تاریخ انتشار: 04.12.2013
سربازان
گمنام قتلهای زنجیره ای که بودند؟
نقطه صفر جماران
در غروب ۲۲ مرداد سال ۱۳۶۰ تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی ایران
فیلمی از دیدار خانوادههای کشته شدگان انفجارهای دفتر نخست وزیری
و دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را پخش کرد که در آن آیه الله
خمینی از «سربازان گمنام امام زمان» خواست که هر چه سریعتر رگ و
ریشهها و بقایای منافقین [سازمان مجاهدین خلق] را شناسایی و آنها
را به سزای اعمالشان برسانند.
این اولین باری بود که اصطلاح «سربازان گمنام امام زمان» بکار می
رفت و در بعد از آن بود که اعضای واحدهای اطلاعاتی نظام نوپای
انقلاب اسلامی که عبارت بودند از: واحد اطلاعات سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی ٬حفاظت اطلاعات ارتش ٬واحد اطلاعات و تحقیقات نخست
وزیری ٬یگان اطلاعات کمیتههای انقلاب اسلامی و واحدهای اطلاعات
دادستانی انقلاب خود را بدین نام خواندند! و این چنین بود که سپاهی
سنجاق شده بهم «سربازان گمنام امام زمان» شدند و ماموریت یافتند تا
چتر امنیتیای را بر سر نهال انقلاب اسلامی بگستراند.
باجناقها
در کوران ترورها و بمب گذاریها و بازداشتها و اعدامهای آن سالها
خواسته و یا نا خواسته تقسیم کاری بین این سربازان گمنام برقرار می
گردد و رفته رفته با شروع بحرانها و ناآرامیهای قومی همچون گنبد و
کردستان و بلوچستان و در نهایت جنگ ایران و عراق ٬ واحد اطلاعات
سپاه به دلیل این که درگیر این غائلهها و جنگ بود بیشتر اهتمامش
را بروی آن مسائل معطوف کرد اما کماکان در بعضی موارد مثل بازجویی
از سران گروهها و نگهداری آنها همچون حزب توده و … را نیز بر عهده
داشت.
واحد اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری هم به امور ضد جاسوسی و حفاظت
اطلاعات و جمع آوری اطلاعات و مدارک سفارتخانهها و دیگر مراکز
حساس پرداخت ٬حفاظت اطلاعات ارتش هم که در آن سالها همچنان در گیر
تصفیه پرسنل ارتش بود ٬ اینجا بود که امنیت داخلی بر عهده کمیتهها
و نیروهای دادستانی قرار گرفته بود، امری خطیر که بر عهده افرادی
قرار گرفته بود که نه می توانستند این مسئولیت را درک کنند و نه
تخصص و درایتی در این مورد داشتند.
اعضای واحد اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری که اکثرا از اعضای سازمان
مجاهدین انقلاب اسلامی و دانشجویان پیرو خط امام (همان فاتحان و یا
اشغالگران سفارت آمریکا) بودند ٬افرادی همچون سعید حجاریان ٬محسن
میردامادی٬ بهزاد نبوی و محمد نعیمی پور و …. هرچند که گرایشهای
رادیکال و چپگرانهای داشتند اما مشیشان با نیروهای دادستانی و
کمیتهها بشدت در تضاد بود ٬آنها به فراخور حالشان که اکثرا از
میان دانشجویان و تحصیل کردگان دانشگاهها بودند هر چقدر بسوی تعقل
و تشنج زدایی پیش می رفتند در مقابل کمیتهها و دادستانی بسوی توحش
و خشونت گرایی حرکت می کردند به عنوان مثال «سعید حجاریان» از کادر
ارشد اطلاعات نخست وزیری اختلاف نظر این دو جریان را در مصاحبهای
با عمادالدین باقی اینگونه توصیف می کند: «… لاجوردی و برخی دیگر
به برخورد قانونی و به بیانیه ۱۰ مادهای دادستانی اصلا اعتقاد
نداشتند و معتقد بودند که باید برخورد قاطعی را با آن گروهها کرد و
لازم نیست خیلی خودمان را به ضابطه و قانون ملزم کنیم مثلا در
رابطه با ماجرای سعادتی دوستان رفته بودند صحبت کرده بودند که وی
حفظ شود و نگه داشته شود که یک مرتبه خبر آوردند آقای لاجوردی خودش
کار سعادتی را تمام کرده ….رجوی به این احتیاج داشت که لاجوردی
بیشتر بچههای او را بزند تا او بیشتر بتواند نیرو جذب کند و کینه
و نفرت آنها را به نظام افزایش دهد . لاجوردی هم به این احتیاج
داشت که رجوی بیشتر ترور کند تا او بتواند مسئولان را توجیه کند که
باید تا آخر خط رفت و نه تنها سازمان منافقین بلکه هر کسی که
ذرهای دگر اندیشی دارد باید جارو شود٬ این یعنی سیکل معیوب و ما
بشدت در آنزمان با آن مخالف بودیم…»
یارگیری
همانطور که گفته شد ٬در این سوی دانشجویان پیرو خط امام گرد هم
آمده بودندو در آن سوی اسدالله لاجوردی و نیری و رهبرپور و مهدوی
کنی و ناطق نوری و رفیقدوست و دیگرانی همچون ایروانی و اسماعیل
افتخاری (اسمال تیغ کش) و حلقه حقانیه، آنها بدنبال آرامش و اعتماد
سازی بودند اینها بدنبال قتل و غارت و فاشیستی کردن جامعه تا جایی
که مهدوی کنی با مدد یاران بازاری و میدانی خویش یعنی همانهایی که
ما آنها را با نام «موتلفهای ها» می شناسیم کمیتهها را به مساجد
کشاندند و در کنار مساجد هم تعاونیهای مصرف محلی براه انداختند و
اینگونه مردم را که در پی تامین مایحتاج زندگیشان بودند با دادن
رانتهایی در حد یک کیلو گوشت و روغن بیشتر تبدیل به «خبر چین و
جاسوس» کردند!
اختلافات و تضادها بالا گرفت و مثلا فردی که دیروز از کمیته آزاد
شده بود امروز توسط سپاه بازداشت می شد یا نفوذی کمیته ایها را
دادستانی می گرفت و اعدام می کرد و …تا اینکه همه به فکر تشکلی
واحد برای این سربازان گمنام افتادند.
2
سزارین
اگر تولدی هم برای این «سربازان گمنام» می بایست صورت می گرفت
طبیعی بود که اندکی صبر لازم بود تا با غربال این همه نیروهای
آشفته و هرج مرز سره از ناسره تشخیص داده شود اما گویا در آن زمان
«صبر» واژه غریبی بود و به یکباره تمام این افراد اعم از چپ و راست
و رادیکال و معتدل را هم کاسه کردند و نهایتا واحد اطلاعات نخست
وزیری در شهریور سال ۱۳۶۳ با استفاده از تجارب چند ساله خویش و به
روایتی متاثر از آموزههای حسین فردوست (ارتشبد رژیم گذشته و
عالیترین مقام امنیتی دوران پهلوی) طرح وزارت اطلاعات را تهیه و به
مجلس ارائه داد.
راست سنتی و یا همین محافظه کاران امروزی که در مجلس لانه کرده
بودند و از همان ایام به آینده بدون آیه الله خمینی و قبضه قدرت در
دست خویش می اندیشیدند بشدت با طرح وزارت بودن این سازمان امنیتی
مخالفت کردند و بیشتر بدنبال سازمانی بودند که نه زیر نظر دولت
بلکه زیر نظر ولی فقیه باشد. اما در نهایت رایزنیهای جناح چپ و
فشار کاریزماتیکی آیه الله خمینی بالاخره باعث تصویب این طرح شد
گرچه ناچارا برای این تصویب دولت و اطلاعات نخست وزیری مجبور شدند
تا رانت و حقی را به مخالفان در مجلس و یا همان فراکسیون ۹۹ نفره
بدهند در حرکتی بسیار هوشمندانه که بسیاری آن را ایده حجاریان و
علی ربیعی می دانند «مقرر شد تا برای اینکه در این وزارت تازه
تاسیس همه افکار و آرای معتقد به نظام جمهوری اسلامی وجود داشته
باشد نیمی از معاونتهای وزارت اطلاعات که جنبه تئوریک و فکری دارد
به جناح چپ و نیم دیگر که بیشتر جنبه میدانی و عملیات دارد به جناح
راست واگذار شود» (مصاحبه سعید حجاریان با روزنامه فتح آبان ۱۳۷۷)
ضمن اینکه نیروهای دادستانی و کمیتهها هم کماکان به کار خود ادامه
دهند!
ماه عسل
اینگونه بود که از باج گیرها و چاقو کشهای سابق محلات که با
انقلاب کمیتهای شده بودند گرفته تا تحصیل کردههای دانشگاههای
امنیتی سوئیس و آمریکا که در رکن دوم ارتش بودند و با انقلاب
وفادار به خمینی شده بودند در کنار جوانان مذهبی دانشگاهها که
دانشجویان پیرو خط امام بودند و فاتح سفارت آمریکا نام داشتند همه
با هم زیر عنوان وزارت اطلاعات از مهر سال ۱۳۶۳ کار خود را در
وزارتی دو شقه آغاز کردند. طیف چپ امور گزینشی و تئوریک و آموزشی و
حفاظتی را بر عهده گرفت و طیف راست امور اطلاعاتی و عملیاتی و
امنیت را، گرچه در عرصه سیاست چپ و راست در مجلس و دولت و … بسیاری
با هم اختلاف داشتند اما این اختلافات هیچ وقت مانع از آن نشد که
در وزارت اطلاعات هم این دو جناج هم با هم به مخالفت بپردازند چرا
که سیستم به نوعی تنظیم شده بود که هر دو لازم و ملزوم همدیگر
بودند و به راستی اعتقاد داشتند: «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و
البته هیچگاه هم کسی خبر دار نبود که در این وزارت چه می گذرد وچه
کسی چه می کند حتی نمایندگان مجلس که علی القاعده می توانستند از
حق تحقیق و تفحص خود استفاده کنند هیچگاه اجازه وارد شدن به این
حیات خلوت هر دو جناح را نداشتند و اصلا در مخیله نمایندگان نمی
توانست جای گیرد که می توانند از وزارت اطلاعات تحقیق کنند و
اینگونه بود که در سکوت کامل این «سربازان گمنام» می تاختند و به
جلو می رفتند.
تا اینکه در دولت دوم هاشمی بود که وزنه جناح دیگر یعنی جناح راست
رفته رفته در وزارت اطلاعات سنگین تر شد، نتیجه آنکه هر چه امثال
سعید حجاریانها و علی ربیعیها می رفتند دیگریها می آمدند کسانی
همچون حسین شریعتمداری٬ محمد صادق میر حجازی٬ داود رحمانی ٬هاشم
ناصریان ٬حسن شایانفر ٬مهدی سلیمی نمین ٬ اکبر خوش کوش ٬ خسروبراتی
٬ محمد محسنی ٬ کاظم روشن ٬ مسلم (مرتضی) فیروزی ٬ جواد دالایی (جوانشیر)
٬ مهرداد عالیخانی ٬مهدی ریاحی و… اینگونه بود که تعویض وزیر هم در
سال ۱۳۶۸ از ری شهری به علی فلاحیان هیچ خلل و تغییری در اراده
محافظه کاری این وزارتخانه نداد چرا که همانطوریکه در یادداشت
پیشین نیز هم گفتم اولا علی فلاحیان کسی نبود جز قائم مقام هشت
ساله و جزو طیف حقانی و راست وزارت ٬و در ثانی سازمان وزارت
اطلاعات در همان ماههای اول فوت آیه الله خمینی و رهبری علی
خامنهای دچار آنچنان تغییری شده بود تمامی فعالیتهای وزارت
اطلاعات زیر نظر دفتر عمومی اطلاعات و امنیت رهبری بود و حالا دیگر
می شود گفت که وزارت اطلاعات یکدست شده بود بطوریکه در سال هفتادو
دو به هنگام انتخابات ریاست جمهوری در بولتن ماهانه وزارت که با
نام «مشکاه» منتشر می شد و در اختیار ردههای دو تا چهار وزارت بود
به صراحت این مسئله از قول محسن راشد یکی از مدیران ارشد این
وزارتخانه (مدیر بازخورد) نقل شده بود که آقای هاشمی میتواند بروی
یکصد هزار رای از معاونت وزارت تا خبرچین وزارت حساب کند! یعنی نه
تنها این پرسنل رسمی و افتخاری مثل خبر چینها به کار سازمانی خویش
عمل می کنند بلکه تبدیل به ماشینی هم شده اند برای پیشبرد اهداف و
اغراض سیاسی یک جریان سیاسی خاص.!
قهر یا آشتی
شروع دهه دوم عمر وزارت اطلاعات دهه راستها بود دههای که طیف راست
وزارت دیگر نیروی غالب شده بود و می تاخت بطوریکه مثلا در سال ۱۳۷۳
از مجموع دوازده معاونت این وزارتخانه هشت معاونت در اختیار راستها
بود و از مجموع شصت و چهار اداره کل وزارت پنجاه و سه مدیر کل از
میان راستها انتخاب شده بودند و غالب ادارات اطلاعات استانها نیز
از همین طیف بودند ٬ در این میان حال و گرایش فکری و سیاسی پرسنل
وزارت نیز مشخص است.
در دولت دوم هاشمی رفسنجانی بود که در اقدامی معنا دار تبصرهای در
هیات دولت مصوب شد که سالانه تعداد مشخصی از اعضای کادر رسمی سپاه
پاسداران در اختیار دولت به عنوان «مامور به خدمت» قرار گیرند،
گرچه در این مصوبه هیات دولت به طور مشخص توضیح داده نشده بود که
این پاسداران در کجای دولت باید قرار گیرند؟ اما آنچه که واضح بود
و بعدها مشخص شد غالب این ماموران به خدمت در دو وزارت حساس
اطلاعات و امور خارجه جای گرفتند و اینگونه بود که جای خالی چپهای
وزارت اطلاعات را مامور به خدمتهای سپاه در وزارت اطلاعات پر کردند
افرادی همچون حسین شریعتمداری که به یکباره از معاونت اطلاعات سپاه
به گروه اجتماعی وزارت اطلاعات در معاونت ویژه رسیدند و یا امیر
مسعود اثنی عشری که پیش از آن فرمانده حفاظت اطلاعات دانشگاه امام
حسین بود به یکباره جایگزین محمد رضا تاجیک در دانشکده امام هادی
وزارت اطلاعات گردید.
اما نکته مرموز تاریخ این وزارتخانه در اینجاست آنهایی که به این
وزارتخانه در پی آن تغییر و تحولات آمدند که خوب تکلیفشان معلوم
است اما آنهایی که عمدتا خود را از طیف چپ وزارت اطلاعات می
دانستند (افرادی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، محمد رضا تاجیک،
محسن میردامادی، محسن آرمین، علیرضا علوی تبار، مجید محمدی،
ماشاالله شمس الواعظین، علی ربیعی و اردشیر امیر ارجمند و…) همواره
اعلام می کنند که ما چون با سیاستهای وزارت اطلاعات و هاشمی
رفسنجانی مخالف بودیم از آنجا بیرون آمدیم و طبیعی است وقتی کسی با
سیاستهای یک دولت و یا یک فرد مخالف است در اعتراض به وی از او دور
شود نه اینکه نزدیکتر شود به وی!
و همه نکته همین جاست، چپهای وزارت اطلاعات با آغاز دولت دوم هاشمی
رفته رفته و بصورت کاملا سازمانی از وزارت اطلاعات خارج شدند و در
«مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری» مشغول به فعالیت گردیدند.
آنچه که این افراد در این مرکز انجام دادند
دقیقا همانی بود که در وزارت اطلاعات انجام می دادند، به عبارتی
دیگر ماموریت این افراد همانی بود که بود و صرفا بنا بر سیاستی که
«نظام» در نظر داشت و به دوران پسا هاشمی می اندیشید که مهمترین
مقطع تاریخی جمهوری اسلامی بود (چرا که با فوت آیت الله خمینی و
آغاز رهبری خامنهای و بدنبال آن انتخابات ریاست جمهوری و انتصاب
هاشمی به آن سمت که کاملا انتخاباتی از پیش تعیین شده بود اکنون
نظام با یک انتخابات نفس گیر مواجه بود). سعید حجاریان از جمله
اصلیترین مهره هایی بود که از وزارت اطلاعات به مرکز تحقیقات
ریاست جمهوری رفته بود، وی خود بدون هیچ پرده پوشیای این امر را
یک ماموریت و تصمیم خاص می داند و می گوید: «من از سال ۱۳۶۸ که این
مرکز براه افتاده بود در آنجا هم فعالیت داشتم اما از سال ۱۳۷۲ (دولت
دوم هاشمی) من و دیگر دوستان سعی کردیم تمام وقت دیگر در مرکز
باشیم رفتیم تا به فکر دولت بعدی باشیم من در معاونت سیاسی این
مرکز همین پروژهی کاری را دنبال میکردم معاونت سیاسی مرکز
تحقیقات استراتژیک یک پروژه بیشتر نداشت و آن هم پروژهی توسعه
سیاسی بود. البته این پروژه چندین زیر پروژه داشت، نظیر فرهنگ
سیاسی و رفتار سیاسی اقشار مختلف ایران، پروژه تحلیل چرایی انقلاب
اسلامی با هدف تئوریزه کردن انقلاب، پروژه ماهیت دولت در ایران
پروژهی نوسازی ایران… ما رفته بودیم آنجا تا ببینیم بعد از آقای
هاشمی چه باید بکنیم»! (توسعه سیاسی حرف اصل نظام است مصاحبه
حجاریان با روزنامه خرداد ۶ اردیبهشت ۱۳۷۸).
حجاریان و دیگر چپهای مقیم وزارت اطلاعات نه به قهر و اعتراض بلکه
به امر و ماموریت به مرکز تحقیقات رفته بودند و نتیجهای که آنها
طی تحقیقات مختلف گرفته بودند، این بود که توسعه سیاسی در ایران در
مرحلهٔ اول نیازمند ایجاد برخی تغییرات در ساختار سیاسی کشور است و
در مرحله بعد باید فرهنگ سیاسی ایران متناسب با نیازهای روز نظام
تغییر کند.
حجاریان در همان مصاحبه ادامه می دهد که: «ما بخش سیاسیاش را
کاملا انجام داده بودیم. پروژهی توسعه سیاسی ما حداقل اتودش
کاملا مشخص بود که چه میخواهیم پروژهی ما در چهار سال اول ریاست
جمهوری آقای هاشمی در مرکز تحقیقات استراتژیک روی مسائل اقتصادی و
سازندگی بسیار کار کردیم و موفق هم شدیم و در دوره دوم ریاست
جمهوری آقای هاشمی هم به روی توسعه سیاسی تمرکز کرده بودیم که می
شود گفت ثمرهاش را در دوم خرداد دیدیم در همان سالها بود که ما
مشخص کردیم در راه نو سازی بومی چه میخواهیم. همه چیز تعریف شده
بود؛ فساد اداری یعنی چه؟ مشارکت یعنی چه؟ رقابت یعنی چه؟ جامعه
مدنی یعنی چه؟ چرا ضعیف است و … حتی برای مسائل و اختلافات احتمالی
هم راه حل داشتیم»
همچنین مصطفی تاج زاده عضو شاخص دو حزب اصلاح طلب (حزب مشارکت و
سازمان مجاهدین) که وی نیز همان سالها در آن مرکز از وزارت اطلاعات
مقیم آنجا شده بود، بخش توسعهٔ سیاسی مرکز تحقیقات را این گونه
توصیف میکند: «در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری که در
آنزمان آقای موسوی خوئینیها مسئولش بود… آقای حجاریان در معاونت
توسعه سیاسی بود که افرادی چون بهزاد نبوی، سازگارا، امین زاده،
آرمین، آغاجری، خودم و دیگران با آن همکاری میکردیم ما آنجا همه
چیز را مشخص کرده بودیم که در دولت بعدی چه باید بشود و چه نباید
بشود»
این گروه خشن
چپها که به مرکز تحقیقات رفتند راستها و یا بهتر بگویم حقانیها
اکنون حرف اول را در وزارت اطلاعات می زدند و راه حذف مخالفین نظام
را که با شاهپور بختیار و اویسی و برومند و نیک منش و کاظم سامی و
اسماعیل رائین شروع شده بود با جدیت هرچه تمامتر ادامه دادند و به
رضا مظلومان ٬عباس زریاب و احمد میر علایی و سعیدی سیرجانی،
شرفکندی و قاسملو و… رساندند و در این میان هیچ ابایی هم نداشت تا
مقدمات و اساس حذف آیه الله منتظری را هم پیاده کند تا حتی احمد
خمینی را هم در گرداب خود هلاک نماید و یا صیاد شیرازی را نیز حذف
نمایند. با هم یکبار دیگر مروری می نمائیم نسل دهه دومیهای وزارت
اطلاعات را و به کارنامههای درخشانشان نیز نگاهی می اندازیم:
سعید امامی (سعید اسلامی) سر محفل ترور و توطئه بیش از هجده سال
وزارت اطلاعات.
حسین شریعتمداری با نام مستعار حسین معصومی ٬ مدیر کل امور اجتماعی
و مشاوره وزارت ٬ کارشناس در تواب سازی و متخصص در ضبط و تهیه
نوارهای اعتراف و شوهای ندامت.
عباس سلیمی نمین با نام مستعار مهدی ذوالفقاری٬ معاون طرح وعملیات
داخلی وزارت ٬از جمله افراد تیم ترور اویسی.
جواد دالایی با نام مستعار جوانشیر ٬عضو ارشد معاونت عملیات ٬عامل
ترور مصطفی چمران.
کاظم لاهوتی با نام مستعار احمد کارگر مدیر کل عملیاتی حوزه اروپای
مرکزی ٬سرپل ارتباطی وزارت اطلاعات با اپوزیسیون آرام و سازمان
مجاهدین خلق.
اکبر خوش کوش با نام مستعار اکبر اکبری ٬عضو ارشد معاونت عملیات
برون مرزی ٬ عامل ترور شاهپور بختیار.
مهرداد عالیخانی ٬بانام مستعار سید صادق ٬معاون عملیات وزارت ٬عضو
محفل قتلهای زنجیرهای ٬عامل قتل داریوش فروهر و پیروز دوانی.
مهدی روشن ٬ با نام مستعار مسعود ٬ مدیر کل عملیات استان تهران ٬
عضو محفل قتلهای زنجیرهای ٬ عامل قتل پروانه اسکندری.
اکبر محسنی ٬ با نام مستعار اکبر گودرزی ٬ سرویس معاونت عملیات ٬عضو
محفل قتلهای زنجیرهای ٬ عامل قتل محمد جعفر پوینده.
مهدی ریاحی ٬سرویس معاونت عملیات ٬که در بعضی محافل از وی به عنوان
عامل ترور صیاد شیرازی یاد می شود.
مسعود توانا ٬ مدیر کل عملیاتی حوزه اروپای غربی ٬عضو محفل قتلهای
زنجیرهای ٬ سرپل ارتباطی وزارت اطلاعات با اپوزیسیون و سازمانهای
امنیتی اروپا.
موسی محمدی نسب ٬ سرویس عملیاتی اداره کل چپ٬ عامل قتل بانو اشرف
السادات برقعی.
خسرو براتی ٬با نام مستعار سیامک ٬سرویس معاونت امنیت ٬عضو محفل
قتلهای زنجیرهای ٬عامل قتلهای سیامک سنجری ٬فاطمه قائم مقامی ٬عامل
بدره انداختن اتوبوس حامل نویسندگان به ارمنستان.
این سرنوشت وزارت اطلاعات بود که اعضایش در آن شلوغی و هیاهوی
ابتدای انقلاب و کوران هرج ومرجها همدیگر را یافتند و لقب سربازان
گمنام امام زمان را آیه الله خمینی برایشان برگزید و آنها را
بدنبال کلاه فرستاد اما کسانی امثال لاجوردی و رهبرپور و حسینیان و
محسنی اژهای با کلاه کاری نداشتند و در پی سرها و مغزها بودند.
قتلهای پائیزی
ساعت هفت عصر روز ۱ آذر سال ۱۳۷۷ اخبار رادیو و تلویزیون دولتی
جمهوری اسلامی ایران در خبری کوتاه:«مرگ وزیر کار دولت موقت و
همسرش در منزل شخصی شان» را اعلام کرد، در خبر صدا و سیما البته به
نحوه و علت مرگ این دو تن اشاره ای نمی شود اما فردای آنروز اغلب
روزنامه های صبح و عمدتا اصلاح طلب پرده از ماجرا برمی دارند و
مشخص می شود عصر روز گذشته داریوش فروهر و پروانه اسکندری در منزل
شخصیشان واقع در محلهٔ فخرآباد تهران با ضربات چاقو به قتل رسیدند
و جسدشان به نحو فجیعی تکه تکه شده.
فضای سیاسی کشور با مرگ این دو تن ملتهب گردیده بود و اعتراضاتی هم
در مراسم تشییع پیکر فروها و متعاقب آن ختم آنها در تهران و
دانشگاهها در انجام بود که در روزهای ۱۲ و ۱۸ همان ماه، جسد دو
نویسندهٔ دیگر محمد مختاری و محمدجعفر پوینده پس از چند روز
بیخبری در جادههای اطراف شهر پیدا شد.
حالا دیگر مشخص بود که این قتلها با انگیزه سیاسی و اقدامی سازمانی
در حال انجام گرفتن است، با توجه به باز بودن نسبی فضای مطبوعاتی و
سیاسی کشور نسبت به سالهای قبل، این قتلها واکنشهای بسیاری در
مطبوعات کشور داشت و بلافاصله از آنها به عنوان «قتلهای زنجیره ای»
یاد شد و با توجه به حساسیت شدید جامعه نسبت به قتلها و وعدهٔ
رئیس جمهور وقت خاتمی برای مجازات عاملین آن، بلافاصله به دستور وی،
کمیتهای ویژه، مرکب از علی یونسی، رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای
مسلح، علی سرمدی، معاون وزیر اطلاعات و علی ربیعی، مسؤول اجرایی
دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی مسئول پیگیری قتلها شدند. از همان
ابتدای تشکیل این کمیته و اینکه رئیس جمهور بجای انتصاب مقامات
قضایی رایج در دادگستری و یا دادسرای انقلاب رئیس سازمان قضایی
نیروهای مسلح ر در آن کمیته منصوب نموده بود انگشت ها به سمت یکی
از نهادهای نظامی،انتظامی و یا امنیتی رفت چرا که با کشف اجساد هر
یک از قربانیان قتل های زنجیره ای پرونده های قضائی جداگانه ای
برای آنها تشکیل شده بود، پرونده قتل پروانه و داریوش فروهر در
مجتمع قضائی امور جنائی تهران، پرونده قتل محمد مختاری در دادگاه
عمومی شهر ری، و پرونده قتل محمدجعفر پوینده نیز در دادگاه عمومی
شهریار تشکیل شده بود و حالا با تشکیل این کمیته مشخص گردید که
پرونده همه مقتولان در سازمان قضایی نیروهای مسلح کشور که معمولا
به جرائم کارکنان نیروهای نظامی و امنیتی کشور رسیدگی می کند منتقل
شده است.
حدس و گمانهای بسیاری در مورد قتلهای زنجیره ای بر سر زبانها بود
تا اینکه در حدود یک ماه از آغاز فعالیت کمیته پیگیری قتلها وزارت
اطلاعات اطلاعیه ای را در روز ۱۵ دی ماه سال ۱۳۷۷ صادر نمود که در
آن خبر می داد که قتلها کار تعدادی از اعضای وزارت اطلاعات بوده
است! در اطلاعیه وزارت اطلاعات آمده بود که:«وزارت اطلاعات بنا به
وظیفه قانونی و به دنبال دستورات صریح مقام معظم رهبری و ریاست
محترم جمهوری، کشف و ریشهکنی این پدیده شوم را در اولویت کاری
خود قرار داد و موفق گردید شبکه مزبور را شناسایی، دستگیر و تحت
تعقیب قرار دهد و با کمال تأسف معدودی از همکاران مسئولیتناشناس،
کجاندیش و خودسر این وزارت که بیشک آلتدست عوامل پنهان قرار
گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه
زدهاند، در میان آنها وجود دارند. این اعمال جنایتکارانه نه تنها
خیانت به سربازان گمنام امام زمان(عج) محسوب میشود، بلکه لطمه
بزرگی به اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران وارد آورده است.»
این اطلاعیه که برای اولین بار از اخبار ساعت ۱۴ روز پانزدهم دی
ماه پخش میشد، با آنکه تحت عنوان «روابط عمومی وزارت اطلاعات»
منتشر گردیده بود بعدها مشخص شد که بدون اطلاع دری نجفآبادی، وزیر
وقت اطلاعات تنظیم و منتشر گردیده است و در نهاد ریاست جمهوری توسط
مشاوران امنیتی محمد خاتمی (حجاریان و ربیعی) نوشته و منتشر شده
است. بدنبال این اطلاعیه سه روز بعد دری نجف آبادی وزیر وقت
اطلاعات از وزارت اطلاعات استعفا داد.
اما چه شد که این اطلاعیه منتشر شد؟ علی ربیعی از اعضای آن کمیته
بعدها به رسانه ها گفت که از اول به گروهی از اعضای وزارت اطلاعات
در مورد دست داشتن در قتل ها شک وجود داشته و «حدس قوی می زدیم که
قتل ها کار آنهاست.»
علی ربیعی همانند دیگر اصلاح طلبان و چپهای وزارت اطلاعات به دلایل
کاملا مشخص اشاره به حقیقت ماجرا می کنند و ابراز می دارند «ما شک
داشتیم» در حالیکه شکی نبوده است و آنها کاملا مطمئن بوده اند چرا
که در۱۳۷۷/۳/۱۶ یعنی ۹ ماه قبل از وقوع قتلها مصطفی کاظمی (موسوی)
که معاون امنیت وزارت اطلاعات بوده است به منزل خاتمی مراجعه
مینماید و میگوید همانند گذشته هنوز خط مسیر حذف مخالفان و
دگراندیشان در حال اجرا هست اما احتمالش می رود که این قتلها این
بار دولت وی را نیز تضعیف کند و حتی منجر به سقوط دولت نیز شود و
از او می خواهد که از مراجع بالاتر (مقام رهبری) بخواهد که این
پروژه را متوقف نماید، وی به صراحت به خاتمی عنوان می نماید که
قرار است این حذفها از پائیز امسال مجدّداً از سر گرفته شود.
خاتمی در مقام رئیس جمهور و عالیترین مقام امنیتی کشور (ریاست
شورایعالی امنیت ملی) توصیه و هشدار یکی از عالیترین مقامهای
وزارت اطلاعات دولت خود را نه تنها جدی نمیگیرد (طبق گفته مصطفی
کاظمی در زمانی که در زندان ۶۶ سپاه مدتی را با وی بودم) بلکه جلسه
آن شب را با مزاح و بیتفاوتی میگذراند. و حتی به کاظمی میگوید:
حالا تو خسته شدهای. یک مدتی مرخصی بگیر و برو کیش استراحت کن!…
4
در حدود دوهفته بعد از آخرین قتل (قتل محمدجعفر پوینده در ۱۸ آذر
۱۳۷۷) و آغاز به کار کمیته پیگیری، مصطفی کاظمی هنگامی که مشاهده
می کند رفتارش در وزارت اطلاعات تحت نظارت و کنترل است نیمه شب یکی
از شب های آذر ماه ۷۷ به درخانه علی ربیعی می رود و طی سه ساعت کل
ماجرای قتل ها را بازگویی می کند. ربیعی همان شب به محمد خاتمی می
گوید که:«قصه کاملا روشن و بازشده است و می توان آن را پیگیری
قضایی کرد» اما باز اتفاق خاصی از سوی خاتمی نمی افتد و واکنشی را
رئیس جمهور نشان نمی دهد! ربیعی وقتی واکنشی را از خاتمی نمی بیند
کاظمی را به سکوت دعوت می کند و می گوید:«فعلا چیزی به کسی نگوئید
و در دسترس باشید» وی البته همان شب به کاظمی می گوید که کنترل شما
کار ما (کمیته پیگیری قتلها) نیست.
پس از این گفته ربیعی کاظمی احتمال می دهد که کنترل وی و دیگران (عالیخانی
و امامی) شاید کار دری نجف آبادی باشد که به همراه عالیخانی در
۲۹/۹/۱۳۷۷ به ملاقات وی میروند و علت را جویا میشوند و اظهار
میدارند مگر ما چه جرمی کردهایم که تحت تعقیب و مراقبتیم؟ و
اظهار می دارند ما کاری نکردهایم الا اجرای دستور شما پس این
مراقبت یعنی چه؟
کاظمی که برخورد مشکوک دری نجف آبادی را در آن جلسه میبیند از بیم
توطئه همانروز در ساختمان شهید دقایقی وزارت اطلاعات واقع در
خیابان استاد نجاتاللهی کوچه شیرین تعدادی از معاونان از جمله
مسئول حفاظت را فرا میخواند و پس از نماز جماعت ظهر و عصر به
امامت عالیخانی اظهار میدارد که: «همانطوریکه همه میدانید ما به
دستور مستقیم آقای دری این قتلها را انجام دادیم و مشکلی متوجه ما
نیست و نظام باید خود چارهای بیندیشد نه اینکه ما چند نفر
هزینهاش را بپردازیم. در سوی دیگر نیز همانروز شفیعی نیز که معاون
وقت وزارت اطلاعات بوده است در خیابان دبستان در مقر اصلی وزارت
اطلاعات در سالن آمفیتئاتر پرسنل ستادی وزارت را گرد میآورد و
میگوید: “آقای موسوی میگوید دری دستور قتلها را داده است و آقای
دری هم امروز صبح به من میگوید من نگفتهام. الله اعلم!”
همان شب مجدّداً و شخصاً مصطفی کاظمی به دفتر خاتمی مراجعه میکند
و اعلام میکند که آقای خاتمی چه میکنید من تابستان به شما گفتم
که قرار است این قتلها انجام شود شما به شوخی گرفتهاید حالا هم که
قتلها انجام شده باز خود وزارت اطلاعات را مسئول کشف آن کردهاید؟
و …
نهایتا همان شب خاتمی به علی ربیعی (عباد) تلفن میزند و وی میآید
و سخنان مصطفی کاظمی را میشنود و از همان شب مصطفی کاظمی به خانه
در فرمانیه برده میشود و تحقیق از وی آغاز میشود و در ۵/۱۰/۱۳۷۷
با بازداشت مهرداد عالیخانی و دو روز بعد از آن در ۷/۱۰/۱۳۷۷
بازداشت سعید امامی و سپس مابقی متهمان آغاز میشود، مهرداد
عالیخانی ۵/۱۰/۱۳۷۷ ساعت ۷:۳۰ صبح هنگامی که وارد پارکینگ خودروهای
ستاد وزارتخانه میشود. ابتدائا به حفاظت فراخوانده شده و از آنجا
به خانه امنی در قیطریه هدایت شده و پس از دو روز یعنی در
۷/۱۰/۱۳۷۷ به زندان توحید منتقل شده، سعید امامی نیز همانروز در
خیابانهای شهرک شهید محلاتی توسط تیمی از حفاظت اطلاعات وزارت
بازداشت شده وابتدا به بازداشتگاهی در پادگان امام علی و بعد از آن
به زندان توحید هدایت میشود.
بازداشت ها توسط کمیته پیگیری انجام می گیرد متهمین به
بازداشتگاههای قوه قضائیه نیز دلالت نمی شوند و کار بازجویی از
آنها نیز توسط بازجویان وزارت اطلاعات که عمدتا گرایش چپ داشتند
انجام می گیرد و نکته مجهول نیز همین جاست چرا؟
چرا خاتمی و حجاریان و ربیعی که خود ماهها قبل از وقوع قتلها از
وجود چنین ستاد و پروژه ای مطلع بودند از آن جلوگیری نکردند؟ چرا
در بعد از وقوع قتلها نیز که اطلاع کامل از هویت قاتلان داشتند
آنها را بازداشت نکردند و اصلا بر طبق روایت خود آقای ربیعی در
حالیکه به افرادی همچون کاظمی و عالیخانی شک داشتند این شک را به
عنوان یکی از سرنخ های قتلهای زنجیره ای پیگیری نکردند؟ چرا در
هنگام تنظیم اطلاعیه مشهور وزارت اطلاعات به وزیر اطلاعات اطلاع
ندادند و وزیر نیز همچون دیگر افراد جامعه از اطلاعیه وزارتخانه اش
در تلویزیون از آن مطلع شد؟ جواب این سئوال کاملا واضح است چون
احساس کردند جریان رقیب دارد در این ماجرا – ماجرایی که هر دو جناح
نظام در آن دست داشتند – از آنها پیشی می گیرد جناح راست در آنزمان
قتلها را به صهیونیست ها و سرویس های امنیتی خارج از کشور نسبت
داده بود که توسط عاملان داخلی آنها (منظورشان جناح اصلاح طلب بوده)
انجام شده، کمیته پیگیری هیچ رغبتی به بازداشت کاظمی نداشت چون
کاظمی از عالیترین مقامهای امنیتی وفادار به اصلاح طلبان بود اما
به محضی که دیدند دری نجف آبادی رفت و آمد و مکالمات کاظمی را تحت
کنترل و پیگیری دارد اقدام به بازداشت آنها کردند.
در تمامی صحنه های بازجویی از متهمین نیز که بعدها وابستگان به
جناح راست برای خشونت طلب بودن اصلاح طلبان آنها را در اقدامی
مرموز و معنا دار منتشر کردند و به خارج از کشور نیز فرستادند می
بینیم که از متهمین همه چیز پرسیده می شود الا قتلهای زنجیره ای و
در حال هدایت پرونده به مسیری هستند که رد پایی از آنها بر جای
نماند!
داستان قتلهای زنجیره ای همانند همان داستانی است که قریش تصمیم می
گیرد پیامبر اسلام را به قتل برساند و برای اینکه از گزند حمله
مسلمانان و خاندان عبدالمطلب فراری یابد تصمیم می گیرند از سران هر
قبیله یکنفر در تیم ترور وی شرکت داشته باشند تانه کسی محکوم شود و
نه قبیله ای دیگر بر قیبله دیگر حمله برند! قتلهای زنجیره ای نیز
نه کار جناح راست بود و نه جناح چپ بلکه محصول اندیشه حاکم بر
وزارت اطلاعات و اصل نظام جمهوری اسلامی بوده است و اتفاقا اگر نیک
بنگریم نقش جناح راست در آن کمتر نیز بوده است چرا که درست است که
عاملان قتلها عمدتا از این جناح بوده اند اما آمران و طراحان کسانی
نبوده اند جز مصطفی کاظمی و …
هر دو جناح بیش از دو دهه گرفتند و کشتند وتارومار نمودند و دست
آخر نیز وقتی مجبور به افشای آن شدند اندک نفراتی را بازداشت کردند
و بعضی هم با آنکه کمترین اتهاماتشان بازداشتهای و قتلهای خودسرانه
بیآنکه نامی از آنها برده شود از وزارت اخراج شدند [که البته
ایشان نیز تعدادشان کمتر از صد نفر می باشد!] و دیگریها هم که
همچنان دارای حاشیه امن و سایه پر مهر حقانی بر سرشان بود یا به
قوه قضائیه و یا در دیگر ادارات غیر ستادی وزارت اطلاعات همچون
مرکز اسناد انقلاب اسلامی و دادگاه ویژه روحانیت و دادگاههای
انقلاب و بیت رهبری و …منتقل شدند تا اینکه با روی کار آوردن احمدی
نژاد دوباره میزو قدرت خویش را باز یافتند! محسنی اژهای قبای
وزارت برتن کرد و زالوهایی همچون موسی خانی، کارگر، محسن نریمان و
حاج منصور ردای مدیر کلی بر تن نمودند و این داستان تهدید و ترور و
ارعاب دوباره فصل دیگری یافت و جالب اینجاست که در دولت آقای
روحانی نیز باز ما پور محمدی و ربیعی و دیگران را می بینیم و حتی
در نظر داشتند صالحی امیری مدیرکل وزارت اطلاعات در خوزستان را
دردولت (هاشمی و خاتمی) را به وزارت ورزش و جوانان برسانند، فردی
که کمترین اتهامش فشار به روی متهمان و خودکشی چند تن از آنان بوده
است!
کلام آخر
براستی این سپاهی که آیه الله خمینی دستور برپا شدن خیمه و
اردوگاهش را داد تا سربازان گمنام امام زمان عج الله تعالی گردند و
حافظ جان و مال و ناموس ملت امروزه سرباران نامدار اجل الله جان و
مال و ناموس ملت نیستند؟ تاریخ باید گواهی دهد!
http://goftaniha.org/1963/sarbazan/
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|