا قصد تسليم دارد، «نشست» ميكند و در برابر دشمن غدار زانو
ميزند. يك اردو «جنگ صد و هزار برابر» را برميگزيند، درست در نقطه مقابل
تسليم و زانو زدن در برابر حاج داوود و لاجوردي جلاد و صادق دژخيم... با
پرداخت بيشترين بها و ايستادگي تا فراسوي طاقت انساني، و فديههاي گرانقدرش
را نثار ميكند و هر يكي كه ميدهد صد دريافت ميكند و هر هزاري كه ميدهد
صدهزاران ميگيرد.
چه خوب شد كه اين «ماماچه پليدك» و امثال او ماهيتشان را قبل از سرنگوني
رژيم ضد بشري رو كردند، تا بعد از پيروزي مردم بر اين رژيم خونخوار نتوانند
به «سابقه مبارزاتي» و «زندان» خود و يا نسبت خانوادگي با افرادي از
مجاهدين خلق بنازند و به جان مردم بيفتند و خون مردم بيگناه را بمكند.
بلكه به عنوان كساني كه در بحبوحه نبردي خونين به جاي سنگ زدن به جلاد و يا
دستكم سكوت و سكون، پاچه قرباني را ميگرفتند، بايد در پيشگاه خلق پاسخگو
باشند. در آن محاكمه من شهادت خواهم داد كه در روزهايي كه خون از تنمان
ميچكيد اين ”كركسهاي” دلسوز، مرگ را مائدهيي ميدانستند تا خوي خونخوار
و وحشي خود را ارضا كنند. سخني از كوبلر و مالكي و رژيم و نيروي تروريستي
قدس در افاضات اينان در ميان نيست و آنچنان كه يك مامور اطلاعات صريحا
نوشته خطشان اين است كه «نوك تيز حملات بايستي به سوي او (رجوي) و مريم قجر
عضدانلو در اورسورواز باشد و اين دو بايد مورد محاكمه قرار گيرند و حسابرسي
شوند (چون) در اين حمله تاكنون 7 نفر جان خود را از دست داده و دهها تن نيز
مجروح شده اند» (فيس مامور اطلاعات- صرافپور 15 فوريه 2013).
بجاست كه در پايان اين نوشتار كه بسياري چيزها را هنوز ناگفته گذاشتهام،
سخني نيز با هموطنان آزاده و شريف داشته باشم، آندسته از اعضاي خانواده من
نيز كه هوادار مقاومت هستند را نيز در ميان همان هموطنان شريف و آزاده
محسوب ميكنم. رو كردن دست امثال اين «ماماچه پليدك» يك وظيفه ملي و ميهني
است. اينان با سابقه زندان و در پوش مبارزه با رژيم آخوندي اما دست در دست
آخوندهاي جنايتكار و اطلاعات پليد آنها، درست در بحبوحه حمله موشكي به
ليبرتي بوي كباب شنيده و فرصت را غنيمت شمرده و به ظن اين كه كار مجاهدين
در عراق ديگر تمام است، گردن سازمان را زير تيغ يافتهاند و ميخواهند تير
خلاص را به رزمآوران راه آزادي ملت ايران بزنند، غافل از اين كه «خر داغ
ميكنند»، از اين خبرها نيست، تيغ هرچه بُرّاتر، نبرد سرفرازانهتر، در
ليبرتي بمانيم، به اشرف بازگرديم، ليبرتي را هزار بار موشك باران كنند، تك
تك ما را هزار بار شكنجه كنند، صد و هزار برابر بيشتر ميجنگيم و ميرزميم.
يك نفر از ما هم بماند بند از بند رژيم پليد ولايت فقيه خواهد گسست. زمستان
خواهد گذشت و روسياهي به «ماماچگان پليدك» خواهد ماند.
* «ماماچه پليدك» برگرفته از يك شعر شادروان احمد شاملو بهنام ”شرح احوال”
است، ماماچه: ”دختري نارسيده كه بيش از حد و سن خويش در امور مداخله كند و
گفتار و رفتاري نامطبوع دارد، به ناشايست” (يادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پليدك هم مصغر پليد است به معناي: پلشت، رجس، خبيث، مردار.
29 بهمن
1391
http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=8876%3A2013-02-17-15-30-40&catid=5%3A2010-12-28-06-03-02&Itemid=6#.U
نامه دوم مسعود رجوی به نام محمد اقبال
http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=article&id=9178:2013-03-18-05-44-49&catid=5:2010-12-28-06-03-02&Itemid=6
ميرغضبها- محمد اقبال-ليبرتي
نوريزاده- اين يكي قيافهاش هم عين ميرغضب است. ميرغضب كسي بود كه ”سر”
ميبريد، البته بهفرمان. خودش را – نه از نزديك – ميشناسم، يك قالتاق
ساواكي كه در روزنامه اطلاعات شاه كار ميكرد، اواخر انقلاب تلاش كرد يك
كمي پز اپوزيسيون بگيرد، بعد از انقلاب يك مرتبه ديديم اسمش در ميان 17 تني
است كه در يك سند افشا شده، ساواك ميخواسته طي يك طرح كودتا آنها را
دستگير و به جزيره سيري در جنوب ببرد و سربهنيست كند.
در اين سند كه در برخي از روزنامههاي آن دوران چاپ شده بود نام مهندس
بازرگان، دكتر (يدالله) سحابي، آيتالله طالقاني (تنها روحاني در اين
ليست)، دكتر كريم سنجابي در ميان اين افراد بود. نام من هم به دليل
ارتباطات گسترده با خبرنگاران خارجي، آنچنان كه يك بار تيمسار سجدهاي
رييس كميته مشترك در همان زندان به خودم گفت (او ميگفت خبرنگاران بيگانه)،
نيز در ميان افراد ذكر شده بود. اما وجود نام اين ساواكي در ميان آن اسامي
خيلي برايمان افت داشت. كمي بعد تلفن زنگ زد، يكي از كارمندان روزنامه
اطلاعات بود كه آشنايي مختصري با او داشتم، گفت اين نوريزاده اسم خودش را
در ميان آن اسامي درز داده و تحريريه هم متوجه نشده. روز بعد به مناسبتي
اصل سند را دوستي برايم آورد، نوري زاده در ليست نبود! همانموقع اين مطلب
را در يك نشريه آن دوران خاطرنشان ساختم.
به گفته خودش ”پولهاي طيب و طاهر” جمهوري اسلامي را ميگيرد، مزدور
اجارهيي است بنابراين از هرجا كه بدهند ميگيرد. در طول جنگ ايران و عراق
مقالات آتشينش به عربي در حمايت از حكومت عراق كه دست شوونيستهاي عرب را از
پشت بسته بود در رسانههاي عربي آن زمان به طور خاص هفتهنامهيي بهنام
الدستور در لندن چاپ ميشد. بعد از جنگ كويت، يك مرتبه 180 درجه تغيير جهت
داد. يك روز با سردبير روزنامه الجمهوريه ديداري داشتم. وي قبلا در سفارت
عراق در لندن شاغل بوده. بحث مقالات جديد نوريزاده عليه عراق پيش آمد،
گفت. اين علي نوري زاده هر هفته ميآمد سفارت نزد من و دستمزدش را ميگرفت.
اگر الآن هم ميخواستيم باز ميخريديمش!
حالا به موضعگيري ”بسيار دلسوزانه” اين مزدور اجارهيي در مورد حمله موشكي
21 بهمن امسال نگاه كنيد: نامبرده ميگويد: «... در عراق... مجاهدين را
عملا دست و پايشان را بسته اند هيچ حركتي نمي توانستند توي اردوگاه ليبرتي
بكنند با موشك آنجا را زدند اين يعني چي ؟ يعني ضعيف كشي... خوب برو به
خانم رجوي توي واشنگتن و نشسته ميان چهارتا سناتور برو اون را حل كن ، مي
روي بچه هاي بيچاره را در اردوگاه مي زني؟!». (پياده شده از برنامه
تلويزيوني ”رو به سوي خانه پدري” 30 بهمن 91). نگفتم ميرغضب!؟ ميگويد چرا
به ليبرتي موشك ميزني برو خانم مريم رجوي را در واشنگتن!! ”حل كن”. اين را
ميگويند ”سر” زدن. آنهم در علن كه البته شايان پيگرد قضائي به اتهام
تحريض به قتل هم هست.
