مقاله

 

 

تاریخ انتشار: 07.09.2014

وقتی جمشید یغمایی با "شرف" جمله ساخت !

hoshyaresmaeil@live.com

 

این یک موضوع کاملا جدی است که فقط با طنز میشود قورتش داد ! حدود 100 یا 200 سال دیگر ، وقتی نسلهای بعدی مشغول مرور تاریخ هستند یحتمل میرسند به این بخش داستان و خلاصه میخندند از ته دل....به این حال و روزهای ما ! اگرهم گریه شان گرفت و دق کردند ، پس یعنی بهتر متوجه بخش تراژیک داستان نسل ما شده اند !

 

 

در تواریخ باید اینطور بنویسند : دو نفر از شاعران ، فیلسوفان ، مودبان ، مورخان ، تاریخدانان ، سیاستمداران و باقی موارد.... روزگاری مشغول زورآمایی ادبیاتی و هنری و سیاسی بودند ! این دو البته انسان بودند و جائزالخطا . هر دو با سواد....هر دو سیاسی و اینا....حاصل جمع هر دو میشد جمشید یغمایی یا اسماعیل پیمان ! یعنی به عبارتی آنها تن واحد بودند ، یک جبرتاریخی که جغرافی شان هم تابع همین جبر خواهد ماند !

 

 

یکی از بحثهای مهم و سیاسی و استراتژیک و باقی موارد....بین این دو ، معنی "شرف" بود ! جمشید به یغمایی میگفت : تو نداری..و یغمایی به جمشید میگفت : سعی کن داشته باشی ! رندی با گیوه های پاره شاهد صحنه بود و نهایتا با لبخندی بهشان گفت : دعوا و خاک نکنید، مشکل در واژه "شرف" نیست . مشکل عام نسل امروز در فهم متفاوت از واژه هاست . از خامنه ای بپرسی شرف را یک جور معنی میکند ! رجوی هم شرف را با ذهن خودش معنی میکند ، داعش هم شرف را با دید خودش معرفی میکند و اوباما هم میداند که شرف مساوی با قطر اسکناس است ! بقال محله هم "شرف" را طور دیگری میبیند و بقیه جانوران هم همین وضع را دارند !

 

 

این مشکل ذهنی آن دو خداوند ادبیات ، آنقدر حاد وعمیق بود که روی باقی صحنه را لایه ای از خاک پوشانده بود . جمشید با نامهایی معمولی مثل مسعود و مریم رجوی به خلسه میرفت و چنین غولهای ارزشی را نمیتوانست درست ببیند که اساسا چیزی بیشتر از آدمهای معمولی با نقطه چینی از خطاهای بزرگ و کوچک نیستند ! آن یکی هم دنبال یک نامی بود تا همین روال را ادامه دهد و یک سوسک بدبختی را گذاشته بود توی ویترین و هی تبلیغ میکرد تا ردای تنها رهبری سالم سیاسی را مصداق کند !

 

 

برای جمشید خان استراتژی و تاکیتک و سیاست و تمام صحنه های مبارزاتی با همین نام رجوی ها و رهبری معنی داشت . شخص خودش از هر توضیحی عاجز بود که استراتژی ارتشش بعد از بسته شدن شکاف جنگ ایران و عراق در سال 1367 چگونه قرار بود به ساحل برسد و ادامه همین استراتژی ارتش در شرایط امروز چگونه قرار است از زندان لیبرتی به تهران زندانی برسد !؟ اما همین جمشید خان استاد آنالیز واژه " شرف " شده بود و تمام مسیر و معنی مبارزه اش در آستانه 50 سالگی یک مولودی که در سال 1367 دار فانی را وداع گفت و رسما درترکستان به کُما رفت ، این شده که شرف را معنی کند !

 

 

برای آن یکی تابوشکنی خیلی خوشمزه بود ، فقط اشکال کارش این بود که تابوشکنی را بد فهمیده بود و متوجه نبود که بیعت سیاسی با تابو شکنی اساسا تفاوت دارد ! ضمن اینکه خود مقوله تابو شکنی رشته های مختلفی دارد. مثلا مقام عظمای ولایت در تهران سردسته تابوشکنان خودش است . استقبال رسمی با دسته گّل از قاتل بختیار....ریختن واجبی توی حلق بهترین قاتل مورد اعتماد خودش....فرستادن یک اتوبوس روشنفکر به کف دره جهت پیک نیک....و الی آخر !

 

 

خلاصه آن نسلهایی که به آخراین حکایت امروز ما برسند نتیجه میگیرند که : یا نسل امروز ماها خیلی خوب و بدون اشکالیم و تمام اشکال در واژهاست ! و یا ذهن ما توان درک درستی از ادبیات ساخته خودمان را ندارد ! والا بنا به قانون نسبیت ، آدمها همه همزمان هم شرف دارند و هم بی شرف هستند ! همزمان دیو درون را نوازش میکنند و با فرشته درون هم نردعشق میبازند ! جمشید و یغمایی آدمند و اهل زمین و مثل بقیه جائزالخطا....آنها نه بی شرف هستند و نه کامل ! فقط معنی " شرف " را با دید و ذهن خودشان معرفی میکنند و از امپراطوری شخصی و ذهنی به دنیای واقعی و عام تعمیم میدادند . واژه "شرف" در ذهنشان هم وزن سوسک زمین سیاست یا مصداق یک راس رهبر است !

 

 

و مهمتر اینکه هر دو به دلایل تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی و شاید هم سنی ، بدون رهبر یا سرخر نمیتوانند نفس بکشند !

 

 

 

 

به اعتقاد ما انسان در آن روزی انسان شد که آزاد شد . بدون تضمین آزادی برای تمامی احزاب و عقاید و قلم ها هیچ پیشرفتی برای کسی متصور نیست...چه نیروهایی هستند که از آزادی در شرایط دمکراتیک هراس دارند ؟ ما به کسانیکه ناآگاهانه قدم در این راه ها می گذارند ، صمیمانه و صادقانه نصیحت می کنیم. نصیحت می کنیم که آزادی را فدای تعصابات کور نکنند . بنابراین ما ( با اشاره به نیروهای سرکوبگر خمینی که در خارج از محوطه دانشگاه شعار مرگ بر منافق سر میدادند) به آزادی عقاید همه احترام می گذاریم».

(سخنرانی مسعود رجوی دیماه 1358 دانشگاه تهران)

 

 

اسماعیل هوشیار

07.09.2014

 

infogeneve14@gmail.com

..................................................................................................................................

کوشش کن داشته باشی..

 اسماعیل وفا یغمائی

شاعر ارجمند و استاد علامه جناب پیمان با دنباله روی از سبک مرحوم علامه طباطبائی لینک(همی گویم و گفته ام بارها)و احتمالا با تاثر از یکی از شعرهای خود من لینک( فری بر شما نسل عیارها)شعری سروده که در این لینک :( نگفتم سرِ رشته گم می کنی. به دشمن سپاری اگر کارها) می توانید ببینید.

حضرتش با شعرخویش،چند خطی مقدمه نوشته، وکاریکاتور هنرمند ارجمند توفیق را بانماد من و تنی دیگر قاتق شعر و نوشته اش کرده که نشان میدهد منظور خاطر خطیرش من و روحانی و مصداقی و همنشین و بقیه هستیم.


باید گفت بارک الله و مرحبا و خداوند بر رزق و روزی و شان و مقامت بیفزاید و نیز احترام بزرگان واجب عینی است اما چون ایشان گویا خود را واعظ، وبدون اجازه گرفتن ،من و دکتر قصیم و روحانی و همنشین و مصداقی و... را پا منبری خود فرض فرموده وگویا مدتها کوشش فرموده ما را به راه راست هدایت کند و موفق نشده! میخواهم عرض کنم:


اولا رفیق من ازمنبرعلامه و موعظه نمودن فرود آی که :


- نخیر! بارها نگفته ای!! اصلا چرا باید میگفتی؟
- و اگر هم میگفتی فقیرو دیگران به حرفت توجهی نمیکردم چون هرچند قافیه ها و ردیفها درست است اما محتوا ی حرفهایت نه به درد ما بل به درد خودت و تقرب بیشترت به «مرکز کائنات» میخورد و بس! بنابراین اگر هم گفته ای دیگر نگو عزیز، من و ما نیازی به فرمایشات شما نداریم که بسا قاصدان رهائی و هدایت کوششها کردند و مع الاسف مفید نیفتاد که خودش داستانی است.


اما در یاداشت آقای پیمان یک نکته قابل توجه است آنهم اهمیت داشتن «شرف» است! میخواهم خدمتش عرض کنم نخست همین الان ویکبار شعری را که سروده ای بخوان و بعد حتما کوشش فراوان بخرج بده تا «چیزی» را که میگوئی باید داشت داشته باشی وقتی تلاشت انشالله ببار نشست و توانستی به لطف حق مقدارکی به دست آوری آنگاه یکبار دیگر شعرت را بخوان و کوشش کن به دور و بریهای خودت هم حالی کنی که شرف چیز خوبی است و باید شرف داشت و اینقدردر گنداب ناتوانی وزوال و دروغ و پستی و به این و آن تهمت زدن فرو نرفت و بسا کارها را انجام نداد و بقول «اوکتاویو پاز» در «سنگ آفتاب» به نجاست مجرد وناب تبدیل نشد.


 چه بهتر جرم

و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهت نان سوایی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از خاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ شدن در مکان های عمومی
که تسلیم شدن به این ماشین ، به این دستگاه
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات ب حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
زمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،
.ادامه سنگ آفتاب. اکتاویو پاز



وموفق باشی شاعر!
طبعت همیشه جاری! و ساری
وروان وپرسیلان وبا فوران!
وپر تسلسل و بشاش وفشاش واز هراحتباسی (بخصوص در سن و سال ما) دور،
عزتت زیاد وتقرب مادی و معنویت افزون
و رزق و روزیت البته از سوی حق تعالی! فراوان باد.


اسماعیل وفا یغمائی
4سپتامبر 2014 میلادی
 



نگفتم سرِ رشته گم می کنی به دشمن سپاری اگر کارها

جمشید پیمان

اصلا مهم نیست که پرفسور فیزیک اتمی باشی یا پزشک باشی یا وکیل دادگستری باشی یا وزیر و سفیر باشی یا زندانی سیاسی سابق باشی یا رزمنده و چریک سابق باشی، یا نویسنده و شاعر باشی. مهم این است که در وجــــــودت شـــــــــــــــــــــــــــــــــرف باشــــــــــــــد.
در این قطعه مخاطب من بی شرف هائی هستند که روزگاری فکر می کردم شرف دارند. امّا پس از زمانی دراز ادا و اصول های آزادیخواهی درآوردن و ماسک مبارزه با حاکمیت ملایان بر چهره زدن، یکباره نقاب از رخ برکشیدند و خنجر خیانتشان را در پهلوی مقاومت مظلوم مردم ایران فرو کردند.

نگفتم تو را بی خرد بارها
مکن تکیه بر غدر غدّارها

نگفتم سرِ رشته گم می کنی
به دشمن سپاری اگر کارها

نگفتم پشیمانی ارد به بار
مدد جستن از بی پی و بارها

نگفتم ستم بر ستمدیدِگان
بوَد مرحمت بر ستمکارها

نگفتم که هنگام خفتن گذشت
به شب ها نخسبند عیّارها

نگفتم که کردند بهر فریب
کلام خدا بر سر دارها

نگفتم که حق کی شود ناپدید
ــ پناهش بوَد نور انوارها ــ

نگفتم که موسای دوران زنَد
عصای خدا بر سرِ مارها

نگفتم ز توفان گذر می کنیم
ــ ز فرعون پیچیده تومارها ــ

نگفتم که این ارتش پاکباز
ز هم بگسلد بندِ جبّارها

نگفتم مشو همرهِ دشمنان
مکن پشت بر بهترین یارها

نگفتم مسوزان دلِ مردمان
منه تیغ در دستبدکارها

نگفتم که از مردِگان کمتر است
فرو رفته در کام مُردارها

نگفتم نصیبت بجز ننگ نیست
خیانت چو ورزی به سردارها

نگفتم که دریای جوشان خلق
نگندد به این گند و ادبارها

نگفتم که دریا نگردد پلید
زِ پوزِ شغالان و کفتارها

نهادی تو در دستِ دژخیم دست
شدی همنَفَس با سیه کارها

نبودی از اوّل هم از آبِ پاک
فرو مُردی اندر لجنزارها

 


_______________________________________________________

  Share

توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.

: اسم
: ایمیل
پیام

 

مقاله ها   |    نظریات   |    اطلاعیه   |    گوناگون    |      طنز     |      پیوندها    |    تماس

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد