آن دو رویداد فاجعه بار فقط
برای «عرض اندام» رهبر و به خاطر ارزیابی غلط رهبری از «وزن» خود و
تشکیلاتش در تاثیر گذاری در معادله روابط سه جانبه آمریکا – عراق – رژیم
صورت گرفت. در ماجرای خونین و پر رنج مرداد 88 تلاش برای تاثیر گذاری در
صحنه رویدادهای داخل کشور هم مد نظر بود. در امواج خروشان اعتراضات بعد از
انتخابات مطلقا نه نشانه ای از رهبر مقاومت و نه مهر تابان و نه اشرف در آن
نبود. این که ایشان در پیام خود که بعد از ساعت 3 نیمه شب به اعتصاب غذا
کنندگان اشرف نوشته بود، به تعداد دفعاتی که اسم اشرف در رسانه ها برده شده
اشاره داشت، شاید بیان ناخودآگاه این توّهم ایشان بود که:«تیر به هدف خورد»
که البته که ربطی به واقعیت نداشت و به هیچ وجه اعتراضات مردم به تقلب و
کودتای انتخاباتی را به حمایت از اشرفیان یا رهبران مجاهدین تبدیل نکرد.
سخنران محترمی هم از اعضای اولیه شورا در مجلس بزرگذاشت شهیدان آن درگیریها
گفت که آن در رویداد، اشرف را در قلب اعتراضات مردم قرار داد(نقل به مضمون)
که البته ارزیابی به کلی غلطی بود و شاید «انجام وظیفه» و دلگرمی دادنی بود
که از او انتظار داشتند و مهرتابان هم که در آن مراسم با تکرار «انا فتحنا،
لک فتحتا مبینا» به تجلیل آن درگیری بی حاصل پرداخته بود، لبخند زنان به
اظهارات آن سخنران به علامت تایید سرتکان می داد. من در همان زمان(مهر 88)
بی پایگی این «فتح مبین» را در مطلبی با عنوان «"اِنافَتَحنا"ی واقعیت
گریزان متکبّر ....»
آن بخش از مردم که به اخبار و رویدادهای سیاسی مربوط به گروههای خارج کشور توجه نشان می دهند، بی تردید به سخنان و انتقادهای دیگران بیشتر از فرمایشات مطول ایشان توجه دارند و من نمی دانم چرا رهبری مجاهدین دچار چنین خود محبوب بینی شده است که گمان می کند شنوندگان فرمایشات ایشان هم مثل مریدانشان که 92 بار برای انجام آنچه ایشان اراده فرموده اند«حاضر حاضر» می گویند( که احتمالا به نیمه نرسیده با خستگی چانه تبدیل به حاض حاض یا زر زر می شود) بدون تفکر هرچه ایشان گفته اند را می پذیرند و حق به جانب ایشان خواهند داد. جنایت و توحش رژیم علیه مجاهدین به طور خودکار و مادام العمر برای رهبری مجاهدین مشروعیت و مقبولیت ایجاد نمی کند. کاش این را رهبری مجاهدین می توانست درک کند. نگارنده سه یا چهار سال پیش در یکی از مطالبی که در مورد غلط بودن سیاست ماندن در عراق نوشته بودم، یاد آور شدم که اگر رهبری مجاهدین به جای پافشاری برای ماندن در عراق، سیاست درخواست خروج و انتقال از عراق را برگزیده بود، رژیم نمی توانست بر ماندن آنها در عراق پافشاری کند. جناب رجوی، حضرت «سر» پنج سال پیش از این بعد از چهار ماه تحصن هوادران مجاهدین در شهرهای مختلف جهان - که بخشی از آن در سرمای زمستانی شهرهایی مثل نیویورک و واشنگتن گذشت- و تنها نتیجه یی که داشت این بود که سفیر وقت آمریکا در عراق گفته بود که دولت عراق به آمریکا اطمینان داده است که مجاهدین مستقر در اشرف به ایران بازگردانده نخواهند شد(نقل به مضمون)،پیروزمندانه پیام فرستاد که: «غیر ممکن ممکن شد»، و منتقدان را با خشم انفجار آمیزی به فحش کشید. پیامی که همراه با آرم و پرچمی برای شهر اشرف در دهنکجی و به دولت عراق و هیچکاره شمردن آن مجاهدین منتشر شد. گویی اشرف به مجاهدین واگذار شده و شهری شده تمام و کمال در اختیار مجاهدین. در حالی که آن تحصّن پر رنج طولانی برای تحت حفاظت آمریکا یا نیروهای ملل متحد قرار گرفتن اشرف برای بعد از خروج نیروهای آمریکایی از عراق و عدم اخراج آنان از اشرف تا «تعیین تکلیف نهایی» بود. تاریخ آن آن پیام و فحاشی، مربوط به 5 سال پیش و دی 87 است و سؤال این است که آیا پنج سال بعد از آن تاریخ الان موقعیت مجاهدین مستحکم تر شده است و آیا چشم انداز برای ماندن در عراق و اشرف روشن تر شده و شرایط بهتری در پیش است؟ جناب رجوی در آن پیام «مبارکشان»، ضمن تبریک پیروزی به مریم و هوادارن و با یاد آوری این که« گفته بوديم اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد. اينك اشرف پرشكوه با ياران نستوه در كارزاري به غايت فشرده و سخت و سنگين سرفراز مي شوند. نام ايران و ايراني و نام شهر شرف و پايداري را درهمه جا به اوج مي برند.»، خشم صاعقه گونه خود را بر سر منتقدان سیاست ماندن در عراق، با چنین جملاتی فرو ریخت: «سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، "بي دنده و ترمز" قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند». حالا هم برخلاف تمام شواهد و شرایطی که نشان دهنده موقعیت لرزان و بشدت آسیب پذیر مجاهدین در عراق است، به زور می خواهد دیگران بپذیرند که آنچه در اشرف و لیبرتی می گذرد این نبرد سرنگونی است و منتقدان سگهای زنجیری رژیم می نامد. اما پیامدهای آن پیروزی و آن «غیر ممکنی که ممکن شده بود را، چند ماه بعد مجاهدین ساکن اشرف در 6 و 7 مرداد 88 با 12 کشته و حدود500 زخمی و بیش از هزار مضروب(بنا به آمار مجاهدین) و حدود بیست ماه بعد از آن،هنوز زخمی های آن ماجرا بهبودنیافته-، در رویداد فاجعه بار و دلخراش 19 فرودین 90 که با پیروی از فرمان ایشان در بیابیا گفنن به دشمن شکل گرفت را همه می دانیم. دو فاجعه با نزدیک به 50 کشته و زخمی های سر و دست شکسته بسیار در درگیری با نیروهای درنده خوی عراقی برای هیچ. اما «رهبر مقاومت» و «مریم رهایی» آن را «فتح المبین» می نامند. در حالی که سیاستی پیش گرفتند، نه «کوبیدن آب در هاون رژیم » بلکه «زدن هلیم» حاج سیدعلی خامنه ای بود به خرج مجاهدین با هزینه خونین و سنگینی که پرداحتند. مسعود رجوی مطلقا توجه ندارد که با فرمولها و سرمشق های مذهبی من درآوردی و اراده گرایی ناشی از خودخواهی بی پایان نه می تواند برانگیزاننده قیام و سرنگونی رژیم بشود و نه چنان سرمشق ها و خط هایی که ناشی از برداشت غلط و خلاف واقع جناب ایشان از واقعه عاشوراست(اگر آن برداشت پوششی برای خودخواهی ایشان نباشد)، می تواند این قربانی دادن های بیهوده را توجیه کند. همچنان که جنگ مذهبی و عقیدتی خمینی و پاسدارانش برای خارج کردن کربلا از کف کفار بعثی(که هدف از آن هم گسترش ولایت خمینی بر مردم عراق بود و هم سرپوشی بود برای سرکوبی مردم ایران و تحکیم قدرتش در داخل)، برای اکثریت مردم ایران دارای کمترین اعتبار مذهبی نیست و سرخوردگی رزمندگان آن جنگ و پوچی آن «کشت و کشتار» در نظر مردم عادی، حتی در فیلمهای سینمایی ساخته شده توسط سینماگران معتقد به رژیم و مبلغان و مدافعان «دفاع مقدس و ایثار و شهامت رزمندگان اسلام»، مورد توجه(البته «دردمندانه») قرار گرفته است(به ویژه فیلم آژانس شیشه ای ابراهیم حاتمی کیا و قبل از آن عروسی خوبان مخملباف که من دیدن آن دو را به رهبران مجاهدین توصیه می کنم). اکنون نیز جناب مسعود رجوی پیام می دهد که «همانطور که گفته بودیم آنچه در لیبرتی و اشرف می گذرد عین نبرد سرنگونی است»! به چه دلیل باید پذیرفت که سفر وزیر اطلاعات رژیم به عراق و برنامه ریزی برای پایان دادن به حضور مجاهدین در عراق، «عین نبرد سرنگونی است؟»
چرا خمپاره و موشک زدن یک گروه تازه سبز شده
بنیاد گرا به لیبرتی و کشتن چند مجاهد و مجروح کردن دهها تن دیگر و «کی بود
کی بود من نبودم» عراق و سازمان ملل(که باید اقدامات حفاظتی برای ساکنان
لیبرتی را تضمین می کرد) در برابر آن، به معنی نبرد برای سرنگونی رژیم است؟
جناب ایشان و «رئیس جمهور برگزیده مقاومت»،مدعی بودند که حضور مجاهدین در
عراق مانع رشد بنیادگرایی در عراق است و... .اینها البته ادعاهایی بود برای
قبولاند این امر به غربیها که حضورمجاهدین در عراق در خدمت منافع آنهاست که
البته با آنچه گذشت و می گذرد برهمگان روشن است که این ادعا اهمیت و
اعتباری برای آمریکا نداشت و از طرف دیگر هیچ ربطی به مسائل و مبارزات مردم
با رژیم هم نداشت. هم اکنون از ایران روزی 2500 زائر برای زیارت عتبات می
روند و این تعداد را در ایام تعطیلات نوروز رژیم به دو برابر افزایش داده
بود. و این در حالی است که تاکنون چند بار زائران ایرانی در بمب گذاری های
عراق کشته و مجروح شده اند. اکنون بنیاد گراهایی که اسمشان تازه شنیده می
شود و خارج از جریانها و گروههایی قبلا شناخته شده طرفدار رژیم هستند، به
شکار و قتل مجاهدین کمر بسته اند و خواهان اخراج آنان از عراق شده اند. این
هم دلیل دیگری بر بی پایه بودن آن ادعاها و سیاست ها پوچ و غلط رهبری
مجاهدین است.
لینک بخش آخرمطلب توجه کنید . نوشتن یک ایمیل واقعی الزامی است . درغیر این صورت پیام دریافت نمیشود.
|
مقاله ها | نظریات | اطلاعیه | گوناگون | طنز | پیوندها | تماس
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه تیف) مانع ندارد