دو كلام از ماماچه پليدك (عاطفه اقبال) – ترتيب اسامي زياد چشم مزدوران را
نگيرد، همهشان سر و ته يك كرباسند، علت ديگر دارد. بعد از مقاله پيشين در
مورد هرزهدريهاي اين خائن، مطابق همان «خط» يك يادداشت نوشت كه مطلقا در
آن به محتواي حرفها به طور خاص غوطهور شدنش در گنداب وزارت نپرداخت. عنوان
مطلب ”به برادرم هرگز” است كه بلا استثناء در تمامي سايتها و فيس بوكهاي
وزارت اطلاعات و مزدورانش عينا چاپ شده است. نوشته است: «در روز تولد من به
عنوان هديه روز تولدم! نامه اي را منتشر کرده اند باصطلاح از قول برادر
عزيز من محمد... بزودي به اين نامه نويسان پشت پرده جواب خواهم داد. ولي به
برادرم محمد هرگز. که او ذره اي از احترامش در نظر من کم نشده و اساسا اين
نامه را به او ربط نميدهم... برادر نازنينم محمد هر زمان که اينجا آمد جلوي
من نشست به تنهايي همين حرفها را به من زد جوابش را خواهم داد». اول آنكه
بهتر از اين چه هديهيي ميخواستي؟، هديه بايد چيزي برازنده خودت ميبود!
دوم آنكه اگر روزي به فرض محال چنين امري دست بدهد و تو جلوي من نشسته
باشي، جز يك ”تف” به صورتت هيچ چيزي از اين «برادر نازنين» دريافت نخواهي
كرد. اما حرف اصلي چيست. در يك كلام مقاله را «محمد اقبال نازنين» ننوشته
بلكه «سازمان و رهبري سازمان» نوشته يعني اين ماماچه پليدك هم ميرغضبي است
كه دارد ”سر” ميبرد.
سبحاني. اين مأمور شناختهشده و لو رفته وزارت اطلاعات كه خودش هم به اتهام
چاقوكشي در فرانسه تحت تعقيب قرار گرفته يكي ديگر از اين ميرغضبها است.
افاضات اين چاقوكش اطلاعات آخوندي را در «مصاحبهيي با تي وي مردمِ»
اجارهاي وزارت اطلاعات-19 اسفند 91 ديدم. اولش بند را آب ميدهد و ترس و
لرزه سرنگوني رژيم را بهنمايش ميگذارد: «رجوي مي خواهد با اصرارش به
برگشتن به اشرف ، نقش ارتش آزاديبخش سوريه رو در فضاي جامعه ي ايران بازي
بکند» و سپس در مقام نصحيتگر به «ماماچه پليدك» ميگويد: «... آيا شما
باور مي کنيد که آقاي محمد اقبال که در سازمان مجاهدين مسئوليت دارد و در
حال حاضر در کمپ ليبرتي است بيايد خواهرش را به دليل اختلاف نظر با يک
اصطلاح بسيار بد و توهين آميز مورد خطاب قرار دهد ؟ در حالي که خانواده اش
در اروپا حضور دارند و داخل ايران نيستند که تسهيلات حکومتي دريافت کرده
باشند، من به خانواده ي محمد اقبال ، خانم عاطفه اقبال هم مي گويم اين را
نوشته برادر خود ندانند، اين نوشته محمد اقبال نيست ، اين نوشته گشتاپوي
سازمان مجاهدين است نوشته مسئول ستاد امنيت و اطلاعات سازمان مجاهدين است و
فقط آن را مي دهند دست محمد اقبال بخواند». اين يكي ميرغضب سر را از
پايينتر ميزند و به «ستاد امنيت و اطلاعات سازمان مجاهدين خلق» اكتفا
كرده است.
ايرج شكري. يك اخراجي شورا كه اكنون از فرط ضديت و هيستري ضد مجاهدي آنقدر
ياوه سر هم ميكند و مينويسد كه خريدار عمده و اصلياش كه در عين حال
نخستين مولد و مبدع آن هم هست ( رژيم آخوندها) كم و كسري احساس نكند. ايرج
شكري در حالي كه متصل دروغ ميگويد، اما مرتب تكرار ميكند كه «برادر شريف
ميداند من دروغ نميگويم، دروغگو سگ است»، در يك مطلب 15 صفحهيي با
دستاويز قراردادن مقاله يي كه به گفته او «در مورد حمله هايي بود که به
خانم عاطفه اقبال به خاطر فراخواني که براي حمايت از انتقال هرچه سريعتر
مجاهدين مستقر در ليبرتي به خارج از عراق در فيس بوک منتشر کرده، شده بود»،
چنين مينويسد:« با توجه به شناختي که از «سيره سيئه» و انزجار برانگيز نسق
گيري و قلدرمنشي و برچسب زني... از سوي رهبري مجاهدين بکار گرفته شده،گفتم
نکند محمد اقبال بنا بر همان سيره سيئه –وارد اين دسته کُر ارعاب.. بشود و
مبادا قلم را در حرمت شکني عليه خواهرانش بکار بگيرد. تصور اين مساله خيلي
برايم آزار دهنده بود. چون زماني که او در فرانسه بود و در مدتي که گاهي او
را در اورسورواز- دبيرخانه شورا- مي ديدم، هميشه او را خوش برخورد و لبخند
برلب و با نزاکت يافته بودم گفتم آقاي محمد اقبال پخته تر و فهيم تر از آن
است که به اين نوع خود نمائيهاي مبتذل و انزجار برانگيز دست بزند و حرمت
خواهر نگه ندارد. اما تصادفا مطلب به شدت توهين آميز محمد اقبال عليه عاطفه
را در سياست ايران افشاگر وابسته به سازمان مجاهدين خلق را ديدم و بسيار
متاسف شدم که او به چنين اقدام انزجار برانگيزي دست زده است... محمد اقبال
به عنوان يکي از «سربازان مريم و مسعود» و يک «خالص شده در کوره انقلاب
ايدئولوژيک» براساس تعليمات و فضايي که توليد کنندگان و آفريندگان اصلي آن
را مسعود رجوي و مهدي ابريشمچي مي دانم به ويژه بر اساس رهنمودها و خط نشان
کشيدن هاي مسعود رجوي در سخنان ديماه.. عمل كرده است». اول آنكه اين
ميرغضب آن روي مرا نديده بوده، به جلاد و ميرغضب كه لبخند نميزنند، آن
موقع عضو شوراي ملي مقاومت بودي كه فلسفه وجودي و رسالتش سرنگوني رژيم
آخوندي است. اين كجا و يك ياوه سراي همسو و همنوا با سايتها و مزدوران
گشتاپوي آخوندي بر ضد اين مقاومت كجا؟ دوم آنكه اينهم آخرش صريحا گفته كه
مقاله را من ننوشتهام بلكه «بر اساس تعليمات.. مسعود رجوي و ...» بوده
است. اين هم ميرغضب است و كارش سر زدن.
محمدعلي اصفهاني. اين يكي هم دچار همان عارضه همپالكي بالايياش است؛ با
اين تفاوت كه مال اين يكي، خيلي شديدتر و دوز آخوندي اش خيلي بيشتر است.
اين يكي را خودم درخواست اخراجش از شورا را در يك جلسه رسمي دادم. ميرغضب
ذكر شده در مطلبي با عنوان «شايد فردا براي ما و ساکنان ليبرتي دير شده
باشد» در سايت ايران اينترلينك اطلاعات آخوندي، در حالي كه وانمود ميكند
در فاصله چند هزار كيلومتري از حرفهاي آخوند «واثق البطاط» و «جيش المختار»
او تب و لرز گرفته كه تهديد كرده ليبرتي را مجددا مورد حمله قرار خواهد
داد، مدعي است كه «دستگاه تبليغاتي مجاهدين.. عالماً و عامداً از انعکاس
اين اخبار و گزارشها که مستقيماً به سرنوشت ساکنان ليبرتي مربوط مي شوند،
خودداري کرده است». بيحيايي در حدي است كه متون مربوط به حرفهاي واثق
البطاط را از اطلاعيه دبيرخانه شورا در اين رابطه و سيماي آزادي و سايت
مجاهد (كه همه اشرفيان مانند ساير منابع به همه آنها دسترسي دارند)كپي
چسبان كرده تا به عنوان مطلب نو به خوانندگان اطلاعاتي قالب كند، و بعد هم
نتيجه گرفته: «چرا که خط رهبر، نگاه داشتن اين آدم ها در کام مرگي بي ثمر،
و فدا کردنشان است». يعني اين سه هزار و 200 «آدم» هيچ ارادهيي از خودشان
ندارند و به گفته اين ميرغضب در كشوري ماندهاند «که حضور در آن هيچ نسبتي
با مبارزه براي رهايي مردم ايران ندارد».! واضح شد؟
بهزاد عليشاهي. مزدور ديگر وزارت اطلاعات كه زوزههايش از سيصد بلندگو در
اشرف هنوز در گوشم ميپيچد از «كم ظرفيتي مجاهدين نسبت به هوادارانشان
عاطفه و عفت اقبال» رنجيده خاطر شده است و نوشته «در دستگاه اعتقادي –فرقه
اي مجاهدين نه تنها مخالف و منتقد و منتقد دلسوز , مزدور و خائن ناميده
ميشود ونه تنها مسئولين بيطرف بينالمللي مثل کوبلر و سفير آلمان و... هم
مزدور خوانده ميشوند بلکه هوادار دلسوز خودشان هم که غالبا به دو گروه قبل
فحش هم ميدهند و از سازمان همه رقم تعريف ميکنند نيز در صورت پيش نبردن خط
و خطوط سازمان و يا حرفي که ممکن است معني ديگري از آن برداشت شود بلافاصله
مزدور و خائن ناميده ميشوند و طبق دستور العمل مسعود رجوي در 5دي ماه
برايشان مدرک و سند جور ميشود و در موردشان افشاگري ميشود». ميرغضب را
ميبينيد؟ بعد از شهادت هشت تن و مجروح شدن بيش از صد تن و به ويژه شهادت
جانگداز حميد ربيع بعد از يك ماه تمام درد و رنج كه فقط با يك مهر تمديد در
پاسپورت آلمانيش از سوي «نماينده بيطرف» و همسر بيطرفترش سفير آلمان در
عراق قابل پيشگيري بود، به دستور وزارت اطلاعات دنبال زدن سر مجاهدين است.
اينهم ايران اينترلينك و ايران ديدبان اطلاعات آخوندي در مطلبي در تجليل
از ماماچه پليدك و همپالگيهايش همراه با درج مواضع آنها.
اكنون برويم دوباره به قلب موضوع. از نوري زاده تا ماماچه پليدك، تا سبحاني
چاقوكش و بهزاد عليشاهي زوزه كش اطلاعات و ايران ديدبان و ايران اينترلينك
و ساير مأموران گمنام و بدنام اطلاعات آخوندي و همنوايان آنها، حرفشان
چيست؟ يك حرف بيشتر نيست و آن اين كه بايد «سر» را، «رهبري» را، «مسعود و
مريم» را هدف قرار داد. مزدور اجارهيي كه صريح گفته بقيه هم به اشكال
مختلف همين حرف را زدهاند. ميرغضبها الآن كه رهبري داريم دنبال «سر»
هستند، و الا واضح است كه همچون اربابشان به خون تك تك ما تشنه هستند. آخر
خودشان قبل از ما خوب ميدانند كه اكنون ديگر هركدام از مجاهدين يك رجوي
است. يك چيز را حاليتان نيست، كارزار سرنگوني آغاز شده است، مجاهدين ،
دماري از رژيم پليد آخوندي دربياورند كه در تواريخ بنويسند. پس بجنگ تا
بجنگيم.
27 اسفند
1391
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|