تاریخ انتشار: 17.03.2014
گزارشی از
افغانستان !
مهشید راستی
گزارش من از زندان زنان در کابل در 10 صفحه در نشریه ی اتسکترا 22
فوریه منتشر شده است.
یکی از دوستان در فیس بوک برایم پیام گذاشت که چرا گزارش های
افغانستان را که در رابطه با زنان هم هستند ، به سایت های فارسی ـ
خودش زمانه را هم مثال آورد ـ نمیدهم . و تصمیم گرفتم جواب را
اینجا و عمومی تر بدهم .
راستش از وقتی که اعتماد من از ریسمان سست آقای حسین نوش آذر
آویزان شد . از وقتی که مصاحبه ی که با یکی از بهترین نویسندگان
مملکت مان داشتم که من زحمت مصاحبه را کشیده بودم و خود او زحمت
ادیتش را کشیده بود و نه چک زدیم و نه چانه و دادیم دست آقازاده
حسین نوش آذر ، و ایشان به دلیل بخل و غرض و کینه توزی های قدیمی
اش ـ که بعدن متوجه شدم بار اولش نبوده و مسلمن بار آخرش هم نیست ـ
، چنان تیتری روی کار ما گذاشت ، ("رضا قاسمی :نمیدانم برای چی
زنده ام ") و دوستان دیگری که دستشان در همان جا در کار بود هم پشت
او ایستادند و گفتند : او حق دارد که اینطوری با زحمت دیگران زهرش
را بریزد و عقده هایش را خالی کند ، فهمیدم که روزنامه نگاری برای
خیلی از دوستان ما شده است خاله بازی و خالی بازی . و دیگر دور این
بازی ها را خط کشیدم تا طناب دار خودم را به دست انسانهای بخیل و
غرض و مرض هایشان یا انسانهایی که قدرت ایستادگی در مقابل انسانهای
فوق را ندارند ندهم. چون بافنده های خوبی هستند . دلیلش فقط همین
است .
سفرم به افغانستان سفری سنگین و پردرد بود . خاطراتم دردناک و
شیرین ، زخم هایی دردناک بر روح من باقی گذاشت که مدتها باقی خواهد
ماند . دیگر نمیتوانم برای هر گزارش با صد نفر چانه بزنم و کل کل
کن و درگیر شوم . ترجیحم این است که این کارها را با نشریات غیر
ایرانی منتشر کنم تا اگر دردش هست ، لااقل درد ِ سرش کم باشد.
وقتی با نشریات سوئدی کار می کنم . ده بار نوشته را می فرستند که
این لی آوت را می پسندی ؟این تیتر را می پسندی ؟ این یعنی احترام
گذاشتن برای کسی که کار کرده .
اما در زمانه چه اتفاقی افتاد ؟مصاحبه را من کردم . از روی فایل
صوتی پیاده کردم ، تایپ کردم . ادیت کردم . عکس را گرفتم ، ادیت
کردم . رضا قاسمی هم با دقت خاص خودش ادیتش کرد. دادیم تحویل زمانه.
آقای نوش آذر تنها کاری که کرد این بود که مقاله را گرفت و با تیتر
کینه توزانه ی خودش همه چیز را به هم ریخت . وقتی هم که به او گفتم
که این تیتر را نه من خوش می دارم و نه نویسنده . میگه برو هر کاری
دلت می خواد بکن . و بعد هم به لمپن بازی هایش ادامه میدهد .
به دوستی که مقاله را برای او فرستاده گفتم : میگه خوب او سردبیر
است . و سردبیر حق داره .
انگار که همین که کار ایرانی باشد ، حق و حقوق اضافه ای برای
سردبیر به وجود می آورد که به طور معمول و در نشریات دنیای متمدن
وجود خارجی ندارد. خلاصه مسئله فقط همین است . به دردسرش نمی ارزد
.
................................
البته حق و حقوق هرسردبیری به جای خودش محفوظ است . ولی دست
بردن درکارهای دیگران و تغییر به سلیقه خود....دیگردر کادر حق
سردبیری نیست مرض عقده های هر بیماری به نام سردبیر میتواند باشد .
راستی از لمپن بازیهای سردبیر هم گفتی ، ادیب زاده باید حتما
بخواند .
اسماعیل هوشیار
17.03.2014
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|