مقاله

 

 

تاریخ انتشار:13.05.2015

ترانه‌ها

مینا اسدی



در جستجوی کارهایی که چاپ نکرده ام اتاق هایم را زیر و رو می کنم، کولبار این همه نوشته ، گفتگو، مقاله، شعر و ترانه بر شانه هایم سنگینی می کند . روزی چندبار خودم را سرزنش می کنم: زنی شلخته و بازیگوش ،عاشق کوچه و خیابان .....بریز و بپاش... هربار که در بیرون ازخانه کاری دارم دنبال کیف و کلاه و جوراب و کفش، همه ی اتافها را می گردم و به خودم فحش خواهر و مادر می دهم.!

از پدر و مادرم که سالهاست مرده اند بازخواست می کنم. چرا مرا نا مرتب و سر به هوا بار آورده اند . کاغذها وسط اتاق خوابم پرت و پلاست. پسرم بابک که مرتب و جمع و جور است تا مرا می بیند یادش می افتد که من به جای هر کاری باید این کاغذ ها را جمع کنم. می ترسد پس ا ز من از ریختن این کاغذ پاره ها ناراحتی وجدان بگیرد . می داند که من از هم اکنون نوشته ام که او چون حقوقدان است وکیل منست . می گوید تا اینها را جمع و جور نکردی چیز تازه ننویس . با من زندگی کرده است و دیده است که تا ننویسم نمی خوابم اما حالش از اینهمه آشفتگی به هم می خورد. خیال می کند که من می نویسم که نوشته باشم . مثل اینست که به گویند " نفس نکش" . پسر بزرگ *بهرنگ* که اهل بخیه است و من در دلم اعتراف می کنم که بسیار خوب می نویسد، مرا می فهمد چون خودش روزنامه نگار است و از راه نوشتن زندگی می کند، اما او مثل من نیست و معنای نظم را می داند.

بسیاری از نویسندگان مرد ، البته نوع ایرانی اش ، از من شلخته ترند ، اما حتا اگر مرتب و منظم هم باشند سختی های یک زن نویسنده را ندارند. شانس بزرگشان اینست که زن دارند:عزیزم جورابم کجاست؟ سویچ ام را ندیدی؟ آی کیفم کو؟ در اینجا کمی بهتر شده اند . نویسندگانی را در ایران می شناختم و می شناسم که نمی دانستند و هنوز نمی دانند بچه هایشان در چه کلاسی درس می خوانند. پس کار من که زنم سخت تر است.

اینها را نوشتم که بدانید در این سن و سال با اصرار و پا در میانی دوستان در حال پیدا کردن گمشده هایی هستم که اینهمه سال گرد و خاک خورده اند .در این گرد گیری ها گاه نوشته هایی پیدا می کنم که شاید ا ز آب گذشته باشند، اما با تاریخی که زیرشان نوشته است مرا به فکر فرو می برند. مثل این ترانه که سی و نه سال از نوشتن آن می گذرد . اگرچه امروز سوژه ی تازه ای نیست .


.......حکایت من و تو قصه نیست

حدیث عشق ریشه است و خاک.

دوباره ساقه می دهم

دوباره شاخه می شوم

شکوفه می دهم

پر ا ز جوانه می شوم

درخت می شوم

پر ا ز ترانه می شوم

مرا چه باک ا ز تو ای تبر

هنوز ریشه های من

درون خاک میهنم

در انتظار فصل دیگری ست

حکایت من و تو قصه نیست

حدیث ریشه است و خاک

مرا ز قطع شاخه ها چه باک.



اکتبر هزار و نهصد و هفتاد و شش - استکهلم

facbook

 

 

________________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد