ظهور، صعود و معضلات جانكاه خمینی
2
محمد قائد
۶.
افسردگى و عرفان: غروب پدرسالار
آن همه درگيرى و مصيبت و بگومگو براى فردى گرفتار تأثير داروهاى سنگين در
دههٔ هشتاد عمر بسیار زياد بود. تازگى گفته شده سال 66 بار ديگر براى
عارضهٔ قلبى بسترى شد اما خبرى در آن باره انتشار نيافت. شايد همزمان بود
با شروع موشكباران تهران و ديگر شهرهاى ايران كه كل سيستم جمهورى اسلامى را
ماهها در سكوت فرو برد.
در دو قرن گذشته شايد تنها محمدشاه قاجار، آدمى عارفمسلك و كماعتنا به
امور دنيوى، با خاطری کمتر پریشان جهان را ترك گفته باشد. پدرش، فتحعليشاه،
در پى دو شكست ناچار شد مبالغى كلان به روسيه بپردازد، و پسر لایقش عباس
ميرزا پيش از او مُرد. ناصرالدينشاه، در آرزوى تهيهٔ پولى حسابى براى
ديدارى ديگر از اروپا و تماشاى بانوان فرنگ، حسرت به دل ماند. بلوای رعايا
براى ايجاد عدليه در پايان سلطنت دهسالهٔ مظفرالدينشاه و پايان كار
خفـّتبار چهار شاه بعدى فصلهاى مهم تاريخ ايران در قرن گذشته است.
گرچه در انتهای وصیتنامهٔ سیاسیاش نوشت ”با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى
شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى
جايگاه ابدى سفر مىكنم“، پايان كار غمگنانهٔ امام راحل هم نشان داد اين
صحارى به همان اندازه براى فرمانروا جاى پرخطرى است كه براى فرمانبر.
بسيارى از حكمرانان اين سرزمين يا كشته شدهاند يا غضبناك و غمگين
مُردهاند. واژهٔ دژم، به معنى خشم همراه با نااميدى و اندوه، بهعنوان قيد
براى رفتار و نیز توصيف حالت فرد، بارها در شاهنامه به كار رفته است.
بيمارى كاهنده و تأثير كرختكنندهٔ داروهاى قوى تنها يكى از علتهاى نااميدى
و اندوه است. اين احساس كه اطرافيانى پولكى جز به منافع خودشان نمیاندیشند
و همواره دروغ مىگفتهاند و اين مردم و اين مملكت درستبشو نيستند، به
همان اندازه مايهٔ خشم و افسردگى است.
و در سنين كهولت، دلتنگی ِ دائمى دردناكتر از هر زمانى است. تركيب عربیـ
فارسى دقكردن (از غصه مردن) به بيان امروزى معادل پايينآمدن قدرت دفاعى
بدن در نتيجهٔ كاهش سوختوساز در نتيجهٔ افسردگی ِ ممتد است.
بهار 67 در چشم او مىتوانست خزان اعتقاد و اميد باشد. اجساد بادكردهٔ
نوجوانهايى كه از گاز خردل مُرده بودند بر شطالعرب شناور بود و رندان
حقپرست مىگفتند اگر براى ادامهٔ عمليات موج انسانى چندين سال ديگر هم
بودجهٔ هنگفت بگيرند شايد سرانجام بتوان بغداد را با خاك يكسان كرد. بديهى
بود تا آن زمان شهرهاى ايران نيز همين خواهد شد.
در تابستان همان سال انتقام شكست محتوم را از زندانيان سياسى گرفتند. در
زمستان، پنجشش كارمند راديو براى پخش حرف رهگذرى كه شخصيت اصلى سريالى
ژاپنى را با معصومين صدر اسلام مقايسه كرده بود تكفير شدند. فتواى قتل
نويسندهٔ بريتانياييـهندى در پى آمد.
پيشتر هيچگاه آدمى تعليمديده براى امور روحانى ناچار نبود شخصاً و
مستقيماً و علناً بر اين همه مرگ و قتل و ترور صحّه بگذارد. شايد گاه به
ياد خروش ده سال پيش خويش افتاده باشد كه شاه ”مملكت ما را خراب كرد،
قبرستانهاى ما را آباد كرد.“
در ايران تصورى رواج دارد كه فرد قدرتمندْ خودش خوب است، امان از دست
اطرافيان كه نمىگذارند حقايق به گوش او برسد. در واقعيت تاريخى، مُلك را
تدبير وزيران مىگرداند.
چندين ماه پس از انتشار كتاب آيات شيطانى در انگلستان، در تظاهراتى در
برابر سفارت آمريكا در پاکستان به روش عادى آن کشور چند نفر كشته شدند. با
پخش اين خبر از راديو ايران، امام راحل، در سراشيب افسردگى فزاينده و
بيمارىِ رو به وخامت، اقدام به صدور فتوا كرد و چندى بعد ديگر بار بر لزوم
كشتن نويسندهٔ هندىتبار پاى فشرد.
آن رمان وقتى هم به فارسى ترجمه شد خوانندهٔ چندانى نيافت. اگر هم لطفى
داشته باشد در بازيهاى كلامى با زبان انگليسى است براى كسى كه زبان مادرى
يا زبان ِ بسيار مأنوسش باشد و به خاطرهٔ تاريخى حضور بريتانيا در
شبهقارهٔ هند اهميت دهد. در زبانها و فرهنگهاى ديگر، حتى انگليسی ِ
آمريكايى، ملاحتى ندارد. برای مسلمانهایی که بتوانند پیچ و واپیچهای این
نثر نامتعارف را تحمل کنند شاید تنها دو نکتهٔ قابل توجه آن مربوط به زندگی
عایشه و ماجرای غرانیق باشد.
بينهايت بعيد بود وزيروكيلهاى جمهورى اسلامى با اكثريت آرا تصميم بگيرند
كل دولت و مملكت و دين و مذهب را به خاطر قصهاى موهوم كه به فارسى هم
ترجمه نشده بود وارد ميدان كنند. مفتيان سنـّی از ماجرا فاصله گرفتند. در
خود ايران شمارى بزرگ از آيتاللهها ترجيح دادند قاطی ماجرا نشوند.
حداكثر مجازات مناسب، يكى دوسال راهندادن ناشر آن به نمايشگاه كتاب تهران
بود. آن ماجرا نه تنها جايگاه نويسندهٔ كتاب مورد مناقشه را در ادبيات غرب
ناگهان بسيار بالا برد، بلكه از آن پس در غرب به فرمان قتل، بى فرصت دفاع
براى متهم، گفتند فتوا، و به بركت آن جنجال، fatwa واژهاى آشنا در زبانهاى
غربى شد. گاه اشخاص در بحث پيرامون موضوعى وقتى مىخواهند انصاف و عدالت
خويش را نشان دهند مثلا مىگويند: من فقط بحث مىكنم، شما داريد فتوا
مىدهيد ـــ يعنى گویی حاضريد تا حد صدور حكم قتل دارندهٔ نظر مخالف پيش
برويد.
7.
”بت ميكده“
”بت ميكده“
در ماههاى آخر زندگى، در پى پايان جنگ و قضيهٔ جام زهر، درخودفرورفته و
افسرده بهنظر مىرسيد اما در سيماى محتشمانهاش، در سنى كه آدمها معمولا
سايهاى كمرنگ از عهد شباب خویشند، تغييرى اساسى مشهود نبود. گرچه نگاهش
خلقگريزتر از پيش به نظر مىرسيد، چشمانش مىتوانست متعلق به فردى
كمسنتر باشد.
در اواخر عمر سرودن غزلهاى عارفانه را كه از جوانى در آن زمينه ذوقآزمايى
كرده بود از سر گرفت. ترجمهٔ انگليسى ابیاتی از شعرهای تازهانتشاريافته پس
از ارتحال را خبرگزاريها مخابره كردند:
I have become imprisoned, O my beloved, by the mole of your lip!
I saw your ailing eyes and became ill through love.
ترجمهٔ ”من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم/ چشم بيمار تو را ديدم و بيمار
شدم.“
Open the door of the tavern to me day and night,
For I am fed up with the mosque and the seminary.
ترجمهٔ ”درِ ميخانه گشاييد به رويم شب و روز/ كه من از مسجد و از مدرسه
بيزار شدم.“
در اين بيت: ”بگذاريد كه از بتكده يادى بكنم/ من كه با دست بت ميكده بيدار
شدم“ ستايش tavern's idol بهعنوان عامل بيدارى جاى بحت دارد. در ميكده
مايعات مىفروشند و در بتكده قرار است بت بپرستند. ظاهراً براى پرهيز از
تكرار يك كلمه در دو مصرع پياپى، كلمهاى عرفانى با همان وزن برگزيده شده و
بت از جاى منطقى خودش به ميكده منتقل شده است.
شعرها از جنبهٔ روابط عمومى در ميان عامّه مردم و حتى بر ادبیاتشناسان
تأثيری بسيار مثبت داشت. پس از سالها امر و نهى و فرمان قتال و تهديد و
تكفير، اينكه پدرسالار به مضامينى از قبيل خال لب و عشق جانسوز و ميكده هم
توجه داشت و سرودههايش را به عروس دانشگاهرو خويش اهدا كرد اسباب شگفتى
شد.
اما از اهل ادبيات فارسى در داخل ايران كه قدرت نقد دارند تاكنون كسى
دربارهٔ اين ابيات مشخصآً عرفانى ِ سبْكِ هندى و كلا سرودههاى نهچندان
بديع و محكم علناً اظهارنظر نكرده است. شايد برخى را به ياد حرف عبدالرحمن
جامى انداخته باشد: ”شعر كافتد قبول خاطر عام/ خاص داند كه سست باشد و خام.“
پس از انتشار نخستين دفترچهٔ غزلهاى عارفانه، شعرهاى بيشترى بيرون آمد و
داستان ادامه يافت اما موفقيت شعرهاى آغازين تكرار نشد. گويا به احمد خمينى
و محفلش كه ظاهراً خيال ادامهٔ صدور غرلهاى عارفانه داشتند اخطار شد به
بازى خاتمه دهند.
اين تنها موردى نبود كه تشابه خط فرزند با پدر سبب شبهه مىشد. دستكم هويت
نويسندهٔ دو متن بحثانگيز دربارهٔ نهضت آزادى و نامهاى تند خطاب به
حسينعلى منتظرى همچنان موضوع بحث است. رأى كارشناسان رسمى دادگسترى شايد
زمانى بتواند به شکها پايان دهد.
در تاريخ سياست در ايران و نيز در سنت متون و روايات مقدس تمام اديان،
دربارهٔ بسيارى از اين قبيل موضوعها هيچگاه يقين حاصل نمىشود. بىجهت
نبود وصيت كرد انتساب هر حرف و متنى به او بايد بر اساس دستنوشته يا فيلم
تلويزيون باشد.
اما پديدههاى جديد (به بيان اهل فقه، مسائل مستحدثه) مىتواند محاسبات را
به هم بريزد. توليد صدایى مشابه صدای يك فرد و گذاشتن آن روى تصوير او
امروز همان اندازه آسان است كه زمانى نسخهبرداران هنگام رونويسى از
كتابهاى خطى سليقهٔ خود را دخالت مىدادند. چنانچه فردى بسيار نزديك با خطى
بسيار شبيه خط اصلى دست به كار شود وضع پيچيدهتر خواهد شد.
يك اقدام الهیـ عرفانیـ فلسفى ديگر فرستادن رسولانى به شوروى بود همراه
با متنى طولانى به قصد آگاهاندن و هدایت ملحدان آن سرزمين. به فصل دوم و
عجيبتر آن واقعه کمتر توجه شد. زمانی که ادوارد شِواردنادزه، وزير خارجهٔ
شوروى، در بازديدى رسمى پاسخ ميخائيل گورباچف را به جماران آورد، امام راحل
بهرغم توصيهٔ مقامهای دولت و پسرش، حاضر نشد لباس رسمى بپوشد. ”با عرقچین
و شمد وارد جلسه شد“، بىآنكه به مهمانان نگاه كند يا سلامشان را پاسخ دهد
نشست، به محض اینکه دیپلمات سپیدموی خواندن پیام را آغاز کرد چند جملهٔ
تحقیرآمیز گفت، برخاست، دست لابد ناپاکی که برای مصافحه جلو آمده بود و
صاحبش را نادیده گرفت و از در بيرون رفت.
آيا سخت افسرده و غضبناك بود و چنين رفتارى را براى تحقير مَلاحده لازم
مىدانست تا بدانند در پيشگاه خداى تباركوتعالى هيچند؟ آیا پاسخفرستادن
میرخلیل غرباشیف، آن هم نه دستکم به وسیلهٔ یک روحانی بلکه با یک ملحد
دیگر، در جواب ارشادات الهی را گستاخی تلقی کرد؟ آيا دولت شوروى و
مقامهايش را، گرچه همواره صريحاً گفته بودند محال است جمهورى اسلامى بتواند
حتى يك وجب از خاك عراق را در تصرف نگه دارد، در ماجراى جام زهر مقصر
مىدانست؟ یا صرفاً میل به قدرتنمایی بود در برابر نمایندهٔ قدرتی واقعی و
عظیم؟
در سابقهٔ تاریخی، فتحعلیشاه از بیاجازه نشستن وزیر مختار روسیه در حضور
او و خطاب مستقیمش به قبلهٔ عالم با عنوان خشکوخالی ”شاه“ برآشفت و دستور
داد (شاید از مملکت) بیرون برود. و رضاشاه در باریابی سفیر یونان برای
تقدیم استوارنامه، در تمسخر تلفظ نام مرد فرنگی در زبان فارسی، حرفی رکیک
پراند و رابطهٔ دو کشور قطع شد.
با این همه، در مملکتی که آبروداری مقدم بر همه چیز است و آدم اگر نان و
ماست هم بخورد لازم است به مهمانش مرغ و مسمـّا بدهد، وضعیت عجیب آن اتاق ِ
بدجور محقر و لباس خانه و دستندادن و عتابآلود بیرونرفتن در تاريخ پذيرش
سفرا يگانه بود.
در بدعت غریب دیگری در آداب و آیین مراودات خلفا و سلاطین و ملوك و
حكمرانان، در وصيتنامهٔ سیاسیـ الهی (كه گویا به منظور حذف نام حسینعلی
منتظرى بازنويسى شد) چیزی هست كه در هيچ وصيتی دیده نشده بود: ناسزا به
ديگر انسانهاى فانى. از جمله، ملك حسين پادشاه اردن را، شايد در كنايه به
سفرهاى خصوصى و تفریحیاش، ”حسين اردنى اين جنايتپيشهٔ دورهگرد“ خواند.
۸.
بعد هشتادى و اندى سال عمر
اگر مىتوانست به چهلسالگى برگردد باز همان راه را مىرفت؟ اگر
يادداشتهايى شخصى باقى مانده باشد (و كارشناسان خط يقين حاصل كنند كار
احمد نيست) شايد بعدها بتوان نظر داد. آنچه مىتوان گفت اين است كه حتى اگر
به راه مبارزه عليه وضع موجود مىرفت، با بسيارى از اين اشخاص همسفر نمىشد.
دستكم همراهىِ اهل بازار و قاطىشدن با آن قماش مؤتلفان را كه بعدها بر سر
غنايم و رياست خون به دلش كردند نمىپذيرفت. اما بدون حمايت اهل بازار مشكل
مىتوانست به آن جايگاه برسد.
انسان، هراندازه قانع و شكرگزار، ممكن است به فكر بيفتد كاش مواهب موجود در
زمانى مناسبتر به او عطا مىشد. در روزگار ما براى حاكمى در اريكهٔ قدرت،
اگر قرار بر انتخاب باشد، پشتيبانى دانشگاه دلپذيرتر از حمايت بازار است.
اما در وقت صعود، بدون موافقت دستكم ضمنیِ ِ بازار مشكل بتوان به موقعيتى
مستحكم دست يافت.
اين دو مانعةالجمع نيستند اما از جنسهايى متفاوت و بلكه متضادند. و جمع
اضداد در ذات طبيعت و انسان و جامعهٔ بشرى است. بازارِ سنتى آزادى را براى
تجارت مىخواهد و آزادىِ بر زبانآوردن افكار را خلاف رضاى خدا مىداند.
دانشگاه آزادى را براى بيان فكر مىخواهد و به مالاندوزی ِ بىمهار با
بدگمانى مىنگرد.
با حمايت بازاريان متعهد به قدرت رسيد و آدمهاى جناح او در دانشگاه هم
ميخشان را كوبيدند (”دانشجويان پيرو خط امام“ يك هفته پس از 22 بهمن همراه
با حزب جمهوری اسلامی اعلام موجوديت كردند). انتظار نداشتند حكومت عدل الهى
چيزى بيش از رؤيايى دور از دسترس باشد. روزى كه رؤيا ناگهان تحقق یافت
هيچكس آمادگى نداشت.
حتى وقتى بخش نافرمان دانشگاه تصفيه و سركوبى شده بود، دريافت كه بازار و
دانشگاه از نظر مشرب و خلقيات و طرز فكر و جهانبينى و بسيار جنبههاى ديگر
با هم سرشاخ خواهند ماند. با توجه به اينكه هيچ تحولى در حوزهٔ علميّه
نمىتواند مخالف منافع بازار باشد، وقتى صحبت از وحدت حوزه و دانشگاه
مىكنند نهايتاً منظور اين است كه دانشگاه از بدبينى نسبت به بازار و
مخالفت با بازارى دست بردارد. چنين نكاتى از چشمش پنهان نمىماند. اگر
نوشتههايى قابل استناد در اين باره از او باقى مانده باشد، شايد بعدها
بتوان در علل اندوه و تنهایی ِ سالهاى دشوار بيشتر تأمل كرد.
حتى در زمان حيات او سخنانش را دلبخواهى تفسیر مىكردند. وقتى در حملهاى
تند به بازاريان درون هيئت حاكمه كه به دولت مورد حمايتش هجمه مىكردند
اتهام ”اسلام آمريكايى“ به كار برد، رندان حقپرست براى لوثكردن موضوع بحث
راه انداختند كه منظور ايشان آيا پادشاه عربستان و رئيس جمهور آمريكاست يا
نهضت آزادى. لوثکنندگان البته اعضای دولت را برای ابداع چنین برچسب ناجوری
مقصر میدانستند و منتظر روزی بودند که تلافی کنند.
سخن مشهور در بهشت زهرا در ردّ ولايت پدران بر فرزندان چنين تعبير میشود
كه گويا عامهٔ مردم مجازند هر از چند گاه در برابر خلافت الهى طغيان كنند.
اما منظور از اين حرف بهطور اخص توجیه جداكردن راه خودش از آيتالله
بروجردى در دههٔ 30 بود؛ و به طور اعم به علمايى برمىگشت كه نگذاشتند
رضاخان سردار سپه جمهورى تأسيس كند و بعدها از ترس چپ، محمدرضا شاه را
تأييد كردند.
مرجع ضمير در ”پدران ما“ اصحاب دیانت بودند نه عوام. اگر دوباره در چنان
موقعيتى قرار مىگرفت شايد ترجيح مىداد بگويد آن پدرو پسر ابتدا بد نبودند
اما بعدها بد شدند بنابراين حرف علما درست بود اما آن اشخاص به راه غلط
رفتند، نه اينكه حرف پدران ما براى خودشان خوب بود.
چند جملهٔ قصار ديگر را هم پيروان ايشان خارجازمتنْ تعبير و تفسير مىكنند
و به نتايجى مىرسند كه يقينآً منظور نبود. ”ميزان رأى ملت است“ زمانى
مصداق دارد كه رقابت ميان دو يا چند فردِ صحيح و خودى باشد. و ارتقاى مجلس
به ”رأس امور“ وقتی گفته شد كه ميان ابوالحسن بنىصدر، رئيس جمهور، و حزب
جمهورى اسلامى كه مجلس را در دست داشت اختلافها به انفجار نزديك مىشد.
اندرز ”عدم دخولِ نظامى در احزاب و گروهها و جبههها“ را هم از متن و
زمينهٔ اصلى خارج مىكنند. منظور اين بود كه روحانيت مبارز و روحانيون
مبارز، همه داﻤﺔ افاضاته و از سابقون پانزده خرداد، عليه همديگر متوسل به
زور نشوند. اما در عین حال به اسلحهدارها مؤکداً توصیه میکرد نگذارند
”انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.“ پس بحث بر سر اهلیت و نااهلی
بود، نه استفاده از تفنگ و فشنگ در کار سیاست.
باورکردنش دشوار است کسانی که اصرار دارند تفسیری مندرآوردی از آن نظر را
تکرار میکنند واقعاً اعتقاد داشته باشند ایشان به نظامیان توصیه کرد درست
مثل یک لییرال خوب دسترویدست بگذارند و تماشاگر شمارش آرا باشند. به فرض
محال، نتیجهٔ چنین کاری پیشاپیش پیداست: جداشدن دین از دولت.
پرسوءتفاهمترين سخنش پاسخ به خبرنگارى غربى بود كه در راه بازگشت به ايران
در هواپيما پرسيد چه احساسى دارد. گفت ”هيچ“ و صادق قطبزاده براى رفع و
رجوع قضيه ترجمه كرد:
“He has no comment.”
یعنى: نظرى ندارند، يا نظر نمىدهند. این جمله در مغربزمین متداول است و
نفی مضمون سؤال، مخالفت با پرسشگر یا فقدان احساس تلقی نمیشود.
مىتوان چنين تعبير كرد كه با يكى از نادر موارد لبخند و مسرت آشكار و بدون
گره بر ابرو و چين در پيشانى، مىگفت نه خوشحال است، نه ذوق مىكند و نه
موضوع را شخصى و عاطفى مىبيند؛ وظيفهاى است الهى كه بايد بهعنوان واجب
كفايى به انجام رسد.
و شاید در شرح و بسط آن پاسخ کوتاه بتوان گفت: شادى پيروان خويش را درك
مىكند اما بيشتر به سنگينی ِ وظيفه مىاندیشد تا به آنچه شخصاً تاكنون
انجام داده است.
از قديم لازم مىديد بداند در مملكت و در دنيا چه خبر است. سال 42 سفارش
خريد راديو و تهيهٔ عين متن لايحهٔ مصونيت اتباع خارجى از تعقيب قضايى (كاپيتولاسيون)
داد. و بعدها احمد خمينى تعريف كرد سحرگاه 8 تير وقتى اهل منزل پاورچين
رفتند راديو را از اتاق ايشان بردارند تا خبر انفجار شب پيش در حزب جمهورى
اسلامى را نشنود گفت قبلاً شنيده است (لابد از بىبىسى). همان راوى
مىگويد روزنامهها و نشريات را با دقت مىخواند (منطقاً براى آشنايى با
استدلالهای مخالفان وگرنه حتی اخبار سانسورشده هم در بولتنهاى محرمانه درج
مىشود) اما پس از وقايع خرداد 60 مىگفت ”دعوا تمام شد، ديگر روزنامه
خواندن فايدهاى ندارد.“
نمونهاى بود از چالاكى در يادگيرى و توان جهش در سنين بالا. سال 43 در قم
خروشيد :
مدارستان يك مدارس صحيحى نيست كه انسان بتواند به آنها اطمينان داشته باشد.
برنامههايتان يك برنامهٔ استعمارى است. همهاش بازى، همهاش فوتبال،
همهاش چه. ساير ممالك هم اين طورى است؟ پس اين اتمها را كى درست كرده؟ پس
اين طيّارهها را كى درست كرده؟ (صحيفهٔ امام، ج 1، ص 304)
بعدها اين واقعيت را پذیرفت كه فوتبال هم ــــ مثل اتم، طيّاره و بسيارى
چيزهاى ديگرــــ مىتواند آمیزهای باشد از خير، شرّ لازم، شرّ نالازم و
جنبههاى مباح. پس به گفتهٔ حافظ، ”روز و شب عربده با خلق خدا نتوان كرد“ و
ناچار بايد اموری را تسامحاً ناديده گرفت.
۹.
محشر صغرا
در خاكسپارىاش جنازه را بهزحمت از چنگ جمعيتِ مهارناپذير درآوردند،
دوباره داخل تابوت گذاشتند و با هليكوپتر از معركه بيرون بردند، كفنى جديد
براى آن تدارك ديدند و اعلام كردند تدفين به روز بعد موكول شده تا جمعيت
متفرق شود اما چند ساعت بعد آن را سريع و بىتشريفات به خاك سپردند. گور را
فوراً با بتون پوشاندند و كانتینرى با محافظان مسلح روى آن گذاشتند تا از
دستبرد مصون بماند.
در غوغا و ازدحام جمعيت، هشت نفر كشته و چهارصد نفر بسترى شدند و بيش از
دههزار نفر زخم برداشتند. تقريباً تمام حلقههاى فيلم عكاسهاى حاضر در
صحنهاى را كه شبيه آن هيچ گاه در هيچ جاى جهان ديده نشده بود از آنها
گرفتند.
ظرف چند ماه، با لولههای قطور گاز و نفت و بیمآهنهایی که در ساختن پل به
کار میرود در آن مکان بنایی با تقلید خشک و ابتدایی از طرح مساجد برپا
کردند. در معماری هم هر سبکی مخاطب خاص خود را دارد. با این همه، اگر طرح
بنا را به مسابقه میگذاشتند و آرشیتکتها را به بازی میگرفتند، از
جذابیـّت بنا نزد پیروان متوفیٰ کم نمیشد در همان حال که در چشم بسیاری
دیگر جذابیت مییافت.
ده سال پيش از آن، در نخستين روز بازگشت به ايران، جمعيت در بهشت زهرا به
هليكوپتر حامل ايشان چسبيده بود و نمىگذاشت برخيزد. در عكسهاى مربوط به
همان روز، چندین نفر براى جلوگيرى از خطر سقوط هليكوپتر مىكوشند با
چرخاندن كمربند و ضربات فانسقه جمعيت را عقب برانند تا آن را رها كند.
براى رهبرى كه مريدان مستأصلش به بدنهٔ هليكوپتر و به جنازه چنگ مىاندازند
و نياز دارند وجود اشخاص و اشيا را با لمسكردن حس كنند ده سالى دشوار و
دردناك بود. اسفند 57 گفت: ”معنويات شما را، روحيات شما را عظمت مىدهيم.
شما را به مقام انسانيت مىرسانيم.“ و بعدها: ”اسلام مىخواهد شما را آدم
كند.“ نسلهاى بعدى مريدان با ديدن آن عكسها شايد خون دلى را كه در راه
تربيت والدينشان خورد درك كنند.
اكنون كه از جهان باقى به پشت سر مىنگرد چه احساسى دارد و انتظارهايش تا
چه حد تحقق يافت؟
در مقايسهاى خيالپردازانه شايد بتوان به مهدى حائرى يزدى (فرزند بنيانگذار
حوزهٔ علميهٔ قم) اشاره كرد. سال 39 آيتالله بروجردى او را بهعنوان مجتهد
تامّالاختيار به آمريكا فرستاد. قابل تصور است روحالله خمينی ِ سرآمد و
سخنور و سیاسی و خوشسيما را هم با چنان عنوانى به خارج فرستاده باشد.
حائرى به غرب رفت و بعدها گفت: ”وقتى كه بنده آمدم در واشنگتن از همان سال
اول رفتم در دانشگاه جرج تاون و ليسانس فلسفهٔ غرب را شروع كردم پيش خودم
گفتم ما اگر بخواهيم از زيربنا شروع كنيم و به سيستم زيربنيادى تفكر غرب
آشنا بشويم بايستى بهكلى از آن متدولوژى خودمان موقتاً صرفنظر كنيم و
اصلا روز از نو، روزى از نو، از ابتدا بايد شروع كنيم.“
چنانچه آيتالله خمينى راه خود را از بروجردى جدا نكرده بود آيا احتمال
داشت سالها بعد چنان جملاتى از او بخوانيم؟ يا اين طور بپرسيم :همراهشدن
با ستيزهجويان بازار تهران تا چه اندازه توانست او را به غايت دلخواهش
برساند؟
حائرى (كه برادرش پيوند سببى با مصطفى خمينى داشت) در خاطراتش مىگويد
آيتالله خمينى علاقهمند به فلسفهاى بود كه ”جنبهٔ عرفانى و ذوقى“ داشته
باشد، در شعرهايش ”هندی“ تخلص مىكرد و جدّش از كشمير به ايران آمده بود و
فارسى را روان حرف نمىزد.
همان راوى در این باره كه به آيتالله خمينی ”وزير خارجه“ى آيتالله
بروجردى مىگفتند توضيح مىدهد: ”باهوش و بافراست و شايسته و برازنده و
نسبت به ساير آقايان علما كه در مسائل اجتماعى و سياسى به هيچوجه وارد
نيستند ايشان به گونهاى ممتاز بهتر از آنها وارد بود. . . . آقاى بروجردى
در مسائلى كه ارتباط با دولت داشت ـــــ بخصوص با شاه ـــــ يكى دومرتبه
آقاى خمينى را از طرف خودش فرستاد براى ملاقات با محمدرضا شاه پهلوى كه در
مسائل مورد نظر با او صحبت كند.“
در دههٔ 30 كه مجال تجربه دنيا براى بسيارى از مردم ايران هم فراهم شد اگر
در مكان و شرايطى متفاوت قرار مىگرفت و تلقیاتی متفاوت از زندگی در جوامعی
دیگر را تجربه میکرد باز همان راه را برمىگزيد؟
شخصيت معمولی ِ حائرى از سيماى پرجذبهٔ آيتالله خمينى بسيار فاصله داشت
اما خاستگاه هر دو يكسان بود. اولى به راه تجربهٔ جهان بيرون رفت، گرچه
گمنام و در حاشيه ماند، تا سر حد استعداد خويش رشد كرد و (تا آنجا كه از
گفتههايش پيداست) با خاطرى آسوده، خشنود از آنچه كرد و بىاندوه از آنچه
نكرد، جهان را ترك گفت.
دومى خيالهاى بلند در سر داشت، وضع موجود را نپذيرفت، عََـلَـَم طغيان
برافراشت، با ستيزهجوترين و خشونتمدارترين سنتگرايان بازار همراه شد، در
بزنگاهى تاريخى به قدرت رسيد، شهرتى عالمگير يافت، دولت مورد نظرش را تأسيس
كرد و با نهايت اقتدار به اجراى احكام الهى پرداخت. با اين همه، شگفتا كه
گويى در حالتى دژم جهان را وداع گفت.
۱۰.
پساارتحال
اگر اشغال سفارت آمريكا در تهران را ”انقلاب دومى بزرگتر از انقلاب اول“
بدانيم، پس تصفيهٔ دانشگاهها انقلاب سومى بود بزرگتر از انقلاب دوم، و
تحول سال 84 انقلاب چهارمى بود بزرگتر از انقلاب سوم ـــــ كاريكاتور
انقلاب شكوهمند اول و پيامد منطقى ِ رشد نوزادى كه 22 بهمن با شكستن درِ
اسلحهخانهها به دنيا آمد. ضلع سوم ِ مثلث بازارـ حوزهـ روستا، به بركت
قدرت اسلحه، بخش اول را دنبال كارش فرستاد و بخش دوم را در مشت گرفت و به
اندازهٔ طبيعىاش تقليل داد.
جمهورى اسلامى ايران بيستواندى سال نوعى شركت سهامى خاص بود و اصحاب
پانزده خرداد، بهعنوان سهامداران اصلى، افرادى براى حفظ وضع موجود به خدمت
مىگرفتند. در انقلاب چهارم، بهخدمتگرفتهشدگان سابقْ سيستم را تعاونى
اعلام كردند. سيستم ِ استخدام و مواجبْ تبديل به روش توزيع سهام شد و اكنون
هركس سهمى مىگيرد بايد با تمام قوا و نهايت خشونت براى حفظ وضع موجود
بكوشد: يا همه با هم مىمانيم يا همه با هم مىرويم؛ قدرت و ثروت را تحويل
نخواهيم داد؛ يا ما يا هيچكس.
شرايط كنونى ايران را شايد بتوان در هُمالغالبونـ هُمالسّارقون خلاصه
كرد: كائوس و چپو (كائوس واژهاى يونانى به معنى اغتشاش و آشوب). همان
غنايمى كه موجد تولد طبقهٔ جديد و پرورندهٔ آن بود اكنون هدف نيروى نوخاسته
است.
ايرانيهايى كه از ديرباز در رؤياى بازگشت به روزگار پيش از اسلام بودند
بعداً گرفتار دلتنگی برای سال 56 شدند که به نظرشان پایان روزگار خوش بود.
حتى كسانى كه حسرت عهد صدر اسلام داشتند اکنون آرزومند بازگشت به سال 84
هستند كه دستكم كائوس و چپو چنين افسارگسيخته نبود.
محمد مسعود روزنامهنگار دههٔ بیست که اهل قم بود دربارهٔ سالهای نابسامانی
جنگ جهانی اول مینویسد قحطی و گرسنگی به آنجا کشید که در شهر زادگاهش
بچههای کوچک ناپدید میشدند. با این همه، در قیاسی با توجه به امکانات
مملکت و توقعات مردم، از زمان زوال صفویه در اوایل قرن هجدهم تاکنون در هیچ
زمانی این سرزمین چنین نومید و بیآینده و تا این حد دستخوش بیترتیبی و
هرجومرج و غارت نبوده است.
در تاريخ پرتنازع سرزمينی ملوكالطوايفى و بىثبات كه چه بسا از شب تا صبح
ورق برگردد و نوكرْ ارباب شود، پدران همواره با چالش نورسيدگان و نيز
مهاجمانى از صحرا مواجه بودهاند. پيشتر اشاره كرديم صفويه ناچار از مهار
قزلباش بود. شاه عباس پسران و پسرعموها و تقريباً تمام مردان قابلِ خاندان
خويش را كور كرد. ناصرالدين شاه لازم ديد دُم ِ پسر زيادهخواه خويش
ظلّالسلطان را كه قشونی شخصى ترتيب داده بود قيچى كند و او را سر جايش
بنشاند. و بسيار پيش از اينها، جنگجويانى بربر كه توانگران رم براى دفاع از
خويش به خدمت گرفته بودند سرانجام بر آنان شوريدند و به خدايگانىشان پايان
دادند. شمشيرزنانى هم كه خلفاى بغداد براى حفظ فتوحات امپراتورى اسلامى به
خدمت گرفته بودند راه خودشان را رفتند و تبديل به سلجوقيان شدند.
طرحى نو هم كه امام راحل مؤلف آن شناخته شد كلا ادامهٔ سنت تاريخى اين
صحارى است: حكومت يك پدر و يك پسر، سپس يورش مهاجمانى از بيابان، و حركت از
نو. ”انفجار نور“ را، در بيان فيزيكدانان، مىتوان انبساط برقآسا گرفت، و
ادامهٔ انبساط سبب فروپاشى از درون مىگردد.
برخورداران طبقهٔ جديد بهمرور اهلی میشوند و به همرنگی با تمدن شهرى عادت
مىكنند. پس برای حفظ وضع موجود باید مدام از در و دهات و حاشیهٔ شهرها
نیروی صفرکیلومتر وارد میدان کرد. و بخش بازاریـ حوزوى طبقهٔ جديد با
قدعلمكردن ِ نيرويى روبهرو میگردد كه پیشتر براى حفظ ثروت بادآورده و
قدرت خويش بدان نياز داشت. به این ترتیب، به احتمال زیاد انقلابهاى پنجم و
ششم و هفتم از پى خواهد آمد.
تاريخ عيناً تكرار نمىشود و تفاوتهايى البته خواهد بود. در شرايط جهان
معاصر، سيل ثروتهاى عظيم كه طى سى سال گذشته در ايران نصيب طبقهٔ جديد شده
است منطقاً بايد به اقيانوس ثروتهاى جهانى بپيوندد، در همان حال كه طبقهٔ
جديد بازگذاشتن راه مراودهٔ جامعه با جهان را به صلاح خويش نمىداند. ناچار
در برابر رشد جامعه سد مىبندد اما مىكوشد با زيرآبىرفتن از تنگنايى كه
براى بقيهٔ مردم درست كرده است برهد.
رژيم اسلامى حضورش را، از جمله، با آتشزدن شعبهٔ بانكها و درخواست الغاى
ربا اعلام كرد و براى آدمهايش سوزاندن بانك همچنان عادى به نظر مىرسد.
امروز مجموعهاى است از بانكها و انواع صندوقهاى پولى و مالى: صرّافيهاى
اسلامى به منظور پولشويى و ذخيرهكردن توشهاى اگر نه براى آخرت، که دستكم
براى روز مبادا در خارج. برکهای منزوى از جهان سرمايهدارى، در جامعهاى
كه اقليت كوچك حكومتكننده را اكثريت بزرگ حكومتشونده در ميان گرفته است.
جزيرهاى در جزيره. بانكآباد اسلامى در نيرنگستان آريايى.
پاچهورمالیدههایی خداجو با بیرق یعقوب لیث و رابین هود.
اكنون در مملكتى كه ده سال در يد قدرت او بود چه چيزى احتمال دارد روحش را
در جهان باقى شاد كند؟ شايد تنها اينكه اقليت بازاريان ستيزهجو و
زيادهخواه سرانجام از ميانهٔ ميدان سياست بيرون رانده شد.
آيا اگر باز در موقعيت سال 40 قرار مىگرفت با امثال مؤتلفه همراه مىشد؟
چنانچه همراه نمىشد بخت چندانى براى بهدستگرفتن قدرت نداشت. چه آن زمان
و چه امروز، در صفآرايى ميان گلوبندك و ميدان ترهبار و كشتارگاه از يك
سو، و دانشگاه و انجمن حقوقدانان و جمعيت زنان و مطبوعات درسخواندههاى
شهرى از سوى ديگر، بُرد با دسته اول بود و هست و خواهد بود.
پس با اين موقعيت دشوار روبهروييم: روحانى آرمانگرا چنانچه مىخواست فكرش
را بىواسطه به اجرا بگذارد (و مثلا از منشى معاون وزير شاه استدعاى تعيين
وقت ملاقات براى تقديم برخى پيشنهادها نكند) بايد همراهى با حداكثر خشونت
را برمىگزيد تا كارساز باشد (محمود طالقانى اين راه را نرفت و به جايى
نرسيد).
اما هنگامى كه در جايگاه حكمرانى قرار گرفت ميل داشت امور را به
درسخواندههاى مورد علاقهٔ خويش بسپارد، در حالى كه شركاى مدعى قدرت و نيز
نيروهاى گردآورى شده براى حفظ وضع موجود فرصت و اجازهٔ چنين آزادى عملى
نمىدادند.
اشاره كرديم كه شايد حذف بازاريان ستيزهجو و زيادهخواه از صحنهٔ سياست
روحش را شاد كند. بيفزاييم آن ستيزهجويان هم بيست سال منتظر حذف افراد
مورد علاقهٔ او ماندند و نفرات اخير سرانجام تقريباً همه تبديل به اسراى
پيژامهپوش شدند.
دوم، چنانچه بار ديگر رقابت سياسى واقعى و جدى در سطح جامعه درگيرد، ائتلاف
خشونتطلبان باز هم ميداندار خواهد بود. سال 90 فدائيان اسلام ورود مجدد
خويش به صحنهٔ سياسى را اعلام كردند. ترقهدرکردن جلو توپچى بود. كسانى كه
قرار است از شيشهٔ اسيد و چاقو و هفتتير فدائيان اسلام بترسند خودشان وسط
خيابان مجسمهٔ نيمتـُنی از جا مىكنند.
فردْ البته مختار است به بسيارى انتخابها دست بزند اما اينكه نتايج
انتخابها همانى باشد كه دلخواه است، يا دستكم انتظارش را دارد، حتمى نيست.
ممكن است موفق به بسيارى از كارهاى مورد نظرش شود اما مجموعاً به نتايجى
يكسر خلاف انتظار برسد.
نكته اين است: تحول جوامع نتيجهٔ تقديرى گريزناپذير نيست؛ دنبالهٔ منطقى
جبرها و انتخابهاست. خطآهنى که فرد را با چشم بسته هدايت كند وجود ندارد.
انتخاب او بر سر هر دوراه و سهراه و چهارراهی ممكن است به مسيرى بيندازدش
كه ابتدا تصورش را نمىكرد.
كسانى دوست دارند خيال كنند اگر مثلا مطهرى و بهشتى زنده میماندند اكنون
وضع فرق مىكرد. شرايط كنونى گرچه نمىتواند مطلوب او باشد دنبالهٔ طبيعی
”انفجار نور“ است. قدرت اسلحه است که به افراد جهت مىدهد، نه برعكس.
پدرجدّ مطهرى و بهشتى هم در همين موقعيت يا موقعيتى مشابه قرار مىگرفتند.
گفت ما موظف به اجراى تكليفيم نه قائل به نتيجه. از جنبهٔ اول، علىالقاعده
در شمار رستگاران و بندگان مقرّب نزد حق تعالىٰ است. اما انسانهاى
جايزالخطا كه روحى به بزرگى او ندارند ناچارند حتى نتيجهٔ عمل به تكليف
الهى را زيروبالا كنند، مثلاً این روند را که (در زمان نوشتهشدن این سطور)
بسیاری دولتهای جهان قدمبهقدم و کاملا حسابشده شناسایی رسمی جمهوری
اسلامی ایران را پس میگیرند. با استمداد از انفاس قدسیاش میتوان پرسید:
در این موقعیت پرخطر چه باید کرد؟ همچنان به منزویکردن جهان ادامه بدهیم؟
هرآنچه در توان داشت براى تحقق آرمان خويش انجام داد اما دريا آن دوغى كه
دلش مىخواست نشد زيرا در جامعه انسانى شمار متغيرها عملا بينهايت است و
كلْ جمع جبرى تكتك اجزا نيست.
در همان سال 57، اندرو يانگ، نمايندهٔ آمريكا در سازمان ملل، گفت آيتالله
خمينى تبديل به قدّيس خواهد شد. پرزيدنت كارتر نوك سفيرش را چيد: ”ما در
بيزنسِ امامزادهسازى نيستيم.“
پيشبينى اولى درست از كار در آمد. از زمان آن معجزه تاكنون تحولى عظيم رخ
داده: انتظارهايى بزرگ براى خيزش و رهايى و رستگارىِ قريبالوقوع اينجهانى
وجود داشت كه اينك وجود ندارد يا بسيار كمتر وجود دارد.
به نظر دهريون، اصحاب ديانت به پيروانشان رؤيا مىفروشند. اما آيتالله
فقيد به پيروانش كمك كرد به واقعيتى اين جهانى برسند و چهرهاى اندكى
واقعىتر از خويش در آينه ببینند. با توجه به اين گام عظيم در توهّمزدايى،
شايستهٔ لقب قدّيس است.
_______________________________________________________
توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام
دریافت نمیشود.
|