مقاله

 

 

تاریخ انتشار :10.12.2015

ریشه یابی «کادرگیری» در غرب – بخش دوم

علی ناظر



لینک به بخش نخست (سایت دیدگاه)

در این سلسله نوشتار به سه عامل پرداخته می شود. ایدئولوژی، رهبران، و جهانخواری زراندوزان و زورمداران، و این سوال مطرح می شود که کدامین از این سه عامل توانسته جوان غرب نشین را تا به سرحد ارتکاب جنایتی جنون آمیز بکشاند.

در این بخش، به نقش آفرینی رهبران در زمینه سازی بستر تروریسم، تمرکز نشده است، بلکه به دلایل جذب جوانان باورمند، به گروه های رادیکال اسلامی پرداخته شده است. در بسیاری از مواقع تاریخ ثابت کرده است که رهبران با دروغ و تزویر و یا بزرگنمایی توانمندی های خود، و یا آموزه های اسلام، اذهان عمومی را مهندسی کرده اند. این یک واقعیت است که خمینی مزورانه می گوید در اسلام حجاب اجباری نیست. اما این خمینی نیست که اسید بر صورت زنان ایران می ریزد. بنابراین، می بایست به این نکته پرداخت که در ذهن و فرهنگ آن جوان اسیدپاش چه می گذرد که دست به چنین جنایتی می زند؛ و یا چگونه دخترکی جوان آنچنان متأثر می شود که با عملیاتی انتحاری خود و جمعی انسان بی دفاع را در بازار و خیابان نابود می کند. آیا سخنان دونالد ترامپ نامزد انتخابات مقدماتی حزب جمهوری خواه که خواستار توقف «کامل» ورود مسلمانان به آمریکا می شود، اینگونه عکس العمل ها را کلید می زند؛ بخصوص که جمعیتی از مردم آمریکا از او حمایت می کنند؟

طرح پرسش آسان است اما فورموله کردن پاسخ برای نگارنده، بسی دشوار. پیش از این نوشته ام و تکرار می کنم که با «جوّگیر» شدن موافق نیستم، و به این باور ندارم که جوانی بر اثر مراودات فیسبوکی و یا همزیستی و همنشینی با آمران جنایات، رادیکالیزه شده و «جوگیر» می شود. ریشه بسی عمیق تر از یک سئانس ساده تبلیغاتی و یا شستشوی مغزی جوانان توسط چند رهبر مرتجع و منحرف، و یا حتی رادیکال، است. به یک دکترین نگاهی گذرا داشته باشیم.

شُک و وحشت

در سال 1996، اوولمان و وید، دکترین شُک و وحشت (Shock and Awe) را به بحث گذاشتند. هدف از این دکترین نظامی را می توان چنین خلاصه کرد: دستیابی به سلطه ماکزیمم در حداقل زمان (Achieving Rapid Dominance). من در اینجا به چند و چون دکترین شُک و وحشت از جنبه نظامی نمی پردازم، بلکه با نگاهی گذرا به این دکترین، مبحث مشخص دیگری را نتیجه خواهم گرفت.

اوولمان و وید، بحث را چنین آغاز می کنند که آمریکا می تواند در هر جنگ کوچک و بزرگی موفق شود، و برای چند دهه آینده، کشوری وجود نخواهد داشت که بتواند توانمندی نظامی آمریکا را به چالش بکشاند؛ اما مشکلی که در پیش رو است، جنگ کلاسیک نیست، بلکه جنگهای ناموزون و نامتقارن، از جمله برخورد با تروریسم است. اوولمان و وید، آنرا عملیات غیر کلاسیک (Operations Other Than War (OOTW)) می نامند. هدف ساده است - کنترل.

عملیات باید آنچنان تأثیری بر دشمن بگذارد که دشمن به لحاظ فیزیکی و روانی کاملا عقیم شود. ناتوان شدن دشمن (از این به بعد به جای دشمن می نوسم مخاطب) نه تنها او را از عکس العمل فیزیکی و دفاعی باز می دارد، بلکه به لحاظ روانی مخاطب را از تصمیم گیری سریع و حساب شده هم خلع سلاح می کند.

این جملات را که اوولمان و وید می گویند، با هم مرور می کنیم:

برای دستیابی به سلطه ماکزیمم، می بایست شرایطی تحمیل شود که بتواند ایجاد شُک و وحشت کرده، و مخاطب را متقاعد کند که دیگر کاری از او بر نمی آید. این عملیات حتما موفق می شود. برای موفقیت چنین عملیاتی می بایست از دروغ، تزویر، صحنه سازی، خاک به چشم مخاطب ریختن، اطلاعات غلط دادن، و... تا حد غیرقابل تصوری بهره جست. (1)

به زبانی ساده تر، شُک و و حشت، می بایست با سرعت کامل، کنترل محیط را آنچنان به دست بگیرد که مخاطب کاملا فلج (فیزیکی و ذهنی) شده و نتواند از اتفاقات پیرامونش جمع بندی دقیق ارائه دهد، و در تاکتیک و در استراتژی قدرت مقاومت را از دست داده، و خود را کاملا عاجز از تصمیم گیری دیده و به آنچه روی می دهد، و تصمیماتی که برای او گرفته می شود تن دهد. پیشنهاد دهندگان این دکترین، شُک و وحشت را همطراز و همسنگ انداختن بمب اتمی بر سر مردم هیروشیما، تعبیر می کنند، و ادامه می دهند که پروسه شُک و وحشت باید مخاطبین را مانند قربانیان هیروشیما، گیج و بیچاره و مستاصل کند.

با مثالی خیلی ساده، منظور خودم را بیان می کنم. فرض بگیریم که من می خواهم به بانکی در روز روشن، و پیش روی همه،دستبرد بزنم. اگر در حین سرقت، مغازه همسایه آتش بگیرد، کلیه توجهات جلب آن آتش سوزی می شود؛ و اگر در این آتش سوزی چند کودک هم در آتش محصور شده، و پدر و مادرشان در خیابان شیوه و زاری کنند، توجه مسوولین حفاظتی بانک بیشتر منحرف خواهد شد.
در این مثال، مهم نیست که یک مغازه آتش می گیرد، یا آپارتمانی در طبقه دوم،و در کوچه ای تنگ که امکان ورود ماشین آتش نشانی کم است، به آتش کشانده شده است. مهم نیست که کودکان در آتش می سوزند یا نه، مهم این است که اذهان فلج شوند، قدرت تصمیم گیری کم شود. مهم نیست که چند نفر کشته می شوند، مهم اینست که خون جلوی چشم را گرفته و ذهن کور شود.

کودکانه است اگر تصور شود که عملیات مورد نظر بدون هیچ مطالعه و برنامه ریزی مشخصی انجام می شود. پیشنهاد دهندگان این دکترین، تأکید دارند که پیش از ورود به چنین پروسه ای، می بایست کلیه جوانب در نظر گرفته شود. تاریخ و اتفاقات تاریخی بررسی شود. کمبودهای فیزیکی و روانی مخاطب مورد بررسی قرار بگیرد. به چه چیزهایی حساسیت دارد، و چه مواردی در طول تاریخ توانسته مخاطب را برآشفته کند. اوولمان و وید، این گام شناخت از مخاطب و شرایط حاضر و گذشته محیط را گام اول شُک و وحشت می نامند؛ و برای عملی شدن شُک و وحشت، چهار گام پیشنهاد می کنند: دانش، سرعت عمل، ابتکار فوق العاده و کنترل (2).
برای موفق شدن این پروسه، متدلوژی پیشنهادی بر بررسی راهکارهای متفاوت و آنالیز بازده های این راهکار تأکید دارد. بنا به اوولمان و وید، نباید فقط یک راهکار از ایجاد شُک و وحشت بررسی شود، بلکه پس از بررسی راهکارهای متعدد، می بایست هرکدام که بیشتر از بقیه ایجاد شُک و وحشت می کند را انتخاب شود.

شاید لازم باشد که در اینجا یک اشاره کوتاهی به تئوری توطئه بکنم. متدلوژی و عملیاتی کردن شُک و وحشت، اصولا ربطی به تئوری توطئه ندارد. شُک و وحشت، یک مبحث علمی است که در سال 1996 پیشنهاد شده، در عراق به کار گرفته شده، و ثمرات مثبت و منفی خود را داشته است. در اینجا، صحبت از یک تئوری خیالی و فرضی و ذهنی نیست که مثلا فلانی و بهمانی با هم نشسته اند و تبانی کرده اند که فلان اتفاق بیفتد. شُک و وحشت یک مبحث پیچیده نظامی است که بر کنترل دو عنصر تکیه دارد، نخست فیزیک و دوم روان مخاطب. اوولمان و وید با مثالهای مختلف (9 مثال فقط در یک فصل از گزارش) نقاط قوت و ضعف هر نمونه را بررسی می کنند. بطور مثال، بمب باران هیروشیمآ و یا هر بمب باران بی وقفه، از جمله تاکتیکی که آلمان نازی در بمب باران ها بکار برد (Blitzkreig) بررسی می شوند. (شایان توجه اینکه عملیات طوفان صحرا در جنگ کویت نمونه دیگری از همین Blitzkreig است). ساده اینکه، دکترین شُک و وحشت را نباید با تئوری توطئه یکی دانست و اجازه داد ذهن منحرف شود. دکترین شُک و وحشت، بسی پیچیده تر و چند بُعدی تر از آنچه در بالا بگونه ای بسیار مختصر آمد، است، بخصوص در ارتباط با عملیات نظامی، که هدف غایی آن «حداقل هزینه و حداکثر برداشت» خلاصه می شود.

عکس العمل به مهندسی اذهان عمومی

عملیات نظامی، اما، بدون حمایت سیاسی، امکان پذیر نیست. حمایت سیاسی هم، بدون حمایت افکار عمومی غیر ممکن است. بنابراین، برای پیاده کردن، این متدلوژی، در چنان ابعادی که فقط به گوشه ای از آن اشاره شد، باید در گام نخست، افکار عمومی را مهندسی کرد. ذهن باید آمادگی کامل برای پرداخت هزینه ای سنگین (جانباختن فرزندی در خاک بیگانه، به قتل رساندن کودکان بی سلاح زیر بمب باران، و...) را داشته باشد.

چنانکه گفته شد، در این دکترین، مرز عملیات نظامی موفق، ایجاد شُک و وحشت در حد ماکزیمم است؛ مانند هیروشیما. فرود بمب اتمی بر هیروشیما، نه تنها تأثیر وحشت آور نظامی داشت، بلکه به لحاظ روانی توانست مخاطب (امپراتور ژاپن) را هم از قدرت تفکر و تصمیم گیری ساقط کند، و چنان وحشت و شُکی بر جامعه وارد کند که بررسی دیگر جوانب غیرممکن شود.
آنچه در 11 سپتامبر رخ داد، شُکی از همان جنس بود، که وحشت غیر قابل تصوری ایجاد کرد (در اینجا نمی خواهم ادعا کنم که انفجار برج دقلوهای نیویورک کار خودشان است، بلکه می خواهم به معنا و مفهوم شُک و وحشت در چنان سطح اشاره کنم. مثال دیگر ایجاد وحشت مردم بریتانیا بود که در سخنان تونی بلر خودنمایی می کند. او ادعا می کند صدام حسین می تواند در عرض 45 دقیقه انگلستان را مورد هدف بمب شیمیایی قرار دهد. و بالاخره، آنچه در 13 نوامبر در پاریس رخ می دهد و یا آنچه دو هفته بعد در کالیفرنیا رخ داده و به قتل 14 نفر منجر می شود.

این تک نمودها، بخصوص هنگامیکه یکی پس از دیگری، و با تلفات بالا انجام می شود، اذهان عمومی را به خود مشغول داشته، و می تواند به مهندسی افکار عمومی در سمت و سوی مورد دلخواه، یاری برساند. پس از انفجار تروریستی نیویورک، آمریکا بهانه حمله به افغانستان و پیشبرد استراتژی دو دهه ای را پیدا می کند. پس از قتل بیرحمانه مردم بی دفاع در پاریس، فرانسه با شدت بیشتری به عملیات در سوریه و عراق پرداخته و ناو هواپیمابر را به خلیج فارس گسیل می دارد. و بهانه ای برای بازداشتن مهاجرین از ورود به اروپا پیدا می شود.

در اینجا یک نکته حائز اهمیت و تأکید است. حتی اگر این فرض درست باشد که دول غربی بر مبنای یک سری برنامه های از پیش طراحی شده چنین جوّ وحشت آفرینی را ایجاد کرده باشند، بازهم با این سوال روبرو می شویم که چرا و چگونه عامل تمام این جنایات تروریستی، مسلمانان غرب نشین هستند، و چرا و چگونه حاضر می شوند به چنین جنایتی دست بزنند؟

چنانکه در بخش نخست نوشتم، بذر نفرت، سالهاست که در دلها کاشته شده است. وعده و باوری دروغین می تواند این نفرت را از یک احساس ساده انسانی به یک کارکرد و راهبرد نفرت انگیز غیر انسانی مبدل کند؛ بخصوص وقتی که آبشخور آن عالیترین مرجع است – قران.

به ورطه خطرناک تئوری توطئه نلغزیم، و به این باور بیش از اندازه بال و پر ندهیم که همه چیز همچون داستان دائی جان ناپلئون «تقصیر انگلیسیا» است. در عین حال، ذهنیت ستمدیدگان و استثمار شوندگان را هم در نظر بگیریم که تنها منبع قابل اعتماد آنها قران است. در ذهن آنها، قران دروغ نمی گوید و با مثال و تمثیل راه را نشان می دهد.

درسهایی از قران

هنگامیکه غرب جنازه قربانیان برج های دوقلوی نیویورک را نشان می دهد و یا بدن قربانیان بی دفاع در پاریس را که به خون آغشته شده اند، را به نمایش می گذارد تا شناعت و ترور را نشان دهند، مسلمانان کوچه و بازار که سالها و قرنهاست تن و اندام و سرزمین شان آغشته به خون است، این آیه سوره یوسف را به یاد می آورند: «وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ( یوسف ۱۸) آنجایی که یعغوب می گوید این «خون دروغین» است (داستان بر این قرار است که برادران یوسف او را در چاهی انداخته و پیراهن او را با خون بّره ای آغشته کرده و به یعقوب می گویند که یوسف را گرگ خورده و این پیراهن خونین اوست. قران از زبان یعغوب آن خون را خون دروغین می نامد. خونی که خون است اما از آن فرزند او نیست. یعغوب پیام آوران مرگ یوسف را به گرگان درنده تشبیه می کند).

مسلمان جوان که با قران به گونه ای گزینه ای آشنا شده، و آنچه را برای او تفسیر کرده اند پذیرفته است، صحنه های خونین نیویورک و پاریس را با داستان یوسف اینهمانی کرده و این خون ها را خون دروغین ارزیابی می کند؛ و چون با نتایج عملی دکترین شُک و وحشت در عراق و افغانستان و یمن و فلسطین روبرو می شود، این آیه قران را قرائت می کند که « فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ». (محمد 4). يعني: «پس چون با كافران برخورديد، گردنها [ى شان‏] را بزنيد. تا هنگامى كه [بسيارى از] آنان را كشتيد، بند [اسارت‏] را استوار داريد، .... تا [اهل‏] جنگ سلاحش را [بر زمين‏] بنهد. [حكم‏] اين است. و اگر خداوند مى‏خواست از آنان انتقام مى‏گرفت ولى [مى‏خواهد] برخى از شما را با برخى ديگر بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شدند اعمال آنان را نابود نمى‏كند».

رسانه های بین الملل بر تروریستها خرده می گیرند که گردن زدن وحشیگری است و جنایت و جماعت گرویده به این قرائت از قران را ملامت و سرزنش می کنند.... جوان مسلمان با این آیه از قران به خود آرامش می دهد که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» (مائده 54) يعني: کسانى که ايمان آورده‏اند! ..... از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏دهد؛ و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست.

و چون گفته می شود که این سطح از جنایت غیرقابل قبول است. جوان مسلمان با به یاد آوردن جنایاتی که آمریکا و شرکاء در عراق و افغانستان مرتکب شده، به آیه دیگری از قران مراجعه می کند که «وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (سوره : المائدة آیه : 45) یعنی: بر آنان مقرّر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مى‏باشد و زخمها [نيز به همان ترتيب‏] قصاصى دارند.

تکرار می کنم، نکته در اینجا، این نیست که این آیات و ترجمان گزینه ای هستند؛ و یا اینکه جوانان مسلمانی که به این آیات باورمند شده اند، منحرف شده اند و فریب رهبرانی را خورده اند که بیشتر به مافیا شباهت دارند تا مسلمان رادیکال که برای قسط و عدالت مبارزه می کند. هرچه هست و هرگونه که هست، این آیات و این تعاریف جوانان مسلمان ساکن در غرب را به خود جذب کرده است.

برای جوان مسلمان ستمدیده پاسخ ساده فورموله شده است. اگر دکترین شُک و وحشت راهکار درستی است، و می توان تمامیت کشور عراق و ملت عراق را بخاطر جنایات صدام به خاک و خون کشید، و هولوکاستی غیرقابل تصور ایجاد کرد؛ به همان نسبت و دقیقا به همان روش هم می توان در ملاء عام، گردن زد، خلبان اردنی را زنده زنده به آتش کشاند و سوزاند، فعال حقوق بشری غربی را کشت، و چنان وحشتی ایجاد کرد که باعث شُک افکار جهانی شود. شَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (۱۹۴بقره) این ماه حرام در برابر آن ماه حرام است و [هتک] حرمتها قصاص دارد پس هر کس بر شما تعدى کرد همان گونه که بر شما تعدى کرده بر او تعدى کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشگان است.

همانطور که در بالا آمد، این تنها یک قرائت از قران است. قرائتی یکطرفه و برای رسیدن به هدفی مشخص، و یا به زبانی روشنتر، استفاده ابزاری از قران برای رسیدن به هدف. هدف، وسیله (استفاده گزینه ای از قران) را توجیه می کند.

حال با این سوال روبرو می شویم که آیا این واقعیات و قرائت، دلیلی است بر پادزهر بودن اسلام مدره؟ آیا اسلامیست های مدره، می توانند پیام صلح و انساندوستی را پیاده کرده و جهان را به سوی آرامش هدایت کنند؟

به نظر من، خیر. این یک تصور کودکانه است. چرا که مسلمان مدره دو چاره بیشتر ندارد. یا در مقابل استثمارگر به نفع استثمار شونده بایستد که راه به همین نقطه ختم خواهد شد و یا اینکه از اسلام سیاسی دست کشیده و اسلام را به اندیشه ای ابتر و بی یال و کوپال تبدیل کند که به استمرار استثمار و ظلم و ستم یاری رسانده است.

به نظر من، مرز بین با خدا و بی خدا نیست. مرز بین استثمارکننده و استثمار شونده است. و اگر این خط قرمز است، نبرد نهایی هم بین با خدا و بی خدا نخواهد بود، بلکه بین استثمارکننده و استثمار شونده خواهد بود. اما در راستای چه دستاوردی؟ آیا برای رسیدن به مدینه فاضله، آرمانشهر، جامعه بی طبقه توحیدی و دیگر واژه های همسان است که جوانان مسلمان را اینچنین و تا به سرحد جنون مرگ آفرینی سوق می دهد و یا اینکه رهبران هستند که از خیالی باطل، رویایی آسمانی می آفرینند؟

به این مبحث در بخشهای بعدی ادامه می دهیم.


16 آذر 1394



1-The principal mechanism for achieving this dominance is through imposing sufficient conditions

of “Shock and Awe” on the adversary to convince or compel it to accept our strategic aims and military objective. Clearly, deception, confusion, misinformation, and disinformation, perhaps in massive amounts, must be employed.

2-knowledge, rapidity, brilliance, and control.

 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد